سه‌شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۷

خرد برتر از دین است. سلامت کاظمی


خرد برتر از دین است
سلامت کاظمی!
شاعر و متفکر گران مایه، آقای یغمایی؛ با درود بر شما و تشکر فراوان از این که سروده زیبایی را به حقیر تقدیم کرده بودید که مایه بسی مباهات و خوشحالی و دلگرمی شد. چقدر زیباست که هنرمندی بتواند ظریف ترین نکات فلسفی ، سیاسی و اجتماعی را در لباس و زیور زیبای شعر به میان مردم ببرد؛ ماندگار تر از هر نثری خواهد شد. حق باشماست؛ رها شدن از خرافاتی که به نام دین در تاروپود ذهن و عواطف ما و جامعه ما تنیده شده و هویت انسانی ما را در زیر خود مدفون کرده است، به زمان نیاز دارد. عجالتا که زیباترین آفریده "احسن الخالقین" در میهن ما به یک "هندی کپت" تمام عیار فکری تبدیل شده و به لحاظ وضعیت سیاسی و اجتماعی نیز فاصله چندانی تا "اسفل االسافلین" ندارد!
اگر کسی جریانات عصر خردگرایی و روشنگری در اروپا را پیگیری کرده باشد با نگاه به تیتر این نوشته: "خرد برتر از دین است"! در وحله اول، آن را سخنی نیکو – مثلا - از طرف بنیان گزار خردگرایی در اروپا: " دکارت" فرض خواهد کرد؛ ولی می دانید که این جمله زرین از حضرت علی (امام اول شیعیان) در کتاب "اصول کافی" است. شخصیتی که من ارادت فراوانی به او دارم. به نظر شما عجیب و جالب نیست که آدمی متعلق به قبایل بسیار عقب مانده و بدوی و نوزاد دخترکش، در 1400 سال قبل در پرتو دینی نوین و توحیدی، یک چنین سخن درخشانی را بر زبان براند؟ اگر علی زنده بود، من حتما در محضرش حاضر شده و از او می پرسیدم: یا علی، آیا این سخن از توست؟ من مجازم تمام زندگی فکری و مادی ام را بر اساس آن تنظیم نمایم؟ اگر مدعیان پیروی از تو در حوزه ولایت، صدها حرف و حدیث دیگر از نهج البلاغه و احادیث تو آوردند که برخلاف این سخن بود و تاکید می کرد که مثلا: "دین برتر از خرد است"، من این سخن تو را اندیشه راهنمای خودم بکنم یا سخن مدعیان را؟ با شناختی که از علی دارم، قطعا با لبخند پاسخ می داد : برو خیالت تخت باشد، خرد همواره برتر از دین است. من البته قبل از خداحافظی از محضرش، با شیطنت می گفتم: یاعلی، این سخن سنگینی است و عواقب دگرگون کننده ای دارد و از جمله این که دامان مبارک خود ترا نیز در بر خواهد گرفت و از لای ابرهای آسمان به روی زمین ات خواهد آورد؟ باز با لبخندی ژرف تر از قبل می گفت: حرف همان است که گفتم و پایم از قضا روی زمین است که این حرف را می زنم!
من از این جا شروع کردم، مهم ترین رسالت انیبا ابلاغ کلمه توحید به مردم بود. یعنی یگانگی در هستی و آن ذات مطلقی که در ابتدا و انتهای آفرینش هست و همه چیز از خود او و در خود او و همراه اوست. توحید و پرستش خدای یگانه عمر بسیار کوتاهی در تاریخ جهان دارد. حدود 5000 سال. به روایت مذهبی، از ابراهیم پیامبر – که پدر انبیا خوانده می شود – شروع شده است. این روایت به میزان زیادی با قرائت مادی از تاریخ در باره شروع تک خدایی همخوانی دارد. گفتم عمر کوتاه، چون که عمر بشر اندیشه ورز از دویست هزار سال قبل شروع شده است. البته از همان زمان که از خمیدگی قد راست کرد و با سنگ های تیز به شکار حیوانات پرداخت ، معمای هستی برایش مطرح بود و پا به پای تکاملش، پاسخی تازه برای آن می یافت و کنجکاوی و به ویژه ترس خود در هستی ناشناخته را با آن (از جمله با بت پرستی، الاهه پرستی، کائنات پرستی و نظایرآن) پاسخ می گفت. اما از 5 هزار سال قبل رو به سوی "الله" کرد. متعالی ترین و زیباترین محصول این خدای واحد و تاریخ تکامل، همین انسان دوپاست و متعالی ترین و زیباترین قله تکامل انسان نیز "آزادی" است. علی که درود ما بر او باد، به من گفت که خرد بین خدا و آزادی انسان رابطه برقرار می کند. "رگلاتور"ی است که باعث می شود، ضمن این که آزادی ات صددر صد تضمین شود، خدا را هم داشته باشی. آزادی، دمی و رگی و شعبه ای از خدا در درون توست. اگر رگلاتور خرد را از خودت دور کنی فالگیر و دعانویس و جن گیر از کار در می آیی؛ ولی اگر در زیر چتر آن حرکت کنی، با ذات هستی یگانه می شوی. و با کمال تعجب به من گفت (همین علی را می گویم) که اولین کار خرد، تقدس زدایی از ساحت گرامی دین و متولیان آن است. اگر چیزی را بشود مقدس نامید همین آزادی انسان است و نه انسان ها. هر نوع مقدس سازی در دین، ضد آزادی و کرامت انسانی است. و او در میان تعجب من، عکسی از دادگاه خودش و یک یهودی را نشانم داد. قاضی، شهادت علی (پسرعمو و داماد پیامبر و فاتح دشوارترین نبردهای او) را نپذیرفت و حق را به طرف یهودی او داد. قاضی به علی گفت تو خودت شاکی هستی و شاکی نمی تواند خودش تنها شاهد در دادگاه باشد. حالا که شاهد دیگری جز خودت وجود ندارد، حق با طرف مقابل است. تقدس علی پایمال شد، اما آزادی و کرامت انسان پاس نگاه داشته شد. شیعه هم از این داستان دلگیر است و شاید هم آن شعر معروف، بازتاب همین دلگیری باشد : "رسید کار به جایی که در حضور عمر - شهادت علی مرتضا قبول نشد"! ظاهرا شاعر (کنایتا می گویم)، آن علی را با "سید علی" امروزی اشتباه گرفته است. من شک ندارم که علی ما از نتیجه دادگاه راضی بوده است. او یکی از انسان های بزرگ تاریخ است که قدر آزادی و کرامت انسانی را می دانست و بر آن ارج می گذاشت.
به باور من، هر انسانی نقد پذیر است. می خواهد پیامبر باشد، می خواهد دوازده امام باشد. هیچ انسانی معصوم نیست، می خواهد حضرت محمد باشد می خواهد امام حسین باشد. "چهارده معصوم" اختراع شیعه است و تنها خاصیت اش کاستن از ارزش والای انسانی این بزرگواران است. چون بحث من روی افراد نیست، بحث روی نهادینه کردن یک ایده خطرناک است که به مقدس و معصوم بودن خمینی و خامنه ای و نظایر آن ختم می گردد. فقط این نیست که خامنه ای در شروع قرن بیست و یکم، در برابر دوربین های مدرن تلویزیون به قند تف می کند و آن ها را به زنان چادر مشکی و مقنعه زده ملاقات کننده اش عنایت می کند تا مریض شان را با آن شفا دهند، بلکه ردش را بگیر و بیا تا مقاله جدید حسین شریعتمداری در کیهان که همین که نمایندگان مجلس بو ببرند که "آقا" به فلان وزیر پیشنهادی دولت تمایل دارند، همه چشم بسته به او رای اعتماد خواهند داد! باور می کنید که من هربار که نگاهم به این جمله شیخ جنتی می افتد رعشه حیرت و نفرت بر اندام ام می افتد : "ولی فقیه بر جان و مال و ناموس مردم اختیار دارد" . من کرارا در نوشته هایم تاکید کرده ام که برای ورود به جامعه مدنی باید دین مان را مدنی کنیم. دین فقط با پرچم خرد می تواند وارد جامعه مدنی شود. ولی "مقدسات" اجازه یک چنین تحولی را به دین نخواهند داد. امروزه حضور دین در حاکمیت (که لااقل این حسن را داشت که روی صحنه رفت تا حتی عوام نیز قد و بالای آن راخوب تماشا نمایند!)، فرصت تاریخی را به دست داده که سراغ ریشه ها برویم. به سراغ اندیشه هایی که آب دهان یک روضه خوان مشهدی را از "آسپرین" کارساز تر می کند! چرا ما نیاید ضمن احترام و تکریم امامان مان از آن ها انتقاد کنیم؟ چرا وقتی خرد مان پوزخند می زند که ما را بر سر داستان امام زمان، سرکار گذاشته شده اند، باید به عنوان "مرتد" سرمان برباد برود؟ چرا وقتی یک رهبر مذهبی یا سیاسی گل می کند، به یک باره لباس تقدس به او می پوشانیم؛ کلیه درهای انتقاد را به روی او می بندیم و روی نقاط ضعف و اشتباهات اش سرپوش می گذاریم؟ چرا مقدس سازی توی خون ما رفته است؟
شما بهتر ازمن می دانید که اهل تسنن نیز چهار امام دارند. در کنار آن ها ، شما از موقعیت ممتاز عالم و اندیشمند بزرگ محمد غزالی چه درمیان اهل تسنن و چه حتی شیعیان اطلاع دارید، این عالم بزرگ در جایی که نظر متفاوتی با یکی از امامان چهارگانه اهل تسنن داشته با سری افراشته می گوید: آن ها برای خود کسی بودند و ماهم برای خود کسی! (نقل به مضمون از یکی از مقاله های سروش). آیا یک عالم شیعی جرات دارد راجع به امامان دوازده گانه شیعه یک چنین حرفی بزند؟ چه بلایی سرش خواهد آمد؟ در مقاله "ایرانیان در اطراف امام زمان" نوشتم که محمد صدوق عالم ایرانی عصر غیبت صغری، تنها کسی است که از "سهو النبی" نام برده است. یعنی امکان سرزدن اشتباه از پیامبر. حالا بشنوید از "شیخ بهایی" عالم عهد صفوی که در جوابش گفته : بهتر است بگوییم "سهو الصدوق" تا "سهو النبی". یعنی که این غلط های زیادی به تو نیامده است. به طریق اولی، امثال من غلط می کنیم که مثلا از امام زین العابدین، که درود بر او باد، انتقاد کنیم. روایت زیر را تمامی کتب معتبر شیعی ثبت کرده اند، چون روی دو ویژگی امام چهارم شیعیان انگشت می گذارد یکی تاکید شدید او بر روی اجرای ضوابط شرعی توسط زنان و دیگری بخشش و انفاق حضرت. داستان این است که امام دستور اکید داده بود به زنان و کنیزان داخل خانه اش که در ملاء عام ظاهر نشوند. کنیزی این دستور را زیر پا می گذارد و طفل تازه به دنیا آمده امام را در بغل گرفته و به پشت بام می برد؛ حالا یا برای آرام کردن او یا برای سرگرمی خودش ، و خلاصه، بچه در بغل این طرف و آن طرف بام راه می رود. امام سجاد در حال بازگشت به خانه از کوچه کنیزش را می بیند، وقتی به داخل حیاط خانه می آید، آن چنان فریاد خشم آلودی بر سر کنیز می کشد که از فرط وحشت و بدن لرزه ، طفل از آغوش اش به حیاط خانه افتاده و دردم جان می سپارد. حضرت کمی آرام شده و کنیز قبض روح شده را مورد ملاطفت قرار داده و ما به ازای ترسی که به او مستولی شده، حکم آزادی او را صادر می نماید. متولیان شیعه این حدیث را با آب و تاب از بابت عمق دیانت و نیز بزرگ منشی امام چهارم ثبت کرده اند. حتی یک نفر در این 1300 سال سوال نکرده که مسول قتل آن نوزاد چه کسی بوده است؟ مگر در اسلام به هزاران زبان روی حرمت جان انسان تاکید نشده است؟ حضرت را در کدام دادگاه می توان محاکمه کرد که تعصب تو روی شرعیات به قتل یک طفل زبان بسته بی اختیار منجر شده است؟ آیا متولیان شیعه به حضرت اجازه شرکت در یک چنین دادگاهی را می دهند ؟ در امتداد همین چشم پوشی بر مقدسان و مقدسات است که کسی از دین باوران معمولی یقه آیت اله خمینی را به خاطر یک میلیون کشته جنگ ایران و عراق نمی گیرد و همین طور به خاطر قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 . وقتی می گوییم "چهارده معصوم" (چهارده انتقاد ناپذیر!)، معنایش این است که قوانین حاکم بر انسان در مورد این معصومین صدق نمی کند، به همین دلیل نیز مثلا، کاری که برای بشر ممکن است گناه کبیره باشد در مورد آنان ماگزیمم "ترک اولی" است. این ترم راهم شیعه اختراع کرده که کسی حق ندارد این گونه کارهای حضرت (و از جمله شلاق زدن امام چهارم به یک کنیز متخلف) را گناه بنامد، بلکه باید حداکثر"ترک کار خوب"، تعبیر نماید. در این دستگاه ، جان بازی شورانگیز امام حسین برسر عدم بیعت با یزید، با پذیرش ولایتعهدی خلیفه جنایت کار عباسی توسط امام رضا یک سان ارزش گذاری می شود؛ ابایی هم ندارند که بر چندین حدیث منابع مهم شیعه صحه بگذارند که امام از ترس جان این پیشنهاد را پذیرفته است. با این ریشه هاست، که مقدس سازی ، معصوم انگاری و نقد ناپذیری به رهبران مذهبی ، سیاسی و تشکیلاتی شیعه مذهب نیز سرایت می کند. سخن محمد غزالی چراغی را در ذهن من روشن کرد که تا اندیشمندان ما یک چنین رویکرد "آزاد منشانه ای" در برابر مقدسان ما نداشته باشند، دین ما مدنی نخواهد شد و راه برای اصلاح آن هموار نخواهد گردید. این کارخانه مقدس سازی وقتی بخواهد عضو گیری ات کند، اول دم در رگلاتور خردت را پیاده می کند بعد واردت می نماید. تا مسجد جمکران سرطان بدخیم را شفا می دهد و از سقوط هواپیما جلوگیری می کند، خرد ورزی سوغات مشکوک فرنگ است و تهاجم فرهنگی! بحث های آراسته و ظاهر فریب روشنفکری راجع به اختلاف تشیع و تسنن مال کنفرانس های پرزرق و برق "دارالتقریب بین المذاهب" است ؛ سهم مردم ساده اندیش میلیونی، سرگرم شدن با همین مقدسات است : از سخن گفتن علی در قنداق بگیر و بیا تا چاه جمکران. تا به سرو روی زدن پایان ناپذیر برای غصب "فدک" و پهلوی شکسته حضرت زهرا! که درود بر او باد.
. چندین سال قبل، دانشجویی آلمانی که فلسفه و ادیان می خواند، روزی دوست ما رضا را - که یک آدم ساده مذهبی بود -در گوشه ای گیر آورده و در باره علت اختلاف بین شیعه و سنی سوال پیچش کرده بود. من کمی دیر به بحث آن ها رسیدم و فقط فهمیدم که "هانس" از اختلاف در ریشه های فکری چیزی نفهمیده بود و رضا ناچار شده بود بحث را دراماتیک کند و قضیه فدک را برایش توضیح می داد که چگونه بعد از درگذشت پیامبر این باغ را از دست فاطمه گرفتند و حق اش را خوردند. دوست آلمانی ما با تاسف پرسید که آیا این باغ میوه فراوانی داشته یا خانواده فاطمه برای تعطیلات آخر هفته از آن استفاده می کرده اند؟ رضا که از واکنش او یخ زده بود، آن را دنبال نکرد و داستان لگد زدن عمر به پهلوی حضرت فاطمه را شروع کرد. من که دیدم بحث به جاهای مبتذلی خواهد کشید، زود حرف شان راقطع کرده و پیشنهاد خوردن قهوه را دادم و سه نفری به سمت بوفه راه افتادیم. وسط راه هانس از رضا پرسید، آن خانم را بردند "اورتوپدی"؟ رضا با گیجی پرسید: کدام خانم؟ هانس گفت: خانم فاطمه که پهلویش شکسته بود، بعدش چی شد؟ رضا دست و پایش را گم کرده بود و من ناچار به دخالت شدم: ببین هانس ، من لازم می دانم توضیحی بهت بدهم؛ این داستان مربوط به 1400 سال قبل است. آن موقع هم در عربستان ارتوپدی نبوده است. حالت گرفته ای به او دست داد و ساکت شد. آدم جدی ای بود و به نظرم احساس می کرد که رضا – و شاید من هم – او را دست انداخته ایم. ولی من هم جدی بودم و از مطرح شدن این بحث عصبانی. سکوت هانس آزارم می داد و در نتیجه وقتی برای رفتن به دست شویی از ما دور شد برگشتم به طرف رضا و گفتم (با پوزش) : آدم نفهم؛ پهلوی شکسته فاطمه را از مسجد محلتان در "تربت حیدریه" آورده ای "برلین"؟ فکر نکردی برای این ها که روزانه با انواع حوادث این طوری روبرو هستند و خبرهایش را از رسانه ها می خوانند، مطرح کردن یک پهلو شکستگی در 14 قرن قبل – به عنوان یکی از معضلات حل ناشدنی بین شیعه و سنی تا چه اندازه مبتذل است؟
صدها فاجعه بدتر از آن در صدر اسلام و از جمله برای زنان به وقوع پیوسته ولی چرا روضه خوان ها همه روزه از میلیون ها نفر فقط برای پهلوی شکسته فاطمه اشک می گیرند؟ آخر، مقدس همه چیزش مقدس است ولو شکستگی پهلویش! ما امتداد لگد عمر را امروزه در هرسنی مذهبی می بینیم و با کراهت ازش فاصله می گیریم. بحث های دارالتقریب همه اش کشک است. این پهلوی شکسته تا زمان ظهور امام زمان خوب نخواهد شد!
به یک خداباور باید گفت که خردورزی حتی برای حفظ دین ات نیز مفید است. ایمان به خدا به تو آرامش می بخشد و خلاء های روحی و فلسفی ات را پاسخ می دهد، ولی اگر روزی روزگاری خرافات مذهبی هم چون غده ای بدخیم آزادی انسانی ات نابود کرد، و در مقطعی به خودت آمدی و خواستی با یک جراحی بزرگ از دست اش خلاص شوی، از فرط عصبانیت، خدا را هم از خانه بیرون می اندازی. اما زمان چندانی نمی گذرد که خلاء به وجود آمده از بی خدایی درب و داغان ات می کند. خیلی ها را می شناسم در خارجه و تبعید که در دوران خمینی ، جان به لب رسیده و آسیمه سر با خدا نیز خداحافظی کردند، اما چند سال بعد که با خرد و اندیشه، هم بیرون و هم درون خودشان را مورد بازبینی قرار دادند، خاشعانه و خاکسارانه برای آشتی به در خانه خدا رفتند و به بیگانگی آزار دهنده شان با هستی پایان بخشیدند. آری، وقتی با "ددکتور" خرد حرکت می کنی، هرجا که ارتجاع مذهبی خواست، روی آزاد اندیشی ات خاک بریزد، صدای آژیر ددکتور خرد در می آید و تو را از خرافات به دور نگاه می دارد، در آن صورت، لبخندی حاکی از رضایت به خدایت می زنی که قرص و محکم سرجایش نشسته است. شاید منظور امام رضا که می فرماید: به دین داری که خرد ندارد اعتنا نکنید، همین باشد. توحید به ما می گوید : ای انسان آزاد، جرات شک کردن و شهامت تجدید نظر و اصلاح در باورهایت را داشته باش. قرآن خودش بهتر از هر کسی راه این کار را برایت باز کرده است : وقتی آیات خدا برایتان گفته می شود، مثل آدم های کور و کر خودتان را روی آن نیندازید : "والَّذینَ إذا ذُکَّروا بآیات ربِّهم لَمْ یَخِرُّوا عَلَیها صماً و عُمیانا"ً. آن چه که متولیان رسمی تشیع ترویج می کنند؛ درست به عکس این آیه است : سالی چند میلیون عریضه در چاه جمکران انداخته شود خوب است؟ به همین دلیل است که یک چاه دیگر در کنارش کنده اند تا اولی لبریز نشود! حق باشماست؛ کمی زمان لازم است؛ اما بی تردید انسان ایرانی به آزادی و کرامت خویش دست خواهد یافت. ضمنا برای این که این قبیل درگیری های فکری، پیام اشتباهی برای کسی نداشته باشد، لازم می بینم مثل خودتان برای چندمین بار تاکید کنم که در حال حاضر، مبارزه برای آزادی و دموکراسی بر هر کار دیگر اولویت دارد. با تشکر مجدد از محبت تان، سبز و شادکام باشید . سلامت کاظمی

هیچ نظری موجود نیست: