سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۶

رساله پولس رسول ।ترجمه و توضیح جلال ال احمد


.مقدمه و ترجمه جلال آل احمد از رساله پولس در مقدمه کتاب زن زيادی
به عنوان مقدمه
رساله ی پولوس رسول به کاتبان

بعدالعنوان ، تا کنون ضمن اسفار عهد جديد رساله ای به اين عنوان از پولوس رسول ديده نشده بود و در ذيل اناجيل اربع ، فقط به ذکر سيزده رساله ازين رسول - که حواری ممتاز امم و قبايل بود - اکتفا شده بود که اين رسايل سيزده گانه به ترتيب خطاب به روميان ، قرنتيان (دو رساله ) ، غلاطيان ، افسسيان ، فليپيان ، کولوسيان ، تسالو نيکيان (دو رساله ، تيمو تاووس (دو رساله ) ، تيطوس و فليمون است . رساله ای بهعبرانيان نيز هست منسوب به پولوس رسول و نيز منسوب به برنابای صديق و همين خود مويد مدعايی استکه به زودی خواهد آمد . الغرض ، عدد اين رسايل چه سيزده باشد چه چهارده ، در ميان آن ها هرگز ذکری از رساله ای که اکنون مورد بحث است نيست . اما راقم اين سطور که مختصر غوری در اسفار عهدين داشته ، به راهنمايی يک دوست کشيشنسطوری ( که به الزام مشغله ی خويش و به مصداق کل ما تشتهی البطون تشتغل الفکر و المتون ، سخت در اسفار عهدين مستغرق است ) و نيز به سابقه ی اشاراتی که در ضمن مطالعات خود يافت، اخيرا به يکنسخه ی خطی از انجيل برنابا به زبان مقدس سريانی برخورد که در حواشی صفحات اول تا هفتم آن ايضا به همين زبان مقدس ، رساله ی مانحن فيه مرقوم رفته است . اما اين که چرا تا کنون در ضمنسيزده يا چهارده رساله ی فوق الذکر نامی ازين رساله نيامده است العلم عندالله .
رساله ی پولوس رسول به کاتبان
اما ظن غالب اين فقير و آن دوست کشيش نسطوری بر آن است که چون انجيل برنابای صديق بشارت دهندهبه دين مبين اسلام بوده است و لفظ مبارک فارقليط (paracelet) به کرات در آن آمده - و به همين دليل عمدا از نظر آبادی کليسای غير معتبر و حتی مردود شناخته شده - اين رساله ی وافی هدايه نيز به سرنوشت انجيل بر نابا دچار گشته است و تا کنون از انظار پوشيده مانده . و با اين که حتی در اسفار عهد جديد نيز بارها ، هم به وجود برنابای صديق به عنوان يکی از همراهان پولوس رسول و هم به وجود انجيل او ، اشارات رفته است هم چنان که در اعمال رسولان باب نهم آيه ی 27 و باب 11 آيه 6 و 25 و باب 15 آيه 12تا 24 و غيره ) با اينهمه آبای کليسا انجيل مذکور و ديگر آثار او از جمله رساله ی به عبرانيان را که در بالا ذکرش گذشت ، جعلیقلمداد کرده اند يا در صحت انتساب آن ترديد روا داشته اند و حتی جسارت را به آن جا رسانده اند که آن ها را نوشته ی دست مسلمانان دانسته اند و خالی از نصوصی که از منابع موثق کليسايی اخذ شده است .و اين ها همه علاوه بر گمنام نهادن برنابای صديق و آثارش ، مع التاسف موجب ناشناس ماندن رساله ی مانحن فيه از پولوس رسول نيز گشته است . و حال آنکه يکی ديگر از دلايل اتقان انتساب اين رساله به پولوس رسول ، تعبيرات خاص انجيلی است که گاهی به استعانت گرفته شده و راقم اين سطور آن قسمت ها را تعميما لفوائده، بين الهلالين گذاشته . ديگر اين که سبک و روال انشای انجيل که گذشته از تکرار تاکيد آميز کلمات و مفاهيم و افعال يا حذف افعال و روابط ، حاوی تشبيهات نغز و ساده و زيبا و بدوی است درين رساله ی مختصر نيز ديده می شود . از همه ی اين حدس و تخمين ها گذشته اينک فقير راقم سطور با کمال خضوع و احتياط ترجمه ی رساله ی مذکور را که به پايمردی همان دوست کشيش نسطوری از سريانی به فارسی به ختام نيک رسانده است در معرض قضاوت صاحب نظران قرار می دهد . و از فحول سروران ميدان ادب اميدعفو و اغماض دارد . تذکر اين نکته نيز ضروری است که اگر هراس از قطع نان و آب آن برادر غير دينی نسطوری نبود ، بسيار به جا بود که ترجمه ی اين رساله ی پولوس رسول هم به نام و عنوان او که مالک نسخه ی منحصربه فرد خطی آن و در حقيقت کاشف آن است منتشر گردد . والله الموفق .
