یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

گفتگوی علی ناظر سایت دیدگاه قسمت سوم



گفتگوى على ناظر با اسماعيل وفا يغمائى
(بخش سوم
)
تاريخ ، ايدئولوژى، تاريخنويسى ايدئولوژيك و..
ناظر:
چطور مى شود تاريخ را با زبان رمان نوشت؟ واقعيت تاريخ معمولا بسيار خشك و بيرحمانه است ولى در يك رمان معمولا واقعيت با خيال آميخته مىشود و در آن تغييرات مورد نظر نويسنده به وجود مى آيد و اين يعنى از واقعيت تاريخى دور شدن يا رمانتيزه كردن تاريخ.
يغمائى:
رمانتيزه كردن تاريخ، با از ظرفيتهاى ادبى براى تاريخنگارى استفاده كردن با هم تفاوتهاى زيادى دارند.اعتقاد من اين نيست كه بيائيم و تاريخ را به زبان رمان بنويسيم، مى گويم مى شود به زبان رمان هم تاريخ را نوشت، يا در برخى اوقات بايد تاريخ را به صورت رمان نوشت و از ظرفيتهاى رمان براى انعكاس حقايق تاريخى استفاده كرد، بگذرم از اين كه در خيلى از اوقات كتابهاى تاريخى كه به زبان خشك نوشته شده واز چاپخانه هاى دولتى و يا حزبى در آمده اند بيشتر باتخيلات رهبر دولت يا حزب آميخته اند و از واقعيتها دورترند تا يك رمان مثل «همسايه ها» ى محمود يا« پابرهنه ها»ى استانكو يا« گذر از رنجها »ى آلكسى تولستوى و« پل رودخانه درينا» «ودن آرام » و« زمين نو آباد» و امثال اين ها كه بخشى از تاريخ زنده يك مملكت يا يك نسل را در خود دارد.
ناظر:
اگر درست فهميده باشم منظوراينست که در تاريخهاى دولتى و حزبى حقايق تاريخى به قواره ذهنى رئيس دولت يا حزب و منافع دوره اى و مرحله اى ارائه مى شوند. شايد اين صحبت در مقاطعي از تاريخ درست باشد، بخصوص در دوران استيلاي مستبدين بريك مملكت و لاجرم تاريخ نگاران. اما، اگر در يک ظرف بزرگتر به اين مساله نگاه کنيم، مثلا در کشور هاي غربي، مي بينيم که تاريخ نگاري و تاريخ نگري نشأت گرفته از ذهن حکام وقت نبوده و نيست.
يغمائى:
براى روشن شدن قضيه بايد به نمونه ها اشاره كرد. در كشورهاى غربى البته در اين دوران و نه در گذشته، كسى نمى آيد گريبان تاريخ نويسى را بگيرد كه چرا چنين نوشته اى و مثلا در باره اين شخصيت تاريخى توهين روا داشته اى يا آن يكى را تائيد كرده اى. در گذشته وضع فرق مى كرد ولى حالا ديگر تابوهاى احترام و تقدس مدتهاست چه در زمينه مقولات و شخصيتهاى تاريخى، و چه در مورد شاهان( كسانى مثل پادشاه سوئد و ملكه انگليس) و رئيس جمهور و شخصيتهاى سياسى( امثال بوش و بلر و شيراك و...) شكسته است واين خيلى خوب است. در مورد تاريخ، آنطور كه در شرق براى دولتها اهميت دارد، براى دولتها و دولتمردان غربى اهميت سياسى و روزمره ندارد، در شرق مشروعيت تاريخى ومذهبى وكاريسماتيك...از راههاى كسب مشروعيت است ولى در غرب نه چندان، زيرا سعى مى كنند مشروعيت سياسى شان را از چيزهاى ديگريعنى از سيستم و نهادهاى دموكراتيك و نه از تاريخ! و نه از رابطه خونى يا ايدئولوژيك با فلان امام پيغمبر يا شاه و و زير سابق كسب كنند ، ولى نبايد فكر كرد كه اين تمام قضيه است و هر آنچه كه در غرب نوشته مى شود عين حقيقت است. در غرب كسانى چون ويل دورانت يا مارك بلوخ و امثال آنها تلاش سترگى به خرج داده اند كه تا حد ممكن حقايق تاريخى رادرست منعكس كنند ولى در همين غرب هوشيارانى چون فوكوياما نظريه پرداز برجسته سياسى، و خويشاوندان فكرى او در كنار بزرگترين ارگانهاى سياسى و امنيتى و در مركز كانونهاى پژوهشى مشغول به كارند و تلاش مى كنند به خوانندگان خود بقبولانند كه پايان تاريخ با بلوغ سرمايه دارى فرا رسيده است و اين آمريكاست كه سرنوشت جهانى دموكراتيك! را رقم خواهد زد، يا هنوز ما با اين تئورى روبروئيم كه جهان در اساس مرهون تمدن يونان است، و يعنى جهان مرهون تمدن اروپاست و لاجرم اسكندر مقدونى از عوامل انتقال تمدن و فرهنگ به خاور ميانه و آسياست در حاليكه ما با مراكز ديگرى از تمدن مانند تمدن بابل و چين و هند ومصرروبروئيم كه تاريخى كهن تر از تمدن يونان دارند. نقش فرهنگ و تمدن سومرى ها و بابلى ها كه فرهنگ و تمدن آغازين ايران در خيلى موارد مرهون آنهاست( و به نظر من حداقل بخشهائى ازموجوديت كهن ترين اديان خاور ميانه اى اديانى كه اجداد اديان ابراهيمى ــ يهوديت ، مسيحيت و اسلام ــ محسوب مى شوند منت پذير آنهاست) غير قابل انكار است. پوشاندن اين حقايق نيز جراحى كردن تاريخ است ومن فكر مى كنم كه واقعيات، بخصوص واقعيات تاريخى را نبايد با لاشه گوسفند بر قناره و يا پيشخوان دكان قصابى عوضى گرفت. قصاب محله قسمتهاى بدرد بخور را تر و تميز مى كند ومقابل چشمها قرار مى دهد و دل و روده وآت و آشغالها و قسمتهائى كه اشمئزاز را بر مى انگيزد پنهان مى كند. كار قصاب عيبى ندارد ولى كار تاريخ نويس دولتى يا حزبى اشكال دارد. در اين گونه موارد ما با تاريخى جراحى شده و ترميم شده در حقيقت مى شود گفت جراحى پلاستيك شده روبروئيم. از اين تاريخ نمى شود آموخت، از اين تاريخ نمى شود تجربه اندوخت، با اين تاريخ نمى شود حافظه تاريخى داشت و يا حافظه تاريخى را تقويت كرد، اين تاريخ تنها به درد همان دولت و حزب مربوطه مى خورد كه خر خودش را هى كند و چند صباحى بر مسند قدرت باشد و برود دنبال كارش و جاى خود را به قلدرى ديگر بدهد. نمونه اين تاريخ نويسى را ما هم در دوران شاه شاهد بوديم و هم در دوران جمهورى اسلامى شاهد هستيم.
ناظر:
ويژگى اين نوع تاريخ نويسى چيست؟
يغمائى:
پنهان كردن تاريخ، اختراع كردن تاريخ، جراحى كردن تاريخ، تاريخ را بنده و برده شرايط سياسى و روز كردن، سياه و سفيد ديدن مسائل تاريخى و مطلق گرائى و امثال اين چيزها.
ناظر:
آيا اين نوع تاريخ نويسى كه تاريخ را قصابى مى كند خاص دولتها و احزاب است يا نمونه هاى ديگر هم هست؟ مثلا افراد ى هم هستند كه همين كار را مى كنند؟
يغمائى:
افرادى هم هستند كه اينطور مى نويسند، ممكن است در مواردى به حزب يا دار و دسته اى هم وابسته نباشند ولى تاريخ را در بهترين شكل خود به ضرب تحليل و تفسيرهاى خود دگرگون شده ارائه مى كنند و يا بخشهائى از آن را سلاخى مى كنند و يا بخشهائى را پنهان مى كنند.
ناظر:
چرا وقتى كه دولت يا حزبى آنها را تحت فشار قرار نمى دهد بازهم گرفتار چنين مشكلى هستند؟ به نظر مى رسد وقتى كه فشارى در كار نباشد پژوهشگر كار حقيقى خودش را بايد بكند.
يغمائى:
در ابتداى كار همين طور به نظر مى رسد ولى قضيه به اين سادگى ها نيست خيلى از حضرات به طور مظلومانه اى پيش از آنكه به طور طبيعى و مادى متولد بشوند از زاويه تاريخى و اجتماعى قبل از آن و گاهى قرنها قبل متولد شده اند، يعنى چهارچوب انديشه و اعتقادات آنها حاضر و آماده بوده است و آنها بعدها سعى نكرده اند به عنوان يك پژوهشگر كه بايد كارى سخت و مسئوليت زا را به پيّش ببرد زحمت دوباره زاده شدن را بخود بدهند و از حيطه سليقه ها و باورهاى مثلا قرون وسطى خارج شوند.
براى گروهى از اين افراد دولت و حزب آنها، در درون خود آنهاست. جوى است كه پيرامون انديشه آنها را احاطه كرده و انديشه و ايدئولوژى خاص انهاست كه حقايق تاريخى را درقالبهاى مورد علاقه شان رنگ آميزى وارائه مىكند.
چنين فردى مذهبى كه باشد نه از راه تحقيق بلكه، با كمك استصحاب!! ودلائل عقلى و نقلى!! همان دلائلى كه علما در اثبات مقولات مذهبى از آن استفاده مى كنند، سعى در اثبات نظريات خود مى كنند و مثلا مى گويند عدالت خدا به دور از اين است كه خدا بندگانش را در روى زمين بى راهنما بگذارد پس بايد پيغمبر بفرستد و به پيغمبر هم عقلا بايد وحى شود و براى اينكه بندگان خدا پس از پيغمبر بى سرپرست نمانند امام لازم است و سلسله امامت هم كه تمام شد بايد قاعدتا ملائى باشد كه امورات را سر و سامان بدهد ! . چنين فردى شك ندارد كه حمله سپاهيان آزادى بخش اسلام به مرزهاى ايران باعث خير و بركت بوده و در برخى از اوقات نسبت به سلطان محمود و نادر وشاه اسماعيل صفوى كه اولى و دومى خاك هند را به توبره كشيدند و بت شكنى كردند و دومى ميخ تشيع را به ضرب ساطور و تبر كوبيد سمپاتى نشان مى دهد و فكر مى كند در هر حال اينها بوده اند كه عليرغم همه چيز باعث حفظ بيضه اسلام شده اند. چنين فردى ناسيوناليست كه باشد مىرود زير علم داريوش و خشايار شاه سينه مى زند و در بست آنها را مى پذيرد. براى اولى تاريخ قبل از اسلام نفى شده وآلوده است و براى دومى تاريخ دوران اسلامى مايه ننگ و نفرت است. از اين نمونه ها كم نيست و من در كار تحقيق با موارد زيادى برخورد داشته ام.
ناظر:
بي شک يک محقق و پژوهشگر بايد بيطرفانه مسائل را مورد بررسي قرار دهد، و مطرح هم نيست که موضوع تاريخ است يا رياضيات. اما اگر بخواهم کمي مته به خشخاش بگذارم و نگرش شما را زير ذره بين نگاه کنم، بايست به هر نوشتار، از هر معتقد به هر انديشه اي، شک بکنم و آن نوشتار را از کتابخانه خود دور کنم. مثلا يک محقق معتقد به اگزيستانسياليسم، کمونيسم يا اسلام و بابيت، نبايستي به متون مربوطه کاري داشته باشد چون معتقد به مفاهيم پايه آن نگرش است. علي شريعتي، جزني، رجوي، طالقاني و...همه با برداشت هاي از پيش فورموله شده به تاريخ و گذشته و آينده نگاه مي کرده اند. بالاخره به هر درى بزنيم به نوعى با ايدئولوژى روبرو هستيم.
يغمائى:
فكر مى كنم كتابها را نبايد از كتابخانه بيرون ريخت . بايد خواند و نقدشان كرد و نقاط ضعف و ناراستى ها و كاستى هاشان را در معرض شناخت و داورى ديگران قرار داد . بايد اين فضا را از بين برد كه در كار پژوهش مخالفت با نظر ديگران به معناى دشمنى است و بايد اين مساله را توضيح داد كه هركس كه مخالف را دشمن خود مىشناسد كسى است كه ظرفيت روياروئى درست با مخالف را ندارد و بنابراين دشمن را بر مخالف ترجيح مى دهد، چرا؟ چون دشمن نفى و طرد مى شود، ولى با مخالف بايد به بحث نشست كه شايد حرف او درست باشد و اين ظرفيت مى خواهد.
مساله دين و مذهب و مسلك پژوهشگر هم مورد انتقاد نيست. فردى كه وارد كار پژوهشى مى شود مى تواند هر دين و آئينى داشته باشد مسلمان شيعه دوازده امامى باشد يا مسلمان بابى، يا سنى حنفى ويا شافعى . مى تواند فدائى باشد و اعتقاد داشته باشد جهان بايد به سوى جامعه كمونيستى به پيش رود و يا مجاهد باشد و اين اعتقاد را تبليغ و ارائه كند كه بايد دوازدهمين امام شيعه آشكار شود و كل جهان را از بيداد برهاند وسنگ بناى جامعه بى طبقه توحيدى را در پنج قاره جهان بگذارد و يا هر چيز ديگر، مساله اين است كه فرد پژوهشگر به بلوغى نسبى در زمينه كارش رسيده باشد وبگذارد كار پژوهش حتى الامكان درست جلو برود ودر قالب فكرى سياسى و حزبى و مسلكى اش گير نكند. و وحشت نكند كه اى داد و بيداد اگر من بى نظر جلو بروم ممكن است دين و ايمانم به باد برود. بايد دين و ايمانش را در حيطه اى قرار دهد كه مربوط به مقوله ايمان است و به اين فكر كند كه مرزهاى تاريخ و فرهنگ بسا فراتر از مرزهاى حزب و سازمانى است كه آمده است تا مساله خاصى رادر زمينه اى سياسى و اجتماعى در مقطعى از زمان حل كند ولاجرم با نفى عاملى كه براى نفى آن به وجود آمده خودش نيز نفى شود و جايش را به پديده ديگرى بسپارد.بايد اين فرض را پيش رو بگذارد كه ممكن است حقيقت تاريخى، مخالف و يا بزرگتر ازچيزى باشد كه دين و آئين و يا مرام و مسلك اوارائه مى كند، اين البته بسيار مشكل است ولى مى توان به واقعيت تاريخى حتى الامكان نزديك شد و به اين مساله توجه كرد كه واقعيات تاريخى در خارج از ذهن ما اتفاق افتاده اند و اين نقطه بسيار خوبى براى ماست و كسى نمى تواند واقعيت تاريخى را تغيير دهد. واقعيت تاريخى يكى بيشتر نيست ولى آگاهى ناقص و تفسير و تحليل هاست و به قول يكى از فلاسفه كه نامش را در خاطر ندارم بتهاى شخصى و طايفه اى است كه تفاوتها را ايجاد و جنگ هفتاد و دو ملت را آغاز مى كند كه در بعضى موارد بسيار مضحك است. در همين زمينه ولى در مورد ادبيات سارتر حرف جالبى دارد كه مى شود از آن الگو بردارى كرد. اودر جلسه اى كه با برخى از نويسندگان بلوك شرق سابق در باره ادبيات گفتگو مى كند مى گويد:
نويسنده و شاعر و هنرمند مى تواند عضو و يا رهبر يك گروه و يا حزب سياسى باشد ولى كار ادبى اش بايد از قيود حزبى آزاد باشد.
اين البته مشكل و بسيار مشكل است ولى بايد براى نيل به آن كوشش كرد. در باره كسانى هم كه مى خواهند هر طور شده تاريخ را به قد و قواره قالبها در بياورند به طور دراز مدت جاى نگرانى نيست. پروسه شناخت و از جمله پروسه شناخت تاريخى در نهايت قالبهاى كهنه شده و منجمد شده قالب گرايان را از هر سنخ كه باشند در هم خواهد شكست. در نهايت نه مى توان اقيانوس را در آكواريوم شخصى خود جا داد و نه تاريخ را در قالبهاى ريز و درشتى كه حافظ منافع حزبى و يا گروهى اند. پنبه انديشه هاى قالبى نهايتا زده خواهد شد.
ناظر:
چرا از قالبها دفاع مى شود و اين همه براى حفظ قالبها كوشش مى شود در حاليكه مى بينيم كار تاريخ قالب شكنى است؟ آيا اساسا كار بدون قالب به پيش ميرود مثلا كار تحقيق و پژوهش.
يغمائى:
قالبها در ابتدا براى سرعت بخشيدن به كار به وجود مى آيند و به آن سرعت مى بخشند، چه در زمينه هاى سياسى و ايدئولوژيك وچه در زمينه هاى ديگر، قالبها در حقيقت از پراكنده شدن محتوا جلوگيرى مى كنند و به كار كردهاى آن قدرت و سرعت مى بخشند و آن را حفظ مى كنند. شما نه مى توانيد عطر را بدون شيشه نگهدارى كنيد، نه قطعه موزيكى را بدون قالب موسيقائى به وجود آوريد و تصنيف كنيد و نه محتواى يك آئين فلسفى و يا مذهبى را بدون قالبهاى خاص سنتها و شعائرش و نه يك ارتش يا تشكيلات را بدون قالب مربوطه به وجود آورده و حفظ كنيد. مشكل وجود فالب نيست ! و براى همين است كه مى گويم « قالبهاى منجمد شده» در نهايت سرنوشتى جز خرد شدن و زايل شدن ندارند حتى اگرتمام خدايان به دفاع از آنها برخيزند. مشكل اين است كه قالبها جنبه تقدس به خودشان مى گيرند ودر نهايت با انجماد خود، خودشان از عوامل كندى و سر انجام قفل شدن مى شوند. نمىدانم كجا اين را شنيده ام كه شراب نو را در پيمانه نو بايد نوشيد. مى شود گفت بايد قالبهاى تازه داشت و مانع شد تا محتوا و جان و روح تازه در قالبهاى تنگ و تار كهن رنج بكشند و از بين بروند. در اسطوره هاى يونان شايد حكايت تختخواب يا بستر پروكرستس را خوانده باشيد. ماجراى پروكرستس ماجراى قالبهائى است كه منجمد شده اند و محتوا را نابود مى كنند.
پروكرستس غولى بود كه تختخوابى داشت. تختخواب طول مشخصى داشت. پروكرستس كه صاحب تخت بود هر كس را كه رد مى شد مى گرفت و روى تخت مى خواباند. تنها اندك كسانىكه قدشان به اندازه طول بستر بود جان سالم بدر مى بردند بقيه سرنوشت تلخى پيدا مى كردند . مسافران قد كوتاه توسط غول از دو طرف كشيده مى شدند و مفاصلشان از هم مى گسيخت تا قدشان درست به اندازه تخت بشود و كسانى كه طولشان از تخت بيشتر بود توسط غول اره مى شدند تا به اندازه تخت بشوند. در ايران ما حكايت لك لك ملا نصرالدين را داريم . ملا لكلكى خريد و با خودش فكر كرد اين لك لك شكل و شمايلى كه مورد نظر اوست را ندارد. قيچى را برداشت و پاها و نوك و بعد گردن! و سپس بالهاى لك لك را قيچى كرد و نگاهى به لك لك انداخت و گفت: حالا شدى مرغ حسابى! اما لك لك لحظاتى بود كه به رحمت حق پيوسته بود. به نظر من ماجراى تاريخنگارى در قالبهاىايدئولوژيك و سياسى منجمد شده چيزى جز اين نيست. از قبل تكليف مسائل روشن است و اين كه چه چيزهائى بايد نوشته شود و چه چيزهائى نبايد نوشته شود روشن است. براى ملائى كه تاريخنگار است امامان شيعه آخوندها و فقيهانى هستند در اشل بالا، براى مسلمان ليبرال مسلك امامان شيعه ليبرال و دموكراتند و براى انقلابى مسلمان تمامشان رهبرانى مقدس هستند كه جز مبارزه مسلحانه چيز ديگرى را تبليغ نمى كنند. اما اينكه حقيقت چيست، اهميتى ندارد!اينكه اين شخصيتها متعلق به فرهنگ مذهبى اند يا تاريخ ايران اهميتى ندارد! اينكه بايد از لحاظ تاريخى آنان را با تاريخ ايران تطبيق داد و مثلا دانست در آغاز قرن سوم هجرى نقش امام رضا در تاريخ ايران مهم تر بوده يا بابك خرمدين اهميتى ندارد! قالب فكرى كه مشخص باشد واقعيت مهم نيست وواقعيت اگر با قالب پيش ساخته ايدئولوژيك و سياسى در تضاد قرار بگيرد بايد گفت واى به حال واقعيت!! قالب مهم است، اين قالب است كه به واقعيت اصالت مى دهد وخوبى يا بدى و چند و چون آن را محك مى زند و تعيين مى كند كه چه چيزهائى بايد آگرانديسمان شوند و چه چيزهائى بايد پنهان شوند و از بين بروند. اينطور مى شود كه تا فلان دولت و بهمان حزب بر سركار است همه چيز در برق شكوه و عظمت كور كننده و هياهوى كر كننده خود را بايد نشان بدهد و چون دولت و يا حزب سقوط كردو پرده تئاتر افتاد و بازيگران و تماشاچيان به دنبال كارشان رفتند، گند و عفونت آنچه كه پنهان شده بايد مشام را آزار بدهد. آن موقع است كه بايد شاهد باشيم كه مثلا در تلويزيونها صفوفى از اسكلتها و جمجمه هاى كشتگان خمرهاى سرخ را نشان بدهند و درب بايگانى كا. گ. ب باز شود و تك نويسى ها و پرونده ها پرده از روى فضاحتها و جنايتها بر دارد وآن رود خروشان عظمتها تبديل به نهر لجن آلودى بشود كه در آن ابتذال و خودخواهى و كوته بينى با انواع توجيهات سياسى و ايدئولوژيك در هم آميخته است. فراموش نمى كنم كه درسالهاى جوانى ما، وقتى كه سخن از كشتارهاى خمرهاى سرخ مى شد باور نمى كرديم و فكر مى كرديم اينها تبليغات امپرياليستهاست و يكى از رفقاى شريف چپ وقتى ازامثال سيلونه نويسنده بزرگ ايتاليائى و يا ريچارد رايت و اشپربروويلهلم رايش و امثالهم سخن به ميان مى آمد مى گفت آدمهاى با استعدادى هستند ولى جيره خوار سرمايه دارى شده اند! سالها طول كشيد تا ما بفهميم كه خمرها واقعا گله وار آدمها را مى كشتند وامثال سيلونه نه نوكر سرمايه دارى بلكه معترضان وفادار به حقيقت اند.
ناظر:
چرا مثالها را از چپ مى زنيد و از كمونيسم؟
يغمائى:
من فكر مى كنم پرونده سرمايه دارى كه روشن است، مثالها از كار كردهاى دولتهائى است كه نام چپ و كمونيست بر خود داشتند، ادعاى ايدئولوژى كمونيستى و مردمگرا داشتند. بحث بر سر ميراث ارزشمندى كه نگاهى عدالتخواهانه داشت و دارد و باعث خلق ارزشهاى بسيار ارجمندى شده است نيست . بحث بر سر دولتهاست. بجز اين سرمايه دارى معمولا از رو مى بندد وكار را نه با شعارهاى عدالتخواهانه بلكه با قلدرى جلو مى برد. هر جا كه لازم باشد آشكارا مى كشد. درد بر سر آنهائى است كه ادعاهائى بجز اين داشتند ولى كارى ديگر كردند. مساله بر سر مثلا كمونيسم نيست. برويم بر سر مذهب و نگاه ايدئولوژيك مذهبى. مدتهاى مديد تبليغ مى شد كه مثلا دولتهائى مثل علويان و سربداران دولتهائى چنين و چنان بوده اند وما هم باور كرده بوديم ولى وقتى از حصار ايدئولوژى آنسوتر برويم و شمع ها و چراغهاى تقدس را خاموش كنيم مى بينيم كه آواز دهل شنيدن از دور خوش است واگرچه اين دولتها نكات مثبتى در اغاز داشته اند ولى آنچنان كه شايع است و ما هم اين شايعات تاريخى را باور كرده بوديم خبرى نبوده است و ما اين دولتها را به قالب خيال وآرزوهاى عدالتخواهانه خود طراحى كرده ايم، و گرنه مردمى كه مالياتهاى سادات علوى زيدى در شمال ايران تسمه از گرده اشان كشيد، و زنان بيچاره تن فروشى كه در دوران سربداران زنده زنده درچاه دفن شدند از تاريخ به زبان ديگرى سخن مى گويند.
ناظر:
مى خواهيم فارغ از دگم ها صحبت بكنيم. هنوز هم سئوال اين است كه اساسا مى شود فارغ از نگاه ايدئولوژيك وارد مقوله تاريخ شد؟ آيا ما اين آزادى را داريم و اساسا اين آزادى از قيد و بندهاامكان پذير است و يا هر كارى كه بكنيم باز هم امكان رهائى وجود ندارد و اين آش كشك خاله را چه كمونيست باشيم و چه مذهبى و يا ناسيوناليست بايد بخوريم؟ چون بالاخره ما به نوعى تفكر و نگاه بيشتر متمايل هستيم و همين تا اندازه زيادى تكليف را روشن مى كند. بگذاريد با يک سوال ملموس، کمي تلخ، جمع بندي کنم. شخص خودتان، هم اکنون که ديگر با مجاهدين نيستيد و به دنبال کار خود رفته ايد، دربيان مسائلى که به مجاهدين مربوط مي شود خود سانسوري مي کنيد. براي اين کار هم دلايل متعدد و معقول داريد. مساله من هم نيست که شما آن مسائل را بيان کنيد، چون خارج از حوصله اين گفتگوست. اما به هر حال اين خود سانسوري وجود دارد. بخشي از تاريخ را نمي گوييد. بياييم همين را به تاريخ نويسان 600 سال پيش بسط بدهيم؛ آيا به آنها حق نخواهيد داد؟
يغمائى:
من اول بخش دوم سئوال را پاسخ مى دهم. من و شما مشغول بحثى هستيم كه در اين نقطه به تاريخ و تاريخنگارى مربوط مى شود و در برخى موارد بناچار راه به سياست مى برد. در تاريخ و تاريخنگارى و نقطه نظراتى كه من به آنها رسيده ام، فكر مى كنم خود سانسورى در كار من وجود ندارد. محتواى كار مفصلى كه من دارم روى تاريخ مقدس شيعه و تطبيق آن با تاريخ ايران، در ايران اشغال شده قرنهاى اول تا سوم با حدود هفته اى چهل تا پنجاه ساعت كار انجام مى دهم مبين اين است كه از خود سانسورى، در مدارى بالاتر از مسائل سازمانى كه من سالها قبل عضو آن بوده ام و هنوز هم شمارى از رفقاى مورد احترام من به تبع مبارزاتشان با رژيم ولايت فقيه، عضو آن هستند عبور كرده ام. يك احساس مسئوليت انسانى بسيار قوى و فراتر از ترسها و تابوها هاى مذهبى و فلسفى و سياسى و سازمانى و مصلحت انديشى هائى كه ريشه در منافع شخصى دارد و يك احساس مسئوليت نسبت به آينده و آيندگانى ناشناس در دورانى كه من و ما ديگر وجود نداريم مرا به اين كار وادار مى كند. ابائى ندارم كه بگويم كه خوانندگان كارهاى خود را دوست دارم و به همين دليل چه در شعر وكارهاى ادبى و چه در پژوهش تاريخ بر اين باورم كه براى وفادار ماندن و احترام گذاشتن به خواننده بايد صراحت داشت و حتى گاهى بايد خشم ولعنت موقت او را نسبت به خود پذيرفت و خود سانسورى نكرد. روزگارى فرا خواهد رسيد كه همه چيز روشن خواهد شد.
مسائل سياسى را بگذاريم براى فرصتى ديگر اما اگر در حيطه تاريخ داريم صحبت مى كنيم من در اساس با نگاه مذهبى به تاريخ، چه به طور عام و چه به طور خاص موافقتى ندارم. جهان مى تواند با شگفتى هاى خود يك معجزه باشد وحتى رازهاى فراوان در آن وجود داشته باشد و ايكاش تاريخ به ضرب معجزات و امدادهاى غيبى جلو مى رفت و كمتر از اين خشن و خونين بود ، ولى من رد پاى هيچ اعجازى را در تاريخ نيافته ام تمام اعجازها و فاجعه هابه نيروى عقل و دستهاى انسانهائى كه اجسادشان راههاى تاريخ را فرش كرده و هنوز هم دارد مى كند انجام يافته است. ما در اين معركه مى توانيم فقط موضع خودمان را مشخص كنيم و در اين تعيين موضع خيلى چيزها دخالت دارند. روزگارى بود كه درآن دور دستهاى تاريخ، با اعتقادى مذهبى گونه، سوداى جامعه اى را داشتم كه در آن روح عدالت و آزادى در همه جا مى بايد حضور داشته باشد. نمى خواهم اين را در اينجا توضيح بدهم كه بحث آن مفصل است ولى حالا فقط به اين فكر مى كنم كه با امكانات اندك انسانى خود، و در فرصت نه چندان زيادى كه براى من باقى است وظيفه خود را در همين روزگار و براى همين روزگارو انسانهاى همين روزگار انجام بدهم. حالا فكر مى كنم هر گام خودش مى تواند مقصدى باشد و هر مقصد آغاز راهى، من بعد از كشاكشهاى فراوان در اين جهان پركشاكش ،اينطورى كمتر متناقضم تا اينكه منتظر باشم تا در پايان تاريخ كسى ظهور كند وجهان را از عدل و داد پر سازد،.بدينگونه بايد جلو رفت و بر خلاف فوكوياما كه نداى پايان تاريخ را سر داده من اعتقاد دارم هيچ مقصد نهائى وجود ندارد، مذهب پلى بر فراز هستى و نيستى زده ونداى جهانى ديگر را سر داده كه مى شود بة آن انديشيد ولى مقولات مذهبى را نمى توان وارد حٍيطه تاريخ مادى كرد كه آميزش اين دو باعث درد سرها و سوء استفاده هاست. به نظر من راه تاريخ چون جهانى كه بر غبار ناچيزى از آن بنام زمين و درزير سيطره قلدرها داريم زندگى مى كنيم بى نهايت است. تا حيات و زندگى وجود دارد راه و منازل راه وجود دارد و تنها با نابودى كامل همه چيز است كه راه تاريخ پايان مى يابد. بعضى از تابلوهاى سالوادر دالى مرا به ياد پايان تاريخ مى اندازد. جهانى كه همه چيز در آن مرده و تنها جمادات و اشياء پودر شده و نرم شده در زمانى ايستا و در پرتوهاى خورشيدى بى معنا واقعيت دارند. شايد خداوندان سرمايه دارى بزرگ روزگارى اين مهم را به انجام برساند و حرف فوكوياما اثبات گردد. اما در مورد قسمت اول سئوال، يعنى ايدئولوژى، من فكر مى كنم بايد اول مقدارى در اساس فهميد كه ماجراى ايدئولوژى چيست؟ تا بعد بدانيم آميزش آن با تاريخ چه مشكل يا مشكلاتى ايجاد مى كند. مساله اى كه در آغاز بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه اگرچه كلمه ايدئولوژى و ايدئولوژيك و مشتقات مختلف آن مثل نقل و نبات، و با آكسان هاى مطنطن به كار مى رود، ولى در مواردى قابل توجه شمار زيادى از كسانى كه آن را به كار مى برند از اساس و يا به درستى نميدانند كه ايدئولوژى يعنى چه؟! براى آنها ايدئولوژى چيز مرموز مقدسى است كه از اطراف آن نور تتق مى كشد و هر رشته نورش با پيغمبرى، امامى، قديسى و چيزهائى از اين قبيل آميخته است وانواع ارواح مقدسه با گرزهاى آتشين دگمها، نگهبانى از حريم آن را به عهده دارند. براى اين افراد ايدئولوژى بيشتر امر خطير شفاعت و آمرزش را به عهده دارد و به درد حل و فصل مسائل و مشكلات بعد از فوت و موتشان مى خورد ، در خيلى از اوقات و در رابطه با چنين افرادى نوعى تلقى بسيار سطح پائين و مبتذل ولى پيچيده شده در زرورقهاى مسحور كننده و پوك و پوچ خودش را نشان مى دهد. به قول معروف كاسه و بشقاب هفت دست ولى شام و ناهار هيچ چيز. براى اين افراد ايدئولوژى مقوله اى آسمانى است
ناظر:
در حاليكه قضيه كاملا زمينى بايد باشد و بايد مشكلات دنياى زندگى را حل و فصل بكند.
يغمائى:
كاملا همين طور است ولى در ايران و بخصوص پس از شروع مبارزه مسلحانه از سال پنجاه به بعد مفاهيم ايدئولوژى و جهانبينى و دين و مذهب و امثال اينها در هم آميخت و ملغمه عجيبى را به وجود آورد و به كلمه ايدئولوژى رنگ و بوئى مذهبى گونه داد كه هنوز هم ما با اين ملغمه روبرو هستيم و هركس به زبانى سخن از وصف ايدئولوژى مى گويد. به قول معروف: بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه! ايدئولوژى از مفهوم حقيقى خودش كه بايد از واقعيات و حقايق اجتماعى و سياسى و فرهنگى تغذيه كند و در يك رفت و برگشت دوباره در خدمت همان جامعه و پيشرفت آن قرار بگيرد تبديل به نوعى شريعت و با رنگ و بوئى مذهبى شد
ناظر:
البته فكر مى كنم ايدئولوژى براى مذهبى ها رنگ و بوى مذهبى دارد.
يغمائى:
هم براى مذهبى ها و هم براى غير مذهبى ها، منظورم حال و هوا و تقدس اين كلمه است كه انعكاسى آميخته با تقدس و آميخته با ابهامات تقدس و دگمهاى مذهب در ذهن ايجاد مى كرد و هنوز هم اگر چه بازارش ديگر رونق سالهاى پنجاه تا شصت را ندارد براى بعضى ها همان انعكاسات را ايجاد مى كند، و گرنه مذهبى هاى سنتى كلمه خودشان را داشتند و دارند يعنى كلمه مكتب و مكتبى بودن آنهم با قرائتى قرون وسطائى، يعنى مكتب در مقابل ايدئولوژى ومكتبى در مقابل كلمه ايدئولوژيك گروهها و سازمانهائى كه تلاش مى كردند در عصر خودشان تنفس بكنند، در هر حال داشتم در باره كلمه ايدئولوژى مى گفتم، كلمه ايدئولوژى در آغاز نه مقدس بود و نه عجيب و غريب. اين كلمه و مفهوم اوليه آن در قرن هجدهم وكمى بعد از انقلاب فرانسه سر و كله اش پيدا شد. معناى اين كلمه، « دانش ايده شناسى» است و همسايه ديوار به ديوار مقوله« معرفت شناسى» است. اين كلمه اين طور زاده شد و ماند و نفس كشيد و رشد كرد تا روزگار ماركس فرا رسيد و او بود كه اين كلمه را در معناى منفى و مثبت خودتوضيح داد و درخشاند و به آن پر و بال داد و خلاصه آن را جا انداخت و هميين مفهوم زاده شده از انديشه ماركس بود كه در جامعه ايران به مدد كار و تلاش روشنفكران و مبارزان واحزاب و گروههاى ماركسيست پر و بال باز كرد و ورد زبان خيلى ها شد و با خيلى چيزها در آميخت.
ناظر:
حتى نيروهاى مذهبي...
يغمائى:
حتى نيروهاى مذهبى، اگر كسى فكر مى كند كه اشعه هاى نيرومند تحولات و انقلابهاى ماركسيستى يا تاثير پذيرفته از ماركسيسم در جهان، و بخصوص انقلاب اكتبر، در بغل گوش ايران، برانديشه و تفكر نيروهاى سياسى و مبارز ايران حتى نيروهاى مذهبى منظورم نيروهاى مذهبى ليبرال و دموكرات و چپ مذهبى است، تاثير نداشته دارد خودش را گول مى زند.
ناظر:
حتما منظورتان اين نيست که التقاطي هستند؟ يا هستند.
يغمايي:من از به كار بردن كلمه التقاط وحشتى ندارم و فكر مى كنم اين كلمه كه فكر مى كنم به معناى منفى و سياه خودش نخستين بار توسط ساواك شاه علم شد مقدار زيادى مورد ظلم وستم قرار گرفته است و بايد كمى به آن پرداخت. به طور خاص خمينى و شمارى ديگر از دشمنان و مخالفان مجاهدين، با اتكا به جريان تغيير ايدئولوژى خونين و خشن توسط گروهى از اعضاى مجاهدين، و ترور شريف واقفى و لباف و سوء استفاده ساواك از اين ماجرا، و اعترافات خاموشى وافراخته و شمارى ديگر، و عكس العمل اقشارى از جامعه ايران به اين كلمه رنگ و بوئى ملعنت آميز و جهنمى دادند و آنر تبديل به يك كلمه مذهبى عجيب و غريب، و در حقيقت تبديل به تبرى در دست خود كردند تا با آن مجاهدين را در جامعه مذهبى ايزوله كرده و توسط نا آگاهترين اقشار مذهبى بكوبند، قشرهائى كه بيشتر در كلمه ناشناس و تازه وارد التقاط، سيماى ابن ملجم و شمر ابن ذى الجوشن و ساير چهره هاى منفى تعزيه هاى آخوندى را رويت مى كردند .
ناظر:
اما التقاطى وجود داشت يا نه؟
يغمائى:
بايد ديد طرفين دعوا چه مى گويند. ساواك و آخوندها مجاهدين را التقاطى مى دانستند و مى دانند. مجاهدين اعتقاد دارند و اعلام كرده اند كه مسلمان و شيعه انقلابى خالص هستند و التقاط در ايدئولوژى را رد كرده اند. خمينى و آخوندها به اين علت كلمه التقاطى را به كار مى بردند و مى برند كه مى گويند مجاهدين اسلام و ماركسيسم را در هم آميخته اند و مجاهدين اين را رد مى كنند و مى گويند آنها از تجربيات و دانش جهان معاصر در مبارزه استفاده كرده اند و مى كنند وحكايت ايدئولوژى و جهانبينى آنها چيز ديگرى است. اين حرفهاى طرفين دعواست، اما جدا از اين حرفها و اگر فارغ از حيطه جولان ساواك و آخوند به كلمه التقاط نظر بكنيم اين كلمه چندان وحشتناك نيست. حداقل اگر از حيطه آسمانها باز گرديم و سرگذشت اديان را در واقعيت تاريخى شان بجوئيم مى توان گفت كه زرتشت پيامبر نامدار ايرانى با رفرم در دينهاى قبل از خود و نيز با التقاط آئينهاى قبلى دين شكوهمند و پر طراوت و انسانگرا و طبيعت ستاى خود را پى افكند. دينى كه قرنها پائيد و اگر ايران به تمامه اشغال نشده بود و يا آئين زرتشت پناهگاه و پشت جبهه اى براى خود پيدا مى كرد، هنوز هم زنده بود.
نمونه ديگر آئين مانى است. آئين مانى نمونه يك التقاط كامل و درخشان از اديان مختلف است كه قرنهاى قرن ائين و اعتقاد جمعيتهاى گسترده اى در سراسر جهان متمدن و از جمله اروپا بود و تبديل به رقيب خطرناكى براى مسيحييت شد به طوريكه در قرنهاى دوازدهم و سيزدهم كليسا دست به سركوب و كشتار آنان زد. برويم بر سر مسيحييت! امروزه ديگر بر كسى كه اهل تحقيق باشد پوشيده نيست كه مسيحييت تا چه حد با آئين مهر پرستى در آميخته است. روز تولد مسيح همان روز تولد ميتراست و حتى بسيارى از معروفترين سنتها و مراسم آئين مسيح از جمله مراسم عشاى ربانى وماجراى نان و شراب بر گرفته از ميترائيزم است. در اديان ابراهيمى، اسلام تضاد را به اين صورت حل كرده كه بر پيامبران و اديان قبل از خود مهر تائيد كوبيده و خود را مكمل دانسته است. ولى اگر زمينى قضاوت كنيم چرا از كلمه التقاط بهراسيم. به نظر من و فارغ از دعواهاى سياسى، اسلام التقاطى از اديان توحيدى سابق است و بخصوص وقتى به فقه آخوندى شيعه برسيم مى بينيم كه به نحو بسيار عميق و گسترده از فقه توراتى و يهوديت تاثير پذيرفته است. در هر حال مى خواهم بگويم كه فارغ از ماجراى درون مجاهدين و برداشتهاى ساواك و ملا، واژه التقاط چيز وحشتناكى نيست و اگر گروههاى سياسى و مذهبى ايران از خيلى چيزها تاثير پذيرفته باشند و منجمله مفهوم خاص كلمه ايدئولوژى را در بيان ماركس درك كرده باشند چيز عجيب و غريبى نخواهد بود.
ناظر:
همانطور كه اشاره شد ماركس كلمه ايدئولوژى را در معناى مثبت و منفى خودش بالغ كرد ولى به نظر مى رسد كه در جامعه ايران سالهاى پنجاه و شصت بيشتر وجه مثبت تلقى ماركس مورد توجه قرار گرفت و تا حد تقدس، واژه و مفهوم ايدئولوژى را بالا برد و در نهايت مارکسيسم به شريعتي خشک که انتقاد به آن گناه بود تبديل شد.
يغمائى:
همين طور است و همين جاست كه بايد تاكيد كنم كه خيلى ها اساسا نمى دانند حكايت چيست. ماركس ايدئولوژى را به معناى انديشه و اگاهى به كار برد. عين گفته و نوشته او را در خاطر ندارم و مى توان به اثار او مراجعه كرد و تعريف دقيق را پيدا كرد ولى او از جمله مىگفت:
ايدئولوژى نوعى از آگاهى و انديشه است كه طبقه حاكمه براى موجه جلوه دادن وضعيت موجود به كار مى گيرد. به همين دليل ايدئولوژى انديشه اى كاذب است كه به عمل اجتماعى سمت و سوئى خاص را مى دهد.
اين نوع تعريف كه ماركس ارائه مى كند تعريفى چندان مثبت نيست اگر چه درست است، ونه تنها اكثر طبقات حاكمه بلكه بسيارى از احزاب و گروهها از آن به خوبى استفاده مى كنند. پاشنه كش بسيار مناسبى است براى جا انداختن و توجيه همه چيز، چه از نوع ماركسيستى و چه از نوع مذهبى آن، با اين همه در وجه مثبت، در انديشه ماركس ايدئولوژى همچنين مى تواند مجموع باورهائى را شامل شود كه براى روشنائى انداختن بر واقعيات، براى ادراك درست، و براى تفسير و تبيين شرايط توسط روشنفكران و فرزانگان تنظيم مى شود، و اين مجموعه براى حركت درست به كار گرفته مى شود و به تلاشهاى فرد يا گروه جهتى مشخص مى دهد. ماجرا اين طور شروع شد و در اين راستا كم كمك ايدئولوژى در حقيقت تبديل به راهى مقدس شد كه بايد در اين راه سير و سلوك كرد تا سر و كله مقصد يا جامعه آرمانى و اتوپيا پيدا شود.
ناظر:
به نظر نمى رسد كه اين نوع تلقى اشكالى ايجاد كند. اگر ايدئولوژى توسط فرزانگان و روشنفكران (اليت) براى سهل كردن حركت اجتماعى تنظيم شود اشكالى ايجاد نمى شود و در اساس مفيد است.
يغمائى:
اگر اين چنين باشد اشكالى ايجاد نمى كند. اگر ايدئولوژى منجمد و متحجر و تبديل به شريعتى دگم و تغيير ناپذير نشود و به قول معروف ديناميزم تاريخى و اجتماعى خودش را داشته باشد اشكالى ايجاد نمى كند ولى آيا در صحنه واقعى ما چنين چيزى را مى بينيم....
ناظر:نه نمي بينيم، يا بهتر است بگويم که کم مي بينيم. در اقليت بودن کار دشواريست. مي خواهم يکي دو مثال بزنم. يهوديان قرباني بي چون و چراي هيتلر و ناريسم بوده اند. آمار مربوط به کشتار جمعي آنها از ميليون مي گذرد. امروزه، اما، مشاهده مي کنيم که تک و توکي پيدا مي شوند که اين آمار را در اين ابعاد به زير سوال مي برند، و به شدت هم سرکوب مي شوند. و يا مثلا نمونه نزديك ايرج مصداقي و تاريخ نويسي وي، ايرج مصداقي بي شک در اقليت قرار گرفته است. آماري را که تمام نيروهاي سياسي، با کمي بالا و پايين، مورد تأئيد قرار داده اند، را به زير سوال برده و ده ها هزار شهيد را به چند هزار تقليل داده است. ما مي دانيم که رژيم تا چه اندازه مي تواند از اين مبحث سوء استفاده کند. اما، اگر (و تأکيد روي اگر است) آمار ايرج مصداقي درست باشد، و رژيم دهها هزار اعدام نکرده باشد، آيا در اين مقطع از زمان بهتر نيست که لب گزيد و هيچ نگفت؟ مگر همه چيز تاريخ ما درست است که اين يکي درست باشد و يابشود ، به راستي در تاريخ نگاري و تاريخ نگري چه پارامتر هايي را بايد اصل قرار داد و بر سر آنها معامله نکرد؟
يغمايي:
داريم روى مقوله نگاه ايدئولوژيك به تاريخ و مشكلات ناشى از آن صحبت مى كنيم و مقوله كتاب نوشته شده توسط آقاى مصداقى اگر چه گوشه هائى دردناك از تاريخ ايران را ثبت كرده است بيشتر رنگ و بوى سياسى دارد و انتقاداتى هم كه متوجه آنست بيشتر جنبه سياسى و در رابطه با مسائل روز دارد تا ايدئولوژيك.
من فكر مى كنم در گام نخست، آقاى مصداقى مانند هر مبارز ديگر، به عنوان يك زندانى سياسى كه سالها در كشتارگاههاى رژيم جمهورى اسلامى رنجهاى فراوان تحمل كرده است وتوانسته است كه جان از چنگال دژخيمان بدر ببرد ودر خارج كشور هم به جاى آنكه سر در پى زندگى معمول بگذارد به عنوان يك مبارز سياسى بر عليه رژيم ولايت فقيه فعال است شايسته احترام است. با احترام گذاشتن به او، ما به شناخت و شعور خودمان در درك ذره اى از رنجهاى ملت شريف ايران و نفرت از يك ديكتاتورى خشن و خونريز مذهبى احترام مى گذاريم. مساله بعدى اين است كه اين مبارز از بند رسته ماهها تلاش كرده و هزار و چند صد صفحه نوشته است و در آن سعى كرده با كمك تجربيات و ديده ها و شنيده هاى خودش به واقعيات بيشتر نزديك شود.من كتاب چند جلدى او را خوانده ام. او ادعا نكرده است كه كتاب او كتابى آسمانى يا كتاب سرخ مائوتسه تونگ است كه واژه اى از آن نبايد پس و پيش شود. اين كتاب مثل هر كتاب ديگر نقاط قوت و كاستى هاى خود را دارد و ما به جاى اينكه سنت تاريخى و آزار دهنده قرولند كردن ونفى را در پيّش بگيريم و سليقه مان تنها تكنوازى وموزيكى مونوتن را مشروع بداند و يا در اساس دچار اين مشكل باشيم كه چرا او زنده مانده و تيرباران نشده و او را مورد توهين قرار دهيم، مى توانيم همراه با تاكيد بر نكات مثبت اين كتاب، نكاتى را كه به نظر ما نادرست است نقد كنيم.
ناظر:
به طور خاص در مقوله تاريخنگارى زندانهاى خمينى بحث بر سر ارقام و آمار است كه خيلى ها مى گويند رژيم از اين مساله سوء استفاده مى كند.
يغمائى:
من نظر خودم را مى گويم. اگر مبنا را بر سوء استفاده رژيم بگذاريم اساسا نبايد دنبال اين برويم كه حرف نويسنده درست است يا نادرست و با اين حكم و فتوى تا وقتى كه آخوندها بر سر كارند هر حرف نادرستى را هم كه به ضرر جمهورى اسلامى باشد بايد تائيد كرد. من اين اعتقاد را ندارم و هدف وسيله را توجيه نمى كند. در باره اين مساله يا حرف آقاى مصداقى درست است و يا نادرست. اگر نادرست است بايد صريح و روشن و بدون پرخاشگرى كتاب را نقد كرد و دلايل خود را آورد ونقد را منتشر كرد. نويسنده كتاب هم كه بر اثر غرض و مرض كتاب را ننوشته است و خود زندانى درد كشيده اى است كه خواسته فريادهاى خاموش شدگان را انعكاس بدهد طبعا قبول مسئوليت خواهد كرد. چندى قبل سمبل ملى فرانسه و شخصيت برجسته اى كه فى الواقع محبوب خاص و عام است يعنى آبه پير، در رابطه با يهوديان حرفى زد كه تيغهاى انتقادات فراوان بر عليه اين مرد بزرگ نود ساله كشيده شد و ماجرائى پر سرو صدا بر انگيخت و آبه پير حرف خود را تصحيح كرد. آقاى مصداقى هم اگر اشتباه كرده باشد مى تواند از الگوى آبه پير استفاده كند اما اگر حرف او درست است كه نمى شود گوشه اى از گزارش تاريخ را طور ديگر نوشت ولاجرم آن كسانى كه آمار نادرست داده اند مى توانند قبول مسئوليت بكنند و نگران سوء استفاده جمهورى اسلامى نباشند.
در رابطه با جمهورى اسلامى دعواهاى شخصى و سليقه اى را به كنار بگذاريم و قدرى عميق تر مساله را نگاه كنيم . جمهورى اسلامى مانند رژيم هيتلر بالمجموع يك كيفيت تاريخى و مذهبى و سياسى در كشتار و جنايت است و كميت كشتار كه بخشى از پرونده اوست كيفيت و ماهيت آن را تغيير نمى دهد آنچنان كه سوزاندن و كشتار يك ميليون كمتر يا بيشتردر كيفيت رژيم آلمان نازى تغييرى ايجاد نمى كرد. من در فاصله سالهاى 61 تا 65 چند هزار برگ گزارش زندانهاى جمهورى اسلامى را خوانده و نزديك به دو هزار برگ آن را تحت عنوان زندان و زندانى براى نشريه مجاهد تنظيم كرده ام و با شمارى از زندانيان رها ئى يافته به طور حضورى صحبت كرده ام و مى دانم كه در اين حكومت چه خبرها بوده و ستونهاى آن بر چه چيزهائى استوار شده است. در سال 65 به دليل اينكه ديگر نمى توانستم فشار عصبى ناشى از خواندن گزارشات زندانها و تنظيم انها را تحمل كنم از نوشتن و ادامه كار بناچار خود دارى كردم. اين رژيم آنقدر كه توانسته و در مقدوراتش بوده خونريزى كرده است . رژيمى كه چند صد هزار تن را در تنور جنگ خاكستر كرده و آمارهاى هولناك رسانه ها و روزنامه هاى خودش از اعتياد و فحشا و فقر و خودكشى و بيكارى تنها به مدد خوان گسترده اش براى سوداگران موجب خموشى سوداگران است، رژيمى با مختصات و بيماريهاى علاج ناپذيرجمهورى اسلامى كه به گفته مهندس بازرگان در اواخر عمر: در مردابى از كثافات خودش غرق شده است چه آقاى مصداقى درست گفته باشد و چه در برآورد خود اشتباه كرده باشد طرفى از اين موضوع بر نخواهد بست مگر اين كه تصور كنيم مشكلات و جنايات حكومتى چون جمهورى اسلامى تنها اختصاص به آمارى دارد كه در نوشته هاى آقاى مصداقى با آمارهاى ديگر كتابها همخوانى ندارد.
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
23 مارس 2005

هیچ نظری موجود نیست: