چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۵

سه گفتگوی کوتاه گفتگوی دوم



سه گفتگوي كوتاه
(2)
دكتر زري اصفهاني ــ اسماعيل وفا يغمائي
گفتگوي دوم درگذشت به آذين و…


اصفهاني:
از تبريز باز هم بايد حرف بزنيم مخصوصا يكبار هم بايد از ستم ملي و توهينهائي كه نثار تركها شده و مقوله زبان تركي و علل جلوگيري از آموزش آن و نيز به طور خاص در دوران پهلوي به طور مجزا صحبت كرد كه مي گذاريم براي فرصتي ديگر و مي پردازيم به درگذشت مترجم نامداربه آذين كه پس از عمري دراز حدود نود و سه چهار سال و ماجراهاي سياسي و ادبي فراوان در گذشت و از ميان ما رفت. مي خواستم نظر شما را به طور كلي وبه عنوان كسي كه با شعرو با كارهاي ادبي سر و كار دائمي دارد و لاجرم به آذين گوشه هائي از عمر او را پر كرده بدانم چون مي دانيد به آذين شخصيت نامدار و سئوال برانگيزي است.
يغمائي:
اگر به طور كلي مي خواهيد بدانيد، نظر من هم به طور كلي نظير نظرات صدها گروه و فرد و شخصيتهائي است كه از چپ گرا و راستگرا و ميانه رو در درگذشت به آذين اطلاعيه دادند. آدم به ياد شعر عرفي مي افتد كه گفته است:
چنان با نيك و بد سر كن كه بعد از مردنت عرفي
مسلمانت به زمزم شويد و هند و بسوزاند
البته اقاي به آذين مثل عرفي احتمالا با نيك و بر سر نكرد و در زندگي افت و خيزهاي زيادي داشت و شايد خنده دار و در عين حال غم انگيز باشد كه حتي خامنه اي هم در نمايشگاه كتاب و چند روز قبل از فوت به آذين وقتي به قسمتي مي رسد كه ترجمه هاي به آذين را گذاشته اند مي فرمايند كه:
سلام مرا به آقاي به آذين برسانيد !
و سپس حضرت ولي فقيه به ناشر آثار به آذين مي گويد:
حق الترجمه هاي اقاي به آذين را پرداخت مي كنيد يا نه؟
مي بينيد كه حضرتش گويا هم سه تار مي نوازد و هم حافظ چاپ مي كند و هديه مي دهد و هم دراويش را سركوب مي كند و بسا كارهاي ديگر! در هر حال اكثريت قريب به اتفاق از به آذين به بدي ياد نكردند و از درگذشت او اگر چه مرگ در سن نود و سه سالگي چيزي طبيعي است آنهم در سرزميني مثل مملكت ما كه به يمن حكومتش خيلي از پدر بزرگها از نوه هايشان بيشتر عمر مي كنند! و خلاصه مرگ و مير كالاي ارزاني است كه در دسترس همه هست. در هر حال همه اظهار تاسف كردند وعرف و مجموع نظرات و تسليتها را اگر ملاك بگيريم نشان مي دهد كه آقاي به آذين در جامعه ايران و در مىان كتابخوانان شخصيت مورد احترامى بوده است و در عرصه فرهنگ و ادب ايران با دانستن سه چهار زبان و تجربيات فراوان كارهاي مفيد فراواني كرده است و به همين دليل فقدان او يعني در حقيقت فقدان فيزيكي او و نه فقدان فرهنگي ،چون او با آثارش زندگي فرهنگي خود را مدتها ادامه خواهد داد، باعث تاسف تقريبا همگان شد. نظر كلي من هم همين است. و پس از اين عمر دراز و پر ماجرا روانش قرين آرامش باد.
اصفهاني:
منظورم از كلي به اين صورت نبود. ميدانيد كه اكثريت خوانندگان ما اشخاصي هستند كه با وجود اختلاف در عقيده ، نظرات سياسي مشخصي در رابطه با جمهوري اسلامي دارند و غرض از اين صحبت اين است كه اگر چه به طور كلي، اما مقداري در باره نقاط ضعف و قوت سياسي و ادبي به آذين در رابطه با بخصوص جمهورى اسلامى توضيح داده شود.
يغمائي:
به اين ديگر نميتوان نظر كلي گفت چون مقداري بايد آناليز كرد ، يعني رفت روي زندگي سياسي اقاي به آذين و مسئله حزب توده و نقش اين حزب در تاريخ سياسي و اجتماعي ايران و موضعگيري ها و كارهاي مثبت و منفي اش، كه اقاي به آذين تقريبا با عمر طولاني خود در تمام اين پيچ و خمها بوده است و با توجه به موقعيت اش از تاثيرگذاران در اين حزب بوده است اما با همه اينها من ضرورتي نمي بينم بيائيم و روي خود آقاي به آذين زوم بكنيم. آقاي به آذين تا وقتي كه با حزب خود فعال بود از سياستهاي حزب خود پيروي مي كرد ، مانند يك سلول كه از روند كلي حاكم بر ارگانيزم پيروي مي كند واگر نكند دفع و يا بهتراست بگويم به عنوان فضولات حزبي دفعانيده مي شود و اين خاص حزب توده نيست بلكه در تمام سازمانها و احزاب سياسي روال بر همين است، اصل حفظ تشكيلات است كه معمولا منافعش را راسش تشخيص مي دهد ، فرد در رابطه با تشكيلات و حزب معنا و ارزش دارد و خوب و بد افراد بر مي گردد به خوب و بد حزب و سازماني كه جزئي از آن هستند واز خداوند متعال گرفته تا ارزشهاى اخلاق و انسانى و تا ارزشهاى مبارزاتى و انقلابى در اىن رابطه سنجيده مى شود و بنابراين اگر ما به نقد و بررسي حزب توده توجه داشته باشيم خود به خود نقد و بررسي سياسي آقاي به آذين هم پيش روي ماست واز آنجا كه در اين باره به اندازه كافي تحقيق شده است و از خوب و بد حزب توده از آغاز تا زمان مصدق و از مصدق تا دوران جمهوري اسلامي و نيز در دوران جمهوري اسلامي صحبت شده و نوشته شده است ومواضع حزب قبل از زير ضرب جمهوري اسلامي رفتن و پس از آن و ياداشتها و خاطرات و موضعگيري ها و مصاحبه هاي از جمله شماري از بزرگانش در دسترس است از آن بگذريم خود من هم در گذشته در اين باره نوشته ام و سروده ام در هر حال از آن بگذريم و بويژه كه سنت و عرف در جامعه ايران مي گويد كه از رفتگانتان به نيكي ياد كنيد كه رفته اند ديگر.
اصفهاني:
شايد اين كافي نباشد! و ما به عنوان كساني كه زندگيمان از زاويه هاي مختلف با سياست و مبارزه آميخته و منجمله به عنوان تبعيدياني كه الان يكربع قرن است از مملكتمان دوريم و مجبوريم مواضع سياسي مشخصي داشته باشيم بايد دقيق تر و شايد مقداري جدي تر در اين باره جستجو كنيم و به قول معروف چپ و راست قضايا را ببينيم و مقوله خدمت يا خيانت را از هم تفكيك كنيم.
يغمائي:
كسي مانع جستجو نيست ومن دارم نظر شخصي خودم را ميگويم، من عضو گروه و سازماني ديگر نيستم تا بخواهم ببينم مواضع حزبم چيست و چپ و راست نزنم و اينقدر مرز چپ و راست را ببندم كه اساسا در تنگناي اهدنا طراط المستقيم و تنهائي امكان حركت نباشد و ميان مرز چپ و راست پرس شوم و با خودم بگويم اشكالي ندارد و:
غم نيست گر كه جمله غريبان عالميم
خورشيد هم چو ماست به عالم غريب گرد
پس بگذاريد غريب گردي را كنار بگذاريم ودر راه شناخت حقيقت و در پهنه اي وسيع تر، از واقعيت، مقداري چپ و راست هم بزنيم ! بخصوص كه فكر مي كنم داريم از سيماي فرهنگي به آذين صحبت مي كنيم.چپ و راست زدن فرهنگي! خطر چنداني ندارد نقدمان مي كنند و راه راست را انشالله نشانمان مي دهند! بجز اين ما گرفتاريمان الان آخوندها هستند زندگي همه مان را آخوندها و جمهوري اسلامي پايمال جور و جباريت و اسلامش كرده است بنابراين ديگر شخصا علاقه اي ندارم كه بروم و زخمهاي قديمي سياسي را مثل اسبي كه از ليسيدن زخمهاي قديمي اش لذت مي برد ليس بزنم و تمام مردگان و رفتگان و احزاب خطاكار را از گور برانگيزانم و نسبت به آنها موضعگري كنم تا در باره اقاي به آذين به چپ و راست نزنم. بهتر است بجاي زخمهاي قديمي بپردازيم به زخمهاي خونريز تازه اي كه همين امروز وبخش قريب به اتفاقش از الطاف جمهوري اسلامي بر گرده همه ما از مجاهد و فدائى و دموكرات و مذهبى و غير مذهبي دهان باز كرده است . و يكى از اين زخمهاى خونريز هم زخم چند هزار مجاهد و مبارزى است كه الان در جنگ مرگ و زندگى و در محاصه انواع توطئه ها در عراق دارند روزگار مى گذرانند. زخم ديگر اين كه بيم و هراسي وجود دارد كه ما در مملكتمان دهه هاست سنت غير حسنه اي داريم كه بجاي نقد و بررسي مسئولانه و غير عصبي افراد و احزاب و سازمانها، نقدي كه بشود از آن تجربه سياسي اندوخت و چراغ راه آينده اش كرد بيشتر فتوا و حكم سياسي صادر مي كنيم ، يعني به نوعي ، صميمانه و نجيبانه ! فتاوي سياسي را دنبال مي كنيم و در خيلي از اوقات مارك خائن را راحت و با اتكا بر مباني لايزال ايدئولوژيك و سياسي! بر پيشاني افراد مي چسبانيم و آبروي طرف را مي بريم تا روزگاري نوبت خودمان برسد و آبروي ما را ببرند ، كه گويا كار تاريخ آسياب به نوبت است و به قول ناصر خسرو:
اي كشته كرا كشتي تا كشته شدي زار
تا باز كه او را بكشد انكه ترا كشت
و يا اينقدر تعداد خائنان از اين نوع زياد بشود كه با چراغ مثل شيخ شهر روز روشن به دنبال تعدادي خادم بگرديم و متاسفانه ببينيم همه خائن اند كه اين بر پيشاني آن و آن بر رخسار اين مهر خيانت زده و اساسا معلوم نيست معيار خيانت چيست؟ همكاري با جلادان حاكم؟ جاسوسي و فروختن مبارزان؟ جيره خوار ملا بودن؟ خطاهاي سياسي؟ عدم تطابق اين گروه با آن گروه و يا اين فرد با گروهش؟ به همين دليل اگر اينطوري بخواهيم جستجو كنيم من علاقه اي ندارم و حوصله آن را هم ندارم اما بجز اين و با نگاهي عاري از تحقير و توهين و مسئولانه فكر مي كنم چيزي از خطاهاي حزب توده و لاجرم اقاي به آذين پوشيده نيست. مي توان ديد و خواند و تجربه اندوخت و نيز در كنار اينها رنجها و فشارهائي را كه خيلي ها تحمل كردند در افقي وسيع تر ديد. من طبعا سياستهاي حزب توده را نقد مي كنم ولي سيماي افرادي مثل آقاي رضا شلتوكي و آقاي باقر زاده و اسماعيل ذوالقدر و آقاي بابا خاني و امثالهم كه كه در زندان مشهد ديده بودمشان و هر كدامشان ساليان سال زندانهاي شاه را تحمل كردند ودر دوران خميني تيرباران شدند براي من با روشني و انسانيت آميخته است. آنها آدمهاي مقاومي بودند كه جانشان را بر سر ايده اشان گذاشتند. بنابراين از آنجا كه بقيه در اين باره فراوان گفته اند ما از آن بگذريم و اگر در اين زمينه مي خواهيد بدانيد هستند كساني كه اطلاعاتشان از من بيشتر است و نيز تيزتر!و در اخر از همه توجه بكنيد كه به نظر من حزب توده با توجه به وضعيت جهان ماجراي يك كمونيزم خاص سپري شده است و در همين رابطه بهتر است به بررسي خدمات ادبي و فرهنگي اقاي به آذين پرداخت.
اصفهاني:
اگر چه زياد ارتباطي با صحبت ما ندارد مي خواهم بپرسم چرا مي گوئيد كمونيزم سپري شده ؟ ايا فكر مي كنيد دوران كمونيزم سپري شده است؟ ايا ايده هاي سوسياليستي مرده اند؟
يغمائي:
مي گويم كمونيزمي سپري شده ، يعني يك نوع ىا انواعى از كمونيزم سپري شده و نه كل سوسياليزم و كمونيزم، من اعتقاد دارم زيباترين و انساني ترين دستاوردي كه بشريت براي ايجاد جامعه اي سالم و با هواي تازه به دست اورده است ايده هاي سوسياليستي است، مجمله همان اىده هائى كه حزب توده در اغاز كار انها را تبليغ مى كرد و شمارى از افسرانش جان بر سر انها گذاشتند و تيرباران شدند.اين ايده ها هرگز نمي ميرند و مطمئنا اگر حيات انساني بر روي زمين ادامه يابد و به دست اربابان جهان در آتش نسوزد و يا كساني كه با پخش اذان و قرآن و جلوي دوربين سر آدمها را مثل گوسفند مي برند كاردشان را تبديل به بمب اتمي نكنند و كره زمين تبديل به تابلوهاي هولناك و بيجان سالوادر دالي نشود و زمين خانه مرگي ابدي نشود اين ايده ها دوباره خواهند روئيد و نوعي سوسياليزم نو و تازه و طراز روزگاري كه خواهد آمد سر و كله اش پيدا خواهد شد. بنابر اين من مي گويم بسياري از نمونه هاي سوسياليزم و كمونيزم تجربه شده دورانش سپري شده است ولي ميراث باقي است و بايد بر فلك طرحى ديگر انداخت. اين را فقط در باره كمونيزم نمي گويم و با صراحت مي گويم اسلام تجربه شده سالهاي گذشته نيز به گذشته تعلق دارد و دورانش سپري شده است و نسل امروز و آينده زير بارش نخواهد رفت. چه بخواهيم و چه نخواهيم آش كشك خاله را بايد بخوريم و اگر نخوريم روزگار به خوردمان خواهد داد كه اش كشك خاله همان قدرت خرد كننده تغييرات و تحولات تاريخى از جمله تحولات فكرى در زنجىره آمد و رفت فصلها و نسلها ست . در افق انديشه ها پرچمهاي طلائي و عطر آگين تقدس و حرمتهاي عجيب و غريب جايشان را دارند به درفشهاي منطق و استدلال و شناخت تاريخي و اجتماعي و سياسي مي دهند. دوران خميني اگر حسني داشته باشد اين است كه سئوالات در برابر خميني متوقف نشدند و بالا رفتند وچنان افقي پيدا كردند كه زير دماغ خدا پر و بال زدند و بيني پروردگار را به خارش انداختند و جواب مي خواهند و اين بسيار خجسته و مبارك است . سخن اين است كه آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت و ما اگر به عنوان روشنفكر متعهد مذهبي يا مبارزي معنويت گرا و علاقمند به وجدان آزاد مذهبي خود نمي خواهيم دوباره دنبال باورهاي مادر بزرگمان روانه شويم و يا بگوئيم :اي آقا ميلونها نفر از توده ها چنين فكر مي كنند و بايد به باورهاي مردم احترام گذاشت!، بايد بجنبيم. باورهاي مردم سر جاي خودش و نبايد به آن بي احترامي كرد اما بر اساس باورهاي مردم نميشود بنيادهاي حزبي را كه ادعا دارد مي خواهد جامعه را رهبري كند و به جلو ببرد ريخت، تاكيد مي كنم كه نمي گويم كار اسلام تمام است و يا مردم دين و مذهبشان را ول مي كنند و مساجد تبديل به خرابات و ميكده مي شود و امامان جماعت مثلا مي شوند پير مغان و طلاب مي شوند مغبچگاني كه راهزن دين و دلند و هزار و چند صد سال آميختگي مردم ايران با اسلام را باد مي برد ، نه ! دين و مذهب مردم و باورهاي قرون و اعصار حكايت ديگري است كه من آن را مى شناسم و قدرت و سرسختى اش را مى دانم اماآن اسلامي كه خود را سازمان داده واز آن حيطه عام مردم به حيطه خاص سياست و انقلاب و حزب آمده بود وداعيه انقلاب و سياست و ساختن انسان و جامعه را داشت تكليف نوع ارتجاعي اش كه روشن است ولي نوع ميانه رو و انقلابي اش هم اگر بخواهد در همان فاز سالهاي چهل تا حالا باقي بماند و فارغ از پنجه در پنجه شدن دليرانه اش با اسلام ارتجاعي بي توجه به زمينه هاي تئوريك و ايدئولوژيك و تاريخي، و تطبيقي واقعي با جهان غول آساي امروزو فارغ از شعار هائي كه ادامه اش از عالم شهادت به عالم غيب وصل مي شود همچنان بخواهد بگويد كه حرف مرد يكي است! من با اطمينان مي گويم دورانش كاملا سپري شده است و داريم خودمان را معطل مي كنيم ْ مگر به طور جدي، نمي دانم اسمش را چه بگذارم مثلا با رنسانس يا رفرمي جدي آن را با دوران حاضر و نسل حاضر تطبيق داد. سايه اين مساله را نه در ذهن و انديشه روشنفكران و مبارزان مذهبى و مسلمان بلكه در داخل كشور در همه جا و حتي در ميان طلاب و روحانيون هم مي توانيم ببينيم.
اصفهاني:
مسئله جالبي است و اگر فرصتي باشد بايد به طور مجزا به ان پرداخت و اما باز گرديم به صحبت خودمان و آقاي به اذين! از نظر فرهنگي و آدبي اقاي به آذين را چطور بر آورد مي كنيد؟
يغمائي:
به آذين به نظر من از زمره چند مترجم برجسته اي بود كه در ايران باليدند و كارهاي فراوان كردند. او كسي است در طراز محمد قاضي، كريم كشاورز، احمد شاملو و امثال اينها. اگر منظور از مترجم كسي است كه اثري را به كمك لغت فقط به زباني ديگر بر مي گرداند اسم اينها را مترجم نمي شود گذاشت كه اينها در بسياري موارد با توانائي هاي درخشان خود اثر را در دسترس احساس ما مي گذارند و تلاش مي كنند كه ما بتوانيم اثر را بچشيم و حس كنيم و ببوئيم و گرما و سرمايش را احساس كنيم تفاوت اينها با مترجم زحمتكشي مثل اقاي ذبيح الله منصوري اين است. من تقريبا تمام كارهاي ذبيح الله منصوري را خوانده ام شسته و رفته و تميز و با دلسوزي كار مي كرد ولي حكايت اينها چيز ديگري است. من خيلي جوان بودم كه دن آرام را خواندم . در اتاقكي كوچك در مشهد زندگي مي كردم و يادم نميرود كه واقعا وقتي در رمان از سرما سخن مي رفت و صحنه ها ترسيم مي شد من احساس سرما مي كردم و شير بخاري را اندكي باز مي كردم و موقعي كه گرسنگي به تصوير كشيده مي شد احساس مي كردم گرسنه ام شده است و مي رفتم سراغ نان و پنير و فنجاني چاي داغ.
اصفهاني:
اين به شولوخوف بر مي گشت يا به اذين؟
يغمائي:
به هر دو چون اين اثر را در دسترس احساسات خواننده ايراني گذاشتن واقعا توانمندي خاصي مي خواهد كه فقط بر گرداندن لغت به لغت از زباني به زبان ديگر نيست بلكه به نوعي اثر بايد باز افريني شود.
اصفهاني:
شما او را در ترجمه همطراز شاملو مي دانيد؟
يغمائي:
در ترجمه او را همطراز شاملو مي دانم با تاكيد به اين كه شاملو در مجموع حكايت ديگري است و كم نظير و داراي ابعاد گوناگون و شهريار شاعران سرزمين ما در دوران معاصر كه قبل از اين در باره او نوشته ام و گفته ام.
اصفهاني
از ترجمه هاي دن آرام كدام را بهتر مي دانيد؟ ترجمه شاملو را و يا به آذين را؟
يغمائي :
با ترجمه به آذين مانوس ترم . تا حالا پنج بار دن آرام را خوانده ام و هر بار آن را تازه يافته ام نمي دانم چرا شايد چون از جواني با آن الفت داشته ام اين چنين است ولي در هر حال ترجمه جالبي است.
اصفهاني:
در باره اشكالاتي كه شاملو به ترجمه به آذين داشت چه مي گوئيد؟
يغمائي:
ان سليقه شاملو بود و از نظر ادبي كارش درست بود ولي زبان وسيله تفاهم است و نه صرفا رعايت تكنيكها. بايد ديد كدام لغت بهتر با حس رابطه بر قرار مي كند. به نظر من همان مناسب تر است. مثالي مي زنم. مدتهاست كه به جاي سركوب در رسانه هاي مربوط به شورا و مجاهدين كلمه سركوب تبديل به سر كوبي شده است! چرا كه بزرگوار اديبي اشكال گرفته بود كه سركوبي درست است و نه سركوب و دلائل درست تكنيكي و دستوري خودش را داشت كه در هر حال اين كلمه سركوب تبديل شد به سركوبي مردم ولي به نظر من كلمه سركوب بسيار نيرومند تر است. كلمه اي است كه من به عنوان يك شاعر و نويسنده كه دائم با لغت سر و كار دارم وقتي مي شنوم آنرا بدون مرز مي يابم. سركوب! واژه اي كه مرز ندارد و حاوي يك محتواي خشن و بيرحم و اندكي گنگ است وقتي آن را تبديل مي كنيم به سر كوبي كلمه مرزهايش را از دست مي دهد و محدود و قابل لمس مي شود و مي شود اين كه به طور مادي فعل مادي كوبيدن سر را مثلا با چماق يا پتك يا لگد انجام داده اند. توجه كنيد! مثلا مي گويند :
پاسداران و مامورين بسيج پس از سركوبي مردم به پادگان باز گشتند!
يعني عده اي آمدند و مقداري سر را كوبيدند و باز گشتند. كلمه مي شود مثل خرمنكوبي ويا گوشت كوبي و يا طلا كوبي و يا ميخكوبي ولگد كوبي و امثالهم كه اين مشكل پيش مي ايد كه كلمه سركوبي را بايد جمع ببنديم و بكنيم سركوبي ها ! چون معولا اگر قرار باشد سري را بكوبند تعداد زيادي سر را در يك سر كوب! مي كوبند و نه يك سر را! ولي سركوب واژه اي است كه دلالت مي كند بر محتوائي گسترده و مهيب با مرزهائي گسترده و زنده و در نوسان. از درون واژه تصوير و محتوا خودش را نشان مي دهد و اين است معنا و مفهوم واژه درست و نه رعايت تكنيك و صرفا دستور زبان . در واژه سركوب! معنايش آن نيست كه رفتند كله كسي را كوبيدند. امر امر مجرد نيست! جنايت جنايتي مجرد نيست كه گاه معنايش كشتار هزاران نفر در شيلي به دست پينوشه و سپتامبر سياه در اردن وتل زعتر و صبرا و شتيلا و رود خون در رواندا و در ايران سركوب تركمنها و كردها و تركها است. معنايش جنايت بي مرز است. بنابر اين من تبديل كلمه سر كوب را به سر كوبي درست نمي دانم هر چند كه از نظر تكنيك درست باشد. كار به آذين شايد در مورد برخي لغات اين چنين بوده كه به نظر من درست است.
اصفهاني:
شما ميان زندگي سياسي و ادبي به اذين چطور پل مي زنيد و چطور بررسي مي كنيد؟
يغمائي:
زندگي سياسي اش را نقد مي كنم و نقاط تاريك آن را نشان مي دهم و مي گويم در يك بررسي درست بايد زندگي سياسي و فرهنگي كساني چون به اذين و طبري را به نقد و بررسي نشست ولي نفي نكرد. كاري كه سالهاست در غرب رايج است. بورخس آرژانتيني و سالوادر دالي اسپانيولي آثار فرهگي شان نفي نشده ولي زندگي سياسي شان بارها نقد شده ومهر بطلان بر تمام يا گوشه هائي از آن زده شده است و كسي نيامده بعد از تغيير فكر جان اشتاين بك و تائيد او از سركوبگران جهانخوار خوشه هاي خشم او را نفي بكند. من فكر مي كنم ما هم بايد اين چنين داوري كنيم و راه داوري درست را اين چنين از حالا پي افكنيم تا بتوانيم از زوال و نفي بسياري از گوشه هاي قلمرو ادب و فرهنگمان جلوگيري كنيم.
پايان گفتگوي دوم.

هیچ نظری موجود نیست: