جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۸۶

لیستی از ترور رژیم جمهوری اسلامی در داخل کشور


تروریست کیست؟
تا آنزمان که پرده بر افتد چها کنندد
لیستی از قتلهای زنجیره ای و ترورهای رژیم جمهوری اسلامی
در داخل کشور به روایت حميد رضا ذاکری مامور پيشين وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که چند سال قبل به اروپا پناهنده شد.1و2- منوچهر صانعی کارمندی که بر روی اسناد و مدارک بنیاد مستضعفان کار می کرده و فیروزه کلانتری، در 28 بهمن ماه 75 مفقود شدند و جسدشان در 3 اسفند در حالی که با 13 ضربه چاقو کشته شده بودند، کشف شد. 3- دکتر احمد نفضلی ، محقق و نویسنده ، در راه خانه خود مفقود شد. جنازه او روز بعد در حوالی تهران "کشف شد".جمجمعه اش شکست و استخوان های پا و دست وی از جا در آورده شده بود.4- مهندس حسین برازنده، مفقود در مشهد. در تاریخ 16/10/73 جنازه او در نزدیکی زندان وکیل آباد کشف شد. او فردی مذهبی که تملق از سران رژیم را شرک آلود می دانست .5- احمد میرعلائی در 2/8/74 به قتل رسید. 6- دکتر فلاح یزدی که در جلو چشمان فرزندانش به قتل رسید. او پزشک حسین علی منتظری بود.7- استاد سعید سیرجانی، در سال 72 به جرم های مختلف از قبیل، ارتباط با سیا و خرید و فروش مواد مخدر دستگیر، و در 6/9/73 به دست سعید امامی کشته می شود.8- معصومه مصدق،دختر دکتر غلامحسین مصدق،و نوه محمد مصدق . 9- ابراهیم زال زاده در تاریخ 5/12/75 ناپدید و در فروردین 76 به قتل رسید. سینه و پشت او را با 15 ضربه کارد، پاره پاره کرده بودند. 10- کشیش دیباج در مرداد 1373 در کرج.11- کشیش میکائیلیان در کرج ، مرداد 1373.12- کشیش هاپک هوسپیان ، در مرداد 1373 در کرج.13- سیامک سنجری ، در 13 آبان 75 ، در سن 28 ساله گی و در آستانه جشن ازدواج ، کشته شد.14- خانم برقعی در وزارت اطلاعات قم به قتل رسیده است. 15- علیان نجف آبادی ، در دی ماه 75 مفقود شده است.16 - امیر غفوری ، در اسفند 75 مفقود شد.17- سید محمود میدانی ، در فروردین 76 مفقود شد.18- غفار حسینی در آبان 75 در اصفهان ربوده و کشته شد.19و20- حمید حاجی زاده و فرزند 9 ساله اش در کرمان ربوده و کشته شدند. 21- حسین سرشار، خواننده اپرا ، به جرم دوستی با استاد سعید سیرجانی ، او را پس از دستگیری مورد شکنجه قرار دادند که براثر آن حافظه خود را از دست داد. وی را در آبادان رها کرده و توسط یک تصادف ساختگی به قتل رساندند.22- محمد تقی زهتابی مورخ و زبان شناس در 9/10/1377 به قتل رسید.23- شیخ محمد ضیایی، امام جمعه بندرعباس در 13/10/1377 به قتل رسید.25- ماموستا رییعی ، امام جمعه کرمانشاه.26- ماموستا فاروق ، امام جماعت در کرمانشاه.27- کاظمی استاد دانشگاه.28 - پیروز دوانی29- رستمی ، در همدان ربوده و کشته شد.30- فاطمه قائم مقامی ، به دستور مستقیم فلاحیان کشته شده است.31- زهرا افتخاری در 1 اسفند ماه سال 76 ربوده و سپس کشته شد.32- ناصر سبحانی از شاگردان مفتی زاده.33- قیدی از پرسنل نیروی هوایی جنازه او را که با 30 ضربه چاقو کشته شده بود در سعادت آباد پیدا کردند.34- حسین فتاپور، آذر 78 ، در برابر خانه اش کشته شد.35و36- فرزانه مقصود و خواهرزاده اش ، در اسفند 75 با ضربات چاقو کشته شدند.37- عزت الله علی زاده ، او را "خودکشی" کردند. 38- خسرو قشقائی. پس از دریافت امان نامه از خمینی با تلاش رجبعلی ملایری که به روئيت هاشمی رفسنجانی و خامنه ای رسیده بود ، در حمام خانه رجبعلی ملایری توسط مصطفی کاظمی در شیراز به قتل رسید. 39- دکتر مجید شریف آبان سال 77.40- داریوش فروهر، در آبان سال77
41- پروانه اسکندری فروهر در آبان سال 77 با 30 ضربه چاقو.
42 - محمد مختاری در آذر سال 77 به وسیله طناب خفه شد.
43- محمد جعفر پوینده در آذر سال 77 توسط طناب خفه شد.44- شمس الدین امیر علایی ، هم کار مصدق و اولین سفیر ایران پس از انقلاب اسلامی در فرانسه ، در مرداد 73 در اثر تصادف ساختگی کشته شد.45 و . 46 – مهندس کریم جلی و همسر او فاطمه اسلامی ، در 26 دیماه سال 77 در منزل خود به قتل رسیدند.47 و 48 – جواد امامی ، کارشناس دادگستری و همسرش سونیا آل یاسین در 25 دیماه سال 77 د ر خانه خود کشته شدند. 49- زهره ایزدی ، دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران ، در سال 73 کشته شد.50- دکتر جمشید پرتوی ، متخصص بیماری های قلبی ، پزشک مخصوص احمد خمینی در 24 دیماه سال 77 در خانه خود به شکل مشکوکی به قتل رسید.51- دکتر خاکسر در تهران به قتل رسانده شد.
52- محمد روانبخش ، کشیش ( با نام محمد باقر یوسفی گزارش شده ) در مرداد 73.53- محمد نظری ، عضو حزب رنجبران در بندخان 12 دسامبر 92. 54- حسن شاه جمالی ( مسلمان مسیحی شده ) در مرداد 73.
55 - کریم نور علی ، وی را از ترکیه به ایران آوردند.
56- محمد بابائی ، در سقز به قتل رسید. 57- عبد الله باک ، 19 ژوئیه 95 در بوکان.
58- عثمان زورایی ، در سال 91 سردشت.
59- احمد فاطمی ، 12 اوت 92 در سر دشت .61- محمد ناتوئی ، 12 ژانویه 95 در بازپان62- علی تالوره ، در ژوئن 92 مریوان
. 63 بهروز تقی زاده ، 16 اوت 94 در ارومیه .64- سراج الدین جاجوری ، 22 اوت 94 در ارومیه.
65- محمد سعید جادری ، 22 دسامبر 94 در کوی سانجاق
. 66- جا کرده ، 1 آوریل 95 در باسرمه .
67 - عبدالکریم جلالی ، 21 مارس 96 در کوی سنجق .
68- سالار جلالی ، 1 سپتامبر 92 در نو سود .
69- محمد جلیل ، 21 سپتامبر 91 در پیرانشهر .
70- رفعت حسینی ، 8 دسامبر 97 در کوی سنجق
. 71- الماس خدر ، 1 سپتامبر 91 در اشنویه.
72- محود رحمانی ، 2 ژوئن 92 در پیرانشهر . 73- اصغر رستمی ، 24 اوت 95 در ویلاز رستم .ضمنآ نام دکتر کاظم سامی (وزير بهداری کابينه مهندس مهدی بازرگان) در اين ليست از قلم افتاده که نامبرده نيز در سال 67 به طرز فجيعی در مطب خود بوسيله آدمکشان رژيم به قتل رسيد
.

پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۶

گفتگو با دکتر زری اصفهانی در باره جلال آل احمد



گفتگوئي با اسماعيل وفا يغمائى در باره جلال آل احمد
( مصاحبه دردوم آذر1384توسط دكتر زرى اصفهانى انجام وپياده و تايپ شده است
)

اصفهانى:
جلال ال احمد هشتاد و دوساله شد. دوم آذر 1302كه تاريخ تولدش است تا حالا، ميخواستم درباره جلال حرفى بزنيم. جلال به عنوان يک نويسند ه ، مترجم و شخصيت سياسی ، درمورد ابعاد کار او و اثرگذاری اش در ادبيات نوين ايران . تحليل شما از جلال چيست؟
يغمائى:
تحليل جلال كه كار من ، و آن هم در فرصتى كوتاه نيست و مثنوى هفتاد من كاغذ مى شود. تا حالا هم در باره اين بزرگوار بسيار گفته اند و نوشته اند. در باره جلال به عنوان جلال، جلال آل احمد نويسنده، جلال به عنوان مسافركنكاشگر سازمانهاى سياسى و اهل سياست، جلال شكاك و فيلسوف منشى كه به دنبال ناكجا آباد آرمانى سر بر هر درى كوبيد و به هر حزبى سر زد و از آن خارج شد و احتمالا جلال هاى ديگر، از جمله جلال دوستدار حضرت امامى كه جمهورى اسلامى تبليغش را مى كند!! و آقايان و خانمهاى مومن ومومنه سنگش را به سينه مى زنند. حالا شما مى خواهيد از كدامشان حرف بزنيم.
اصفهانى:
در باره جلال به عنوان جلال و فارغ از هر چيز ديگر چه مى گوئيد؟.
يغمائى:
انسانى بود دوست داشتنى و گرم، رك و راست و تند و تيز و عصبى مزاج و لى مهربان ، شجاع و نترس، غم نان و آب و زندگى را نداشت، اهل باج دادن به قلدرها نبود، و خلاصه به نظر من يكى از با شخصيت ترين آدمهائى است كه همين شخصيت قرص و محكمش باعث آبروى اهل قلم است. در يك دوره قابل تامل فضاى روشنفكرى اىران تحت تاثير شخصيت و آثار او بود، به نظرم اخوان ثالث اصطلاح « جلال آل قلم» را پس از فوت جلال به او داد و به حق و درست هم داد و حالا هم روى سنگ مزار جلال نقش شده است.
اصفهانى:
شما طورى از جلال حرف مى زنيد كه انگار او را ديده ايد.
يغمائى:
نه، من متاسفانه او را نديده ام ولى بسيار شنيده ام و گاهى وقتى نوشته هايش را خوانده ام احساسش كرده ام، يعنى حس كرده ام كه در من به عنوان خواننده آثارش زنده است و دارد خودش را نشان مى دهد. جلال خواهر زاده اى داشت بنام حسن محدث ارموى، پسر مير جلال الدين محدث ارموى عالم فاضل و نويسنده و مصحح چند ده كتاب كه نهايتا دقمرگ رژيم جمهورى اسلامى شد. در دانشگاه من و حسن مدتها با هم يار غار بوديم. در شبهاى يخبندان و زمستانى مشهد، صحبت در باره جلال وشنيدن خاطراتى كه حسن از دائى اش داشت مرا با جلال آشنا كرد. او جوانى بود ريز نقش و چالاك، هوشيار و كم حرف و بسيار جدى و اندكى تلخ كه عميقا تحت تاثير جلال بود . دانشجوى رشته فيزيك دانشكده علوم بود. در دوران شاه دستگير شد و به زندان افتاد، در رابطه با مجاهدين. در دوران خمينى در سر قرار دستگير شد و در زير شكنجه او را كشتند. خواهرش زكيه محدث هم مثل خود او مجاهد بود و او هم در درگيرى به گمانم يا نارنجك كشيد و يا آماج گلوله پاسداران شد. در هر حال حسن براى من راوى صادق و صميمى جلال بود و من مقدارى از شخصيت جلال را در خود حسن هم شاهد بودم.
اصفهانى:
ودر باره جلال هاى ديگر چه مى گوئيد، مثلا جلال نويسنده و يا سياسى؟
يغمائى:
بهتر است اول در باره جلال سياسى صحبت بكنيم.
اصفهانى:
موافقم.
يغمائى:
جلال پسر يك ملاى صاحب نام بود و بستر پرورشى فكرى اش بسترى شيعى و سنتى بود كه از اين مسير غبار گرفته بيرون زد، هوشيارتر و شكاك تر از آن بود كه بتواند دنياى پدرش را باور كند و بپذيرد و به دليل ترس از آخرت سر بر آستان خداى خانوادگى اش بگذارد. در حقيقت با يك عصيان از چهار چوب شيعه سنتى زد بيرون. در آن روزگار يعنى سالهاى 1323،يعنى دوره اى كه جلال در سن بيست ويكسالگى فعال سياسى بود، خبرى از احزاب مترقى و يا انقلابى اسلامى كه چنگى به دل آدمى مثل جلال بزند و او را پس از گريز از اسلام سنتى جذب كند وجود نداشت. انديشه اى كه رواج داشت و آبرو، سوسياليسم و كمونيسم بود كه حرمت انقلاب اكتبر و تمام احزاب چپ وسوسياليستى و ملى متمايل به چپ را در ايران حمايل خود داشت. پرچمدارش هم حزب توده بود كه حزبى بود با قدرت و گسترده و مركز تجمع آدمهاى چيز فهم، و جلال هم مثل اكثر قريب به اتفاق روشنفكران به اين حزب پيوست و دو سه سالى فعال بود و در جرايد حزبى مى نوشت، اما نهايتا حزب توده براى جلال يك محل عبور بود و نه محل توقف. جلال اهل سياست بود ولى اهل سياستبازى نبود ، بجز اين ذهنى كه دنياى خشت و گلى مذهب پدرى را تاب نياورده بود ، آن تلاطم و شكاكيتى كه امر و نهى هاى آسمانى را تحمل نكرده بود طبعا نمى توانست با چهارچوبهاى مذهبى گونه ودگم وبى برو برگرد حزبى و فضاى فلزى آن بسازد و مهم تر از آن با اشتباهاتى كه توسط رهبران حزب انجام مى شد و طبعا اين اشتباهات قابل انتقاد نبود و بايد توجيه و ماستمالى مى شد، كنار بيايد. پس دوباره شوريد و نفى كرد. مى توانيم فكر كنيم استقص و سق آل احمد شبيه همتاهاى خارجى اش ، مثل ژيد، كامو، كازانتزاكيس، سيلونه، اشپربر وخيلى هاى ديگر بود كه هريك مدتى در احزاب و سازمانهاى چپ بودند و بعد بيرون زدند. شما كمتر نوىسنده و شاعرى را پيدا مى كنيد كه در سطح جهانى سرش به كلاهش بيرزد و مدتى كوتاه يا دراز در احزاب و سازمانهاى چپ يا متمايل به چپ لنگر نيانداخته باشد.
اصفهانى:
دليل خروج جلال از حزب توده فقط سياسى بود؟
دليل اصلى سياسى بود و اختلاف نظرهاى جدى سياسى، ولى همانطور كه گفتم و فارغ از اين ماجراها ذهن خلاقى مثل جلال نمى توانست در امر و نهى هاى حزبى محصور بماند. بدون اين كه بخواهم اشكالى به آنچه مى گويم وارد بدانم، بايد توجه داشته باشید
كه حزب وسازمان و گروه ، هميشه با زمان محدود و ضرورتهاى پايان ناپذير روى ميز سر و كار دارد، مى خواهد به هر طريقى كه شده مشكل سياسى روى ميزش را حل كند، و نويسنده اگر چه به مشكلات زمان حال توجه دارد نمى تواند در اين محدوده باقى بماند، يعنى در دنياى نوشتن نهايتا با زمان نامحدود و ضرورتهائى كه قرار است روى ميز بيايد و بقيه نمى بينند، سر و كار دارد و اين تضاد كمى نيست. حزب به دليل مشكلاتى كه پيش رو دارد در بهترين شكلش سوخت خود را از مصرف آزادى اعضايش تامين مى كند، در حزب ، اين تشكيلات است كه بقاى سياسى و حتى بقاى ايدئولوژيك او را حفظ مى كند و لاجرم جائى براى فرديت خلاق كسى چون جلال باقى نمى ماند.آدمى مثل جلال به تمام آزادى اش نيازمند است بخصوص آزادى ذهنش، در هر حال وقتى خليل ملكى انشعاب كرد. جلال هم با او همراه شد. خليل ملكى سخت مورد احترام جلال و مراد سياسى او بود.
اصفهانى:
منظورتان تاسيس«نيروى سوم» است.
يغمائى:
نيروى سوم و بعدش هم «جامعه سوسياليستها» تا بعدها كه يكمرتبه شاهد بازگشت او به سوى اسلام مى شويم ، سالهاى 1341.
اصفهانى:
و با كتاب « غربزدگى»
يغمائى:
« غربزدگى«» و « خسى در ميقات» كه فكر مى كنم از يك فاميل اند.
اصفهانى:
در « غربزدگى» و « خسى در ميقات«» كه بخصوص اولى جنجال زيادى برپا كرد جلال چه مى گفت؟
يغمائى:
فكر مى كنم « غربزدگى » را بايد زير ذره بين قرار داد .
اصفهانى:
چرا « خسى در ميقات » را نه؟
يغمائى:
«خسى در ميقات» به نظر من بيشتر حال و هوا و سلوك روحى فردى جلال را در يك سفر نشان مى دهد ولى ماجراى « غربزدگى» چيز ديگرى است و حكايت يك درد بزرگ در جامعه ماست كه به جلال محدود نمى شود و امروز هم ما كنار گوشمان با آن درگيريم. من با آن دسته از اهل فكرى موافقم كه « غربزدگى» را حاصل جدال سنت و مدرنيته در ايران مى دانند. جدالى كه از دوران قاجارها شروع شد و هنوز هم متاسفانه جدال دردناك سنت و مدرنيته ادامه دارد و خيلى ها در حالى كه دائم شعار مدرنيته را مى دهند جانشان در مى آيد و جان ديگران را هم به لب مى رسانند كه در عمل يك ذره مدرنيته را بپذيرند. مى خواهند از مدرنيته استفاده ابزارى بكنند و خوب نگاهشان كه بكنى سنتى هستند و بوى سنت مى دهند ولى خوشبختانه دوره ما دوره جلال نيست .
اصفهانى:
فكر مى كنم مقدارى بيشتر توضيح بدهيد مفيد باشد.
يغمائى:
بايد اين بحث را بحث سنت و مدرنيته را در فرصتى مناسب به دقت مفصل دنبال كرد كه امكانش در اينجا نيست ولى از اواخر قرن نوزدهم جدال ميان سنت و مدرنيته در ايران شروع شد ، عده اى در اينسو و عده اى در آنسو. اين جدال در دوران جلال همچنان ادامه داشت وجلال در كشاكش ميان سنت و مدرنيته به دليل پروسه پر تلاطم زندگى اش كه بايد دقيق آن را ديد، در حقيقت در غربزدگى به نفع سنت تيغ را عليه مدرنيته بر مى كشد و تا آنجا جلو مى رود كه انقلاب مشروطه را حاصل كار غرب و نهايتا شيخ فضل الله را شهيد مى شناسد، چرا چون از سنت در مقابل مدرنيته دفاع مى كرد. خوب شيخ فضل الله كه بشود شهيد، مبارزان مشروطه و روشنفكران آن دوره همه وابسته به غرب و سرسپرده مى شوند و اين همان چيزى است كه در دوران ما ملاها را راضى مى كند. مى بينيد جلال در غربزدگى بد جورى به جاى كعبه راه تركستان را مى رود. و در فرار از مدرنيته غربى ناچار و براى مقطعى راه به بزرگداشت شيخ فضل الله مى برد. تاكيد مى كنم كه جلال در اين مقطع از زندگى اش اشتباه كرد و نه در تمام زندگى و كارهايش ، بعد از اين دوران هم جلال متوقف نشد و دوباره شكاكيتهايش او را به سوى دنياى نيهليسم و سارتر و كامو و امثالهم كشانيد و..
اصفهانى:
همين جا كمى درنگ كنيم. چرا جلال اينطورى بازگشت كرد؟ منظورم در وجه فلسفى قضيه در «خسى در ميقات» است. در « غربزدگى» مى گوئيم اشتباه كرد، ولى در « خسى در ميقات» جنبه اى از فرد خودش را نشان مى دهد، انسانى در جستجوى معنائى مثلا.
يغمائى:
آدم موجود پيچيده و عجيب و غريبى است. مساله مذهب و لامذهبى و اسلام و كفر هم به اين سادگى كه آخوندها بالاى منبر علم مى كنند يا دهريون بقول معروف نفى اش مى كنند نيست. فارغ از پرپوچهائى كه انواع و اقسام ملاها كله ها را از آنها پر مى كنند، و دست آخر مى خواهند بر قدرت خودشان بيفزايند، معنويت و مسائل فلسفى در زندگى اجتماعى و فردى جايگاهى حقيقى دارند، نمى شود ردش كردو ساده با آن سرشاخ شد. مذهب ساده و بى شيله پيله مردم تا وقتى كه مثلا بازيچه سياست نشده و از جاده حقيقى خودش خارج نشده كارهاى عظيمى را در زندگى مردم جلو مى برد كه نمى شود منكرش شد. اما در بيرون از دنياى مذهبى ساده مردم و وقتى كه نوبت به تلاشهاى فلسفى و فكرى و انديشيدن مى رسد، رك و پوست كنده بگذاريد بگويم كه به نظر من در خيلى از اوقات مذهب معمول با تمام يد و بيضايش چيزى جز سد و مانعى در برابر تفكر واقعى فلسفى و جهان گسترده معنوى و آلت دست مشتى حقه باز نيست. دردناكترين نوع لامذهبى به نظر من اسير شدن در دام مذهبى است كه اساسا نمى گذارد در فضائى گسترده بينديشى و به معنويت و حقيقتى فراتر از چهارچوب تنگ و تار دين آبا و اجدادى دست پيدا كنى، قرنها قبل از ما اپيكور چيزى به اين مضمون گفته است كه:
ابلهى و ديوانگى و لامذهبى تن سپردن به مذهبى است كه مشتى ابله از آن پيروى مى كنند. ودر انتهاى قرن نوزدهم نيچه اعلام كرد خدا مرده است زيرا بزرگان مذهبى خدا را به شكل خودشان معرفى كردند و به همين علت خداوند فوت كرد كه حرف حرف قابل تاملى است. مى خواهم بگويم وقتى نوبت آدمهائى مثل جلال مى رسد مساله مشكل تر مى شود. ببينيد! آدم وقتى مثلا از كسى مثل اوژن يونسكو در آخر عمرش مى شنود كه « درد احتضار همان دردى است كه براى تولدى مجدد مى كشيم». ويا اخيرا برخى نيچه شناسان وتحليل گران به اين نتيجه رسيده اند كه نيچه كه اطلاعيه فوت خدا را در كتاب چنين زرتشت صادر كرده، قويا گرايش مذهبى و يا بهتر بگويم معنوى داشته، ويا ماكسيم گوركى به دليل گرايش به ماخيستهامورد انتقاد لنين قرار داشته كه به او مى گفته:
چرا با مردگان هماغوشى مى كنى و از اين كار دست بر نمىدارى
و امثال اينها فراوانند ، با اين حساب مى شود فهميد كه جلال از نقطه نظر فردى از مذهب معمول عاصى بود و لى تشنگى و عطش
معنویمعنوى و پنهانى خودش را مثل خيلى از اهل انديشه داشته و يا شايد داشته و آخر الامر بخصوص پس از زدگى هايش از حزب، به قول معروف دوباره از سر ناچارى سرى به زير كرسى آبا و اجدادى زده تا كمى استخوانهاى سرما زده از جور روزگارش را زير كرسى اسلام گرم كند. البته عليرغم اين بازگشت تناقضاتش را داشتة، ولى در آن عمق وجودش دنبال نوعى معنويت بود.
اصفهانى:
و آياهمين موجب شد تا به دفاع از شيخ فضل الله نورى برخيزد.
يغمائى:
به نظر من نه. قبلا توضيح دادم .جلال حتى وقتى كه به دنبال معنويت خودش هم بود نمى توانست مرادش شيخ فضل الله باشد. بيشتر بايد اين را اشتباه لپى او و رك بگوىم سطحى نگرى و لغزش او ديد كه دلخورى هايش از حزب توده و فعاليتهاى سياسى سابقش هم به اين لغزش كمك كرد و مرتجعان حاكم هم بعد از حاكميت از اين مساله استفاده كردند و بالاخره يك نويسنده را گير آوردند كه از شيخ آنان حرفى زده باشد و اخوى جلال، شمس آل احمد هم به اين مساله دامن زد در حاليكه منش جلال طورى بود كه اگر زنده بود همان روزهاى اول دماغش را مى گرفت و فريادش از بوى تعفن جمهورى اسلامى بلند مى شد. رك و روشن بگويم اين يك اشتباه بود كه البته بايد نقدش كرد ولى كسانى كه مى خواهند اين اشتباه جلال را بر تمام هستى ادبى و سياسى جلال بگسترانند وبه دليل اينكه يك بزرگراه به اسمش هسست، يا به نامش تمبر چاپ كرده اند ، يا نامه اش به خمينى در سال 1343 را چاپ كرده اند و امثال اينها اورا مرتجع و عقب مانده بدانند در ابعاد مضحك ترى دارند اشتباه مى كنند. جلال را مى شود نقدش كرد ولى انكارش نمى توان كرد. به زبان خودمانى گردن كلفت تر از اين حرفهاست و بايد در باره او از مولوى خواند كه: « كى شود دريا ز پوز سگ نجس».و يادمان باشد كه «غربزدگى» و نامه جلال به خمينى و اشتباه او در مورد شيخ فضل الله نه در حاكميت جمهورى اسلامى بلكه در سالهاى چهل و يك و چهل و دو اتفاق افتاده سالهائى كه قضاياى پانزده خرداد و سخنرانىهاى او در برابر شاه به او چهره اى داده بود كه اكثريت منكوبش بودند
اصفهانى:
بعد از اين جلال چه كرد:
يغمائى
طبق معمول شك كرد! و از اسلام عزيز حلقه بر در خانه سارتر و كامو كوبيد كه در آن ايام بتهاى بزرگ قرن بودند و هنوز هم بزرگند.
اصفهانى:
يعنى در حقيقت تجربه اگزيستانسياليسم و نيهليسم.
يغمائى:
همين طور است ، انهم نه فقط درحول و حوش سارتر و كامو كه شمارى از آثارشان مثل «بيگانه» و «دستهاى آلوده» را عالى ترجمه كرد. بلكه به سراغ ژيد رفت و با ترجمه« بازگشت از شوروى» به قول معروف دق دلى ازاشتباهات حزب سابق خودش در آورد و كمى چهره استالينيسم را آشكار ساخت وبعد سفر به مناطقى تاريكتر را شروع كرد
اصفهانى چرا تاريكتر:
اگر به انتخابهاى جلال و نويسندگانى كه كارهايشان را براى ترجمه انتخاب كرده توجه كنيد متوجه مى شويد كه چرا مى گويم سفر به جاهاى تاريكتر. او به سراغ داستايوسكى رفت و« قمار باز» را ترجمه كرد، « عبور از خط» ارنست يونگر وآثارسلين و اينگمار برگمن بعضى ديگر از انتخابهاى او براى سفر به عمق تاريكى هستند. اينها از بدبين ترين و تلخ ترين نويسندگان غربى اند. سلين عميقا مورد احترام آل احمد بود و « سفر به انتهاى شب» او را ترجمه كرد. در هر حال شايد بتوان گفت جدائى از آن سالهاى پر تلاطم اوليه و دنياى سياست او را به اين تجربه هاى فردى كشاند.
اصفهانى:
مى توانيد مقدارى توضيح بدهيد:
يغمائى:
مشكل است ولى كمى سعى مى كنم. دنياى حزب و گروه و سياستى كه جلال وارد آن شده بود پس از فرار از شيعه سنتى بود. جلال جوان طبعا مى خواست دنيا را به قواره عدالت و براى زحمتكشان بنا كند. اما متوجه شد كه متاسفانه اينطور نيست و به قول جورج ارول در قلعه حيوانات:
همه با هم مساويند ولى بعضى ها مساوى ترند!.
و فاصله آرمان مربوطه با حضراتى كه ادعاى آن را دارند خيلى زيادست. نيچه در شطحيات آخر عمرش يعنى در دهسالى كه مى گويند مجنون شده يا خود را به جنون زده بود جمله واقعا غريبى دارد كه آدم را تكان مى دهد. او مى گويد:
آن روى سكه آرمان نقش رذالت خورده است.
نيچه چه چيزى را مى خواهد بگويد؟ فاصله آرمان را مى خواهد بيان كند با كسانى كه ادعايش را دارند ولى از آن فاصله دارند ويا آن را بهانه اى براى نيل به هدفهاى سياسى كرده اند، يا مى خواهد بگويد براى حركت به سوى آرمان هر رذالتى مجاز است؟ من نمى دانم ولى احتمالا جلال فاصله اين رو و آن روى سكه را متوجه شده و بيرون زده اما به قول اشپربر در تجربه نويسى عظيمش در كتاب « قطره اشكى در اقيانوس » درى كه به سوى يك مبارز سياسى كه از حزب بيرون مى زند گشوده مى شود، معمولا درى به سوى هيچ است. نه گرما و نيروى جمع را حس مى كند و نه آرمانها و اميدهاىش باقى مى ماند . تنها مى شود، در جهانى ناشناس با افقى عظيم و مشكوك و تيره. شايد جلال تصميم گرفت برود و ببيند ته اين افق چيست و رفت و تجربه كرد و سفر با نويسندگانى كه گفتم حاصل اين تجربه بود اما جلال بر خلاف مثلا اخوان تسليم نشد و تا آخر كار شورشگرى و خشم و عصيانى كه سر انجام هم او را در سن چهل وشش سالگى از پا در آورد با خود داشت به همين علت هم هست ما تصويرى تاريك و تسليم از جلال در ذهن نداريم بلكه با جلالى شورشگر روبرو هستيم كه در ملاقات با پرويز ثابتى چهره نامدار ساواك شاه درشتى مى كند. سپانلو در اين باره اشاره اى جالب دارد:
در دوره‌اى رسم اين بود كه سازمان امنيت برخى از افراد را احضار و از آن‌ها پرسش‌هايى مى‌كرد. وقتى اين سازمان آل احمد را احضار كرد، او به آن جا نرفت. اين موضوع به هويدا منتقل شد و او خواست تا جلسه‌ى ملاقات در دفتر مجله‌اى برگزار شود، به همين دليل ثابتى از سوى سازمان امنيت در دفتر مجلس با جلال گفت‌وگو كرد.ثابتى به جلال مى‌گويد: كشور با اصلاحات ارضى و انقلاب شاه و ملت به جلو مى‌رود، تو چرا اين قدر آه و ناله مى‌كنى؟ جلال در پاسخ مى‌گويد: راديو و تلويزيون را يك هفته به من بده تا جو را برگردانم. البته هنوز هم مى‌توان اين حرف‌ها را زد. ثابتى پس از بحث با جلال آل احمد به او مى‌گويد: فكر نكن‌ ما تو را دستگير مى‌كنيم تا وجهه‌ى ملى پيدا كنى، اگر زير ماشين بروى،راننده تنها شش ماه حبس مى‌شود...
اصفهانى:
و اما در باره جلال اديب؟
يغمائى:
جلال اديب، جلالى زيبا و قدرتمند و قابل تحسين است. كسى است كه زبانى نوين و زيبا و خاص را بنيان مى گذارد و قصه هائى مثل « مدير مدرسه » و « نفرين زمين» و « شوهر آمريكائى » و امثالهم را مى آفريند. در اين آثار او بمراتب بهتر از زمينه نوشته های
اجتماعى و مردم شناسانه اش مى درخشد. جلال در اجتماعى نويسى هايش است كه گاه مى لغزد، در قصه هايش اشتباه نمى كند و نگاهش همه چيز را روشن مى كند و در معرض ديد قرار مى دهد. مستحكم ترين شخصيت از آن جلال اديب و قصه نويس است و خوشبختانه همين شخصيت است كه بيشتر در معرض ديد ما قرار دارد و بيشتر تاثير خود را بر روى هزاران هزار نفر باقى گذاشته است.
اصفهانى:
از جلال چه چيزى مى توان آموخت؟
يغمائى:
هركس چيزى مى آموزد ولى مثلا من در دوران جوانيم از او تيز بينى، شكاكيت، اعتراض و عصيانگرى را آموختم بجز اين روح مردم و ميهنم را با همه خوب بدش در آثار او زنده ديدم.
اصفهانى:
با در نظر گرفتن تمام چيزهائى كه اشاره شد و نقاط ضعف و قوت، به نظر شما جلال از چهرهائى است كه در ادبيات ايران ماندگارى دارد يانه؟
يغمائى:
جلال از شاخصهاى ادبيات ماست، به نظر من چيزى است مثل فيروزه نيشابور، لهجه اصفهانى، كاشيكارى هاى مسجد شاه، نواى بنان و امثال اينها يعنى با سرزمين ما در آميخته است و رسيده به جائى كه بايد برسد. چندى قبل در يك كتابفروشى ايرانى بودم. عكسهاى بزرگان ادب ما امثال جلال و ساعدى و صمد و سپهرى و شاملو وفروغ و چندين و چند نفر ديگر بر گرداگرد كتابفروشى نصب شده بود، يكمرتبه احساس كردم كه اينان چه قدرتى دارند، مرده اند ولى از هميشه نيرومند ترند و زنده تر ، با آن چهره هاى نجيب و شريف
و با آن نگاههاى روشن و پر رنج.

سه‌شنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۶

ابوالحسن یغما جندقی



از میراث پدر و مادرکه هردو نسب به ابوالحسن یغما(تولد هزار و صد و نود شش هجری قمری در گذشت هزار و دویست و هفتاد و شش هجری قمری) و همسرش سرو جهان خاتون کرمانشاه(تولد نامعلوم و درگذشت هزار و دویست و هفتاد و نه هجری قمری) میرسانیدند،تسبیحی و انگشتری وچند جلد کتاب فرسوده از جمله دیوان ابوالحسن یغما که دست به دست در طول چند نسل گردیده است ،به من رسید.این دیوان بزرگ فرسوده برای من بسیار خاطره انگیز بود و هست.سالهای سال در مجالس و شب نشینی های خانوادگی در دستهائی که اکثرشان حالا خاک شده اند می گشت گاه به صورت دکلمه و گاه آواز و خوانده می شد و نخستین پرتوهای ذهن یغما را بر اذهان خوانندگان و شنوندگان میتاباند.چند سال پیش تصمیم گرفتم انتخابی پالوده و درست از شعرهای یغما همراه با شرح احوالات او فراهم آورم.شرح احوالاتی که نه یک بیوگرافی ساده باشد بلکه به تعبیر پژوهشگر فرزانه داریوش آشوری هستی شناسی یغما باشد و خواننده بتواند او را در زمینه ای تاریخی و اجتماعی مشاهده کند و بشناسد.کار انتخاب غزلها به پایان رسید و شرح احوالات ناتمام مانده است.امید که شرح احوالات نیز تمام شود و بتوانم هردو را در شکل مجموعه ای منشر سازم اما تا آن هنگام باغزلهائی از منتخب غزلها با هم به سراغ ابوالحسن یغما می رویم
اسماعیل وفا یغمایی ا
بعد التحریر:باتوجه به یاداشت یکی از دوستان در باره تصحییح و پالودن غزلها باید تاکید کنم که،دیوان یغما بر خلاف دیوان حافظ و سعدی و... به دلیل نزدیکی زمان یغما به روزگار ما، در اساس د رچاپهای مختلف از روی نسخه سنگی ای که در دوران ناصرالدینشاه به همت اعتضاد السلطنه وزیر علوم و صنایع و تجارت چاپ شده است بارها افست شده و یا منتخباتی از اشعار فراهم آمده است.با توجه به این نکته منظور از پالودن و تصحیح رفع اشکالات چاپی،غلط های املائی وعلامت گذاری بر اساس علامت گذاری جدید برای باز خوانی غزلها و توضیح برخی اصطلاحات و لغات می باشد که بر روی منتخبی از صد شعر و غزل انجام شده است.

چه بارهاست به دوش از سبوی باده فروشم

چه بارهاست به دوش از سبوی باده فروشم

که بار منت سجاده برگرفت زدوشم

صلاح و تقوی و پرهیز و عقل و دانش و هوشم

به جرعه ای تو بخر!،کافرم اگر نفروشم

به زلف و کاکلم ای خواجه، گر سریست ببخشا

که آن دو سلسله را من غلام حلقه بگوشم

گواه مستی و هشیاری این نه بس،

که تو زاهدمرا زعربده کشتی و من هنوز خموشم

چه سود پند که هر پنبه ای که ساقی مجلس

گرفت از لب مینای می نهاد به گوشم

امام شهر بپرداخت تن زخرقه هستی

قبای عید مرا گو بیاورند! بپوشم

بگو به پادشه از من کزین معامله بگذر

گدائی سرکویش به سلطنت نفروشم

مرا مگوی که یغما چرا خموش نشستی

بگو ز ناله چه حاصل چو نشنوند خروشم

پنجشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۶

یاداشت سوم اندر خطرات با دینی و بی دینی زورکی





یاداشتک سوم
اندر خطرات با دینی و بی دینی زورکی
به بهانه شروع ماه رمضان وباقی قضایا
اسماعیل وفا یغمایی

عرض کنم که عبد مذنب خاطی یعنی بنده گناهکار خطاکار! دراین غروب اول ماه رمضان سال هزار و سیصد و هشتاد وشش هجری شمسی، و با یاد گذشته ها و خاطرات دورانی که هنوز به مانند پیروان طریقت ضاله!! واصلیه، شخصا به حضرت حق وصل و واصل نشده! و شریعت را نه مانع وصول به حق بلکه راه وصول به حقیقت، و لاجرم حضرت حق می دانستم، با دیدن اوضاع روزگار دارم فکر می کنم هم به ضرب و زور مذهبی کردن فرد یا گروه یا ملتی نادرست و در بسیاری موارد خطرناک است و هم به ضرب و زور، حالا یک نوع دیگری از ضرب و زور!! لامذهب کردن فرد یا گروه یا ملتی خطرناکتر است .البته به الطاف حق، ما از زمره مللی هستیم که دچار این دو نعمت!! شده ایم و دائما هم باید شکر شکر کنیم. امیدوارم بدتان نیاید وفکر نکنید بنده دارم زیرآب مذهبتان را می زنم که نه فقیر چنین قصدی را دارم و نه توانش را دارم ونه علاقه اش را امادوست دارم رفقا را در جریان برخی قضایا بگذارم در باره نکته اول یعنی به ضرب و زور مسلمانمان کردن بر اهل تحقیق واضح و مبرهن است که از زاویه تاریخی ،ما ایرانیان بعد از آنکه یک هزار و پانصد ششصد سالی مزدا پرست و میترا پرست و تحت الطاف حضرت زرتشت بودیم و سرود آتش می خواندیم و می مغانه می نوشیدیم ، با فعل و انفعالاتی که در عربستان رخ داد و از درون آن محمد ابن عبدالله اعلام رسالت کرد، و حوادث پس از ان حمله به ایران شروع شد و یک ده بیست سالی بعد اکثر نقاط ایران به ضرب شمشیر و گرز و چوب و چماق و انواع سلاحهای دیگربه نحو بسیار محبت آمیز و برادرانه ای فتح شد و بجز برخی نواخی ایران مثل طالش و اذربایجان و...مردم مزدا پرست ما شدند الله پرست . حالا اگر در این میانه یک چند صد هزار نفری نفس کشیدن یادشان رفت و چند برابر این جمعیت مانند گاو و گوسفند فروخته شدند و همه چیز مملکت زیر و زبر شد چندان چیز مهمی نیست و می شود از ان چشم پوشی کرد که بالاخره هر کاری ریخت و پاش خودش را دارد و آنهائی هم که کشته شدند اولا اجرشان با خدا و ثانیا اگر مانده بودند میبردند می فروختندشان. درباره آنهائی هم که بردند و فروختند می توان گفت باید خدا را شکر می کردند که مثل دسته اول نکشتندشان و زنده ماندند تا در کشورهای مختلف سیاحت بکنند و دنیا دیده شوند، در هر حال باید خوشبین بود.و این چنین تا قرن نهم و قبل از اینکه سر و کله صفویه پیدا شود اکثر نقاط ایران سنی مذهب بودند. این را داشته باشید و اگر شک دارید به بحث و فحصهای تاریخ فقیر در همین سایت مراجعه بفرمائید تا حقیقت را بیشتر بدانید. چون اساسا دوران آن رسیده تا ما امت عزیزمسلمان چه با تفکرات ارتجاعی، و چه با تفکرات ملی مذهبی، و یا اندیشه های انقلابی و توحیدی از خیالات دست برداشته واز عوالم زیبای عواطف چند گامی هم در وادی پر خار و خس واقعیات تاریخی بزنیم و مقدارکی حقیقت را بدانیم که فکر می کنم وقتش رسیده باشد. القصه در ظهور صفویان یکبار دیگر به ضرب ساطور و تبر و شمشیر، ما ملت شریف ایران تغییر مسلک داده و از کسوت اهل سنت به لباس تشییع در آمدیم و پس از چندی خوشحال و خندان خاطرات تلخ را فراموش کردیم و با دین و آئین تازه به مبارکی و میمنت الفت فراوان گرفتیم که تحقیق بیشتر را می توانید به تاریخ در همین سایت مراجعه بفرمائید.تا اینجای قضیه را داشته باشید تا توضیحی خدمت شما عرض کنم و بروم دنبال مطلب.ملت ایران طی حدود سیزده قرن و اندی با حمل و سرانجام حل و فصل یک تناقض تاریخی که ناشی از تغییر مذهبش و زبانش به ضرب شمشیر بود !از آنجا که بقول نسیم شمال ملت صبور و با هوش و زرنگ و شریفی است،ما ملت ایران همه با هوش و زرنگیم!، این تناقض را هر طور بود سر و تهش را به هم آورد. بهر حال می توان فهمید که هر ملتی و از جمله ملت ما در مجموعش احتیاج به دین و مذهبی دارد که بتواند دنیا و اخرتش را تفسیر و تحلیل کند، و بدین طریق بعد از چهارده قرن، مردم عادی مذهب عاطفی خودشان را ساختند! روشنفکران مذهبی پایه های عرفان و تصوف را ریختند و ادبیات زیبای مربوط به آن را پدید آوردند و فیلسوفان و اهل منطق و کلام هم تلاش کردند اسلامی منطقی و فلسفی دست و پا کنند ومثلا خود فقیر بعنوان یکی از آحاد ملت ایران با بهره وری از همین فرهنگ نخستین درسهای اخلاقی و دفاع از مظلوم و پاکیزگی اخلاقی و درستکار بودن را پیش از آنکه نماز بخوانم و روزه بگیرم از فرهنگ مردم در دبیرستان و بازار و بازارچه و زورخانه و حتی مجالس ساده روضه خوانی آموختم و با آن مثل هوا و آفتاب پیرامونم انس و الفت گرفتم، خلاصه و بدینطریق همه مجموعا و هریک به شیوه خود خر خودمان را راندیم تا سر و کله جمهوری اسلامی پیدا شد و ملاها از منبرها بر تخت سلطنت جهیدند و مصیبت شروع شد. ملایان نامرد که به طور تاریخی افسار الاغ شریعت را در دست داشتند و البته مورد احترام و اعتماد توده های کثیری از مردم بودند، انگار پس از حاکمیت به این نتیجه رسیدند که هر طور شده با فشار و اعدام و اختناق و سرکوب و شلاق ورجم ودست و پا بریدن و اشاعه فحشا وانواع و اقسام قبایح دیگر ملت را باز هم به زور از هر چه دین و مذهب است فراری نمایند.من فارغ از اینکه اندرونه اسلام چه بوده و چه هست؟ و یا اینکه آخوندها کجا بودند و از کجا آمدند؟ این را بسیار خطرناک می دانم زیرا اگر مقداری اهل درد ومسئولیت و منطق باشیم و بدانیم فارغ از مذهب و لامذهب، همیشه یک چیزهای مهمی مثلا بخشی از هویت ملی، یا برای بخشهای عظیمی از مردم زیر بنای اخلاقی و امثالهم به دنب دراز و قطور مبارک مذهب معمول گره خورده و هر نوع تغییر و جابجائی و رفرم در این زمینه باید با صبوری و هوشیاری و دقت فراوان و توسط نخبگان و فرهیختگان مردم صورت بگیرد خطر را بیشتر حس می کردیم.ملایان نامرد حاکم یک عمر تاریخی و در فاصله سه سرکوب خونین تا توانستند از خوان کرم مردم خوردند و پروار شدند، وبا ظهورنحس و مجدد جمعی خود به صورت جمهوری اسلامی، همراه با تمام بدبختی ها و فجایعی که بر سر مردم ایران آوردند نوعی بهم ریختگی و بحران اعتقادی بی در و پیکر در جامعه ایجاد کرده اند که بازهم دودش دارد به چشم مردم میرود. شاید فرصتهائی دست بدهد و بعدها بیشتر در این باره بنویسم ولی تا آن وقت عجالتا به دو مطلب در این زمینه توجه بفرمائید . اولین مطلب ازوبسایت/ http://www.cheraghha.blogfa.comو دومی از وبسایت آقای بزرگواری بنام مرعشی است که است و آدرس وبسایتش هست/http://www.marashi.ir/WebLogDetail.aspx?WID=30درهرحال می توانید مراجعه بفرمائید و تماشا کنید که ملایان تنها نان را از سفره افطار عموم مردم نربوده اند بلکه گرمای اعتقاد ساده و طبیعی و غیر سیاسیی را که خود مردم برای خود دست و پا کرده و از آن سپری روانی برای دفاع تهیه کرده بودند به پوسیدگی دچار نموده اند.

*******************************************

پیوستها

س.س: در اقلیت هستم من و چه سخت است اینگونه در اقلیت بودن. یادم می آید از روز اولی که پا در تحریریه مطبوعات گذاشتم تنهایی و غربت در این ماه را احساس کرده ام. از قضا هرچه که پیش می رود اوضاع وخیم تر هم می شود. به گمانم از سال های بعد باید تقیه پیشه کرده و مخفی کنم روزه داری ام را... نخستین بار که با گوشه کنایه های همکاران روبه رو شدم در"دنیای اقتصاد" قلم می زدم و زبان مهدی افشار نیک از همه گزنده تر بود. مهدی البته کدام سخنش رنگ هجو نداشت که این یکی نداشته باشد. دیگر همکاران نیز بسته به گرمی روابطشان گاه به گاه، چنگی می انداختند و خاطری آزرده می کردند. در دیگر محافل و مجامع نیز کم و بیش با گوشه کنایه های دوستان دمخور بوده ام. من البته عباس آژانس شیشه ای نبودم که بگویم با خدای خود معامله می کنم ؛ چه اساسا به ژست های اینچنینی اعتقادی ندارم. با این حال رمضان هر سال وقت انزوای من و امثال است و هنگامه تحقیر شدن. گاهی اوقات احساس میکنم باید ده ها برابر آنچه تاکنون به اقتدار گرایان وخشکه مقدس ها نهیب زده ام که حوزه خصوصی زندگی افراد را محترم بشمارند و به دین و ایمان مردم کاری نداشته باشند وقت بگذارم و به این طیف یادآوری کنم همان مسایل را؛ منتهی اینبار از زاویه ای دیگر. آه... چه کرده این حکومت اسلامی با شهروندانش که روزه خوار سربلند است و روزه دارش سر به زیر. شرمم می آید این روزها سری به صفحه بندی و حروفچینی بزنم. جرات نه گفتن به لقمه نانی که تناول کرده و تعارف به من می دارند را ندارم. در تحریریه وضع از این بهتر نیست. ظهر که فرا می رسد تعارف های گاه و بیگاه همکاران فرا می رسد. لطف دارند بندگان خدا... من اما سر به زیر خود را با خبری از ایسنا یا ایلنا مشغول میکنم تا بیش از این شاهد پوزخندهای آنها به روزه داری ام نباشم. پیش از این بارها انگ و بر چسب بی دینی و لا مذهبی را در بحث ها و مناظره های مختلف از" برادران" شنیده بودم . از بابت طرح اتوپیای یک جامعه سکولار چه فحش ها که نشنیده بودم. بابت دفاع از نظریه جدایی دین از سیاست و آزادی شهروندان در حوزه خصوصی و شخصی چه حرف ها که نشنیده بودم. اما عجیب که این روزها از جانب جمع روزه خوار به چشم یک بنیادگرای حزب اللهی و رادیکال نگریسته می شوم و با نگاه های کنایه وار خود سرزنشم می کنند. حق هم دارند بندگان خدا.... با همه سکولار بودنم آخوندی هستم در جمع این قوم! دور باطلی است که طی میکنیم . اگر ده سال پیش در چنین روزهایی، جهنم روزه خواران فرا می رسید و کرکری روزه داران؛ حال بر عکس شده است این قاعده. گویی همیشه باید عده ای در انزوا باشند و تحقیر شوند تا امورات بگذرد. دیشب که با یکی از دوستان خبرنگار صحبت می کردم میگفت خانواده اش جرات نمی کنند با ظاهری اسلامی در مراکز تفریحی حاضر شوند یا مثلا بروند فیلمی ببینند. یاد چند سال پیش افتادم که برخی آشنایانمان نمی توانستند با ظاهر دلخواه و آزاد به تفریح بروند. چقدر با مخالفان آزادی های مشروع شهروندان جر و بحث کردیم تا به آنها حالی کنیم ظاهر هر کس به خودش مربوط است و حوزه خصوصی افراد به هیچ احدی ربطی ندارد. دیشب که شنیدم حالا چادری ها برای تفریح معذبند گویی آب سردی ریخته شد بر پیکرم. شخصی دیگران قضاوتی داشته باشم؛ اساسا با هرگونه موضع گیری نسبت به این امر مخالفم . حتی سرزنش نیز نمی کنم آنها را. درعین حال هیچگاه فکر نمیکردم که روزی فرا رسد که به جای رو در رویی با متدینان خشک اندیش ، در مقابل آزادی خواهان قرار بگیرم و آنها را به قبول پلورالیسم فرا بخوانم. دموکرات نشده ایم هنوز ما ایرانیان ، ما که اتفاقا خیلی هایمان دم از اصلاحات می زنیم ودر زمانه عسرت از وجوب احترام به اعتقادات شخصی سخن می گوییم. در این حال تقیه خواهم کرد از سال آینده با ذکر یک جمله : "من هم روزه نیستم." آیا همین کافی است تا بریده شود آن نگاه های تند و تیز و قطع گردد آن گوشه کنایه های زهر بار... اندکی دموکرات شویم ؛ فقط همین ...

***********************************************************8

دينداري مردم ايران از منظر ديگران

سه شنبه دبیر اول سفارت استرالیا برای گفتگو و دیدار با من به عنوان سخنگوی حزب کار گزاران سازندگی ،با قرار قبلی به دفتر من آمده بود .چند نکته در این دیدار برای من جالب بود نکته اول اینکه ایشان یک جوان مسلمان و متدین بود وقتی برای عدم پذیرائی عذر خواهی کردم متوجه شدم ایشان روزه دار است .ایشان آفریقائی تبار بود .نکته دوم اطلاعات خوب و دقیقی که ایشان تنها پس از شش ماه اقامت در تهران در مورد ایران داشت. انشاالله ماموران ما هم در خارج چنین باشند و نکته آخر سوالی بود که ایشان در پایان دیدار کرد و من ضمن شرمندگی پاسخ روشنی به آن ندادم . سوال این بود " آیا دین گریزی در ایران، نتیجه و عکس العمل مردم در مقابل دینداری حکومت است ؟ " وی در توضیح دین گریزی مردم می گفت که من روزه خوری علنی که در تهران دیده ام در هیچ کشور اسلامی ندیده ام .!!!

یاداشتک شماره دوم:بالاخره یک طوری خواهد شد








یاداشتک ها
یاداشتک دوم
بالاخره یک طوری خواهد شد
از سخنان ابوی مرحوم بنده
شش سال پس از برجها ، بن لادن ، تروریزم!وباقی قضایا

بعنوان شروع صحبت خدمت شما باید بگویم که، ابوی فقیر در آخرین روز حیاتش در حوالی 95 سالگی در خانه شخصی اش که از ان دل نمی کند و هر روز تحت محبت و رسیدگی یکی از فرزندان فراوانش بود تحت رسیدگی هفتمین خواهر بنده که بسیار کنجکاو است بود. هفتمین همشیره بنده پس از تر و تمیز کردن و راست و ریس کردن ابوی و تراشیدن ریش و سبیل او( چون ابوی دیگر چشمش درست نمی دید) از او می پرسد: آقاجان! با این اوضاع دنیا و با تجربه ای که شما دارید فکر می کنید آخرش چطور خواهد شد؟ ابوی خدا بیامرز که انشالله خداوند طبق وعده اش و بر اساس روایات متواتر اسلامی او را در بهشت به مردی چهل ساله و والده را به عیالی شانزده ساله تبدیل کرده باشد ، لبخند غریبی زده و عمیق ترین و فیلسوفانه ترین حرف زندگی اش را بعد از سالها مطالعه چند باره کتابخانه بزرگش و تجربه های فراوانش می زند ومی گوید: نگران نباش دختر جان! بالاخره یک طوری خواهد شد!. و بعد از ظهر همانروز در کمال آرامش و هنگام خواب عصر به سفر رفت.این را بدان علت اشاره کردم که ،شش سال قبل القاعده و بن لادن و اهل بیتش در میان بهت و حیرت عالمیان و بنام نامی الله واسلام، برجهای مربوطه سمبل اقتدار بزرگترین امپراطوری جهان را زدند و کوبیدند و پنج ششهزار انسان بیگناه را با وضعی فجیع کشتند. البته این کلمه بیگناه را از روی عادت به کار می برم و فکر می کنم این جمله ناقص است ونباید باعث شود فکر کنیم که با تکیه بر آن گویا می شود بقول ملاها انسانهای باگناه را مثلا به نحوی که اینروزها در ایران با یک محاکمه سرپائی دارشان می زنند، باید کشت! که منظور این نیست! بگذرم! قضیه برجها از اولش کمی شک و شبهه بر انگیز بود که چطور می شود افغانستان فقیر و عقب افتاده که در قرن سوم و چهارم هجری دارد نفس می کشد، و رژیم طالبانش ارمغان خود آمریکا وپاکستان است، به رهبری بن لادن که گویا از اعضای سابق سیا و خانواده اش از رفقای قدیمی خانواده محترم بوش بوده اند باید قویترین کشور جهان را بکوبد!. در هر حال با مقادیر زیادی روغن کرچک قضیه را قورت دادیم و گوشهایمان را در برابر حرفهای کسانی هم که در اغاز کار مسحور قدرت بیضه اسلام حتی از نوع ارتجاعی اش شده بودند گل گرفتیم،و در انتظار ماندیم تا ببینیم چه خواهد شد!. بعد از قضیه برجها از آنجا که بین بسته شدن ماست و دروازه شهر!! در منطق جهانداران همیشه ربط و ارتباط وجود دارد، امریکا بجای اینکه انگشتش را به طرف مرکز صدور تروریزم د راز کند، و یا توجه بفرماید که در پاکستان فقط هفده هزار مدرسه اسلامی و قرانی طرفدار بن لادن و اهل بیتش وجود دارد !بعد از اینکه رفت و افغانستان را کوبید و کرزای را از کیسه در آورد و یک جمهوری اسلامی دیگر را علم کرد، یکمرتبه سر حمار را بجانب عراق و صدام و چرخاند که این بابا سلاح اتمی و چه و چه دارد وخطر اصلی اینجاست وبین بن لادن و صدام حسین کلی ارتباطات مشکوک وجود دارد و باید پدرش را درآورد. هرچه اهل شعور به گوشش خواندند که پدر جان! صدام البته دیکتاتور هست و خشن هم هست و حدود ده پانزده هزار سرود در باره اش سروده اند وچند ده هزار تن عکسش را چاپ کرده و بر در و دیوار چسبانده و صدها مجسمه از او ساخته اند ، و نیز صدام مثل همه کسانی که قدرت مسموشان می کندخودش را موجودی تاریخی میداند و هزار عیب و ایراد دارد، ولی به پیر و پیغمبر قسم که رژیمش گذشته از انکه تنها رزیم لائیک خاور میانه است تنها سد محکم در برابر انتگریزم و اسلام گرائی عهد بوق است و اگر این رژیم فرو بریزد و قضایا انطور که بوش و همراهانش فکر می کنند جلو نرود خاور میانه در خون و آتش فرو خواهد رفت، ودر دنیائی که پس از سی سال تلاش عرفات با انتخابات مردمی در فلسطین، حماس بر سر کار می آید! و در ترکیه نوعی دیگر از اسلام دارد باد در سبیل می اندازد، الاغ خامنه ای از پاکستان تا اسرائیل خواهد تاخت بگوشش فرو نرفت که نرفت. القصه عراق در خون خود شسته شد و صدام و کسانش کشته شدند و در حول این ماجرا بیش از ششصد هزار عراقی با کله های بر خاک افتاده خود برجی را تشکیل اده اند که ارتفاعش از مجسمه آزادی بلند تر است، حالا از شمار سربازان کشته شده خارجی ، امواج جنایات هر روز و هر شب، سر بریدنهای تلویزیونی! دامن زدن به فرهنگ قساوت و توحش، فحشا و فساد و قحطی و بی امنیتی و به فحشا کشیده شدن دخترکان نوجوان عراقی در کنار جاده های سوریه و در هتلها و هزار درد بی درمان دیگر که عراق را در خود فرو برده بگذریم که واقعا نفس آدم را بند می آورد. شش سال پس از ماجرای برجها جناب بن لادن دارد در میان دریائی از جسد کرکری خودش را می خواند و پیامهای هراس انگیز می دهد. بر اساس اخبار و گزارشات تلویزیونی در افغانستان از کابل و یکی دو شهر دیگر که بیرون بروی سر و کله طالبان همه جا پیداست! هوادارانشان مشغول کاشتن تریاک و تهییه انواع مواد مخدرند و تره برای کسی خرد نمی کنند و ملاهایشان در روستاها هر وقت لازم باشد دست و پا می برند و گردن می زنند.نفس انگلیس در عراق پس رفته و دارد سربازهایش را بیرون می کشد واز طرف دیگر بوش بر شمار سربازهایش بناچار می افزاید و آینده آبستن حوادثی است که اگر مجبور نباشیم و مسئولیت خطیری بر عهده نداشته باشیم راحت نمی شود مثل بعضی ها با قاطعیت در مورد آن قضاوت کرد.در این وسط جالب است که به یمن کار بن لادن و فرو ریختن برجها و الباقی قضایا اگر چه بن لادن سرجایش نشسته! و طالبان دارند تریاکشانرا می کارند و هزاران مدرسه دارند ظلمت غلیظ شده و ناب را بعنوان شریعت در مغزها میریزند اما به لطف حضرت حق بسیار کسان و گروههائی که خود قربانی تروریست بودند و بیش از همه با تروریزم و البته مسلحانه جنگیده بودند (چون با تروریزم مسلح نمیتوان با گل و بوسه مبارزه کرد) در لیست تروریستی جهانداران قرار گرفتند و هر بلائی که لازم بود بر سرشان آمد. اینده البته اینطور نمی ماند و به قول ابوی مرحوم بنده بالاخره یک طوری خواهد شد! اما گاهی فکر می کنم آیا صاحبان کنونی جهان در ترسیم مجدد جغرافیائی نو برای جهان و تقسیم کیک مربوطه برای بنای جهانی دیگر آیامی دانند چه می کنند یا نمی دانند؟ بنده با تمام کم عقلی ام گاهی فکر می کنم که نخیر نمی شود که ندانند! پس اگر می دانند چه می کنند باید برویم و دنبالش بگردیم و بفهمییم که واقعا چه می خواهند بکنند، و در سطح جهانی و تاریخی و در زمانی که بقول فوکویاما یکی از دهها مشاوران وتئوریسینهای دور و بر جناب بوش تاریخ به آخرش رسیده ،چه آشی می خواهند برای جهان و از جمله خاورمیانه بپزند . در اینصورت شاید بشود جای واقعی بن لادن را نه در کوههای افغانستان و پاکستان بلکه در جدول فعل و انفعالات جدیدجهانی پیدا کرد و قضایا را روشن تر دید.با این همه و قبل از اینکه در یاداشتکهای اینده احتمالا به این مسائل هم پرداخته شود خطاب به عزیز بابا بوش باید گفت: اخوی! می خواهی با تروریزم بجنگی دست و پنجول پاکیزه و مطهرت درد نکند ولی تو که می گویند انسان بسیار با سوادی هم هستی باید بدانی که دموکراسی را به صورت شیاف و کپسول خارجی نمی توان به ملتها چه عقب افتاده و چه جلو افتاده استعمال نمود. برای دموکراسی نخست باید باور داشت که دموکراسی و آزادی حتما چیز خوبی است و برای همه خوبست که البته جهانداران این را حتما قبول دارند و ما نباید اساسا بد بین باشیم!.دیگر اینکه باید قبول داشت که دموکراسی باید توسط نیروهای سیاسی درون مردم و مبارزه ای آبرومند و بدون دخالت خارجی باید سر و کله اش پیدا شود و برای اینکار نباید هر کس یا گروهی را که سالها علیه تروریزم جنگیده اند بعنوان تروریست غل و زنجیر زد ودر عوض به دنبال مذاکره با راس شر بود و فکر کرد اهالی جهان سوم گوسفندانی هستند که در نفرت از چوپانگرگهای داخلی اسلامی و غیر اسلامی نیاز به شبانی از آنسوی دنیا دارند که بجای فلوت و نی، آکوردئون و جاز برای گوسفندها می نوازد و نه دینش به دین آنها می خورد و نه رنگ زلفهایش و نیز چشمهایش ! و اساسا نمی داند پا به کجا و به میان چه مردمی گذاشته است من شخصا گمانم این است این را هم جهانداران قبول دارند! حالا اگر شما می گوئید قبول ندارند نگران نباشید و حرف ابوی مرحوم مرا آویزه گوش بفرمائید که اوضاع یک طور دیگری خواهد شد که بعدا در باره آن گپ خواهیم زد. زنده باشید
یازدهم سپتامبر دو هزار و هفت میلادییاداشتکهای قبلی را در اینجاکلیک کنید بخوانید
یاداشتک شماره صفر و اذن دخول

دوشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۶

یاداشتک شماره یکم: نامه به اخوی









یاداشتکها
یاداشتک شماره یکم
نامه به اخوی

به دلیل اینکه قراراست اخوی نامه ای نوشته و توضیحاتی بدهند عجالتا وبه احترام ایشان نامه از وب حذف میشود.اسماعیل وفا
چهارده سپتامبر دوهزار و هفت ا

یاداشتک شماره صفر و اذن دخول





یاداشتک ها
یاداشتک شماره صفر و اذن دخول

عرض کنم پس از مدتها قلمفرسائی و بعد ازهمکاری های سالیان با دوستان و رفقای اهل قلم و سیاست کیاست، وبعد تر از آنکه سیاهی سر و ریش فقیر خرج جوهر و کاغذ نوشته ها گردید، و سن از پنجاه گذشت و علیرغم حرف شیخنا وسیدنا سعدی فرصت خواب که به دست نیامدهیچ!حتی به دلیل عداوت دشمنان و محبت های دوستان چرتی هم نتوانستیم بزنیم !و به قول حبیب یغمائی: شب خیالات و همه روز تکاپوی حیات/ خسته شد جان و تنم زین همه تکراریها /فکر کردم بدک نباشد این آخر عمری و پس از سی سال غربت خودمان یک گوشه کوچک دنجی داشته باشیم تا درآنجا گاهی یاداشتکی نوشته وبرخی حرفهای لازم را بزنیم .علم کردن این گوشه دنج چند علت دارد که یکی دوتا از مهم ترینهایش این است از آنجا که ما تخم و ترکه اردشیر و دارا! پس از سی سال تبعید و غربت هنوز مثل آدمهای اصولی اختلافاتمان را داریم واز توی سر و کله هم زدن خوشمان می آید ، همیشه دعوا داریم و البته این دعواها به سایت ها هم می کشد که باز هم البته! نه دعوا کردن عیبی دارد و نه کشیدن دعوا به سایتها! ولی وقتی خود آدم سایت مستقلی ندارد و دو نفر دیگر در مطلبی که بالا یا زیر شعر و مقاله تو درج شده دارند اجداد و آباء یکدیگر را جلوی چشم هم می آورند مقداری از این مشت و لگدهای سیاسی از کادر مقاله مربوطه خارج شده و به سر و کله تو هم می خورد، چرا که تو در آن سایت می نویسی ولاجرم یا خودت آستینها رابالا می زنی ووارد دعوا می شوی و یا اینکه تماشاچیان منتظرند موضع خودت را اعلام کنی! که با کدام طرفی که این خودش دعوای جدیدی را ایجاد می کند !بنابراین گوشه مستقلی لازم است تا بدون اینکه با سایر سایتها و وبلاگها قهر باشیم مواضع مستقل خود را داشته باشیم و دوم این که ممکن است فقیر یا امثال فقیر حرفهائی داشته باشیم یعنی شطح و طامات وکفریات و مطالب ناخوشایندی که یا سایر سایتها علاقه ای به درجشان نداشته باشند و یا اینکه به دلیل مراعات برخی نکات درج این مطالب آزارشان بدهد، بنابراین به طور اورژانس وجود یک سایت و وبلاگ مستقل لزوم خود را نشان میدهد تا ما حرفمان را بزنیم واندیشه مان را زندانی مسائل روی میز نکنیم و دیگران بتوانند یا درجش نکنند یا اگر درجش کردند مسئولیتش به گردن فقیر باشد. دارم فکر می کنم مرحوم فردوسی پس از سی سال شاهنامه اش را نوشت و رفت و سرش را زمین گذاشت و نفسی به راحتی کشید.از طلوع تاریک جمهوری اسلامی سی سال سپری شده است و ما شاهنامه که هیچ حتی یاداشتکهایمان را هم به دلائل شرعی و عرفی ننوشتیم پس تا دیر نشده بنویسیم و ببینیم چه خواهد شد و کی خوشش خواهد آمد و کی بدش ،پس یا علی مدد.اسماعیل وفا یغمایی نهم سپتامبر دو هزار و هفت میلادی

در باره مبارزه فرهنگی قسمت سوم


مبا رزه فرهنگي آري
ولي،كدام مبارزه فرهنگي؟
اسماعيل وفا يغمائي

قسمت سوم(فرهنگ چيست؟)
تا اينجا اشاره اي بود به مبارزه سياسي و نظامي، مبارزه اي در عرصة سياست آنگونه كه مثلا دكتر محمد مصدق و جبهه ملي آن را دنبال كرد و مبارزه اي با سلاح ، در قديم الايام با شمشير و تير و كمان،آنگونه كه پارتها شورش عليه سلوكي ها را در قوچان كنوني و خبوشان سابق آغاز كردند و يا سربداران عليه مغولهاي خراسان‌، و يا با سلاح آتشين همانگونه كه ستارخان و باقر خان و مجاهدان و مبارزان مشروطه خواه، و ميرزا كوچك خان و بعدها مجاهدين و فدائي ها ادامه دادند، مبارزه فرهنگي اما مبارزه اي است با فرهنگ، يعني با سلاح فرهنگ.
ما كما بيش سلاح سياست و نيز سلاح براي مبارزه نظامي را مي شناسيم. اما سلاح فرهنگ چيست؟ براي شناخت سلاح فرهنگ و لاجرم مبارزه فرهنگي نخست بايد فرهنگ را بشناسيم.
نخست بايد تاكيد بكنم كه فرهنگ در كليت خود، و به طور معمول، به عنوان يك سلاح و براي جنگيدن به كار گرفته نمي شود و اين ضرورتهاست كه در موارد خاص فرهنگ را تبديل به اسلحه در مقابل دشمنان مي كند. براي روشن شدن موضوع كمي فرهنگ را توضيح مي دهم.

فرهنگ چيست؟
به كتاب لغت اگر مراجعه كنيم مي بينيم در ايران ازفرهنگ به معناي ادب و علم و اخلاق ياد شده است. اين تعريف و تفسير بيشتر در روزگار گذشته مورد نظر بود و در روزگار ما اگر چه منتفي نيست ولي امروزه فرهنگ معادل واژه «كولتور» در زبانهاي اروپائي به كار مي رود واين برداشت برداشت دقيق تر و عميق تري از واژه فرهنگ است.
ريشه واژه فرهنگ از زبان پهلوي مي آيد و تركيب شده است از پيشوند «فر» به معني پيش وپسوند «ثنگ» به معني كشيدن . در شعر و نثر پارسي از قديم الايام اين واژه بسيار به كار برده شده است و مقصود از آن همان ادب و علم و اخلاق بوده است.
و اما واژه فرهنگ معادل «كولتور» در زبانهاي كلاسيك لاتين به معناي كشت و كار و پرورش است و پس از مدتها ي مديد از نيمه دوم قرن بيستم معناي خاص خود را به معنائي كه امروز ما آن را مي فهميم به دست آورد. تعريف فرهنگ در روزگار ما دقيق و ظريف است و شامل تعريفهاي تشريحي، تعريفهاي تاريخي، تعريفهاي هنجاري، تعريفهاي روانشناختي،تعريفهاي ساختي و تعريفهاي تكويني است كه براي آشنائي با اين تعاريف مي توانيد به كتاب كوچك و ارزشمند «تعريفها و مفهوم فرهنگ» تاليف و ترجمه آقاي داريوش آشوري مراجعه كنيد و با اين تعاريف آشنا بشويد و امابه زبان ساده و همه كس فهم كه مورد نظر من در اين بحث و فحص است، فرهنگ عبارتست از:
حاصل و مجموع فرآورده هاي فكري يك جامعه در طي روزگاري تاريخي وطولاني . اين مجموع فرآورده هاي فكري در طول زمان از جامعه زائيده شده ، با آن مجددا در آميخته و به آن شكل و هويت مخصوص خودش را دادهاست.
فرهنگ حاصل تجربه هاي تلخ و شيرين نسلها از تمام پديده هائي است كه در جامعه وجود داشته است، اين پديده ها از مذهب، هنر، معماري و فلسفه گرفته، تا آداب خوردن ونوشيدن و لباس پوشيدن، تا مراسم عروسي و عزا و تا صدها و هزاران پديده ريز و درشت ديگر فرهنگ را مي سازد.
فرهنگ هر ملت مثل هوا در همه جا و در پيرامون زندگي افراد جامعه جريان دارد، عام و رنگارنگ است و مثل ميليونها رشته مرئي و نامرئي همه چيز را در همه چيز مي بافد.فرهنگ طبيعت ثانويه ماست. دومين طبيعتي است كه ما در آن زندگي مي كنيم .
طبيعت اوليه و ثانويه و طبيعت سوم
ما در گام اول در طبيعت اوليه، طبيعتي كه ما در ساختن آن نقشي نداشته ايم چشم به دنيا باز مي كنيم. طبيعت مادي جهان، مثلا در گوشه اي از دنيا و در قاره اي و سرزميني و شهري يا روستائي در حاشيه دشتي يا دامنه كوهي يا ساحل دريائي متولد مي شويم، در شهر «پر كرشمه» شيراز كه به قول حافظ « خوبان ز شش جهت» مي گذرند، يا قم لبريز از ملا و مذهب، يا در اصفهان ودركنار زاينده رود ش و كاشي هايش متولد مي شويم، و وجود مادي ما، تن ما ازطبيعتي كه در آن متولد شده ايم تاثير مي پذيرد.
اگردر سرزميني گرم به دنيا بيائيم، پوستمان تيره مي شود و بدنمان با تحمل درجه حرارت بالا تطبيق پيدا مي كند. در نواحي سرد سير كه متولد بشويم در برابر سرما مقاومت بيشتر خواهيم داشت و پوستمان معمولا روشن تر خواهد بود. وضعيت غذائي و پوشش و امثال اين چيزها تا حد قابل توجهي بستگي به طبيعت پيرامون ما دارد.
طبيعت اوليه طبيعتي ساكن و غير قابل انتقال است و ما وقتي آن را ترك كنيم از آن دور خواهيم شد ، ولي حال و هواي اين طبيعت اوليه، اي بسا كه نهان در طبيعتي ديگر، يعني طبيعت فرهنگي و ثانويه، با ما به سفر بيايد.
طبيعت ثانويه يا فرهنگي همان طبيعتي است كه حاصل كار نسلها و قرنهاست و مثلا به ما هويت شمالي يا جنوبي و ايراني ميدهد، به شكل و شمايل دروني ما فرم ميدهد. ذوق و طبع و خلقيات ما را نمايندگي مي كند و چون هوائي پيرامون انديشه و جان و دل ما در جريان است.
طبيعت اوليه را بنا بر اعتقاد مومنين خدا و بنا بر اعتقاد غير مومنين دست تصادف و روزگار و راز و رمزهاي جهان ماده آنرا ساخته است و پيش از ما و وجود داشته است ولي طبيعت ثانويه وجود نداشته و اين انسان است كه خدا و خالق اين طبيعت است، اين طبيعت زائيده وجود انسان و خلاقيتهاي شگفت و متنوع انسان و در ابعاد برجسته و خاص خود زائيده كار و تلاش برجسته ترين نمايندگان فكري و فرهنگي جامعه است.
اين طبيعت ثانويه با ما سفر مي كند ، و قتي از سرزميني به سر زمين ديگر برويم اوهم بدون آنكه در محل اصلي خود خلائي ايجاد كند با ما به سر زميني ديگر خواهد آمد و مارا به ياد راهها و سرزمين يا سرزمينهائي كه از آنها گذشته يا در آنها زيسته ايم خواهد انداخت.
در ادبيات و شعر فارسي بسياري از شعرهائي كه در اندوه غربت سروده شده است حاصل تضاد اين طبيعت مسافر با طبيعت نويني است كه از زواياي مختلف در تضاد با طبيعت ثانويه ماست.
ناصر خسرو حكيم تبعيدي و شاعر فيلسوف اسماعيلي مرام نمونه هاي جالبي در اين زمينه دارد. هجراني هاي بسياري از شاعراني كه در دوران صفوي بر اثر سفت و سخت شدن قيود مذهبي و جولان دربار آخوند زده صفوي روانه هند شدند و بسياري از آنها هم در تبعيد مردند در اين زمينه خواندني است. پس از برپائي جمهوري اسلامي خميني و روانه شدن بسياري از شاعران به تبعيد، ما كمتر كتاب شعري را پيدا مي كنيم كه در آنها از هجراني ها اثري نباشد. كمي از تجربه شخصي خودم بگويم.
در طول سالهاي گذشته كمتر اتفاق افتاده كه من خلوتي و فرصتي به دست بياورم وبا نيروي اين فرهنگ با من به سفر آمده به ياد ايران نيفتم و زمزمه اي سر نكنم . يكي دو تا از اين نمونه ها را برايتان مي خوانم.
مرا اي باد شبگيران، ببر تا سرزمين من
كه تا يك لحظه برخيزد، غم از قلب غمين من
گذشت ايام و آمد شام و با يادش سرآمد عمر
به سر شد در فراقش داستان كفر و دين من
چو تيري از كمان جستم، ز انگشت قضا اما
ندانستم كز اين خيزش چه باشد در كمين من
مرا زآبادي غربت، چه حاصل، اي خوش آن ويران
كه در اقليم آن باشد جهان زير نگين من
در اين عالم كه هر طرحش جهاني سر به سر موجست
خدايا چون كند چشم و نگاه خرده بين من
فلك مي پرورد در موج خون تقدير را گوهر
من اما در خيالي خوش كه او گردد قرين من
«وفا» در تيرگي طي شد جواني تا مگر تقدير
برافروزد چراغي را به شام واپسين من

يا اين غزل:
دوآتش است مرا بر جگر در اين آفاق
يكي شرار فراق‌و دگر لهيب عراق
يكي ز دامن افلاك خشك و تر سوزد
يكي ز سينه كشد شعله تا همه آفاق
كجاست شعلة پر مهر مهر «گرمه»و«خور»
كجاست «يزد»و در او سايه روشن اسواق
كجاست نخل و شب و ماه و آن نسيم خنك
كجاست سبزه‌ي چالاك شوخ سيمين ساق
كجاست در پس درهاي بسته شعلة شمع
چو وهم روشن ، لرزنده در ميان اتاق
كجاست دشت و در آن شرم آسمان به غروب
كجاست ماه و حريرش به روي تاق و رواق
كجاست راه «عروسان»و«رام شوكت»و«خنج»
به زير پاي ستوران به موسم ييلاق
گذشت و رفت و مرا خاطرات آن مانده‌ست
در اين كرانه كه هر ساحلش علي‌الاطلاق
ز تازيانة خورشيد تفته ميسوزد
وخاك داده درآن هر گياه را سه طلاق
«وفا» به ميهن و مردم ترا چو پيمانهاست
بمان به دوزخ تبعيد هم برآن ميثاق
مي بينيد كه فرهنگ ثانويه فرهنگي كه حاصل كار نسلها و فصلهاست و با ما به سفر آمده و ما آن را پاس داشته ايم پيوند ما را با ميهن دور دست ما اگر چه در آن زندگي ساده اي داشته اينم حفظ مي كند.
فرهنگ، انديشه و جان ما را با همه چيز ميهنمان در پيوند نگاه مي دارد،جان ونديشه نسلي را كه من هم از آن نسل برخاسته ام و الان سالهاي ميانه چهل و پنجاه عمر خود را مي گذرانند، با نواي ني كسائي ، تار لطفالله مجد ، كمانجه بهاري، با آسمان كرمان ، كاشيكاري هاي اصفهان ، بادگيرهاي يزد، نقش قالي ها و زيلوها ، معماري ايران ، با لهجه ها و زبانها ، طعم شيريني ها و غذاها، با شادي مجالس سرور و اندوه مجالس سوگواري و همه چيز و همه چيز مي آميزد و مفهوم ميهن و مردم را در ذهن ما با هزاران رنگ و آهنگ پر رنگ و پر طنين مي كند.
چند سطري از شعر قصيده شهرهارا از مجموعه شعر «چهار فصل در طبيعت سوم» برايتان مي خوانم تا بر آنچه كه گفتم روشنائي بيشتري بتابد.
……...
و بدينگونه و بر اين راه
پيش از انكه از شمال يا جنوب
ياشرق و غرب و مركز اين ميهن آواز بخوانم
ايراني ام
شهر من است
روستاي من است
مزرعه من است
خانه من
درختي كه بر آن خانه دارم چون كبوتري
يا كوهي كه بر آن مي زيم چون پلنگي يا خرگوشي
جويباريست كه در آن روانم چون قطره اي آب
و بدينسان
پارسم، تركم ،تركمانم، عربم ،گيلكم ،طبري و بلوچم
تهراني و يزدي و سپاهاني و خراساني ام
و يا از آن روستا كه نام سگي يا مردي يا زني گمنام را بر خود دارد
و بدينگونه هيچ چيز را فراموش نكرده ام
نه شهرها را نه روستاها را و نه حتي مزارع متروك را
يا كلبه اي ويران يا تكدرختي بي بر و يا حتي قناتي خشك را
نه باد را بر پوست چهره ام
نه غبار را بر پلكهايم
نه آواز شنهارا
و نه هيچ چيز ديگر را
مي خواهم براي تمامي آنها بسرايم
در لحظات قير و زهر
و از تمامي آنها سخن بگويم با مردمانش و كوهها و رودهايش
به هنگامه اسارت و باران خون
تا هنگامي كه بهار فرو ببارد
مي خواهم از دريا سخن بگويم در قطره اي واحد
و از پولاد در زنجيره اي متوالي
مي خواهم نام ترا بخوانم
مي خواهم از تو بگويم تهران
با خيمه هاي دودت
و با خيابانهاي عصبي ات….

از نمونه هاي ادبي صرف بگذرم و به نمونه هاي اجتماعي بپردازم شكل گيري و تداوم گروههاي بزرگ مثلا تركها، عربها، چيني ها، آفريقائي ها، در محلات مشخص و درتشكلهاي مختلف در كشورهاي اروپائي و آمريكائي، به غير از منافع جمعي سياسي و اجتماعي به دليل وجود يك فرهنگ مشترك يعني همان طبيعت ثانويه اي است كه فرهنگ كشورهاي عربي و چيني و امثالهم را بر دوشهاي خود به سرزمينهاي ديگر حمل كرده است.
اين طبيعت ثانويه بسيار نيرومند است . نيرومند تر و سرسخت تر از صخره هاي كوههاي طبيعت اوليه ما، مثلا البرز و سهند و سبلان و شير كوه و تفتان.
اين طبيعت ثانويه بسيار وسيع و مرتفع و بسيار پر راز و رمز است، من تعبيري از آقاي ثمين باغچه بان را در يكي ازترانه هايي كه براي كودكان ساخته است مي پسندم، ايشان ترانه اي دارند با مطلع:
باغ ما پرچين داره
ميوه شيرين داره»
و در ادامه اين ترانه بيتي هست كه مي گويد:
باغ ما شمشير داره
شمشيرش تن آهن
دل ابريشم داره
مراد ايشان از باغ سرزمين ما ايران است ومن از شمشير برداشت فرهنگ را دارم شمشيري پولادين با دلي نرم از ابريشم. شمشيري كه در مقابله حمله اسكندر و فتح ايران به دست سپاهيان خليفه دوم و ذوب آن در امپراطوري اموي و عباسي از نيام بر كشيده شد،شمشيري كه در مقابل فرهنگ آخوندهاي حاكم بر ايران استوار و محكم ايستاده است و چنانكه توضيح خواهم دا د با آنان در مبارزه اي دائم است و در عين حال همين فرهنگ ظريف ترين و زيبا ترين نغمه هاي انساني و عاشقانه و عارفانه وطبيعت گرايانه را در خود پرورده است و نه در تضاد با فرهنگ جهاني بلكه بخشي ارجمند از خانواده فرهنگ جهاني است.
ناتمام








و اما زادگاه و خاستگاه اصلي يا اصلي تر اين فرهنگ كجاست.


فكر مي كنم قضيه روششن باشد و نياز بيشتري به توضيح و تفسير نداشته باشد وحالا بايد كمي هم به نوع ديگر مبارزه يعني مبارزه فرهنگي پرداخت. من باز هم تلاشم اين است كه فارغ از تعاريف فني و پيچيده، كه در جاي خودش لازم است ، نخست به طور ساده در اين باره توضيحاتي بدهم.
مردم ايران بجز مبارزه سياسي و نظامي، مبارزه با سلاح و شورشها و قيامها با سلاح فرهنگ نيز از قديم الايام تا همين روزگار ما بخاطر دفاع از هستي و حيات خودشان مبارزه كرده اند. روي اين مقوله هستي و حيات هم تاكيد مي كنم و همين جا ميگويم، كه فرهنگ و مبارزه فرهنگي هم در نقطه مركزي خودش در خدمت دفاع از حيات و هستي مردم و اعتلا بخشيدن به آن است، وگر نه بايد پرسيد كار فرهنگ چيست وچه هدفي را دنبال مي كند؟ اين كه اين روزها هم بحث مباترزه فرهنگي داغ است و اينكه بايد مبارزه فرهنگي كرد، حرف كاملا درستي است، بايد مبارزه فرهنگي كرد، اما بايد گفت اين مبارزه فرهنگي را نبايد در تقابل با مبارزه سياسي و اهداف اين مبارزه سياسي كه محو رژيم ولايت فقيه و حكومتي است كه خفقان واستبداد و سركوب را در سراسر ايران پراكنده است قراد داد. روشن است كه مبارزه نظامي يعني م مبارزه با سلاح
ادامه دارد

درباره مبارزه فرهنگی قسمت دوم

مبا رزه فرهنگي آري ولي،كدام مبارزه فرهنگي؟
اسماعيل وفا يغمائي
قسمت دوم(دو نوع مبارزه)
با مقدمه اي كه اشاره كردم ،ميخواهم بپردازم به مقوله مبارزه فرهنگي، اما پيش از اينكه از مبارزه فرهنگي، ازمبارزه با نيروي فرهنگ و هنر و ادبيات، و تاريخچه و چندو چون آن با خبر شويم، بايد به شاخه همتاي اين مبارزه ـ شاخه اي كه مبارزه فرهنگي در اكثر اوقات در پيوند با آن بوده است و در بسياري از اوقات بخصوص در دورانهائي كه فعل و انفعالات تاريخي شدت و حدت مي گيرد بدون پيوند با آن معنا و مفهوم خود را از دست مي دهد ـ يعني مبارزه سياسي و نظامي، مبارزه مردم و مبارزان مردم براي آزادي و استقلال، چه به مفهوم كهن آن كه بيشتر مقوله ضد ظلم بودن به معني عام و نه ضد استثمار بودن به معني امروزي خود ، و چه به مفهوم جديد آن كه در اساس ناشي از دوران رنسانس به بعد و انقلاب فرانسه است و مفهومي نوين از آزادي و دموكراسي و ضد استثمار بودن را مورد نظر دارد، بايد پرداخت .
به زبان ساده به اين مقوله اشاره اي ميكنم و مي گذرم ، به زبان ساده و روشن، مردم و نمايندگان سياسي و مبارزاتي و فرهنگي مردم، در همه جا و از جمله در كشور ما ايران، براي اينكه بتوانند زندگي كنند و در زندگي خودشان جلو بروند، براي اينكه بتوانند انساني زندگي كنند و خودشان را اعتلا بدهند مبارزه كرده اند،يعني مجبور بوده اند مبارزه بكنند.
روي نكات براي اينكه بتوانند زندگي بكنند و مجبور بوده اند تاكيد ميكنم و اندكي توضيح مي دهم.

ارتباط ماده و معني!
ما هرچه تحقيق بكنيم و جلو برويم، در مقصد و مقصود كار تحقيقاتي خودمان به اين حقيقت خواهيم رسيد كه مبارزه مردم براي اعتلاي زندگي مادي و بهبود روابط اجتماعي شان بوده است.ما حتي اگر به پيام اصلي مذاهب در نقطه آغاز آنها توجه بكنيم، خواهيم ديد كه عليرغم تمام راز و رمزها و وعده و وعيدها وبشارتها و انذارها و شيرها و عسلهاي روان در بهشت و آتش سوزان دوزخي كه سنگ خوراك آنست و سيري ناپذير است، دعواي اصلي اين بوده كه نيروئي وجود داشته كه مانع زندگي و رشد زندگي مردم بوده، نان و آب مردم را ربوده،زن و دخترشان و پسرشان را طعمه بردگي و اميال زورمندان كرده و روزگارشان را سياه كرده است ولاجرم پيامبراني در هيئت ابراهيم و موسي و عيسي و محمد و امثال آنها پيدا شده كه عليه اين نيرو بر شوريده اند است، يعني دعوا بر سرلحاف ملا نصرالدين يعني بر سر زندگي است و نه معنويت صرف، كه معنويت صرف و بدون پيوند با بدنه مادي زندگي به نظر من معنا و مفهومي نمي تواند داشته باشد و اگر داشته باشد به درد جباران يا افراد از دنيا بريده اي مي خورد كه دسته اول تمام جنايتها را مي كنند و از معنويات خودشان توجيه جناياتشان را طلب مي كنند، مثل امير تيمورو امير مبارزالدين محمد و منصور عباسي و دسته دوم فارغ از اينكه در كنارشان چه مي گذرد سر در جيب فرو برده و در سردابه هاي آرامش خود در خود غوطه ورند.
از زمينه خيال و دنياي باورهاي عاميانه و آنچه كه آخوندها بالاي منبرها سرهم ميكنند كه بگذريم، و در زمينه تاريخي كه به مساله نگاه بكنيم مي بينيم كه اين پيامبران كه البته مناديگر معنويت اند و كليد دار دروازه هاي مرموز و بيكران آسماني و سمبلهاي معنويت وتقدس، پيامشان، پيام اوليه اشان براي بهبود زمينه مادي و كمك به فرودستان، البته در روزگار خودشان بوده است و هر كدام هم تالي هاي مادي منفي خود را پيش رو داشته اند. به قول مولانا:
رگ رگ است اين آب شيرين وآب شور
از خلايق ميرود تا نفخ صور
ابراهيم شداد را داشته است كه كاخهايش سر به فلك كشيده بود و كوس خدائي مي زد،موسي فرعون را در مقابل خود داشت با انبوه بردگان بني اسرائيل ، عيسي تفاله هاي ستمگر دين قبلي را با دولت رم در برابر خود داشت و محمد نيز برده داران قريش را،مطمئن باشيد در هندوئيزم و بوديزم هم كه به سفر برويد دست آخر با معنويت مطلق كه من در اساس نمي توانم بفهمم چيست روبرو نخواهيد شد و سرگذشت فلان امامزاده گمنام را هم كه در دور افتاده ترين روستاي ايران دنبال كنيد خواهيد شنيد كه مردم مي گويند اين امامزاده در روزگاري پاي چلاقي را شفا داده يا كور مادر زادي را بينا كرده يعني به بهبود مادي اشخاصي كمك كرده و به همين دليل هم مردم به او احترام مي گذارند و بر سر مزارش شمع روشن مي كنند. من فكر مي كنم تنها دولت معنوي مطلق فارغ از ماديات ـ البته تاجائي كه به مردم بر مي گردد ـ همين جمهوري اسلامي است كه خميني خشتش را گذاشته و در آن از ماديات خبري نيست، هرچه هم ماديات بود آخوندها به جيب خودشان ريختند و آنقدر معنويات مطلق و ناب در اختيار همه گذاشتند كه به حساب نمي ايد.وقتي هم به آنها انتقاد مي كني با كمال پر روئي مي گويند شاكر باشيد كه از دست كفر و طاغوت آسوده شديد و حكومت حقه الهي نصيبتان شده است.
يك مثال ديگر مي زنم، مفهوم مادي و قابل دسترس نبرد نور و ظلمت در آئينهاي كهن ايراني چيست؟ اهريمن و اهورامزدا كيانند؟ چه مي كنند؟ و چرا خوبند يا بد؟ آن نماينده خير و نيكي و ديگري نماينده شر و بدي است اما شر و نيكي غير مادي مگر براي انساني كه در جهان ماده زندگي مي كند مي تواند وجود داشته باشد؟ دعاهاي زرتشت را كه بخوانيم متوجه قضيه ميشويم، نيايشهائي سبز كه در آن زندگي و مواهب زندگي براي مردم و سر زمين زرتشت درخواست مي شود. نيايشهائي مثلا با اين مضمون فراوانست.
اي اهورا مزدا
سر زمين مارا سر زمين دشتهاي فراخ كرانه و سر سبز
رودهاي پر آب و چشمه هاي جوشان
اسبان تيز تاز و نيرومند
گاوان شير ده
زنان و دختران زيبا و بار آور
و مردان نيرومند قرار ده
و خشكسالي و دروغ و سوگ را از آن دور كن.
يا مثلا آن دعائي را كه مسلمانان بر سر سفره هفت سين و در موقع سال تحويل مي خوانند مگر چيست، درخواست دگر گون شدن اوضاع و شرايط وتغيير به وضعيتي خوب ، بهترين وضعيت.
مثالي ديگر ،مفهوم شهادت و شهيد رنگ معنوي و آسماني تند و تيزي دارد، و پيرامون مفهوم شهيد دواير نفوذ ناپذير تقدس چنان در چرخشند كه همگان را به تعظيم و تكريم وادار مي كنند،اما شهيد مگر چه كرده است؟او از جان خودش براي دفاع از ديگران، براي دفاع از زندگي و هستي مادي ديگران گذشته است و خود را براي آزادي فدا كرده است و در فرهنگ مذهبي و سياسي نام و نشان شهيد يافته است. او كشته شده است تا زندگي زيبائي خود را باز يابد و مردم بتوانند در صلح و شادي زندگي كنند . اگر اين حقيقت را به كناري بگذاريم و صرف كشته شدن به خاطر معنويات و بدون پايه هاي مادي و انساني آن را در نظر بگيريم با دريائي از كشتگان و صحرائي بي پايان از اجساد خونين رو بروئيم كه همه به ضرب گلوله يا شمشير يا با طناب دار و يا بر تخت شكنجه كشته شده اند و تفاوتشان مشخص نيست، تفاوت كشتگان جبهه بابك خرمدين با غازيان ارتش المعتصم و بالله، تفاوت سربازان ارتش ستار خان با مومنان پيرو شيخ فضل الله و تفاوت مجاهد و مبارز دوران ما با سركوبگراني كه در مقابله با مجاهدان و مبارزان كشته شده اند معلوم نخواهد شد.
با اين مثالها ديگرخودتان مي توانيد برويد و روي بسياري از كلمات و مفاهيمي كه رنگ معنوي دارند درنگ كنيد ، خواهيد ديد تمام آنها ريشه هاشان در مفاهيمي كه به زندگي و ابعاد مختلف آن ارتباط دارد آبخور دارند.

جبر مبارزه
و اما نكته دوم اين است كه مردم مجبور به مبارزه بوده اند، زيرا نيرو يا نيروهائي در مقابلششان وجود داشته است كه زندگي را بر آنان تيره و تار كرده اند وقصد غارت و چپاول و نابودي آنها را داشته اند.كسي پيدا نميشود كه مبارزه بكند بخاطر اينكه مبارزه كردن را دوست دارد، كسي كه بدون دليل از تفنگ و مسلسل و تير اندازي و انفجار خوشش بيايد و در حاليكه امكان نوع ديگري از مبارزه مثل مبارزه سياسي و پارلماني براي رسيدن به اهداف مشروع اجتماعي در جامعه وجود دارد به سراغ سلاح برود به احتمال زياد بيمار است ، واما كسي هم كه با گل و لبخند بخواهد از دژخيماني كه با ترور و سركوب وحشيانه جويبارهاي خون دهها هزار تن از فرزندان مردم را چنانكه در رژيم ولايت فقيه جاري كرده اند صلح و آزادي بخواهد در بهترين و خوشبينانه ترين شكل از شعور بهره اي نبرده است.
همه انسانها زندگي را دوست دارند،شعله دوست داشتن و دفاع از زندگي شعله اي است كه همراه با پيدايش زندگي در وجودها بر افروخته شده است و كسرائي خوش سروده است كه:
…آري آري زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پابرجاست…
انسان به طور طبيعي مي خواهد زندگي آرامي داشته باشد و خلاقيتهاي خود را بارور كند از مواهب زندگي استفاده كند، عمري دراز داشته باشد، لذت ببرد و با طبيعت در آميزد و راز و رمزهاي جهان را كشف كند، و به قول ويل دورانت وقتي هم كه دارد مي ميرد با شنيدن سر و صداي كودكاني كه دارند روي چمن ها بازي ميكنند خوشحال بشود كه زندگي ادامه دارد و راهروان ديگر زندگي در حال قد كشيدن اند. انسان حتي مذهب را به كمك گرفته است تا با جهاني كه مذهب مناديگر آن است مرگ را مغلوب كند، توجيهي براي مرموز ترين و سخت ترين بحران زندگي خود دست و پا كند و زندگاني ديگري اگر چه ناشناس و مرموز را به خود وعده مي دهد، انسان همه اين تلاشها را مي كند،اما وقتي كه نمي گذارند كه زندگي كند و به قول فرخي به جائي مي رسانندش كه مجبور است زمزمه كند:
زندگي كردن من مردن تدريجي بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
يا به قول عماد خراساني:
بر ما گذشت نيك و بد اي روزگار ليك
فكري به حال خويش كن اين روزگار نيست
دو راه پيش رويش قرار مي گيرد، او ل اين كه با فلاكت و بدبختي بسازد و با آويزان كردن پلاك« زندگي ناقص و با فلاكت بهتر از عدم محض است»لنگان لنگان زندگي را ادامه دهد تا مرگش برسد.
رضا به داده بده وز جبين گره بگشا!
و ديگر اينكه برعليه طبقات و اقشاري كه زندگي او راتيره كرده اند ميشورد. به قول نظامي:
فرزند خصال خويشتن باش
چون شير به خود سپه شكن باش
مي باش چو خار حربه بر دوش
تا خرمن گل كشي در آغوش
فكر ميكنم از وقتي كه آخرين گروه نئاندرتالها رفتند و اجداد انساني ما جايشان را گرفتند سي چهل هزار سال بيشتر نمي گذرد،از اين مقدار زمان بخش اعظمش نامكتوب است و ما نمي دانيم چه اتفاقي افتاده و هر اتفاقي كه افتاده در اين شش هفت هزار سال آخر بوده است، تاريخ مكتوب و در دسترس بشري نشان مي دهد كه انسان در وجه عام وغالب خود از وقتي كه بر اين كره خاكي و در زمينه تاريخ قد راست كرده است برشوريده است و به جلو آمده است و اين بر شوريدن و به پيش آمدن در هيئت يك جبر تاريخي و اجتماعي، جبر به مفهوم علمي و نه قضا و قدري آن، و بر پايه مبارزه اي طبقاتي استواربوده است. اگر قضيه اين بود كه گروه اول سرنوشت را رقم بزنند تاريخ انسان در اين مرحله و در اين نقطه كه امروز هستيم نبود.
در زير فشار خيلي ها نوميد ميشوند ولي دست آخر وقتي همه راهها را بر جامعه ببندي و آنرا به ته كوچه بن بست سركوب و اختناق بكشاني بر مي شورد، مبارزه مي كند يا موفق مي شود و يا شكست مي خورد و تجربه اش را براي ديگراني كه از راه خواهند رسيد به ميراث مي گذارد.
اين مبارزه استوار بر جبري تاريخي و واقعي است. هزار بار هم كه انواع از ما بهتران در هر جاي دنيا ، با ريش يا بي ريش، معم يا مكلا تلاش بكنند كاشفان و توضيح گران و معتقدان به مبارزه طبقاتي را گمراه و جاهل معرفي كنند، همان جبر اجتماعي و تاريخي آتش اين جنگ را شعله ور و صحت اين نظريه را اثبات خواهد كرد ، به اشكال مختلف اثبات خواهد كرد. در طول تاريخ گذشته اثبات شده و در آينده با اشكال جديد و پيچيده تر خود را نشان خواهد داد .
ما مي توانيم مسلمان يا كليمي يا مسيحي يا ماركسيست و يا ملي گرا وتند رو يا كند روباشيم ولي از اين جبر گريزي نداريم.ما اگر به بيابانها نگريخته باشيم و در جامعه بزرگ بشري در گوشه اي از جهان زندگي بكنيم ،اين جبرجائي را در اين ميدان به ما نشان خواهد داد، حالا يا در قلب يا در جناحين و يا در حاشيه اين ميدان، حالا يا در مبارزه حزبي و سنديكائي و يا مبارزه فرهنگي و ادبي و يا مبارزه مسلحانه و دمساز با سلاح ، مولانا گفته است .
اين جهان جنگ است چون كل بنگري
ذره ذره همچو دين با كافري
برداشت مولانا در اين شعر برداشتي فلسفي است و تمثيل او جنگ دين با كافري و جنگ مذهب و لامذهب است، كه در روزگار او براي عموم قابل فهم بوده. من با شناختي كه از مولانا دارم ترديدي ندارم كه او ميخواهد با اين تمثيل از دو دستگاه ارزشي ياد كند وگرنه مولانا چنان بود كه در زندگي اش نجات بخش بسياري از بيدينان بود و چون مرد در پس تابوت او انواع و اقسام آدمها روان بودند و مي گريستندو مولانا خوب مي دانست كه در همان روزگار او هم در بسياري اوقات كافرمظلوم و مومن ستمديده به تيغ يك ستمگر به خون در مي غلتند و يورش چنگيز خان و شمشيرسپاهيانش مومن و كافر و شيعه و سني و زرتشتي نميشناخت و يكسان مردانشان را درو مي كرداموال و زنان و دخترانشان را به غارت مي برد وخانه هاشان را بر سرشان خراب مي كرد، و نيز در روزگار ما جنگ خميني و ادامه اش اگر چه به ظاهر جنگ اسلام با كفر است اما بيشترين قربانيان رژيم ولايت فقيه نه كفار كه آحاد ملتي بوده اند مومن به اسلام و اهل اعتقاد و ايمان و بيشترين مبارزاني كه در طول سالهاي گذشته به ضرب گلوله ها و يا شلاق پاسداران جان دادند نه كفار كه مجاهدين مسلمان و شيعه بودند.
در اين كشاكش و اين جنگ ما مي توانيم خسته بشويم و راه دير يا خانقاهي را بگيريم، شك كنيم، خاموشي پيشه كنيم ،راهمان را ديگر كنيم اعتقادمان را عوض كنيم و يا بر اساس منافعمان از بيخ و بن جبهه عوض كنيم و به طرف جبهه مخالف و به زير عباي ملايان برويم، اينجا ديگر اختيار عمل مي كند و منافع، اما جبهه هم كه عوض كنيم در اين ميدانگاه هستيم، در گذشته درجبهه ستمكشان بوديم و حالا در جبهه ستمگران، تا ديروزلباس رزم عليه رژيم ولايت فقيه را در بر داشتيم و امروز در خدمت وزارت اطلاعات سمينار مي گذاريم و در تلويزيون در خدمت آخوندها هستيم و يا اطلاعات جمع مي كنيم تا همرزمان سابق خود را به دام بياندازيم. در مبارزه فرهنگي هم همين طور است. اشتاين بك نويسنده بزرگي بود ، با نوشتن خوشه هاي خشم از مبارزات ستمكشان و زندگي آنها حرف زد ولي بعد در اين ميدان جبهه عوض كرد. خلاصه كنم و بيائيم به ايران.

نگاهي گذرا به تاريخ ايران
در تاريخ ما اين مبارزه از آغاز وجود داشته.دو رد پاي پر رنگ در بخش اول تاريخ ايران كه تاريخ اساطيري است وجود دارد، اولي اسطوره آرش كمانگير كه اسطوره اي است در دفاع از مرزهاي ايران ودر مقابل دشمن خارجي. آرش براي دفاع از تماميت خانه بزرگ يك ملت جان خودش را در تير پرتابي خودش پرواز مي دهد . در تاريخ ايران در هر سال در ماه مرداد جشن تيرگان اشاره به ماجراي آرش دارد و مبارزه اي كه در قالب او تبديل به يك اسطوره شده و به ما رسيده است.
رد پاي دوم در تاريخ اسطوره اي ماجراي كاوه و ضحاك و فريدون است كه شورش مردم در مقابل دشمني داخلي است كه خون مردم را در شيشه كرده و از مغز سر جوانانش ماران خود را خوراك مي دهد. همان ماراني كه در روزگار ما تبديل به دستار فقيهان حاكم بر ايران شده و ديگر نه در هر روز از مغز دوجوان كه از هست و نيست تمام ملت ايران تغذيه مي كنند و درشت و پروار مي شوند.
در بخش دوم تاريخ ايران يعني تاريخ باستاني كه از دوران مادها شروع مي شود و در سلسله هاي هخامنشي وسلسله غير ايراني سلوكي ـ جانشينان اسكندر مقدوني ـ و اشكاني و ساساني ادامه پيدا مي كند ما در حدود پانصد سال قبل از ميلاد مسيح با قيام گئومات مغ يا برديا رو بروئيم. در دوران هخامنشيان و در حاليكه ايران متشكل از چندين كشور بود انواع شورشها در سرزمينهاي تابعه وجود دارد كه مي توان با مراجعه به تاريخ دوران هخامنشيان با چند و چون اين شورشها و سركوبهاي خونين اين شورشها آشنا شد. در دوران ساسانيان كه حكومت غول آسائي ايجاد كرده بودند، با ماجراي ماني و مزدك و بهرام چوبين و بزرگمهر حكيم و انواع و اقسام ماجراها روبرو هستيم .مبارزه ماني مبارزه اي بيشتر ايدئولوژيك و رفرمي در آئين زرتشت، مبارزه مزدك به طور قوي ضد ظلم و طبقاتي،ماجراي بهرام چوبين شورش يك افسر ميهن پرست عليه اقتدار و تابوي شاه و داستان بزرگمهر داستان يك حكيم و روشنفكر مردمگرا با گرايش مزدكي و مردمي بود، اينها نمونه هائي ازادامه اين مبارزه در سرزمين ماست. جنگي كه در يكسوي آن مردم و در سوي ديگر جباران ايستاده بودند.
پس از سقوط ساسانيان در دوران اسلامي شدن ايران و بخصوص در دويست سيصد سال اول ما با طيفي از شورشها و انقلابها با رنگ ملي و استقلال طلبانه رو برو هستيم، اين شورشها بر اساس تضادهاي ملي و فرهنگي و طبقاتي شكل گرفته و بسيار تند و تيز است،من روي تاريخ ايران سالها كار كرده ام و ميتوانم با اطمينان بگويم فقط نام و نشان شورشها و قيامهاي دو سه قرن اول هجري يك ليست بلند بالا مي شود. حاصل اين قيامها اين است كه ايران نام و نشان خود را باز مي يابد و از انحلال در امپراطوري اسلامي نجات پيدا مي كند.پس از اين ماجرا اين مبارزات تا قرن دهم اگر چه نه به شدت و حدت اوليه، ادامه دارد. جنبش هائي نظير حروفيان و سر بداران و نقطويان و اسماعيليان و امثال اينها، صفويه كه روي كار آمد و از دين به عنوان فرهنگ طبقه حاكم استفاده كرد وضعيت ديگر گون شد و شعله ها فرو كشيداما خاموش نشد و ادامه داشت تا در انقلاب مشروطيت ما با يك خيز تاريخي روبرو مي شويم و پس از آن قطار مبارزات مردم ايران در اساس روي ريلي نوين و به طرف مقصدي روشن تر به حركت در مي آيد. خوشه هائي از مبارزات، مبارزان ميرزا كوچك خان، پسيان. شيخ محمد خياباني، نيروهاي چپ و دموكرات، نهضت ملي مصدق، فذائيان و مجاهدين و شمار ديگري از گروههاي كوچكتر مذهبي و يا ماركسيست، و سرانجام سقوط شاه وظهور خميني و ادامه اين مبارزه كه براي ما تعيديان و مهاجران احتياجي به توضيح ندارد زيرا خودمان از عناصر تشكيل دهنده آن هستيم و آن را حس مي كنيم. اين مبارزات ، اين جنبه از مبارزه از دير باز وجود داشته در روزگار ما و جود دارد و در آينده هم در اشكال خاص خود وجود خواهد داشت. اين مبارزات نقاط قوت و ضعف خود را داشته اند. هيچكدام مطلق نبوده اند و حاصل ضعف و قوتهاي جامعه اي بوده اند كه در هر حال و هر امكاني براي بهروزي خود و به دست آوردن راهي به سوي افقي روشن تر جنگيده است، گاه بخاطر استقلال خودش جنگيده، گاه به خاطر زبانش و فرهنگش. گاه عليه تحقير و بردگي، زماني عليه استعمار و دوراني عليه استثمار، پيش از اين عليه شاه و حالا عليه شيخ ، جنگيده، راه پيموده، اشتباه كرده ، بر زمين افتاده و دوباره برخاسته است، بايد نقاط قوت را پاس داشت و با دوري از مطلق گرائي و مقدس مآبي به نقد اين مبارزات پرداخت،با نگاهي خشك و علمي و فارغ از حب و بغض بايد به نقد و بررسي اين مبارزات پرداخت،بايد مثلا ديد كه يعقوب ليث از چهره هاي خوشنام ملي است ولي سپاهيان او در شمال ايران بي عدالتي ها روا داشتند، يا حكومت خوشنام علويان كه از درون جبهه مردم سر بر آورده بود آنقدر ماليات بر مردم بست كه مردم و بزرگانشان به دولت ساماني پناه بردند، يا اينكه سر بداران عليه ظلم مغولان دلاورانه جنگيدند ولي انديشه ايدئولو ژيكشان در بسياري اوقات همسايه ديوار به ديوار عقب افتاده ترين پاسدارهائي است كه در سنگسار زنان نگونبخت شركت مي كنند. بايد امثال اينها را به نقد نشست ، چون در تاريخ مطلقي وجود ندارد ، تاريخ در بسياري اوقات ميز قماري است كه اگر مقداري غفلت به خرج دهي پس از بردن اوليه نگاهت مي دارد ومجبورت مي كند سود و سرمايه را ببازي و بعد بيرونت مي اندازد، اينها همه هست اما بايد اين حقيقت را در هر حال مشاهده كرد كه اين جامعه بزرگ در طول تاريخش ، به شكل سياسي و نظامي مبارزه كرده است جنگيده است و به پيش آمده است . حال مي پردازم به شكل ديگر مبارزه يعني مبارزه فرهنگي
.

در باره مبارزه فرهنگی قسمت اول


مبا رزه فرهنگي آري ولي،كدام مبارزه فرهنگي؟
اسماعيل وفا يغمائي
قسمت اول
توضيح
:
مجموعه حاضر مشروح صحبتهاي اسماعيل وفا يغمائي در باره فرهنگ و مبارزه فرهنگي است كه تا كنون بجز بخشهائي بسيار كوتاه از آن منتشر نشده است.
اين صحبتها در سال 1997 ميلادي (درتاريخ هشت مارس درلندن، چهار آوريل درهامبورگ،پنج آوريل در كلن،يازده آوريل در پاريس،دوازده آوريل در دنهاق و نوزده آوريل دربروكسل) در ميان جمع كثيري از پناهندگان سياسي دركشورهاي انگلستان، آلمان، هلند، فرانسه و بلژيك انجام شده است .

بخش اول(مقدمه و زمينه صحبت)
هموطنان و دوستان عزيز، قبل از هر چيز به شما خوشامد، و بهار و نوروز را تبريك مي گويم. اميدوارم آن روز خجسته برسد كه برويم به سر زمين خودمان وگرد و غبار راههاي تبعيد و غربت را، كه البته وقتي اين راهها را در سوداي آزادي و دموكراسي و صلح طي كرده باشيم، گرانقدر و مقدس است، از سر و روي خودمان بشوئيم، وبهار و نوروز رادر ميهن خودمان، ميهني آزاد جشن بگيريم. در زماني كه دوران بزرگترين مهاجرت سياسي و اجتماعي جبري ما ايراني ها، از آغاز تاريخ ايران تا همين امروز به پايان مي رسد، در دوراني كه سرود زيبا و عميق فرخي يزدي را نو كنيم و مثلابخوانيم :
مژده! سر زد از البرز، آفتاب آزادي
شد قرين پيروزي انقلاب آزادي
دفتر ستمكاري بسته شد كه بنويسند
سرگذشت ايران را در كتاب آزادي
بر فراز دست خلق رطل مي به رقص آمد
جامها لبالب شد از شراب آزادي…
و اما من صحبتهائي دارم تحت عنوان « مبارزه فرهنگي آري، ولي كدام مبارزه فرهنگي؟. علت اين صحبتها و بر پائي اين جلسات هم اين است كه در طول دو سه سال اخير، در شبهاي شعر و صحبت در باره ادبيات و مسائل فرهنگي، در برابر سئوالات گوناگوني از سوي دوستان و هموطنان قرار گرفته ام كه مثلا فرهنگ چيست؟ فرهنگ چه اهميتي دارد؟ مبارزه فرهنگي چيست؟ فرهنگ ايراني چيست؟ تفاوت فرهنگ ايراني با فرهنگي كه ملايان دارند چيست و آيا ملايان در اساس فرهنگي دارند يا نه؟شرايط فرهنگي امروز ايران چيست؟ و مسئوليت فرهنگي چي هست؟ و شمار زيادي از اين گونه سئوالها كه من آنها را در طول سالهاي اخير ياداشت كرده و به آنها فكر كرده ام و گاه در اين باره چيزهائي نوشته يا صحبتهائي كرده ام.
اين سئوالات بويژه سئوالاتي كه ذهن كساني چون پناهندگان سياسي را مي گيرد مهم هستند، زيرا سئوالاتي زنده هستند و در كشاكش كار و مبارزه و نه در خلوتي صرفا ادبي و برج عاج به ذهن مي زنند، اين سئوالها حاوي نكاتي هستند كه ذهن فعال تبعيدي و پناهنده، در كشاكشهاي سياسي و مبارزاتي با آنها بر خورد مي كند و پاسخ مي طلبد. مساله ديگر اين است كه در اين روزها، بخصوص پس از بر مسند نشستن محمد خاتمي رئيس دولت جديد حكومت آخوندها. براي خيلي از افراد. به قول محتشم كاشاني شاعر مرثيه سراي دوره صفوي:
گوئي طلوع مي كند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامي ذرات عالم است
گويا پس از ظهور دجال در باورهاي مذهبي مردم، بالاخره سر و كله منجي پيدا شده و به قول عبيدزاكاني:
مژدگاني كه گربه تائب شد
عابد و زاهد و مسلمانا
گوئي در رژيم آخوندها ،كه يكي از مهمترين شاخصهاي آن . ضد فرهنگ بودن است، ضد هنر بودن است و اگر فرهنگ را داراي معني مثبت و متعالي بدانيم و آنرا صرفا يك وجود، گاه خنثي و گاه منفي ندانيم، اساسا بي فرهنگ بودن است، اين رژيم با آن همه جنايت و سركوب. با آن همه فشار روي هنرمندان، آواره كردن هنرمندان، كشتن هنرمندان. سانسور و اختناق فرهنگي ، حالا خودش آمده است ومشوق و تائئيد گر اهل هنر و پرچمدار مبارزه فرهنگي شده است. اين يعني اين كه سرانجام نمرديم و شاهد آن شديم كه، افعي حكومت آخوندي، افعي حكومتي كه اكثريت قريب به اتفاق هنرمندان و فرهنگسازان ايران را مورد تهاجم قرار داده ـ و من اين مقوله را توضيح خواهم داد ئ نمونه خواهم آورد ـ كبوتر سپيد بال و معصوم فرهنگ و هنر را به دنيا آوردو امري محال ممكن شده و شگفتا كه اين زايمان تاريخي به ما مائي كسي انجام شده ،كه ساليان دراز به عنوان بالاترين مسئول سانسور و سر كوب فرهنگي. در وزارت ارشاد مشغول كار و مطيع اوامر ولي فقيه بوده است. مي بينيد كه حيرت آور است و حيرت آور تر اين كه كساني هستند كه با فرستادن نامه تبريك براي محمد خاتمي، اين واقعه تاريخي ميمون و مبارك را به فال نيك گرفته اند. به قول حافظ بزرگ:
بگو به صوفي دجال فعل ملحد شكل
رسيد مژده كه مهدي دين پناه آمد
اما تناقض دردناك اين است كه اين مهدي دين پناه خودش مدتها و نيز تا حالا در ركاب دجال، به قول محمد پگاه( م ـ سحر) شاعر خوش ذوق« بار كش خر امام» و مسئول خدمات فرهنگي حكومت ديني او بوده و حالا هم در خدمت اوست .
اين خواب و خيال نيست و ستونها و پايه ها تغييري نكرده، و بازدن رنگهاي روشن و فريبنده بر اين ستونها و پايه هاي خشني كه رژيم ولايت فقيه بر آن استوار است و سالها با خون دهها هزار تن از جوانان آگاه ايران و رنجها و اشكهاي يك ملت رنگ خورده، نمي شود گفت چيزي تغيير كرده است و مثلا اين رژيم مرتكب رفرم شده است.
به غير از اين ،در اين معركه جديد التاسيس،زمزمه هائي را مي شنويم كه در متن اصلي قضيه، با تلاشهاي وزارت اطلاعات رژيم آخوندها، و در حاشيه توسط نگهبانان فرهنگي مستقيم يا غير مستقيم آخوندها اعلام مي كنند كه بايست به مبارزه نرم وملايم فرهنگي روي آورد، زيرا دوران عوض شده است،زيرا شرايط ديگر گون گشته.زيرا ديگر مبارزه با سلاح وجنگ آزادي بخش فايده اي نداردو خونريزي و خشونت تا كي؟ بايد خاتمي و نداي خاتمي را بايد دريافت كه مي گويد:
بيا كه نوبت صلح است و آشتي و عنايت
به شرط آنكه نگوئيم از آنچه رفت حكايت
با تاكيد بر اين نكات، دور هم جمع شده ايم تا بگوئيم و بشنويم كه ماجرا چي هست و به همين دليل هم موضوعي را كه مدتها است ذهنم را به خود مشغول كرده است تنظيم كرده ا م تا با شما و ساير هموطنان در اينجا و كشورهاي ديگر در ميان بگذارم . اما قبل از وارد شدن به زمينه اصلي صحبت، دوست دارم به خاطر اداي احترام به فرهنگ سر زمين خودمان، و مبارازان صديق فرهنگي ايران،با شعري از حافظ سيماي برجسته فرهنگ ايراني، گرهگاه و محل تلاقي اصلي روحيات فرهنگي ايراني ها صحبت هاي خودم را شروع بكنم.

غزلي از حافظ و يادي از شيخشاه
اين غزل را حافظ هنگام بر تخت نشستن امير مبارز الدين محمد . شاهي كه شيخ هم بود و نشان از دو سو داشت، و معروف به شيخشاه بود، و در جنايت و بيرحمي يك آخوند كامل العيار بود سروده است، اين جناب شيخشاه امير مبارزالدين محمد مظفري كه اهل امر به معروف و نهي از منكر بود و ميگويند چند تاري از موي پيامبر راهم صاحب بود و امثال اين حرفها، كسي بود كه بارها در هنگام نماز خواندن وقتي متهمي را مي آوردند در همان حال نماز با اشاره دست دستور مي داد ببرند و گردنش را بزنند، و در طول دوران حكومتش صدها تن را گردن زد. همتاي او شخصي بود در دوره حكومت سلجوقيان كه بر كرمان حكومت مي كرد و اسم او ملك محمد شاه كه صدها تن را گردن زده بود. مرتضي راوندي در «تاريخ اجتماعي ايران» در باره اين ملك محمد اشاره مي كند و به احتمال زياد دكتر زرين كوب هم در كتاب «از كوچه رندان» ياد كرده كه يكبار كسي از او پرسيد.كه آيا از اين همه قتل و كشتار از روز قيامت ترسي ندارد و ملك محمد او را به اتاقي برد كه صدها كاغذ و تومار در آن انبار شده بود و گفت اين تومارها و كاغذها فتواي علما و آخوندهاي وقت در مورد كشتن اين افراد است و حتي يك تن را هم بدون دستور علما نكشته است . به همين دليل خيالش راحت است. مي بينيد كه فتوا و تكيه گاه ايدئولوژيك كه باشد وجدان معذب نيست و تفاوت جلادان دوران شاه و دوران خميني را اينجا مي توان فهميد. انها بخاطر پول و موقعيت به شلاق مي بستند و اينها با تكيه بر باورهاي مذهبي خودشان و خداي هولناك خميني از كشتن دخترهاي سزده ساله اي امثال فاطمه مصباح و زنان هفتاد ساله اي امثال مادر ذاكري در روي تخت شكنجه يا ميدان تير باران ابائي نداشتند. در هر حال اين غزل در مورد كسي است كه گشت امر به معروف و نهي از منكر داشت،ميكده هار را مي بست و خراب مي كرد ، سازها را مي شكست، شلاق مي زد ، گردن مي زدو كسي بود كه در دوران او خود حافظ هم در معرض خطر قرار داشت . و اما چند سطري از اين غزل اين است كه:
داني كه چنگ و عود چه تقرير مي كنند
پنهان خوريد باده كه تعزير مي كنند
ناموس عشق و رونق عشاق مي برندژ
عيب جوان و سرزنش پير مي كنند
جز قلب تيره هيچ نشد و حاصل و هنوز
باطل در اين خيال كه اكسير مي كنند
قوي به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومي دگر حواله به تقدير مي كنند
مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيك بنگري همه تزوير مي كنند
اين چند بيت از يك غزل حافظ بود و مفتي و محتسب لقب هاي اعطائي حافظ به شيخشاه است، حافظ با آن هوشياري رندانه نام خودش را هم در كنار شيخشاه قرار داده تا رفع خطر از خود بكند و در بزند تا ديوار بشنود. اين غزل را براي اين خواندم كه اشاره كنم از دوران حافظ قرنها گذشته ولي متاسفانه ما هنوز در دوران شيخشاه هستيم،متاسفانه مسائل مان و مشكلات مان هنوز مسائل ومشكلات دوران شيخشاه هست، هنوز استبداد است و ارتجاع مذهبي و به همين دليل اين غزل و خيلي از غزلهاي حافظ و بسياري از شاعران ديگر ايراني تاثير خود را حفظ كرده است ، اما يك چيز با دوران شيخشاه تفاوت دارد آن هم سطح آگاهي و نيز شدت مبارزه در اين دوران است، هم مبارزه سياسي و اجتماعي و هم مبارزه فرهنگي، اين نوع مبارزات از دور دست تاريخ ايران وجود داشته. هم مبارزه سياسي و اجتماعي و مبارزه با سلاح كه ادامه همان مبارزات سياسي و اجتماعي است، و هم مبارزات فرهنگي ولي كميت و كيفيت اين مبارزات در دوران ما با دوران گذشته بسيار متفاوت است ، در اين باره مقداري توضيح مي دهم.

چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶

فهرستی از آثار و نوشته های اسماعیل وفا یغمایی


فهرستی از آثار و نوشته های اسماعیل وفا یغمائی

شعر
· سفر انسان (شعر بلند)انتشارات انستيتو تكنولوژي مشهد ، 1357
· ميعاد باحنيف(شعربلند)انتشارات‌سازمان‌مجاهدين‌خلق‌ايران 1358
· مابيشمارانيم‌(گزيده‌شــعرهاي‌سالهاي 1354تا1361)انتشارات كتاب طالقاني 1362
· حصار(مجـموعة شـعر)انتشارات‌كتاب طالقاني 1363
· در امتداد نام مريم )مجموعةشــــعر (انتشارات كتاب طالقاني 1364
· چهارفصل‌در طبيعت‌سوم(مجموعــةچــهاردفترشعر:منظومه‌ها،پيش ازتيرباران، ترانه‌يي‌پشت‌دريچــــه هاي‌تاريك،كه عشق‌اگر‌نفسي) انتشارات كتاب طالقاني ، 1364
· سي‌سرود‌سرخ(مجــموعــة‌سـي‌شعرحماسي)انتشارات‌كتاب طالقاني ، 1365
· مزمورهاي زميني(مجموعةشعر ) انتــشارات‌كـتاب‌طـالقاني ، 1368
· شامگاهي‌ زميني(مجموعةشعر) انتشارات ايران كتاب ، 1375
· منظومة‌ مباركة خاتميه(منظومه‌ا‌ي درطنزسياسي)انتشارات ايران‌كتاب1377
· درستايش‌رزمنده ارتش آزادي(مجموعه شعر)انتشارات‌ايران‌كتاب بهار1379
· ماه و سازدهنى كوچك(منظومه)1381 انتشارات بىبى
· جادوگر عاشق(مجموعه شعر)1381 انتشارات بىبى
· اين شنگ شهرآشوب(مجوعه منتخب صد و پنجاه غزل) 1383 انتشارات بىبى
· نيايش نوئل(مجموعه شعر) 1383 انتشارات بىبى
· بر اقیانوس سرد باد(منظومه شعر)1384 انتشارات بی بی
· در رسالت کبوتر و سیب(مجموعه شعر)1385انتشارات بی بی
· نیایش نهانی مرتدان(مجموعه شعر)1386.انتشارات بی بی

سرود‌ و ترانه(مجموعه)

· هم‌آوازبامجاهدين(مجــموعه‌اي ازتــــرانه‌هاوسرودهــا همراه‌ باآثاري‌از‌مجاهدين‌ شهيدمسعودعدل‌وابوالفضل رستگار) انتشــاراتانجمن‌دانشجويان‌مسلمان‌مشهد‌به‌كوشش مجاهد‌ شهيد ابوالقاسم مهريزي زاده 1358
· سـرودهاي‌رهــايي(مجــموعــه‌اي‌از‌ ترانه‌ها‌ و سرودها) انتشارات انجمن‌دانشجويان‌مسلمان‌ مشهد ، به‌كوشش مجاهد شهيد ابوالقاسم مهريزي زاده 1358
· سرودهاي انقلابي(مجــموعةپانــزده‌ سرود)انتشارات‌نهضت‌آزادي درخارج كشور ، 1356

شعر(كاست و سي ـ دي)

· ميعاد با حنيف ، منظومه اي به ياد محمد حنيف نژاد ، با همخواني خانم ثريا همت آزاد ، انتشارات سازمان مجاهدين خلق ايران ، 1358
· شطحیات شباب(مجموعه غزل)1363
· در امتداد نام مريم ، با همكاري محمد سيدي كاشاني انتسارات سازمان مجاهدين خلق ايران 1364
· عاشقانه هاي غربت ، انجمن پناهندگان سوئد 1373، به صورت سي ـ دي با نام ميهني هاي عاشقانه 1381
· برگي‌از سفرنامةكولي ، انجمن پناهندگان سوئد، 1373 ، به صورت سي‌ـ‌دي با نام سفرنامة كولي 1381
· عاشــقانـه‌هاي‌اندوه )غزل ( انجمن پناهندگان سوئد 1373
· كه عشق اگر نفسي ، 1374
· ماه و ساز دهني‌كوچك اجراي اول 1373 اجراي دوم 1377
· نُت هاي خاموش ، 1376
· مزمورهاي زميني ، انتخابي از شعرهــاي مجموعة مزمــورهاي زميني ، اجرا و انتشار اول 1372 انجمن پناهندگان سوئد ،اجرا و انتشار دوم 1378
· ترانه هاي گمشدة سند باد ،(مجموعه‌اي از شعرهاي دريائي) 1378
· غزلها ،انتخابي از غــزلــهاي سالهاي 1365 تا,1375اجرا‌ و انتشار 1378
· جادوگر عاشق (مجموعه‌اي به زبانهاي پارسي و فرانسه ، ترجمه اشعار به فرانسه هـ ـ م ، بازخواني شعرها به فرانسه خانم كارين گيدان ، اجرا و موزيك گذاري با تلاش دكتر حميد رصا طاهر زاده ، 1380

شعرهاى ديگران كاست)

· سرودهاي فلسطين ، ترجمه‌اي از سرودهاي مبارزان فلسطيني، با همكاري محمد سيدي كاشاني انتشارات سازمان مجاهدين خلق ايران 1359
· سرودهاي كردستان ترجمه اي از سرودهاي مبارزاتي كردستان 1360
· خيام نيشابور )دربارة زندگي و شـعر خيام)با همــكاري دكتر حمــيدرضا‌ طاهرزاده ومـازيار ايـزدپناه در اجـرا و موسيقي متن انتشارات ايران زمين در اروپا و آمريكا تير1373
· حافظ‌ شيراز ( غزل‌هاي حافظ) باهمكاري‌ دكترحميدرضا طاهرزاده و مازيار ايزدپناه دراجــرا وموسيقي متن‌انتشارات ايران زمين در اروپا و آمريكا تير 1373
· غزلهاي‌ماتيلده ، انتخابي‌ازشعرهاي‌ عاشقانه‌ پابلونرودا شاعر بزرگ شيلي 1375
· ترانه هاي لوركا، انتخابي‌ ازشعرهاي فدريكوگارسيا لوركا شاعر بزرگ اسپانيا ،باترجمه‌ دكترزهره ايزدي 1375
· آي آدمها ، انتخابي‌ازشعرهاي نيمايوشيج 1375
· طلوع ، انتخابي‌ از‌شعرهاي‌اُكتاويوپاز شاعر بزرگ مكزيك(كاست شمارة يك) باترجمه‌ دكترزهره ايزدي 1377
· آزادي ، انتخابي‌ازشعرهاي پـُل‌الوار شاعرفرانسوي‌ و‌ سرگئي‌يسنين شاعر روسي 1377
· گندم سرخ ، انتخابي از شعرهاي اُكتاويوپاز (كاست شماره دو) با ترجمه دكتر زهره ايزدي 1378
· سايه هاي خيال، انتخابي از غزلهاي فروغي بسطامي و يغــما جندقي 1378
· ماه بالاي سر آبادي است‌، انتخابي‌از شعرهاي سهراب سپهري اجرا
وانتشار1378 انتشارات ايرانزمين در اروپا و امريكا
· پشت ديوار پلكها ،انتخابي ازشـعرهـاي‌ مجاهد‌شهيد‌مهدي‌حسين پور)بهداد‌) اجرا و انتشار انتشارات ايرانزمين در اروپا و امريكا1378
· سرودهاي آذرخش ، انتخابي‌ازشعرهاي‌فدائي شهيدسعيد‌ سلطان پور 1379
· درپرده هاي شب ، انتخابي‌ ازشعرهاي‌فريدالدين عطار نيشابوري با همكاري وسازدكتر حميد رضا طاهر زاده 1379

قصه كوتاه

· مانور، نشريةراه آزادي‌ شمارة 19 و 20 آذر و دي1365
· سربازها، نشرية راه آزادي‌ شمارة 24 مهر 1365
· مترسك، نشرية اتحادية انجمنهاي‌ دانشجويان‌ مسلمان‌ درخارج كشور،شمارة 123 10ديماه 66
· بلبل خوش آواز ،نشرية اتحادية انجمنهاي‌ دانشجويان‌ مسلمان درخارج كشور شماره20 آذر66
· شهر بي لبخند ، نشــريه راه‌ آزادي شماره 27و 28 شهريـــور و مهر1366
· سرباز مرده ، نشريه راه‌آزادي شماره31 ارديبهشت67
· سفردهم ازسفرنامه ابن‌ ابي‌حوقل ، نشريه‌راه آزادي 32 اسفند67
· جام ، نشريه راه آزادي دوره‌ دوم شماره 5 آبان 68
· دجال ، نشريه‌ راه‌آزادي دوره دوم شماره 5 شهريور68
· اتاق توضيحات، نشريه‌ راه آزادي دوره دوم شماره 5 شهريور68
· تنها توبايدبرخيزي‌ ، نشريه‌ راه‌ آزادي شماره 4 فروردين1369
· شبي‌ كه‌ماه‌ مكعب‌ شد ،ماهنامه انديشه‌ وهنر شماره 1زمستان72
· مسافر ، نشريه ايران زمين, شماره 5


قصه كوتاه كاست(

· شهر بي لبخند، انجمنهاي‌ دانشجويان هوادارمجاهدين‌در‌اروپا و آمريكا زمستان66
مقالات ادبى

· گذري‌برحوزه‌ هنروادبيات ارتجاع، نشريه مجاهد شماره 227
· محتواوكاركردهاي‌اصلي‌هنردررژيم‌خميني، نشريه‌مجـــاهد شماره 228سخني مكرر درباره مسئوليت، نشريه مجاهد ،شماره229
· دجاليت در هنر، نشريه‌ مجاهد شماره 15
· درباره جايگاه شعر بهــداد، نشريه اتحاديه انجمنهاي دانشجويان مسلمان درخارج كشور ، شماره158
· آيه‌هاي‌شيطاني وتصويرخميني‌درآن ، ماهنامه شورا ،دوره دوم شماره6
· فرهنگ‌ايران‌ وفرهنگ‌آخوندي ، ماهنامه شورا دوره دوم شماره7
· وجه‌حماسي‌ غزلهاي‌ حافظ، ماهنامه شورا دوره دوم شماره 8
· نوروزجشن‌آفرينش ، نشريه راه‌آزادي ، شماره31 فروردين66
· راز قطره‌ باران‌ برگل‌سرخ ، ماهنامه‌ شورا، دوره دوم شماره 18
· نقطه مركزي‌دريك‌ شعر، نشريه‌مجاهد‌ شماره 479 19بهمن 1378
· سرودهاي اينانا‌ وحرفي‌درباب‌كهنه ونو ( قسمت‌اول) نشريه مجاهد شماره 486 ، 23فروردين 1379
· سرودهاي‌اينانا وحرفي‌درباب‌كهنه‌ ونو (قسمت دوم ) نشريه مجاهد شماره 13,489 ارديبهشت 1379
· برخي‌ غمهاي‌ شعروغمهاي‌ شاعران ‌، نشريه مجاهد شماره 491 ، 20 ارديبهشت 1379

نوشته هاي پراكنده
· يادي‌زهمرهان‌ به‌ سر تازيانه‌ ،سخنراني‌درمراسم‌بزرگ‌داشت دكتر غلامحسين ساعدي‌ درآلمان ،كلن‌ ،انتشاردرماهنامةشورا شماره 15
· نسيم شمال‌ ، ماهنامة شورا شمارة47
· كمال الملك‌ ،ماهنامة شورا‌ شمارة 49
· اندر احوالات لشكريان حضرت امام‌ ، راه آزادي‌ شمارة 32
· سلام آقا شيره‌ ،ماهنامه شورا دوره دوم شماره9
· تداعيها ، (1)راه آزادي‌ شماره 21 و 22
· تداعيها ، (2)راه آزادي‌ شماره 4دوره جديد
· تداعيها ، (3)راه آزادي‌ شماره 5 دوره‌ جديد
· جلوه‌ واعظان‌ ، راه آزادي‌ شماره 25
· زني كه شنيدني ست نشريه ايران زمين شماره 15
· شعرومبارزه‌ ، شعروطبيعت‌وعشق‌ ، سخنراني‌ در پاريس وهلند(آمستردام) درج درنشريه ايران زمين‌ شماره 54
· مرگ غزاله ، (ياداشتي در فقدان غزاله‌ عليزاده) نشريه ايران زمين‌ شماره 96
· يك‌ سال‌ پس از شكست‌ سكوت‌ ، نشريه‌ شورا‌ دوره‌ دوم‌ شماره 14
· به‌يادآينده ،(دربزرگ‌داشت‌ اسماعيل شاهرودي‌)نشريه‌ايران زمين‌ شماره 119
· سيم‌چهارم‌ سه‌تار، (به‌ ياد مشتاق)نشريه‌ ايران زمين‌ شماره 120
· آباد باش‌اي‌ ايران‌‌، (يــادي‌از عـباس‌ يميني‌ شريف‌ وشـعراو( نشريه‌ايران‌‌ زمين‌ شماره123
· در زيبايي چشمهاي ماده گوساله‌، (يادي‌ازسرگئي‌ يسنين‌،شاعر روسي‌و شعراو) نشريه‌ ايران زمين‌ شماره 125
· شاعران و مخاطبان شاعران ،(متن سخنراني در لندن وپاريس ) درج درنشريه‌ ايران زمين‌ شماره 128
· شعر، زندگان و مردگان ، (سخنراني‌در پاريس) درج در نشريه ايران زمين‌ شماره 130
· ماه بانوي‌ شعركهن‌ ايران‌ (در باره‌ مهستي‌گنجوي‌ وشعراو) نشريه ايران‌ زمين‌ شماره 137
· كاروان‌شاعران‌ مهاجر‌و‌يك‌ تجربه‌ تاريخي‌ ،نشريه ايران‌زمين شماره140
· هزار دقيقه‌ ازتاريخ ايران ، (مصاحبه‌)نشريه‌ايران‌ زمين شماره‌‌142
· برجـها ، مشعلها و پلــها ، (سـخنراني‌ در پاريس ولندن)‌‌،نشرية مجاهد،شماره 378
· بوسه‌ برچهره‌ و‌نه‌سنگ‌گور، (يادي‌ديگرازغزاله‌عليزاده)نشريه مجاهد شماره 381
· پيش‌ درآمديك‌ شعربهاري‌وخيالات‌آخرزمستان‌ ، نشريه‌مجاهد شماره382
مبارزه فرهنگي‌ولي‌كدام‌ مبارزه‌ فرهنگي‌‌، ( سخنراني در پاريس ، لندن‌ ، كلن ، هامبورگ ، آمستردام و بروكسل ) نشريه مجاهدشماره 389
· از ساحل‌سي‌تيرتاكرانه‌ آزادي‌ ، ويژه نامه شورا تير 77 نشريه مجاهد شماره 403
· فرهنگ ملي و مجاهدين (مصاحبه )نشريه‌مجاهد شماره 405
· نورهاي بامدادان( سخنراني در دنهاق )نشريه مجاهد شماره 477
· خطوطي‌ازطرح‌ سيماي يك‌ ملت‌(سخنراني درپاريس )نشريه مجاهد شماره 480
· آنهاكه‌دردرون‌كلمه‌آزادي‌زنده‌اند، (سخنراني در رم ، ايتاليا)نشريه مجاهد 485
· نگاهي‌به‌گذشته واشاره‌اي‌به‌هزارسال‌مبارزه‌فرهنگي، (سلسله مقالات تحقيقي درموردتاريخ وفرهنگ ايران‌(نشريه‌نبرد‌خلق‌اول‌بهمن 1378 شماره 176 به بعد
· يك‌تضاد‌ويك‌پاسخ‌ تاريخي‌ ، (سخنراني در پاريس و لندن) نشريه مجاهد شماره499
· تكه‌اي‌ازمهتاب‌ويك‌قطره‌ اشك‌ ،(سخنراني‌دربزرگ‌داشت‌ احمد شاملو) نشريه مجاهد‌ شماره 505
· دراداي‌احترام‌به‌ فريدون‌ مشيري‌ ويادي‌ازقبلي‌ها‌ ، نشريه مجاهد شماره550
· ساعدي‌ پيشينه‌گرانقدرفرهنگي‌ ، نشريه‌ مجاهد‌شماره 553


تاريخ‌كاست)

· هزار دقيقه از تاريخ ايران‌ ، سري‌اول‌ ، مجموعه 9‌ ساعت‌‌ نوار كاست)برنامه1تا 48)آغازتاريخ‌ ايران‌ تا‌ پايان‌دوران‌ اشكانيان،‌ انتشارات راديوايران‌زمين1375
· هزار دقيقه از تاريخ ايران‌ سري دوم‌ مجموعه 12ساعت‌ نوار كاست (برنامه 48 تا 100) از آغاز تاپايان‌ دوران‌ ساسانيان انتشارات راديو ايران زمين1377


سرودها ، ترانه‌ها ، ترانه‌ ـ سرودها

· چهار خرداد(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ازاستادعلي‌تجويدي‌، گروه‌كر راديووتلويزيون‌ اجرا‌ درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
· جهاد(سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از‌فريدون‌ ناصري‌ ،اجراتوسط‌گروه‌كر راديووتلويزيون اجرا درتهران‌ با مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
· ايران‌ زمين(سرود)آهنگ‌ ازمحمد‌ سيدي‌كاشاني‌تنظيم‌ ازف‌ ـ شهبازيان‌، گروه‌كرراديو‌وتلويزيون‌، اجرادر تهران بامديريت محمد سيدي كاشاني 1358 تنظيم مجدد از شاپور باستان‌سير، با‌اجراي خانم‌ مرضيه
· شهادت‌(سرود)آهنگ و تنظيم‌ازمحمد‌ شمس‌ ،اجرا با تك خواني شوريده و همكاري گروه كر،تهران‌ ،با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي كاشاني 1358
· ميليشيا(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس‌،اجرابا‌ تك‌خواني‌رشيد‌وطن‌پرست‌
· وهمكاري گروه كر،تهران‌ با‌ مديريت محمدسيدي كاشاني 1358
· كوه (سرود)آهنگ وتنظيم‌ از ح ـ يوسف زماني‌ با تك خواني رشيد‌ وطن پرست‌ وهمكاري گروه كر ،تهران‌ ،بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
· بخوان‌‌‌ اي‌همسفر با من‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم از محمد شمس‌، با تك خواني شوريده وهمكاري گروه كر،تهران‌ بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1358
· فردا روشن است (ترانه‌)آهنگ و تنظيم از ك‌ ـ روشن روان، با تك خواني شوريده و همكاري گروه‌كرتالار رودكي‌‌،تهران‌ با مديريت محمد سيدي‌كاشاني 1358
· مستضعفين‌(سرود)آهنگ محمد سيدي‌كاشاني ،با تك خواني قره باغي وهمكاري‌گروه كُر تالار رودكي، تهران‌،با‌مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
· كارگر(سرود)آهنگ‌ محمدسيدي‌كاشاني‌، تنظيم‌ فرهاد فخرالديني اجرا توسط‌گروه‌كُرتالار رودكي‌،تهران ، با مديريت‌ محمدسيدي كاشاني 1358
· خروش بهمن‌(سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ ازك ـ‌ روشن‌روان ، اجرا توسط‌گروه‌كرتالار رودكي‌ تهران ، بامديريت‌ محمد‌ سيدي كاشاني1358
· مجاهد پير(سروددرسوگ‌ روحاني مبارز وآزاديخواه سيد محمود طالقاني)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران ، با مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1358
· عاشورا(ترانه‌ـ سرود)اجراتوسط‌گروه‌كُرتالاررودكي ،تهران‌ با ‌مديريت‌ محمد‌ سيدي‌كاشاني 1358
· آزادي(سرود)آهنگ ازكارل‌اُرف‌ آهنگ ساز بزرگ آلماني بر اساس‌قطعه‌ آغازين‌«كارمينا بورانا» بانظارت‌ ف‌ ـ ناصري ، اجرا‌توسط گروه‌كُربزرگ‌ تالار‌رودكي‌، تهران‌ ، بامديريت‌محمد سيدي‌كاشاني 1359
· نبرد (سرود) آهنگ وتنظيم از محمد شمس ،با تك خواني رشيد وطن پرست و همكاري گروه كر ، تهران، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، تهران، 1359
· ستاره خونين‌(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ محمدكياني‌نژاد‌ با تك‌خواني‌ رحيميان‌ ، تهران‌ ، با مديريت محمد سيدي كاشاني 1359 ،تنظيم واجراي دوم‌
توسط‌كاميارايزدپناه ، آمريكا ،1362
· زحمتكشان‌(سرود)آهنگ‌وتنظيم‌ ازك‌ـ‌ روشن‌ روان‌ باهمكاري‌ گروه بزرگ‌كرتالاررودكي‌، تهران‌، با‌ مديريت‌محمدسيدي‌كاشاني 1360
· اين‌است‌ ره‌ رزمم(سرود)براساس آهنگ‌«هذاهودربي»از‌ سرودهاي‌ فلسطيني‌ ،تنظيم‌وآهنگ‌ازن‌ـ مشايخي‌ ، اجرا باهمكاري‌ گروه‌كُروين‌«اتريش» ، با‌ مديريت‌
محمدسيدي‌كاشاني 1360
· توفان(سرود) براساس‌آهنگ‌ يكي‌از‌سرودهاي‌فلسطيني‌ ،تنظيم‌ آهنگ‌ ن‌ ـ مشايخي ، با همكاري گروه‌كُر‌ وين‌«اتريش» با مديريت محمد‌ سيدي‌كاشاني 1360
· اتحاد‌ خلقها(سرود) با الهام از‌ يكي‌ازشعرهاي‌ شاعرو روزنامه‌نگار‌ شهيد،كريمپور شيرازي‌، آهنك‌ از ن‌ ـ‌ مشايخي‌ ،اجرا با همكاري گروه كر وين
· «اتريش»1360 ، تنظيم واجراي دوم‌از محمد شمس با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1368
· فرمان موسي‌ (سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ از ش‌ ـ روحاني، با همكاري گروه كروين‌« اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1361
· اميد ما (ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي منوچهر شيباني ،آهنگ‌ از‌محمد شمس‌ ،اجرا از گروه كاميار به سرپرستي‌ كاميار ايزد پناه آمريكا 1363
· رسيده سحر(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم وتكخواني‌ازكاميارايزدپناه‌ آمريكا1363
· گل توفان(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌،با تك خواني خانم افسانه‌ خدا بنده لو و گروه كروين‌ «اتريش» ،با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
· قهرما نان‌ در‌زنجير(سرود)آهنگ‌و‌ تنظيم‌ از‌ ش‌ ـ روحاني‌‌اجراتوسط گروه‌كروين‌« اتريش»با مديريت‌محمدسيدي كاشاني1363
· ســي خــرداد(سرود)آهنگ و تنظيم‌ محمدشمس‌ با همكاري گروه كروين‌ «اتريش» با مديريت محمد سيدي كاشاني 1363
· بــهار مــجاهــدين(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌وتــك‌خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده 1364 لــندن
· وقت قيام شد(ترانه)آهنگ‌واجراتوسط‌گروه‌كاميار‌به‌ سرپرستي كاميار ايزدپناه‌ پاريس 1364
· مــــرگ بــركــف (ســرود) آهنگ‌ ازسعيداطلس اجراتوسط‌گروه‌ هنري عارف‌ ، پــاريس1364
· زچه‌شادي؟(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌وتكخواني‌ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ پاريس1365
· آزادي‌اي‌خجسته‌ آزادي(ترانه) با الهام از يكي از شعرهاي ملك الشعراي بهار ،آهنگ و اجرا‌ ازگروه‌كامياربه‌ سرپرستي‌كاميار ايزدپناه آمريكا 1365
· روزي برسد(ترانه)آهنگ و اجرا‌توسط گروه‌كاميار به سرپرستي كاميار ايزدپناه‌آمريكا 1365
· گل مياريد مرا(ترانه)آهنگ و تنظيم و اجرا از دكترحميدرضا طاهرزاده
،آمريكا ، 1365
· تاآخرين‌ گلوله‌(سرود) آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس اجرا توسط گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني پاريس 1365
· صلح‌(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم‌ از محمد شمس با تك خواني سعادت صادقي و همكاري گروه كر ، با مديريت محمد سيدي كاشاني . پاريس 1365
· فرمان مسعود(سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس ،اجرا توسط گروه كر، بامديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
· كاروان نوبهار(ترانه ـ سرود)آهنگ و تنظيم از محمد شمس‌ ،با تك خواني دكتر حميد رضا طاهرزاده ، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، پاريس 1365
· بهار بزرگ(ترانه ـ سرود)آهنگ‌ وتنظيم از محمد شمس‌اجرا توسط اركستر سمفونيك وين‌ باتكخواني‌دكترحميدرضا طاهرزاده با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين و پاريس 1366
· نامي برپرچم‌ ايران‌(قطعة سرودي‌براي‌نمايشنامه‌«چه‌با يد كرد؟»آهنگ‌وتنظيم‌ ازمحمد شمس اجرا‌ توسط‌گروه‌كُردرتأترپاريس،‌ با‌ مديريت‌محمد‌ سيدي‌كاشاني1366
· تفنگ(سرود)آهنگ‌ازسعيداطلس، تنظيم‌ ازمحمدشمس‌،باتك خواني‌محمدتقدسي‌اجرا توسط اركستر سمفونيك‌پاريس‌با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
· نوروزي(ترانه)آهنگ وتنظيم از محمد شمس با تك خواني دكتر حميدرضا طاهرزاده پاريس ، با مديريت محمدسيدي‌كاشاني 1366
· ارتش دلاوران(ترانه)آهنگ و تنظيم‌و تك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 ، استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديخش ملي ايران
· زمـــزمــه‌ بـــهاري(تــرانه)آهنگ‌وتنظيم وتك‌خــواني‌ازدكترحـميدرضــا طــاهــرزاده1367 استوديو صــداي مــجاهد قــرارگاه ارتش آزاريبخش ملي ايران
سال نوآمد زره (ترانه)آهنگ وتنظيم وتك خواني ازدكتر حميدرضا طاهرزاده 1367 استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران
· ارتش توده ها(سرود)آهنگ‌وتنظيم ازمحمد شمس بااجراي گروه كُروين با‌مديريت‌ محمد سيدي كاشاني . اتريش1367
· خشم خرداد(ترانه)آهنگ‌و تنظيم وتك‌خواني از دكتر حميدرضا طاهرزاده .
پاريس 1367
· اي وطن ‌آزاد مي خواهم ترا (ترانه)آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس با تك‌خواني سعادت صادقي آلمان 1367
· ارتش آزادي مياد(ترانه)آهنگ محمد شمس و همايون تجلي با تك خواني خانم مريم‌صنوبري‌، اجرا دراستوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش‌ملي‌ايران 1367
· بچه ها بهار(ترانه)آهنگ‌ وتنظيم‌ ازهمايون‌تجلي‌،باتك‌خواني‌خانم مريم‌ صنوبري‌ ، اجرا در استوديوصداي‌ مجاهد قرارگاه‌ ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران 1367
· آتش‌جاويدان(ترانه ـ سرود)آهنگ وتنظيم‌وتك‌خواني ازدكتر حميدرضاطاهرزاده، اجرادر استوديو صداي مجاهد قرارگاه‌ارتش آزاديبخش‌ملي‌ايران1368
· آمد بهار(ترانه)آهنگ‌وتنظيم‌ دكترحميدرضاطاهرزاده باتك‌خواني سعادت صادقي، آلمان 1369
· آمد بهار جانها(ترانه)آهنگ‌و‌تنظيم‌وتك خواني‌ازدكترحميدرضا طاهرزاده، پاريس 1369
· اي‌هموطنان‌(ترانه) براي زلزله زدگان شمال ،آهنگ وتنظيم وتك‌خواني ازدكترحميدرضا طاهرزاده، اجرادراستوديوصداي‌مجاهد قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
· پاي مــردي‌به‌ره‌ نه(ترانه) بــراي زلــزله زدگان شمال ،آهنگ و تنظيم و‌تك خواني‌دكترحميد رضا طاهرزاده ،اجرادراستوديو صداي مجاهد‌‌ قرارگاه ارتش‌آزاديبخش ملي ايران 1369
· شعله‌جاويدان(ترانه ـ‌ سرود)آهنگ‌ و تنظيم‌ازمحمد شمس‌با تك‌خواني‌محمد
تقدسي ،پاريس1369
· خنده نشست‌روي لبا(ترانه)آهنگ‌و تنظيم ازهمايون‌تجلي‌ باتك خواني‌خانم مريم صنوبري،اجرا در استوديو صداي‌مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران 1369
· آمثل‌آزادي(ترانه)آهنگ‌و تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري‌اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1370
· گل افشان(ترانه)آهنگ و‌ تنظيم از همايون تجلي با تك خواني خانم مريم صنوبري ،اجرا در استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
· بشكف اي صبح روشن(ترانه‌ـ سرود)، سرودي براي زنان ،آهنگ‌و تنظيم‌ازهمايون تجلي با اجراي گروه‌كُر،اجرادراستوديوصداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1370
· صبح رهاي‌(سرود) ،آهنگ‌و تنظيم ازمحمد شمس‌، اجرا توسط اركسترسمفونيك وين، با تك خواني محمد تقدسي وهمكاري گروه كر، با مديريت محمد سيدي كاشاني ، وين 1370
· هجراني(ترانه)آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده بااجراي خانم مرضيه ،پاريس 1373
· صبح روشناييها(ترانه)آهنگ ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌،تنظيم محمد شمس ، با اجراي خانم مرضيه‌ در كنسرت قرارگاه ارتش آزاديبخش‌ملي ايران1373 ، اجرا در استوديو پاريس1374
· بارون مي باره‌(ترانه)آهنگ و تنظيم از محمد شمس بااجراي خانم مرضيه ،لندن 1374
· سرودارتش آزادي(آخرين نبرد)آهنگ‌و‌تنظيم از محمد شمس ، با اجراي‌خانم مرضيه‌پاريس1374
· شمع‌(ترانه)آهنگ وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده‌ .بااجراي خانم مرضيه‌،پاريس 1374
· كاوه ميهن «سرود زن» ( سرود)آهنگ و تنظيم ازمحمد شمس با اجراي‌خانم مرضيه ، لندن1374
· باغ‌گل‌(ترانه) آهنگ‌وتنظيم ازدكترحميدرضاطاهرزاده ،با اجراي خانم مرضيه ، پاريس1377
· عاشقانه‌ميهني(ترانه) آهنگ وتنظيم ازمحمد شمس ،بااجراي خانم مرضيه
استوديو صداي مجاهد قرارگاه ارتش آزاديبخش ملي ايران 1378
· عاشقان عيدتان مبارك باد ( ترانه)با آهنگ واجراي دكترحميد رضا طاهرزاده 1379
· كبوتر(ترانه)آهنگ واجرا ازمنوچهر سخائي 1379
· سرود ملت ( سرود) براساس يكي از آهنگهاي استاد علي تجويدي ، تنظيم محمد شمس ، اجرا توسط گروه كر ارتش ازاديبخش ملي ايران به سر پرستي كاميار ايزد پناه 1380
· ترانه ماندانا.آهنگ و اجرا توسط دکتر حمید رضا طاهر زاده 1386

نوشته هاي آماده انتشار

شعر

· پرسه‌درباروت‌و خاكستر(مجموعه شعر)
· ترانه‌هاي شاد‌ بربرهاي‌مهربان‌آينده(مجموعه‌شعر)
· شعرهاي‌بهاري)انتخابي از شعرهاي بهاري(
· سفرنامه ( ديوان شعرهاي كهن ، مجموعه غزلها ، قطعه‌ها ،قصيده ها،رباعي ها ، ترانه ها و سرودهاي اجرا نشده و…

قصه كوتاه

· مترسك(مجموعه هشت قصه‌كوتاه)
· ضيافت‌شبانه‌(مجموعه شش قصه کوتاه
رُمان
·
خوابگرد(جلد اول و دوم)
تحقيق و نوشته هاي پراكنده

· درقلمرو شعر(بررسي و تحقيق)جلداول ودوم
· ببرمهربان وپرنده‌آبي‌(كندوكاوفلسفي)
· درباره شاهنامه‌فردوسي(تحقيق)
· كندوكاوي‌درمنطق الطيرعطار
· مبارزه فرهنگي‌ولي‌كدام مبارزه فرهنگي ؟
· تحقيقى در باره تاريخ ایران پس از اس
لام