اينک ترجمه ی متن رساله ی پولوس رسول به کاتبان :
باب اول اين است رساله ی پولوس رسول ، بنده ی پدر ما که در آسمان است ، به کاتبان . 1- پولوس رسول که نه از جانب انسان و نه به وسيله ی انسان ، بلکه از جانب پدر که پسر را از مردگان مبعوث کرد . 2- (و رسول خوانده شده و جدا نموده شده برای انجيل خدا) .4- در کلام پسر انسان واقع شد که (در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود . ) 5- همان در ابتدا نزد خدا بود . 6- همه چيز به واسطه ی او آفريده شد و به غير ازو چيزی از موجودات وجود نيافت . 7- در او حيات بود و حيات نور انسان بود . 8- و اما بعد فرزند آدم کلمه را شناخت و به آن نوشت و نويساند و روی زمين مسخر کرد و آبادانی کرد و نعمت يافت و کلمه بود و آبادانی بود . 9- و کلمه کلام شد و کاتب بود و قانون شروع نهاده شد. 10- و کلمه بود و قوانين نهاده شد و کلام به دفتر و ديوان شد . 11- کلمه بود و کلام به دفتر و ديوان بود و ديوان خانه بود و بنای حبس و زندان شد . 12- کلمه بود و کلام به ديوان ها بود و ديوان خانه بود و فرزند آدم به زندان درافتاد . 13- کلمه بود و کلام بود و زندان بود و چليپا نهاده شد . 14- کلام بود و چليپا بود و پسر انسان بر چليپا شد . 15- کلمه بود و چليپا برپای ماند و پسر انسان به آسمان رفت و کلام با هر قطره ی باران به زمين رسيد و پراکند . 16- کلام بود و ديوان مندرس شد و ديوان خانه فروريخت و کلام با هر دانه ی تخم سر از زمين برداشت . 17- کلمه بود و کلام بود و ملکوت پدر ما که در آسمان است با هرزرع و نخيل بود . 18- و کلمه بود و کلام را کاتبان نوشتند و محرران و نساخان پراکندند و کلمه اسپرس محققان شد . 19- و کلام بود و کتاب بود و طومار نويسان به طومارها کردند و همگی عالم را به آن درنوشتند . 20- و کتاب بود و طومار بود و مديحه سرايان پوزه بر درگاه امرا می سودند . 21- کلام بود و کلام مديحه بود و مديحه سرا شاعر بود . 22- کلام بود و شاعر بود و اميران شمشيرها می آموختند . 23- اميران بودند و شمشيرها آخته بود و شاعران بردرگاه شان پوزه سازی و خندق ها کنده 24- شمشيرها آخته بود و خندق بود و از خون جوانان انباشته . 25- خون جوانان بود و خون پيران بود و هر دوتازه بود و بدان آسيب ها گرداندند . 26- شمشيرها آخته بود و خندق ها به خون انباشته و خبائث بر عالم سلطان بود . 27- خبائث سلطان بود و خون جوانان بسته شده و آب از آسياب ها افتاد و مورخان در رسيدند . 28- نعش ها برزمين بود و خون ها بسته و لاشخورها بودند و مورخان نيز . 29- لاشخور بود و مورخ بود و خبائثبر عالم حکم روا بود و خندق ها انباشته و جنگل ها سوخته و اين تاريخ شد . 30- تاريخ بود و مورخان آن را بهطومار کردند و سيم و زر براشتران به گنجينه ها بردند . 31- تاريخ به طومار بود و طومار ارجوزه شده و ارجوزه ابزار شياطين بود و اين همه کلام بود . 32- و سال ها چنين بود و قرن ها چنين بود
. باب دوم
و کلمه بود و کلام بود و کلمه در کتاب بود و کتاب در مغرب به زندان بود . 1- کتاب بود و کند و زنجير در مغرببود و کاتبان به زنجير بودند . 2- مغرب بود و مشرق بود و خورشيد طلوع می کرد و خروشيد غروب می کرد . 3- خورشيد بود و در مغرب فرو می رفت و کتاب بود و در مشرق طالع می شد . 4-و نور از شرق خاست و خورشيدهم . 5- و خورشيد در مشرق بود و زندان در مغرب . 6- خورشيد برمی آمد و خورشيد می نشست و يک بار ازروزن زندان به درون تافت . 7- چنين بود که نور از شرق تافت و غرب را روشن کرد . 8- زندان بود و کاتب بودو کند و زنجير و خورشيد تافته بود و کلمه در دل کاتب شد . 9- کلمه در دل کاتب بود و کند برپای و شور در سر، چنين بود که کاتب قوت يافت . 10- خورشيد هم چنان می تافت و نورانی بود و شعله ی کتاب سوزان و بیرونق شد . 11- خورشيد بود و زندان بود و کاتب در دل زندان بود و کلمه در دل او و در پس ديوارهای زندان آن جليلی ديگر را به ديوان همی بردند . 12- ديوارها برپا بود و خورشيد می تافت و می ديد که آن جليلی ديگر کلامرا به نوک پای خويش بر ريگ نوشت . 13- ديوارها برپا بود و خورشيد هم چنان می تافت و رخوت را می زدود وکلام از دل کاتب به جوارح او سر می زد و چه بسا که سر به بيابان گذاشتند . 14- و چنين بود که پسر انسانبه جستجوی درخت معرفت شد و چهار گوشه ی عالم را در کوفت . 15- و سال ها چنين بود و قرن ها چنين بود تا درخت معرفت در اقصای شرق يافته شد . 16- پسر انسان بود و درخت معرفت را يافته بود و هنوزنگران بودتا دانه را بيابد . 17- تخم معرفت بود و پسر انسان آن را شکافت و ناگهان کلام بود . 18- و کلام به زندان بودو زندان در مغرب بود و آفتاب شرق بر می خاست و به غرب می رفت و پسر انسان دانا بود که معرفت رايافته بود . 19- معرفت بود و معرفت کلام بود و کلام در دل کاتب در زندان بود ، اکنون معرفت از راه رسيدهبود . 20- کاتب بود و قدرت کلام در او بود و معرفت آمد و قوت او بيش تر شد و پی زندان ها سستی گرفت. 21- خورشيد هم چنان از شرق می تافت و نور بود و گرما بود و تاريکی گريخت . 22- و چنين بود که زندان فروريختو کلام عالم گير شد . 23- کلام عالم گير بود و خورشيد طلوع می کرد و خورشيد غروب می کرد و کلام بر دوگونهشد . 24- کلمه ای در شرق بود و کهن بود و وحدت داشت چون با آفتاب بر می خاست و کلمه ای در غروبهويدا شد و تازه شد که منقسم بود و چون از تاريکی زندان برآمده بود . 25- شرق بود و کلمه در شرق واحدبود و با آفتاب در آسمان بود و دور از دسترس عوام . 26- غرب بود و کلمه در غرب منقسم بود و از تاريکیزمين برخاسته بود و پراکنده بود . 27- و هر کاتب در قسمی بود و کلام مشعب بود و کاتب در دل دريا بوديا در آسمان سير داشت و در مکاشفه بود . 28- و چنين شد تا کاتبان بودند و محرران و نساخان و منشيانو محققان و طومار نويسان و مديحه سرايان و ارجوزه خوانان و مورخان و مترجمان و نورپردازان و کهنه درايان . 29- سال ها چنين بود ، قرن چنين بود .
باب سوم
پس کيست کاتب و کيست شاعر و کيست گردآورنده و کيست آن که کلام را می نويسد ؟ 1- جز وارث آن که در دل زندان پژمرد و کلام را منکر نشد ؟ 2- و آن که کلام را با انگشت پا بر ريگ نوشت و بر آن شهادت داد ؟3- و همگی جز خادمان کلام پدر که در آسمان است ؟ 4- نه کاتب چيزی است نه گرد آورنده ، بلکه کلام که ابدالآباد زنده است . 6- اما کاتب و شاعر و گردآورنده هر يک اجر خويش را به حسب زحمت خود خواهد يافت . 7- و به حسب آن که چگونه حق کلام پدر را گزارده. 8- پس چه بهتر که ادای اين حق تمام باشد تا در خلود کلام شرکت جويی . 9- کاتب شريک است با پدر درکلمه و در کلام . 10- اما زنهار کسی از شما خود را نفريبد به اين کلمات که می نويسد و بدين طومار ها که دارد . 11- و گويد که هرچه طومار بلندتر حکمت افزون تر . 12- چرا که هرچه حکمت اين جهان افزون تر غم آنبيشتر . 13- و بدان که ملکوت آسمان در کلمه نيست ، بلکه در محبت . 14- در کتاب نيست ، بلکه در دل ها . 15- در طومار نيست ، بلکه در ناله ی مرغان . 16- بنگر تا کلام را بر آن لوح نويسی که خلود دارد . 17- چه اگر سنگ را خاره نويسی باز هم ضايع شود . 18- بلکه بر الواح دل که نه از سنگ است ،بلکه از گوشت و خون . 19- و نه به مرکب الوان ، بلکه به مرکب روح که بی رنگ است . 20- مگر نخوانده ای در کتاب که چون موسیاز ميقات بازگشت و قوم در بت پرستی ديد الواح را بر سنگ کوفت و ضايع کرد ؟ 21- اين است سرنوشت کلام پدر که در آسمان است ، چه رسد به کلام تو که اگر نه بر دل ها بلکه بر سنگ نويس . 22- چه رسد که بر طومار يا در کتاب يا برکتيبه ی طاق ها و نه بر رواق دل ها . 23- کتاب انواع است و کاتب نيز ، اما کلمه هماناست . 24- از تو هرکسی چيزی طلبد : يکی کتاب ، يکی شعر ، يکی مدح يکی طلسم ، يکی دعات ، يکی ناسزا، يکی سحر ، و يکی باطل سحر . 25- در آن منگر که ديگر ی از تو چه می طلبد ، به آن بنگر که دل تو از تو چهمی طلبد . 26- بدان که ( نه آن چه به دهان فرو می رود فرزند انسان را نجس می کند ، بلکه آن چه از دهان بيرون می آيد . ) 27- اين کلام پدر ما بود و اينک من می گويمت آن چه تو بر قلم جاری سازی. 28- هر چيز که به زبان گويی از روح برداشته ای ، اما هر چيز که به قلم نويسی بر روح نهاده ای . 29- با هر پليدی که به زبانآوری مردمان را الوده ای ، اما با هر پليدی که به قلم جاری کنی درون خويش را . 30- زينهار تا کلام را به دروغنيالايی که روح خود را به زنگ سپرده ای . 31- زينهار به کلام ، تخم کين مپاش بلکه بذر محبت . 32- زيراکيست که مار پرورد و از زهرش در امان ماند و کيست تاکستان غرس کند و از انگور بی بهره باشد ؟33- قرن ها چنين باد و ابدالآباد . 34
باب چهارم


کلام تو ای کاتب هم چون گل باشد که چون شکفت بيد و دل جويد و سپس که پژمرد صد دانه از آن بماند و بپراکند । 1- نه هم چون خار که در پای مردمان خلد و چون از بيخ برکنی هيچ نماند . 2- و اگر نه اين همت داری، هان ! از خار و خسک بياموز که با همه ی ناهنجاری اين را شايد که اجاق مردمان گرم کند . 3- هر يک از شما هم چون چاه باشد که اگر هزار دلو از آن برکشند خشکی نپذيرد و اگر هزار دلو در آن ريزند لبريز نشود . 4- نه هم چون جام که به يک جرعه نوشند و به چند قطره لبريز کنند . 5- دل شما عميق باشد و سينه ی شما فراخ تا کلام در آن ريزند و هرگز تنگی نپذيرد . 6- چنان باشد که در کنج سينه ی شما برای هر آن غم آدمی جايیباشد . 7- و قلب شما به هر تپش قلب ناشناخته ای جوابی دارد آماده . 8- چنان باشد که چاه درون شما هرگز از کلام انباشته نشود ، اما جاودان بتراود و به همه جانب طراوت دهد . 9- هم چون اشتران باشيد که در سکوت و طمانينه شباروز روند و به قناعت خورند . 10- و از پليدی سرگين خود نيز اجاق سرگردان کاروانيان رامدد کنند . 11- نه همچون کلاغان که بر سر هر ديوار فرياد زنند و دزدی کنند و در و ديوار مردمان را به نجاستخويش بيالايند . 12- زينهار تا کلام را به خاطر نان نفروشی و روح را به خدمت جسم در نياوری. 13- به هر قيمتی، گر چه به گرانی گنج قارون ، زر خريد انسان مشو ! 14- اگر می فروشی همان به که بازوی خود را ، اما قلم را هرگز ! 15- حتی تن خود را و نه هرگز کلام خود را . 16- به تن خود غلام باش که خلقت آخرين پدر ماست ؛ اما نه به کلام که خلقت اولين است . 17- اگر چاره از غلام بودن نيست ، غلام آن کس باش که اين حرف ها و اين کلامات و اين قلم را آفريد . 18- نه غلام آن کسی که تو بياضی را به اين ابزار سواد کنی و او بخرد . 19- نه ايناست که حق در همه جا يکی است و به هر زبان که نويسند ؟ 20- نه اين است که به هر سو نمازگزاری ، ملکوتآسمان را نماز گزارده ای و دل هر آدمی را که بيازاری دل پسر انسان را ؟ 21- زيرا که پدر مرا نفرستاد تا حکم کنم و فريضه گزارم ، بلکه تا بشارت دهم به برادری . 22- پس تو ای کاتب حکم مکن و فريضه مگزار . 23- بار وظايف فرزند آدم را به همين قدر که هست اگر بر کوه گزاری از جا برود . 24- اگر توانی چيزی به قدر خردلی از اين بار بردار ، نه که بر آن بيفزايی . 25- ای کاتب بشاره ده به زيبايی و نيکی و برادری و سلامت ! 26- در کلام خود عزاداران را تسلا باش و ضعفا را پشتوانه ، ظالمان را تيغ و در رو . 27- بی چيزان را فرشته یثروت در کنار و ثروتمندان را ديو قحط و غلابر در. 28- زيرا به همان اندازه که دردهای ما در کلام زياد شود ،تسلای ما در کلام می افزايد . 29- سال ها چنين باد . قرن ها چنين باد . آمين


هیچ نظری موجود نیست: