جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۹۰

سخنی با مدیحه سرای دربار رجوی.حامد صراف پور

 سخنی با مدیحه سرای دربار رجوی
.
... پیش از این، بارها چنین درخواستهایی را از آقای وفایغمایی شنیده و خوانده بودم که تلاش می کرد در عین بری نمودن خود از ننگ وابستگی فکری و تشکیلاتی رجوی، باز هم همسو با خواسته های همین جنایتکاران، بدون اینکه کوچکترین خدشه ای به سیاستهای مخرب و خونریز و خشونت آمیز آنان وارد شود، چندتا به نعل و یکی هم به میخ بکوبد و برای اسیران اشرف اشک حسرت بریزد. پیشاپیش مشخص است که ایشان در اعماق دل خود تنها هدفش از این انتقادات بسیار سطحی هم چیزی نیست جز اینکه (به زعم خودش) «بریدگی» سالیان خود را توجیه نماید. اما خارج از این موضوع باید به ایشان چند نکته را خاطر نشان کنم: 1-آن خطر جدی کشتار جمعی که از آن دم می زنید از جانب چه کسی قرار است انجام گیرد؟ ...

حامد صرافپور، فریاد آزادی، هشتم دسامبر 2011http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Madiheh
%20Saraye%20Darbar%20Rajavi.HTM
روز قبل با مطلبی مواجه شدم که از قول اسماعیل وفایغمایی نویسندۀ کتاب «در امتداد نام مریم» ذکر شده بود: http://www.tipf.info/talash,bara,ashraf.htm
این شاعر مدیحه سرای بارگاه رجوی که تا دو دهه پیش از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین به حساب می آمد و پس از جنگ کویت، از آنچه خود امروز «مبارزه و استقامت» می خواند «برید» و به فرنگ منتقل شد تا در حاشیه سازمان مجاهدین همچنان از رنج و خون اعضای مجاهدین ارتزاق نموده و در بین ایرانیان خارج از وطن به تبلیغ سیاستهای ضدانسانی و خشونت آمیز رجوی مشغول گردد، در گوشه ای از مطلب خود با عنوان «پیش از آنکه ساکنان اشرف کشتار شوند به یاریشان برخیزیم» نوشته است:

(((یکماه دیگر بیشتر به پایان ضرب الاجل برای تخلیه کمپ اشرف نمانده است.جان سه هزار و چهارصد تن ازفرزندان مردم ایران که سالیان درازی را در رنج و فشار و انواع مصائب سپری کرده اند در خطر جدی کشتار دسته جمعی قرار دارد. نمونه های این کشتار را پیش از این به نحو بیرحمانه ای شاهد بوده ایم.من بعنوان یک پناهنده سیاسی و شاعر و نویسنده ای که بیش از سی سال از عمر خود را در سودای آزادی ایران سپری کرده است، و سالهای پایانی عمر خود را در همین سودا در غربت میگذراند، بدون هیچگونه تائید خطوط سیاسی، استراتژیک و ایدئولوژیک حاکم بر سازمان مجاهدین کنونی ، و با تاکید بر اینکه سالها وقت سوزانی، از زمان حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین، و پای فشردن بریک توهم، یک استراتژی به پایان رسیده ، مبنائی شد و شرایطی را آماده کرد که رژیم فاسد و خونریز ایران وهمکارانش در عراق بتوانند به بیرحمانه ترین شکلی خون بسیاری از مجاهدان و مبارزان رنج کشیده را بریزند، توجه شما را از زاویه ای صرفا انسانی به کشتار و سرکوبی که می تواند در راه باشد جلب میکنم.)))

پیش از این، بارها چنین درخواستهایی را از آقای وفایغمایی شنیده و خوانده بودم که تلاش می کرد در عین بری نمودن خود از ننگ وابستگی فکری و تشکیلاتی رجوی، باز هم همسو با خواسته های همین جنایتکاران، بدون اینکه کوچکترین خدشه ای به سیاستهای مخرب و خونریز و خشونت آمیز آنان وارد شود، چندتا به نعل و یکی هم به میخ بکوبد و برای اسیران اشرف اشک حسرت بریزد. پیشاپیش مشخص است که ایشان در اعماق دل خود تنها هدفش از این انتقادات بسیار سطحی هم چیزی نیست جز اینکه (به زعم خودش) «بریدگی» سالیان خود را توجیه نماید. اما خارج از این موضوع باید به ایشان چند نکته را خاطر نشان کنم:

1-آن خطر جدی کشتار جمعی که از آن دم می زنید از جانب چه کسی قرار است انجام گیرد؟ اگر آن «توّهم» و آن «استراتژی به پایان رسیده» که گفته اید «مبنایی» شد تا رژیم فاسد و خونریز ایران دست بالا پیدا کند و از مجاهدین خون بریزد، و اگر واقعاً «مبنا» این است که شما می فرمایید، الان چه کسی باید تحت فشار و محاکمه و تنگنا قرار گیرد؟ همگان می دانند که رژیم دهها سال است که می خواهد مجاهدین را در عراق نابود کند و یا از هم بپاشاند و یا جمع کند... پس این چیز جدیدی نبوده است، از آن طرف هم مجاهدین خواسته اند با انواع بمبگذاریها و عملیاتها و ترورهایی که به اسم اعدام انقلابی صورت می گرفت، رژیم را سرنگون کنند... شما بفرمایید مقصر در خطر افتادن اینهمه نیرو چه کسی بوده و هست؟

مگر نگفته ای که «سالها وقت سوزانی شده است... پای فشاری بر یک توّهم بوده است... استراتژی به پایان رسیده است... مبانی و شرایط را کسی دیگر آماده کرده است...»، الان با همۀ این نکاتی که ذکر نموده اید، چه کسی را باید مسئول دانست؟ چه کسی باید پاسخگو باشد و چه کسی باید محاکمه شود؟

اصلاً به چه علت رجوی با وجود اینکه تمامی مردم نظر دیگری داشتند وی بر حفظ اشرف پای فشرد و اینهمه نیرو را (نه از پایان آتش بس ایران و عراق در 23 سال پیش..... و نه از پایان جنگ کویت و ایزوله شدن عراق در 20 سال پیش.... و نه حتا پس از اشغال عراق در 9 سال پیش... حداقل پس از اینکه مشخص شد آمریکاییها بزودی از عراق خواهند رفت و کشور را به صاحبان اصلی آن خواهند داد که به قول شما و رجوی دست نشاندۀ جمهوری اسلامی هستند...) در عراق نگه داشت و آنان را وادار نمود تا هر ساله برگه هایی اجباری به اسم تعهدنامه امضا کنند که می خواهند در اشرف بمانند؟

پس چرا اینهمه در نوشته های شما حقایق گم است و مدام تلاش می کنی با نوشته هایت گردی به تریش قبای رجوی ننشیند؟ تا کی می خواهی خود را و مردم را با نوشته های خودت فریب دهی؟

آیا خودت نبودی که پس از جریان طلاق و ازدواج مریم با مسعود در نوشته ای طولانی گفته بودی که تمام شعرها و نوشته هایت «موش» دارد؟ مگر نگفته بودی که هرچه تا آن زمان نوشته ای یک «موش» داخلش بوده است؟ مگر قرار نشد نوشته های تو دیگر موش نداشته باشد، پس چرا همچنان در نوشته هایت «موشها» نفوذ دارند؟ چه سودایی در سر داری؟

2-شما در این متن، خود را یک پناهندۀ سیاسی و شاعر و نویسنده ای خوانده ای که بیش از «سی سال» از عمر خود را در سودای آزادی ایران سپری کرده است...

ابتدا باید بفرمایید منظور از سی سال کدامین سالیان است؟ آن سالیانی که در کتابخانۀ قرارگاه بدیع زادگان مشغول مطالعه و شعرنویسی بودید یا آن زمانی که یک ضبط صوت بر دوش داشتید و کارتان دکملۀ اشعار بود یا آن زمانی که در کنار مسعود رجوی به مدیحه سرایی و نوشتن اشعار عاشقانه برای مریم عضدانلو سپری نمودید؟ و یا اینکه در 18 سال گذشته که از قرارگاههای مجاهدین در عراق بریدید و در فرنگ به زندگی چاپلوسانه کنار اورسوراز پرداختید و در خیابانهای پاریس قدم زدید و به سفرهای مختلف رفتید؟ اینها را جزو مبارزات خود به حساب آورده اید؟ مرا که می شناسید جناب وفایغمایی؟ حداقل مدتی را با هم در بدیع زادگان بودیم. همان زمانی که مشغول رسیدگی به کتابخانۀ بدیع و ثناگویی مریم بودید و عصرها هم دوشادوش آقای حمید طاهرزاده به ورزش می پرداختید و بعد هم که اوضاع سخت شد و بایستی طلاق علی الدّوام می دادید و در کشوری ایزوله چون عراق بسر می بردید و تحمل نداشتید و خداحافظی کردید برای رفتن به خط مقدم مبارزه (به قول رجوی) در فرنگ.

سالهای پایان عمر شما هم که چیزی جز به نعل و به میخ کوبیدن از جیب اسیران اشرف نیست... پس به کدامین زندگی نام مبارزه نهاده اید؟ به جای این سخنان بهتر نیست یکبار هم که شده آن «موش» درون خود را بیرون کنید و به صراحت بگویید چه کسی هستید و چه نقشی در دیکتاتور ساختن رجوی با انبوه مدیحه سرایی های خود داشته اید و چگونه با همین شعرهای خود از مریم و مسعود رجوی بت و دیکتاتور و ولی فقیه مطلقه ای ساختید که جز به خدا پاسخگو نباشند و آنان را به نقطه ای رساندید که امروز خودتان هم در اعماق دادتان به هوا برخاسته ولی جرأت بروز دادن صریح آنرا ندارید؟

در ادامۀ فراخوان نوشته ای که:

(((این کشتار اگر صورت بگیرد پایان حماسی یک مبارزه سی و سه ساله و از خانواده حماسه های ملی بابک و ستار خان و میرزا ومصدق نیست، این کشتار اگر صورت بگیرد در کنار حماسه مذهبی عاشورا نخواهد نشست، آناتومی و ساخت و بافت حماسه مذهبی عاشورا نه فقط کشته شدن در زیر تیغ و تیر شمر و حرمله و یزید و خونریزی و جسد و جنازه و استفاده و سوء استفاده از این همه، بلکه حکایتی دیگر است که می توان آن را به روشنی توضیح داد.

این کشتار اگر صورت بگیرد فاجعه ای خونین و دردناک خواهد بود که خون آن نه تنها بر چهره خامنه ای و همکاران او بلکه بر بسیاری چهره های دیگر خواهد پاشید و نیز خنجری نشسته دروجدانهای تک تک ما با تمام اختلافاتمان با سازمان مجاهدین خواهد بود که درد آن را همیشه بر اعصاب دردناک وجدانهای خود حس خواهیم کرد.)))

شما همچنان نگفته اید که این کشتار از طرف چه کسی قرار است صورت گیرد؟ آیا از طرف رجوی با شعارهای عاشورا گونه اش و یا از طرف دولت عراق؟ اگر از طرف رجوی است چرا به صراحت به رجوی نمی گویید که بس کن این دغلبازی های مذهبی را... و بس کن این شارلاتان بازیهای سیاسی را... تو اگر نقش حسین را بازی می کردی چرا در میان بمباران هوایی آمریکا که نیروهای تو جان برکف و از خودگذشته در آتش بودند و دهها تن آنها کشته شدند و تمام جنگ افزارهای آنان مورد هدف قرار گرفت، خبری از تو حسین زمانه نبود؟ کجا رفته بودی و همسرت مریم را کجا فرستاده بودی؟ این زینب زمانه چگونه یاران خود را در میان صحرای کربلا تنها گذاشت و به فرانسه رفت تا از آنجا اشرفیان را به مقاومت فرابخواند؟ به این حسین زمانه زمانه بگو چرا وقتی چراغ را خاموش کردی خودت باقی نماندی تا در کنار یارانت شهید شوی و به سوراخ خزیدی؟

اما اگر کشتار قرار است از سوی دولت عراق باشد با استناد به سخنان چه کسی جز مسعود و مریم رجوی است؟ تو که مدام مدعی هستی هیچ نسبتی با آنان نداری و منتقد هستی پس چرا در هر کلام تو «موش» و «دم خروس» کلام و خواسته های آنان یافت می شود؟ آیا صدها خانواده همان اسیران اشرف در بیرون اشرف نیستند؟ تو در فرنگ نشسته و به سر و روی آن مادران و پدران گریان و آن همسران و دختران و پسران و خواهران و برادران می کوبی و شرم نمی کنی؟ اگر ذره ای شرف در وجودت مانده است برو جلوی اشرف با مادران و پدران و خانواده های همان مجاهدینی صحبت کن که امروز برایشان اشک تمساح می ریزی و دل می سوزانی... تو هنوز مسعود را ولی امر و صاحب اختیار و وکیل وصی مجاهدین می دانی چون تفکر تو ولایت مداری است وگرنه می فهمیدی که این مجاهدین خانواده هایی دارند که در کنار اشرف بست نشسته اند و می خواهند عزیزان خود را ببینند و اینها هم حق حیات و حق والدین-فرزندی دارند، همانطور که تو برای خودت حق قائل بودی که فرزندت را به نزد خودت ببری...

چگونه است که تو شاعر درباری به محض اینکه پسرت امیر از اشرف به تیف آمد، فوراً دنبال کردی و کمک کردی تا او به خارج بیاید و به او نگفتی در اشرف بمان و به او نگفتی خارج نشو چون کشتار صورت می گیرد و الان بی شرمانه پدران و مادران گریان را نمی بینی؟ آیا دختری را که 23 سال پدر خود را ندیده و جلوی اشرف خون می بارد را نمی بینی؟ مگر فقط کسی مثل تو که بریده و در فرنگ به زندگی مشغول است پدر محسوب می شود؟ تو وجدان برایت مانده است؟ فقط پسر خودت را باید کمک می کردی از آنجا خارج شود؟

تو حتا اینقدر جربزه نداری که وقتی می نویسی این خونها به چهرۀ خامنه ای خواهد نشست، ابتدا کمی به سخنان قبلی خودت هم نگاه کنی که نوشته ای «مبنا و شرط» این اتفاقات شخص رجوی است که وقت سوزانی کرده است... تا به این حد بی وجدان بودی که باز هم در پرده گفته ای که «این خون بر بسیاری چهره های دیگر هم خواهد پاشید»... لابد بر چهرۀ همه مردم ایران خواهد پاشید جز رجوی ها!!! از موشهایی که در واژه های تو به چشم می خورد جز این هم انتظار نمی رود... حتماً به چهرۀ گریان آن پدران و مادران و خواهران و دختران هم خواهد پاشید که ماههاست کنار اشرف نشسته اند تا فقط دقایقی عزیزان خود را ببینند...

همچنین گفته ای که:

(((سازمان مجاهدین خلق ایران با تمام نقط ضعف و قوت خود در طول سالهای گذشته مثل تمام سازمانهای سیاسی ملی و منطقه ای ایرانی و با خط مشی مسلحانه یا غیر مسلحانه، از نهضت ملی مصدق گرفته تا حزب توده، و از سازمان چریکهای فدائی گرفته تا حزب دموکرات کردستان ایران و سایر احزاب و سازمانهای سیاسی، حاوی ی بخشی از انرژی فشرده و سازمانیافته ملت ایران، در جدال با ارتجاع و دیکتاتوری برای نیل به آزادی و دموکراسی بوده است و نمی تواند به دلیل اختلافات شخصی یا گروهی ما مورد طرد و بی توجهی قرار بگیرد. سازمان مجاهدین بخشی از واقعیت تاریخی روزگار ماست. توضیح میدهم....

اگر ما بخواهیم وجود واقعی سازمان مجاهدین، اعضا و تلاشهای آنان را نادیده بگیریم و به آنها پشت کنیم و در کشتار آنها خاموش باشیم باید بر تمام واقعیتهای بالا خط بطلان بکشیم.

اگر کسانی با اشتباهی را با اشتباه دیگر سرپوش نهادن، و بحرانی را با بحرانی دیگر مهار کردند

اگر کسانی بجای تطبیق خود با آینده، به گذشته پناه بردند

اگر کسانی بجای تقسیم قدرت و اعتلای آن، تمام آن را در دست گرفتند

اگر کسانی بجای رشد دادن واقعی نیروهای خود و سرباز را تبدیل به فرمانده کردن و زمام را به دست آنها سپردن، فرماندهان را به موضع سرباز فرو کشیدند و زمام را از آنها گرفتند...

و اگر کسانی با اشتباهات و توهمات و توجیهات خود مبنای آن را فراهم آوردند تا بجای پرورندگان سازمان مجاهدین، طفلی که حنیف نژاد و یارانش آن را به دنیا آوردند، گور کنان سازمان مجاهدین مردم ایران باشند و تا کنده و ساطوری آماده شود که جلادان کمر بسته خامنه ای پلید، مزدوران و همکارانش در عراق و جهانبانان وجهاندارانی که جهانی را به گند و عفونت آلوده اند و کارشان تجارت خون و تبدیل آن به طلاست بتوانند تبر برگردن سروهای رشید و فرزندان دلاور ملت شریف ایران بگذارند، این نمی تواند دلیل سکوت و عدم تلاش ما گردد.)))

در جملات بالا باز هم تشابه فکری شما و مسعود خان کاملاً عیان است آنجا که مردم ایران را خطاب قرار داده و می فرمایید: «سازمان مجاهدین.... نمی تواند به دلیل اختلافات شخصی و یا گروهی ما مورد طرد و بی توجهی قرار بگیرد»، آیا مشکل مردم ایران با فرقۀ خیانتکار و وطنفروش و جنایتکار رجوی یک مشکل شخصی و گروهی است؟ آیا فروش اطلاعات نظامی ایران به صدام و به پنتاگون و موساد یک مسئله شخصی است؟ آیا سرکوب هزاران عضو این فرقه طی سالهای طولانی یک مسئله شخصی است؟ آیا فشارهای روحی و شکنجه های مختلفی که منجر به خودسوزی و خودزنی و همچنین منجر به قتل شده است و اسامی شکنجه گران و مقتولین و شیوه قتل آنها نیز توسط اعضای قدیمی و شورای رهبری همین فرقه افشا شده است، یک موضوع شخصی است؟ تا چه حد بی وجدانی و بیشرمی؟

تو حتا در ادامه به صراحت شرح داده ای که چگونه مسیر خیانت به بنیانگزاران طی شده است ولی باز هم جرأت آنرا نداشتی که اسمی از مسعود رجوی بیاوری، گویی که آن «اگر کسانی» از کرات مریخ آمده اند و نامعلوم هستند. چه کسی آن طفل حنیف نژاد را به گور سپرد؟ چرا به صراحت حاضر نیستی از مریم و مسعود نام ببری؟ دلیل آن را باید در کتاب شعر خودت به اسم «در امتداد نام مریم» جستجو کنی. تو اگر از مریم و مسعود نام ببری باید زیرآب تمام مبارزات خود را بزنی و کارهایی که به اسم مبارزه انجام داده ای... باز هم شرم کن.

ولی بی شرمانه تر از همۀ نوشته هایت باید به جملات زیر اشاره نمود:

(((ما منتقدیم و نه دشمن، ما در صف مردم خویشیم و نه جلادان و نه از راه افتادگانی که با ضعف و ذلت فردی و نیز لطمات و اشتباهاتی که یاد شد، به درگاه آخوندهای پلید شتافتند و جیره خوار خوان نعمت خامنه ای شدند و در قتل یاران سابق خود همدستی و همگامی با مرتجعان را انتخاب کردند.)))

عجبا که شما بعد از سالیان مبدل به منتقد شده اید... اما لطفاً بفرمایید نقد شما چیست و کدام است؟ ما که جز اشعاری سراسر واژه های لمپنی و بی معنا در هفته های اخیر ندیده ایم. آخرین شعر شما را حقیقتاً تا مدتها باورم نمی شد در امتداد نام مقدس مریم بوده باشد و به اینجا رسیده باشد که سر و ته آن نه به شعر می خورد و نه به نقد!
http://www.tipf.info/nagozarim,koshte,shavand.htm
اما جا دارد در مورد ادامه نوشته های شما عرض کنم:

1-شما در صف کدامین مردم هستید؟ همان خلق قهرمانی که امروز جلوی اشرف هدف سنگ و آهن پارۀ رجوی قرار می گیرند؟ همان خلق قهرمانی که رجوی مدام در تلاش برای بمباران کشورشان توسط بیگانگان جنگ افروز است؟ همان خلق قهرمانی که رجوی توسط جیره خوارانی چون حسن داعی الاسلام در پی تحریم آنان است تا نهایتاً آنرا به جنگی چون جنگ عراق منتهی نمایند؟ همان مردمی که رجوی بهشان توهین می کرد و می گفت باید دانشجویان سوسول را کنار دیوار گذاشت؟ همان مردمی که در صفوف میلیونی به خیابانها آمدند و حتا ده نفرشان حاضر نشدند عکس رجوی را علم کنند؟

2-شما کسانی چون مرا «از راه افتادگان» خوانده اید! شگفتا که معنای از راه افتادن را هم فهمیدیم. لطف کنید بفرمایید ما از راه افتاده هستیم که تا آخرین لحظه در کنار مسعود و مریم ایستادیم و شدیدترین بمبارانها را با گوشت و پوست خود لمس کردیم و به گفتۀ همان رهبر عقیدتی، عاشوراگونه راه ایران را در پیش گرفتیم و در وسط راه متوجه شدیم که رجوی از ترس جا زده و در سوراخ مخفی شده است، یا مریم رجوی که قرار بود اولین شهید عاشورا باشد و اولین کسی بود که ما را زیر بمباران قال گذاشت و به پاریس آمد؟

آیا ما از راه افتاده هستیم که تا دوسال بعد از اشغال عراق همچنان در اشرف بودیم و چهار سال هم در زندانی که رجوی در تیف برایمان ساخته بود؟ آیا ما از راه افتاده هستیم که سالها بعد از بریدن شما در سراسر مرزهای ایران و عراق توی میادین مین و جاده های خطرناک مرزی تردد داشتیم و می جنگیدیم و بعد هم در نشستهای رجوی مورد اهانت و فشار روحی و صدها توهین و تهدید قرار می گرفتیم؟

آیا ما از راه افتاده هستیم که رجوی حتا بعد از رفتن ما به تیف توسط سران فرقه به ژنرالهای آمریکایی گفته بود: «اینها بخاطر اینکه ما با شما دست دوستی داده ایم و معتقدند که آمریکا حضورش در عراق نامشروع است از ما جدا شده اند و اینها بخاطر اینکه ما سلاحهایمان را تحویل شما داده ایم از ما جدا شده اند...»، یا رجوی که تا قبل از سقوط صدام مدعی بود که بخاطر صدام با آمریکا هم به جنگ برخاهد خواست ولی همینکه صدام رو به سقوط رفت دست در دست پنتاگون گذاشت؟

آیا ما از راه افتاده هستیم یا شما که بعد از جنگ کویت بخاطر اینکه نمی توانستید بدون «زن» زندگی کنید، (به قول رجوی) ابراز بریدگی نموده و به همراه تنی چند از یاران همیشگی خود چون دوست عزیز سابق خودم حمیدرضا طاهرزاده به فرنگ آمدید تا آب و هوایی تازه کنید و در کنار همسر جدید روزگار بگذرانید؟

آیا ما از راه افتاده هستیم یا شما که دم از سی سال مبارزه می زنید و در سراسر زندگی مبارزاتی خود جز شعرهایی در مدح رجوی و استراتژی مبارزه مسلحانه ایشان نزده اید و دیگران را تشویق به جنگ و قیام کرده و خود در گوشۀ امن نشسته بودید؟

آیا ما از راه افتاده هستیم یا شما که ما را در میان خطرات روزافزون تنها گذاشته و به فرنگ رفتید تا وبلاگ خود را از عکس و کلیپ زنان و دختران پر کنید؟ (حداقل از رجوی این درس را یاد گرفته ایم که بدانیم پرکردن یک وبلاگ و سایت از چنین کلیپهایی از کجا ناشی می شود). برو موشهای خودت را پیدا کن جناب وفایغمایی.

آیا ما از راه افتاده هستیم یا شما که حتا پسر خود را در اشرف رها کردید و همسر سابق خود را هم به فراموشی سپردید و به دنبال زندگی خود رفتید؟ گویا امیر از شما خیلی مردانه تر ایستاد و نمی دانم از نظر شما او هم «از راه افتاده» است یا خیر؟ اما می دانم که بایستی از خود امیر شنیده باشید در اشرف چه بر سر آدمها آوردند (هرچند که او به خاطر میلیشیا بودن در نشستهای استالینی رجوی شرکت داده نشد و از نزدیک شاهد کتک زدن ها و توهین ها و آزارها نبود، اما لااقل در خود تیف از نفرات مختلف اینها را شنیده بود و شاهد بود که در تیف آدمها چه شرایط سختی را تحمل می کردند تا در اشرف نباشند و بیش از آن به حقارت رجوی آلوده نگردند). اگر یک جو وجدان در شما وجود داشت به سخنان فرزند خودت کمی گوش می دادی تا بفهمی رجوی با آدمها چکار کرد، هرچند که امیر زیاد در تیف نماند تا شاهد دیوانه شدن برخی آدمها باشد و یا شاهد کشته شدن برخی نفرات که ناچار شدند قاچاقی از عراق خارج شوند...

3-تو ما را در قتل شریک دانسته ای، شرم بر تو باد! تا کی می خواهی منافق باشی و حرفی را بزنی و در جای دیگر نفی کنی؟ خودت «شرط و مبنا»ی به این نقطه رساندن مجاهدین را به صورت پوشیده ای رجوی خوانده ای و آنوقت ما را به همدستی در قتل متهم می کنی؟

ای ریاکار،

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود/// بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم

آیا کسانی که سخت در تلاش هستند با افشای چهرۀ ریاکار رجوی ها، اسیران اشرف را نجات دهند و کمک کنند تا دوباره رجوی از آنان سپر گوشتی و خونی برای حفظ حیات خیانتبار خود استفاده نکند، (و کمک کنند تا دولت عراق متوجه شود که اسیران اشرف خود قربانی هستند و با خشونت با آنان رفتار نکند) شریک قتل هستند و آنوقت شخص ریاکاری مثل تو که بخاطر منافع حقیر سیاسی و مادی در پی طولانی کردن اسارت آنان هستی تا به مرور توسط رجوی کشته شوند و گواه جنایات سالیان او در بیرون نباشند، در پی نجات آنان هستی؟

ای بی شرم، تو اگر دلسوز آنان بودی در این سالیان آنان را رها نمی کردی و به فرنگ نمی رفتی و امروز مدعی مبارزه نبودی، اگر تو دلسوز آنان بودی در این سالیان کنار رجوی قرار نمی گرفتی و شب و روز نداشتی و به مجامع بین المللی می رفتی تا به آنان بگویی اشرف نشینان نیاز به تلفن موبایل دارند و نیاز به اینترنت آزاد دارند تا با خانواده های خود در تماس باشند و رجوی نتواند اخبار دروغ به آنان برساند. بله تو حقیقتاً بی وجدان هستی. اگر دلسوز اشرف نشینان بودی به مریم تحمیل می کردی تا به اسیران اشرف اجازه دهد با خانواده های خود یکساعت ملاقات کنند و براستی از چه در هراس هستید؟ چرا رجوی می ترسد در اشرف روزنامه و مجله و تلویزیون و رادیو و اینترنت و موبایل باشد؟ شرم کن ای رجزخوان انقلاب مریم!

آیا کسانی که هرکدام عزیز و یا عزیزانی در اشرف دارند و برای نجات آنها و برای صدا زدن عزیزان خویش به اشرف رفته اند تا آنان را نجات دهند مزدور هستند و در پی قتل همرزمان سابق خود به اشرف رفته اند؟ آیا کسی که برای صدا زدن همسرش و برای صدا زدن مادر دخترش به کنار اشرف رفته است، همدست قاتل است یا تو که در فرنگ نشسته ای و فرزندت را هم کنار خود آورده ای و نگرانی از کشتار نداری؟

آیا کسی که فرزندش آنجاست و به چنین سفری رفته است تا به سربازان عراقی و دولت عراق بگوید که آنجا عده ای قربانی هستند و با آنان خشن نباشند و کمکشان کنند، برای قتل فرزندش به آنجا رفته است؟ ای بی شرم! مگر تو چند سال می خواهی زندگی کنی که حقیقت را زیر پا له می کنی و همچنان در سخنانت «موش» می دوانی؟ اینهمه در تاریخ شاعر درباری داشته ایم، نام کدامیک از آنان امروز بر سر زبانها مانده است؟

4-جناب شاعر، آیا ما جیره خوار خوان نعمت شده ایم یا تو و عده ای مفتخور شورایی که سالها در فرنگ به اسم اسیران اشرف بر خوان نعمت رجوی افتاده اید و از خون و رنج اسیرانی چون ما ارتزاق نموده اید؟

ای بی شرم، می خواهی تک تک افراد جداشده قدیمی را نام ببرم که همگی در صدها مأموریت و عملیات شرکت داشته اند و از فرماندهان تیمهای عملیاتی بوده اند و برخی دست و پای خود را روی میادین مین از دست داده اند؟ اینها تا در اشرف بودند گوهر بی بدیل مریم بودند و همینکه نقد کردند چهرۀ ریاکار رجوی را مبدل به مزدور شدند؟ تو در صف کدامین مردم هستی؟ همانها که به رجوی صدبار لگد زدند و او را خائن خواندند؟ همان مردمی که با آمار چندین میلیونی به خیابانها آمدند و رأی دادند تا به رجوی بگویند پشیزی برای تحریم او ارزش قائل نیستند و با اینکه رجوی مدام پیام قیام و خشونت و کشتار می داد به زیباترین شکل به خیابانها آمدند و به دنیا شیوۀ راهپیمایی و مبارزۀ بی خشونت یاد دادند به استراتژی رجوی «نه» گفتند؟

5-جناب شاعر، آیا تو منتقد شده ای؟ لطف کن یک انتقاد کارساز که به طور مستقیم به مریم و مسعود کرده ای به مردم نشان بده! در کدام نوشته تو انتقاد مستقیم به شخص رجوی به عنوان عامل تمام این جنایتها و کشتارها و شکستهاست؟ حداقل بهتر بود چندسال دیگر در اشرف می ماندی تا در نشستهای مختلف دیگ و دیگچه و عملیات جاری و طعمه و غسل هفتگی به تو یاد می دادند که چگونه تیز و واضح سخن بگویی و از زبان نون (نرینۀ وحشی و متجاوز) سخن نگویی و «کلی گویی» نکنی و «نقطه آغاز» اینهمه چاپلوسی و ریاکاری و «موش دوانی» و دوپهلو نوشتن را بنویسی و پروژه بخوانی و خودت را رسوا کنی.... اینطور دیگر اینجا برای دیگران رجزخوانی نمی کردی و معقول سرت را به داخل زندگی ات می کردی و به کسانی که در تلاش برای رهاسازی اسیران و قربانیان سیاستهای مخرب رجوی هستند، مارک نمی زدی تا برای مریم خانم خوشرقصی کنی. اگر خیر نمی رسانی، شرّ مرسان!

جناب اسماعیل، یک عمر مفت خوردی و خود را مبارز نامیدی و مداحی کردی و امروز منتقد شده ای؟ دوران عوامفریبی گذشته و دیر شده است، باید ده پانزده سال پیش که رجوی با اتکا به استخبارات عراق منتقدین را به صلابه می کشید دم از انتقاد می زدی. آن زمان که کسانی چون مرا به جرم انتقادی برادرانه به محاکمه می کشیدند شما کجا بودید که انتقاد کنید؟ آیا می دانی فقط به خاطر نوشتن چند انتقاد نه چندان سنگین مرا چگونه به محاکمه کشیدند تا اقرار بگیرند که من نفوذی رژیم هستم؟ آنهم بعد از اینکه 22 سال از عمرم را در درون مناسبات گذرانده بودم؟ معنای شرم را می فهمی؟ شعر از شعور برمی خیزد جناب وفایغمایی... تو در این سالیان جز به منتقدان رجوی به چه کسی انتقاد کرده ای؟ جز به قربانیان رجوی به چه کسی تاخته ای؟ جز به کسانی که عزیزی در اشرف داشته اند و به کنار اشرف رفته اند تا آنان را نجات دهند چه کسی را نقد کرده ای؟

یا رب این زاهد خودبین که بجز عیب ندید/// دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز

حامد صرافپور
8 دسامبر 2011
 

سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۰

درخواست "پذیرش فوری ساکنان اشرف توسط کشورهای اتحادیه اروپا" ، یک راه حل عملی و جدی.عاطفه اقبال

 

درخواست "پذیرش فوری ساکنان اشرف توسط کشورهای اتحادیه اروپا" ، یک راه حل عملی و جدی

نیروهای آمریکایی  تا دو ماه دیگر از عراق خارج می شوند. با بیرون رفتن نیروهای آمریکایی از عراق، رژیم دست بازتری در عراقخواهد داشت. عراق به مجاهدین تا آخر سال 2011 مهلت داده است که از این کشور خارج شوند. یعنی دو ماه بیشتر به تمامی این تغییر و تحولات باقی نمانده است. سازمان ملل چندی پیش اعلام کرده است که بچه های مستقر در کمپ اشرف را بعنوان پناهجو میشناسد و قرار بوده با تک تک این بچه ها بصورت فردی مصاحبه کند برای پناهندگی و انتقالشان به کشور ثالث. مجاهدین بعد از مدتها مقاومت در برابر خروج از اشرف و مصاحبه تک به تک افراد، تمامی این موارد را بالاخره پذیرفته. و از خط قرمزی که دور  بحث "خروج بچه های ساکن کمپ اشرف از عراق" کشیده بودند کوتاه آمده اند. و این قدم بسیار مثبتی است ولی در جهت نجات جان بچه های اشرف کافی نیست. از زمانی که سازمان ملل قرار شده با این بچه ها مصاحبه کند تا به امروز، شرایط بشدت در حال تحول است چه در کشورهایی که بهار ساختگی شان - البته با کمک ارتش های آزادیبخش!! فرمایشی و دست نشانده - به خزان زود رس  رسیده  و به حیطه اسلامگرایان در می آید و چه در بحران های مالی دنیای غرب و چه در داخل عراق. ..

جان بچه های اشرف اگر تا مهلت داده شده از عراق بیرون نیایند در خطر بسیار جدی قرار دارد. برای بیرون آمدن از این بن بست چه باید کرد؟ میدانیم که  پتسیون ها و گروه درست کردنها و تحصن های محدود، تاثیری جدی در این روند نداشته و نخواهد داشت. به عنوان یک کار عملی چه باید کرد؟


به عنوان یک راه حل عملی و جدی، آیا نباید درخواست " پذیرش فوری و اورژانس بچه های اشرف توسط کشورهای اتحادیه اروپا" - که در آن مجاهدین دیگر در لیست تروریستی نیستند- را در صدر خواسته های خود در این دو ماه قرار داد و همه سازمانهای حقوق بشری و دیگران را حول این خواسته بسیج کرد؟

آیا نباید از خانواده ها خواست که تک به تک به سراغ نهادهای بین المللی و روزنامه ها رفته و  وضعیت فرزندان خود در کمپ اشرف را بعنوان "خانواده" و نه "سازمان" پیگیری کنند و به این ترتیب فشار افکار عمومی را در این رابطه بالا ببرند. 

آیا نباید افکار عمومی را بطور تیز حول این مسئله یعنی " بیرون آوردن بچه های ساکن اشرف از عراق "  شکل داد؟
و از طرفی آیا نباید افکار عمومی را در جریان پیشرفت کار قرار داد؟ سئوالات بسیاری مطرح است: مصاحبه تک به تک این بچه ها توسط سازمان ملل تا به کجا پیش رفته است و در چه شرایطی؟  آیا کشورهایی خواهان پذیرش این بچه ها شده اند یا نه؟  آیا  در این مدت تعدادی از بچه های اشرف یا بیمارانش موفق به خارج شدن از عراق شده اند یا نه؟ اینها سئوالاتی است که  برای بسیج افکار عمومی پاسخ خود را می طلبد.

زمان بسیار کمی مانده است. اگر  مسئله ی زنده ماندن و نجات تک تک این بچه ها مسئله ی اصلی و نه فرعی است باید روی این مسئله بسیج شد و تمام خواسته های دیگر را تحت الشعاع این خواسته ی اصلی قرار داد. وگرنه در انتهای سال 2011 و در حالیکه کریسمس و جشن سال جدید 2012 همه جا را فرا گرفته و اکثر ادارات و افراد در تعطیلی بسر می برند بروال همیشگی باز باید شاهد جسدهای خون آلود جوانان پاکبازمان در بیابانهای خشک عراق باشیم !

عاطفه اقبال 
 چهارشنبه 4 آبان برابر با 26 اکتبر 2011 ساعت 12 نیمه شب   

یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۰

حسن حبیبی. سخنی با اسماعیل وفا

اسماعیل وفا را بیست و اندی سال است که میشناسم. نمیگویم که با هم رفیق گرما به و گلستان بوده ایم ولی فراز و نشیبی چند را با هم همراه و همکلام گذرانده ایم.چه آنموقع که در کسوت مجاهد خلق افتخار حضور در صفوف مجاهدین را داشتیم و چه آنموقع که در هیئت عضو شورای ملی مقاومت صندلی هایمان را در نشستهای شورا "کنارهم " انتخاب میکردیم و به اصطلاح هم کرسی بودیم و چه پس از آن که دیگر نه آن بودیم و نه این و گاه و بیگاه که در فرصتی  و یا دیداری و یا مناسبتی همدیگر را میدیدیم به سیاق "همرزمی سابق" سبوئی به دوستی با هم میگرفتیم و یادی از گذشته میکردیم و درد دلی از این همه سالهای پر رنج و خون...
طی این سالها و فراز و نشیب ها همواره بر این گمان بودم که همنشینی و همکلامیم با اسماعیل بر بستری از صداقت و بی ریایی و یکرنگی استوار بوده و هرگز از رسم دوستی و دوستداری با او به دور نشدم. دوستداری را از این بابت میگویم که از دیرباز شعرهای اسماعیل را دوست داشتم و بر این باور بودم که او قدرتمندترین شاعر معاصر پس از شاملو ست،که این البته نه یک نظر کارشناسانه که صرفا یک نگرش عامی و عاطفی نسبت به شعرهای او بود.
در شعرهای اسماعیل هم بارها و بارها غرش و طنین گذر "ارتش آزادیبخش" را از خاک میهن حس کرده بودم و هم لطافت بارش "بارون" بر زمین جگر تشنه و هم افق شور انگیز و دور دست یک آرمان را در پرش "تیر آرش در کمان یک زن". پس نمیتوانستم شعر او را ستایش نکنم و اسماعیل شاعر را دوست نداشته باشم.
در این سالهای اخیر اما، رفته رفته دیگر " اسماعیل ام " را در شعر ها و نوشته هایش پیدا نمیکردم. احساس میکردم که همچون یک تصویر قدیمی در قاب عکسی کهنه رفته رفته کمرنگ و کمرنگتر میشود و میرود تا جایی که دیگر از او به جز قاب خالی چیزی باقی نماند. و حسرت میخوردم.
 تا اینکه دیشب نوشته ای  از او خواندم .خطابه ای بود به" گاوان" که خود بر آن نام شعر نهاده بود. ولی من مجموعه ای دیدم بی رنگ و بی شکل از کلماتی سرشار از کینه ای تهی و سترون که بدنبال هم جاری شده بودند تا در نفی کودکانه و مایوسانه همه آنچه که جهان سرشار شعرهای پیشین اسماعیل بود فقط و فقط یک چیز را اثبات کنند: اسماعیل را. اسماعیلی که البته بر سبیل تعارف بر او لباس "دموکراسی" و "قانون" نیز پوشانده شده بود.
در این نوشته آشفته، اسماعیل ابتدا همه مقدسات و ادیان را با تمامی پیامبران و امامانشان جملگی و یکجا با یک حرکت قلم به کناری می افکند، تا بتواند راه را برای تیغ کشیدن بر  گناهنکار اصلی هموار کند.
سپس آشکارا و بی دغدغه  به سراغ او که از نظرش  کسی جز " مهر تابان" نبود رفته، و با به سخره گرفتن شلیک توپها، و همه  دیگر تهمیداتی که برای درخشانتر تابیدن وی بکار گرفته شده بود، ،تیغ بی مهری و عناد برکف، خصمانه تاخته بود که هرگز گناه بزرگش را که همانا  "گرفتن زنان و شوهران" است نخواهد بخشید.
واین البته اولین وتنها نوشته اسماعیل  از این دست نبود.
سخن کوتاه.باز هم  دلم خون شد و بغض فرو بردم . ولی با خود گفتم  اینبار  درد دل در پیش او و  همه صاحبدلان بگشایم.
اسماعیل جان... همانطوری که خصوصی و حضوری و طی ساعتها بحث و جدل با خودت گفتم، مشکل من و تو و همه آنهایی که دیرگاهی پیش با مجاهدین بو دیم و با آنها عهد و پیمان بستیم که تا به آخر همراهشان باشیم و این عهد را بارها و بارها با سخن و سوگند و خون مهر و موم کردیم (و شما که از من بسا نزدیکتر به حلقه اصلی رهبری سازمان بودی، حتما در این مهم بسیار بیشتر از من به او در وفاداری به عهد اطمینان خاطر دادی)، این است که در مقطعی نقض عهد کردیم و پیمان شکستیم.
همه حرف در این است و باقی همه بهانه است و ما خود بیشتر و بهتر از همه میدانیم که باقی بهانه است.
کسانی که دستی در آتش مبارزه دارند و بخصوص آنان که مجاهدین را از نزدیک میشناسند همه میدانند که تصمیم برای پیوستن به سازمان تصمیم بسیار سختی است. دست شستن از مال و جان و زندگی و آینده (که از همان ابتدای بنیانگذاری رسم مجاهدین بود) و سپس دست شستن از خانواده و حتی دل خوش نکردن به پیروزی و چشم نداشتن به حاکمیت، هیچ احتمالی برای ورود ناآگاهانه و سرسری به سازمان برای هیچکس باقی نگذاشته  ونمیگذارد. به هیمن دلیل هم همواره بهترین های مردم ما بوده اند که این راه را  برگزیده اند. سرشاری و شور و شوق همه ما و منجمله خودت در آنزمان که این گام را برداشتیم گواه این حقیقت بوده و هست.
پس مشکل همه در این نقض عهد است.از آنجا که عهد بستن مقدم بر اینکه با سازمان باشد با مردم بوده است، لذا همه ما بگونه ای قانونمند خود را ملزم به پاسخگویی در پیشگاه مردم میدانیم. و اینجاست که به قول شاعر "اوفتاد مشکلها".
آنها که سعی میکنند خود را و کوتاهی خود را بپوشانند چاره ای به جز انداختن این کژی به گردن سازمان ندارند. بالاخره در این "نیمه راهی"با رفیق کسی مقصر است.
هرچقد ر هم که رندانه بخواهیم در گریز از تیغ بر رهبری سازمان کشیدن،" اسلام او" را زیر تیغ ببریم و برای ایز گم کردن به کشف" سنگسارگری امام جعفر صادق" بکاویم و سپس در ادامه این بی راهه  محمد و عیسی و انجیل و تورات را هم به سیخ بکشیم، مدعی باریک بین تلاش عبث برای لاپوشانی عهد شکنی را به عیان میبیند. چرا که پنهان کردنی نیست. و حاصل این میشود که در آخر اسماعیل برای نجات خودش با اسم مستعار" دموکراسی" باید بر زمین و زمان و تاریخ و انسان تیغ بکشد.
اسماعیل جان ... بیهوده خود را خسته نکن. باور کن که گریزی نیست. آنان که از بیرون نگاه میکنند حقیقت عریان را میبینند. چه تو که علت نقض عهد را در "اسلام رهبری سازمان و اسلام امام جعفر صادق " مینمایی و چه آنکس که علت را در "به کشتن دادن اشرفیها برای لجاجت بر استراتژی غلط" و چه آنکس دیگر که کودکانه علت را" پذیرش خلع سلاح از جانب رهبری "معرفی میکند، همه  و همه یک سخن دارید:
آی مردم باور کنید اشکال از من نبود.من دموکراتم. من خوبم . من مبارزم . من اهل جنگم. من اهل ...ام . اشکال از سازمان بود.از رهبری. ایدئولوژی. استراتژی.  و خلاصه یک جای سازمان.
کمی به عقب برگرد. خیلی پیش از من و تو شهرام و بهرام ها آمدند. از من و تو جدی تر هم بودند و برای خودشان سازمان دیگری هم درست کردند و کشته هم شدند. ولی راهشان کور ماند. چون از نفی طرف مقابل آغاز کردند. بعد در این نفی و عناد با سازمان نوبت به دیگران رسید. کباده کشان آن موقع یعقوبی و شاهسوندی و غیره...
بهترین هایشان ساکت شدند و غیر سیاسی. شاهسوندی که دست آخوندها را گرفت و به آنها یاد داد که چطور سلاح حقوق بشر را علیه سازمان بکار بگیرند. و اسباب کشتن  موثرترین سرباز مدافع حقوق بشر سازمان را فراهم کرد.
 موج بعدی نقض عهد کنندگان نیز از همین قانونمندی مستثنی نبودند. حتی اگر مظلومانه و از جور روزگار نیز شبح ساکتی بیش نماندند، باز آخوند وقیح تلاش کرد بر  سکوت جنازه اشان بر سر مزار ، حلوا خیر کند.
ولی سازمان باقی ماند وهمراه با نسل سومش امروز راه را ادامه میدهد. حریفان اصلی اش هم دیگر پنهان نیستند و در دادگاههای بین المللی این دیگر دولتهای اروپایی و آمریکا هستند که با او  رو در رو و چهره به چهره ایستاده اند.در اشرف هم با دولتی که قبل از هرچیز دست نشانده آمریکاست و گلوله و تانک آمریکائی سینه به سینه اند.
پس باز کن چشمان حقیقت بینت را.
دیر نیست . هرگز راه برای هیچکس بسته نبوده است. کافی است که برای خودمان روشن باشد که کوتاهی از ماست و به آن اذعان داشته باشیم. بایستی بر "صندلی داغ" عدالتی که قاضی آن وجدان خودمان است بنشینیم تا بتوانیم  پس از آن به میان صفوف مردم برگردیم. کم نبوده اند که این راه را رفته اند و امروز مجددا عزم جزم کرده و پای در راه نهادند. و برخی از آنها را حتی میتوان  در کسوت مجاهدینی تازه نفس نیز  دید.
نشستن بر این صندلی نه کوچک شدن است و نه در هم شکستن. چرا که مقاومت  مردم ایران هیچ نیازی به آدم کوچک ودر هم شکسته ندارد. ولی این شرط پرش مجدد است. قانونمندی گذار به صفوف مردم از آن عبور میکند و مستقل از اراده ما و هر کس دیگری است. قانونمندی خود راه است.برای بازگشتن از کژی بایستی مسئولیت ماندن کجروی را پذیرفت. گردن نگذاشتن بر این قانونمند ی اما سر به بیراهه میبرد. سر به سقوط ناشی از نفی همه ارزشهای تمدن بشری و اگر بر آن مصر باشیم بر ما همان میرود که بر گمراه شدگان رفت. از این قانونمندی هیچ گریزی نیست. باور کن...
 حسن حبیبی
پاریس 16 ژوئیه 2011                   

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۰

مقام صدیقی تنها راستگویی در قول و عمل نیست. هنشین بهار

مقام صدیقی تنها راستگویی در قول و عمل نیست.
همنشين بهار
 
در مقابل واژه صادق و صدّیق، دو عنوان «کاذب» و «کذّاب» قرار دارد. صادق یعنی راستگو و صدیّق یعنی بسیار راستگو.
«صدیّق» به تصدیق حق و حقیقت مُداومت دارد، ظاهر و باطن اش یکی است و گفتار و کردارش با راستی و درستی همراه است.
کلمه «صدیّق» مبالغه تصدیق هم هست، یعنی کسی که حق را با زبان و عمل تصدیق می‌کند و البته به معنای کثرت تصدیق و تصدیق خالی‌بندی های دیگران نیست.
ابوبکر را به این خاطر صدیّق می‌گویند که رسول خدا را تصدیق کرد و تا آخر دراین راه ثابت قدم ماند.
***
صدیّق به دیدار خویشتن می‌رود، فریب صبح دروغین را نخورده، جانب حق و حقیقت را می‌گیرد و در این راه از سرزنش خارهای مغیلان نمی‌هراسد. اگر پتک ایام هم بر او فرود آید، سر را سندان صبور می‌کند.
 
وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَّبِیاً...(سوره مریم. آیه ۴۱)
در قرآن، «صدّیق» برای ستایش پیامبران و صالحان به کار رفته است. ابراهیم خلیل، مریم عذرا، ادریس و یوسف که برادران (به اصطلاح برادران)، با شقاوت به چاهش انداختند و بعد پای گرگ را به میان کشیدند و داستان را وارونه جلوه دادند، لقب صدیّق گرفته اند.
 
از آن جا که یوسف، صدیّق معرفی شده و وی پیش تر (در زندان در رابطه با تعبیر رؤیای همسلولی اش)، به تحلیل واقع بینانه دست زده و درایت خویش را نشان داده است، می‌توان گفت که صدیّقین علاوه براین که در گفتار و کردار خود راستگو هستند، باید از دیدگاه و تحلیل استوار نیز برخوردار باشند.
یعنی مقام صدیّقی تنها در صاف صادق بودن و راستگویی در قول و عمل خلاصه نمی‌شود، بلکه باید با قدرت تحلیل و فکر واقع بین نیز توأم باشد.
در مقابل واژه صادق و صدّیق، دو عنوان «کاذب» و «کذّاب» قرار دارد. کاذب کسی است که آگاهانه دروغ گفته و با این کار علاوه بر اینکه به اعتماد دیگران ضربه می‌زند، خودش را هم کج و کوله می‌کند و بر اثر استمرار در وارونه نمایی، سنگدل شده، به جلد «کذّاب» درمی‌آید که نقطه مقابل صدیّق است.
اجَل مهدی افتخاری هم سر رسید و او جان به جانان داد و سر برخاک نهاد.
وی زندانی زمان شاه بود و با «گروه حزب الله پیش از انقلاب» رابطه داشت اما از آنان فاصله گرفت و به سوی مجاهدین آمد.
جاذبه های خاص خودش را داشت و رابط امثال محمد علی رجایی با سازمان هم بود.
در زندان شاه، افتادگی، مقاومت و راز نگهداری اش دوست و دشمن را به تحسین وامی‌داشت. در خروج اولین رئیس جمهور بعد از انقلاب و مسئول اول مجاهدین از ایران نقش محوری داشت و مجاهدین وی را فرمانده فتح الله صدا می‌زدند.
 
وی که در سال‌های گذشته بارها و بارها زیر تیغ برده شد و در جمع جند هزار نفری ‌کوشیدند طعمه دشمن معرفی شده و خوار و ذلیل گردد، اکنون که دستش از دنیا کوتاه شده و دیگر در قید حیات نیست، «مجاهد صدیّق» لقب گرفته است.  
 
با اینکه در زندان شاه خوب را خوب تر می‌دید و آنچه را «نوک پیکان تکامل» می‌پنداشت، بیش از اندازه برجسته می‌کرد و شیدایی اش به بت پرستی تنه می‌زد اما در صداقت و پایداری او تردیدی نیست. به ویژه که بعدها باور کرد آزادی انسانی را باید تا آنجا حرمت نهيم که مخالف را و حتی دشمن فکری خويش را به خاطر تقدس آزادی، تحمل کنيم و تنها به خاطر اينکه می‌توانيم، او را از آزادی تجلی انديشه‌ی خويش و انتخاب خويش، با زور، باز نداريم.
بله در صداقت او از جمله به خاطر ابتلائات دردناکی که در دو دهه گذشته از سر گذراند، تردیدی نیست اما برای کسانی‌که خوارکردن آگاهانه او را در میان جمع، تنها از زبان دشمن نشنیده و پیش و بعد از مُلاخورشدن انقلاب بزرگ ضدسلطنتی، از مبارزه با عمله ارتجاع و استبداد زیر پرده دین دست نکشیده اند، حتی اگر مثل من مجاهد هم نبوده در گور منیّت و جنسیت باشند، دوگانگی ها عبرت انگیز و آزاردهنده است.

زیر پوش انتقاد و انتقاد از خود، زیرپوش قضاوت پوشیدن و پیش از مرگ، فردی را با تمام قوا به زمین کوبیدن و با نیشخند و ریشخند و «جبر جّو»، سّکه یک پول کردن... اما بعد از مرگ، به عرش اعلا بردن و مجاهد صدیّق نام نهادن... از هرکسی برنمی‌آید...
***
 این مرگ غریب نیز نشان داد که نفرین ها و آفرین ها همه بی ثمر است و آدمی جز «او» که در جایی جز همه جا نیست هیچ یار و غمخواری ندارد. الباقی همه گَرد و غبارند و عاقبت هم از ما غبار ماند.

دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۰

همنشین بهار کمون پاریس.شنیداری

کمون پاریس ، تنها به پاریس مربوط نمی‌شود
همنشین بهار
۳۷ سال پیش از آنکه دشمنان مشروطه و امثال کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق، مجلس شورای ملی و مدرسه سپهسالار را به توپ ببندند و ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و ملا علی قاضی ارداقی را در باغشاه پس از شکنجه در برابر محمدعلی شاه به خاک و خون بکشند، زلزله مهیبی در فرانسه روی داد که پس لرزه هایش هنوز هم دارد عمل می‌کند...
منظورم از آن زلزله، کمون پاریس la commune de paris  است که طلایه دار انقلاب اجتماعی درقرن نوزدهم محسوب می‌شود.
 ***
کمون پاریس که ارزش والایش در موجودیت و عمل آن نهفته است، تنها به سال ۱۸۷۱ میلادی و به پاریس مربوط نیست. ایده آل‌هایش زنده است و کسانیکه امیدها و اعمال خود را در خدمت رهایی بشر گذرانده اند، چشم از آن تجربه بر نمی‌گیرند. 


من کوشیدم آن زلزله را که با به آتش کشیدن گیوتین جلوی مجسمه ولتر همراه بود، به تصویر کشم اما دانش ناچیزم نسبت به موضوع، عدم دسترسی به منابع مستقل، فقر امکانات و پیچ و خم های بازگذاری صدا و تصویر، دشواری های زیاد ایجاد نمود.
برای آماده سازی و ارائه این بحث شبهای زیادی تا صبح بیدار ماندم و بیش از ۲۰۰ ساعت وقت گذاشتم اما می‌دانم که گیر و پیچ بسیار دارد و نارسا است.
نگاهم به انسان و تاریخ و وجود، با نگرش مارکسیستی زاویه و فاصله دارد. داعیه انقلابیگری، یا روشنفکری و روشنگری هم ندارم. تنها می‌کوشم از رُخ یادمان ها غبار بزدایم و رنج و شکنج کسانی را که آزادی برایشان آرمان بود نه تجارت، به یاد آورم.
ای کاش کسانیکه برخلاف من به تاریخ معاصر جهان اشراف دارند به اینگونه مباحث که از زمان و مکان خودش عبور می‌کند می‌پرداختند، روایت های یکسویه را زیر نور می‌گرفتند و به «عقل نقاد تحلیل‌گر» بیش از «عشق نقال تجلیل‌گر» میدان می‌دادند.

همنشین بهار



کمون پاریس اگرچه شکست خورد و سرکوب شد و امثال امیل زولا Emile Zola  و گوستاو فلوبر Gustaue Flaubert  و ژرژسان George Sand  از آن فاصله گرفتند و ویکتورهوگو نیز جز اشارات کوتاهی در رمان «نود و سه» Quatrevingt-Treize  و شعری که در کتاب «سال وحشت‌زا» سُرود (Sur une barricade)، چندان با آن راه نیآمد، اما در روند تاریخ موثر بوده است.




سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۰

ملیحه رهبری.روزی صد بار بمیرید!

ملیحه رهبری.روزی صد بار بمیرید!

نه زیباتر ونه حماسی تر و نه تاریخی تر ومحکم ترو حتی تکاندهنده تراز سخنان مادر محمد وعبدالله فتحی می توان دربرابرضحاک زمان گفت و یا نوشت. یک مادر؛ ازسویی خروشان چون کاوه ایران زمین و درطغیان عواطف خود چون آتشفشان وازسوی دیگرخونخواه خون پاک و بیگناه فرزندانش که چون زینب ، برسریزید زمان فریاد می زند:
« بچه های من یکبار مردند. همه آدمها یکبار که بیشتر نمی میرند. اما حبیبی، خامنه ای، اعضای مجلس، دیوان عالی قضایی، دادستان حبیبی، رحیمی، ستوان بهرامی، روزی صد بار بمیرند! دو روز است که آرامش ندارند آنها، اما من آرامم. من افتخار می کنم. من تاج بالای سرم می کنم.» [اعدام دو فرزند بیگناهش را.]
- محمد وعبدالله به من گفتند:« مامان! ما داریم یک راه فوق العاده زیبایی را می رویم. مامان این را که من می گویم، همه کس این را نمی فهمد.» آنها دوست داشتند! و من همینجا جلوی همه تان ازخدا تشکر می کنم که آنچه بچه هایم دوست داشتند، انجام شد. خدایا شکرت! راضی به رضای توهستم. به من گفتند:« مامان!گریه نکن! سرتو بالا بگیر! چون ما انتخاب کردیم. تو هم به عنوان مادر ما انتخاب شدی.» خیلی های دیگر بودند با اینها. چرا کس دیگری انتخاب نشد. محمد وعبدالله عمدا خدا این دوتا را با هم انتخاب کرد. چون مادری مثل من داشتند. به من گفتند:« مامان صبور باش! سرتو بالا بگیر!»
محمد وعبدالله رفتند به کمک خدا! حالا ببین چه مملکت آبادی پیدا میکنیم بعد ازمحمد وعبدالله؛ به خدا! خوشا به سعادتتان که پشت پایتان اینقدرخوب بود که آخوندها رفتند! که دادستان حبیبی تقاصشو پس داد. که رحیمی وستوان بهرامی تقاص پس دادند. بچه های من یکبار مردند. همه آدمها یکبار که بیشتر نمی میرند. اما حبیبی، خامنه ای، اعضای مجلس، دیوان عالی قضایی، دادستان حبیبی، رحیمی، ستوان بهرامی، روزی صد بار بمیرند! دو روز است که آرامش ندارند آنها اما من آرامم. من افتخار می کنم. من تاج بالای سرم می کنم.
بخشی ازپیام خانم مهوش علاسوندی مادرمحمد وعبدالله : وقتی آخرین ملاقات انجام شد و نزد دوستان برگشتم. همان هایی که در بیرون در منتظر من بودند. گفتم:« عزیزانم گریه نکنید! اینها ادعا می کنند که با کشتن دوفرزند من، جامعه ایران پاک می شود ومشکلات از این جامعه رخت برمی بندد. پس خوشحال باشید که با قتل دو فرزند من قرار است که آرامش به جامعه ایران بازگردد. قراراست که دیگرکسی گرسنه سربربالین نگذارد وکسی شکنجه نشود. قراراست که دیگرکسی از گرسنگی نمیرد. قراراست که تمام مصایب این جامعه که ازسروروی ما بالا میرود، تمام بشود. فرزندان من اولین قربانیان اینها نبودند اما امیدوارم که  آخرین قربانیان اعدام باشند. آنها گفتند که مامان یک نامه برای تو وپدرمان ویک نامه هم به خدا و مستقیم برای خدا نوشته وسؤالات خود را کرده ایم. این چه حکومتی است که  ازنامه فرزندان من به خدا می ترسد وچه حکومتی است که وصیتنامه فرزندانم را هم به من نداده است. درگرامیداشت یاد فرزندان من شمع روشن کنید و به یاد و در آرزوی دنیایی باشیم که زندانی نباشد. به امید اینکه در هیچ جای دنیا اعدامی نباشد. درهیچ جای دنیا شکنجه نباشد.
اینها بخشی ازسخنان وپیام مادرمحمد وعبدالله فتحی وبه ویژه سخنرانی حماسی او برسرخاک فرزندانش بودند. مادری که با شجاعت بی نظیرخود وبی هیچ پروایی، حماسه ای خلق می کند که لرزه براندام ها می افکند واشک وآه از سینه روان می کند. من آرزو می کنم که او آخرین مادر داغدار میهن ما باشد. نخستین سوگ های بزرگ و داغ های عظیم برسینه ملت ما ازدست ولی فقیه، ازسی سال پیش آغاز شد. من به مادرخودم می اندیشم که تنها یک پسر داشت وتمام آمال وآرزوها وامید وتکیه گاه وعشق او این فرزند بود که ازسویی مادر واز سوی دیگرمیهن وآزادی خلق خود را دوست داشت. دربگیر وببند های سال 60 او هم دستگیرشد و درحالیکه ما فراری ودربه در بودیم، او دراستخرهای خون دراوین اعدام شد. شنیدن خبر اعدام ظالمانه او وسوگ او برای مادر ما می توانست چنان جنون آسا باشد که ما هرگزجرأت نکردیم و به مادرمان نگفتیم که او اعدام شده است و تنها پسرش دیگر وجود ندارد. وشمع امید مادرمان را خاموش نکردیم اگرچه خمینی جانی(امام مقدس) جگر ازسینه مادرما بیرون کشیده بود. هفت سال گذشت ومادرما ازمرگ وازمزار وازخاک فرزند خود نیز آگاه نشد تا روزی که او نیز خود ازغم دوری و انتظار سکته کرد وپس ازسکته چشم ازجهان بربست. آیا چشمش به دیدار فرزند روشن شد یا نه نمی دانم اما می دانم که مادرمحمد وعبدالله فاتح، زنی بزرگ وشجاع وهمانگونه که خود با دستهایی باز رو به سوی آسمان سخن می گفت؛« خداوند فرزندان او را عمدا انتخاب کرد زیرا مادری چون او داشتند و او مادری انتخاب شده بود.» اگر فرزندان آزاده وآگاه او مایه سربلندی وتاج سر او گشتند وجود این مادرشجاع و به راستی برگزیده، مایه امید و افتخار وموجبات سربلندی و تاج سر ما وملت ماست زیرا چشم درچشم دیو و درداخل ایران می خروشد و دربرابرضحاکان خون آشام فریاد عدالتخواهی سرداده است. درود بیکران براو باد! باشد که ما، درهرکجایی که خون پاک جوانان وطن به ستم وبه ناحق برزمین می ریزد، علیه دیکتاتوری ولی فقیه و علیه آدمخواران و قصابان حکومت آخوندی، یکدل ویکزبان ومتحد باشیم[البته هستیم!] وفریادهای خروشان مادران آزاده و داغدار و عزادار که می تواند عرش خدا را به لرزه افکند، پیشتر ما را به لرزه افکنده باشد.
ملیحه رهبری
24 ماه مای 2011

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۰

سفر د شب. مازیار ایزد پناه. نسیم

سفر در شب

کاش بودی
کاش می شد با نگاهی خنده ای
یا با کلامی
 آتش تلخی که می سوزد مرا حتی
برای لحظه ای شاید که بنشانی
...
کاش می شد در همان رویای خوب کودکی مان مانده بودیم
کاش با هم راه ماهی های کوچک را
میان موج و طوفانهای دریا رفته بودیم
بگو با من
چرا دنیای ما اینگونه پر از نفرت و ننگ است؟
چرا نبض جهان دردستهای مرگ و نیرنگ است؟
برای ما که در شب آمدیم
بی ماه و حتی یک ستاره
جز نگاه مادری
کآنروز خورشید جهان افروز می پنداشتیم
اما جهان شب بود و ما در شب
به آوای دلی
در عمق کابوسی چنین
تا انتهای راه را رفتیم
بی خورشید
بی فردا
به عمری با دو چشم باز
ما در آرزوی نور مهری بوسه ای عشقی
و یا قلبی که در سودای انسان ها طپد
در سردی شب
کوره ره ها را سفر کردیم
و با یک کوله بار از آرزو
در هر دیاری مهر را آواز دادیم و از این ویرانه بگذشتیم
جهان شب بود
و ما در شب
ولی ایکاش می بودی
که با لبخند خود یا با کلامی
اتش تلخی که می سوزد مرا
حتی برای لحظه ای شاید که بنشانی
 مازیار
بیست و پنجم فروردین نود

سه‌شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۰

دکتر منوچهر هزار خانی.موقعیت کاملا تازه برای اشرف

خانم رجوی
چند سال پیش تر و به یک مناسبت دیگر، به شما گفتم که واکنش من در برابر لطمات شدید روحی و عاطفی، مثل آدمهای متمدن نیست که به حضور در جمع گرایش پیدا می کنند تا درد مشترکشان را با هم احساس و در صورت امکان چاره جویی کنند؛ مثل حیواناتی است که در جنگل زندگی می کنند و پس از دریافت ضربه از جمع می گریزند تا در سوراخی، در گوشه یی تنها، زخمشان را بلیسند و در باره اش فکر کنند. پس اجازه بدهید در حدی که فکرم توانسته است کار کند، حاصلش را با شما در میان بگذارم.
۱ـ دوستان به فاجعه یی که در اشرف روی داده، جنایت علیه بشریت می گویند. من این نامگذاری را مبهم و نارسا می دانم. معلوم نمی کند که کی جنایتکار است و کی قربانی جنایت. «بشریت» انبان آن قدر گل و گشادی است که مالکی و خامنه ای و جنایتکاران دیگر را هم در آن جا می گیرند. من ترجیح می دهم از جنایت مالکی و مزدوران و شرکایش علیه ساکنان شجاع اشرف حرف بزنم که عین واقعیت است و نه یک تعبیر استعاری. مطمئنم که در این مورد خاص واقعیت آن قدر بزرگ، آن قدر مهیب و آن قدر زشت هست که «بشریت» را شرمنده کند.

۲ ـ جنایت مالکی و مزدوران و شرکایش علیه ساکنان شجاع و بی دفاع شهر اشرف در ۱۹ فروردین امسال، با آن چه همین جنایتکاران دوسال پیش تر با اشرف کردند، فرق اساسی دارد. در آن زمان، زنگی مستی که تیغ به دستش داده بودند، برای بار اول بود که آن را به کار می برد. می شد با خوش خیالی و ساده انگاری بسیار، تصور کرد که شدت عملشان از روی بی تجربگی و ناشیگری است و شاید با بحث و مدارا بتوان از تکرارش جلوگیری کرد. خلاصه درآن زمان هرچند جنایت شنیعی مرتکب شده بودند، ولی جای آشتی و مسالمت هنوز باز به نظر می رسید. این بار اما، تکرار همان جنایت در مقیاسی به مراتب بزرگتر، با ساز و برگ کامل جنگی، نشان داد که جنایتکاران جدا قصد جنگ با اشرف را دارند و دیگر هیچ دری برای مسالمت و سازش باز نیست.

۳ ـ تعداد زیاد سربازان مهاجم، انبوه جنگ افزارهای سنگین، شروع غافلگیرانه جنگ بدون اعلان آن، حمله با زرهی ها به افراد و تیراندازی مستقیم به ساکنان شهر اشرف، در حالی که به تجربه دفعه پیش می دانستند که صحنه های زنده این جنایت شنیع در لحظه فیلمبرداری و در دنیا پخش می شود، خبر از نوعی خاطر جمعی جنایتکاران فعال در صحنه از واکنش تأیید آمیز آمریکاییان می داد. ترک صحنه توسط ناظران آمریکایی پیش از شروع حمله، عدم توجه مسئولان بیمارستان آمریکایی به درخواستهای کمک فوری پزشکی برای مجروحان جنگی، شواهد محکوم کننده یی در این زمینه اند. به نظر نمی رسد همزمانی این جنایت با عریضه نگاری فلان آخوند بی مقدار به خانم شیربرنج برای اصرار در نگهداشتن نام سازمان مجاهدین در لیست سیاه آمریکا، و گرد و خاک تبلیغاتی بی مقدمه دارو دسته «بی تنازل» ها در برائت از «منافقین» اتفافی باشد.

۴ ـ اگر این ارزیابی ها درست باشد و نه توهمات و خیالبافی های محض، می توان نتیجه گرفت که اکنون موقعیت بکلی تازه یی برای اشرف پیش آمده است.
اشرفی ها تا به حال خودشان اصرار داشتند در شهری که با دستهای خودشان ساخته اند، بمانند. از این پس، اما، ولو به هر دلیل نخواهند، مجبورند آن جا بمانند و از شهرشان دفاع کنند، زیرا نوری مالکی و گله مزدورانش، به نیابت از جانب خامنه ای آنها را در همان جا به جنگ طلبیده اند. این همان موقعیت تازه یی است که جنایت اخیر مالکی و مزدورانش ایجاد کرده و به ضرورت یک بعد عراقی به مبارزه اشرفیها می دهد. تفصیلش باشد برای بعد.
خانم رجوی
می دانم این حرفها زیاد مناسب یک مجلس یاد بود نیست و در نحوه بیانشان هم آداب و ترتیب مورد انتظار رعایت نشده است. مرا ببخشید که در حال حاضر قادر به ذکر هیچ نوع ذکر مصیبتی نیستم. روحم ترک خورده است. اما به قول مرضیه، نباید از تک و تا افتاد

جمعه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۰

در باره سرطان.شناخت و مبارزه با آن.مطلبی بسیار خواندنی



 
در لینک زیر میتوانید مدارک و شهادت دادن بیمارانی که توسط سیمونچینی درمان شدند را ملاحظه نمائید.
در این ویدئوی خارق العاده سرطان و نابود شدن آن را مستقیم ببینید.
اف دی ای سازمانی که مسئول حفاظت از مردم آمریکاست و با پول مالیات دهندگان اداره میشود، همیشه در جهت منافع کمپانی های غول پیکر داروسازی برای از بین بردن کمپانی ها وتجار کوچک که داروهای غیر شیمیایی و طبیعی تولید میکنند تلاش مینماید و سعی بسیار در سانسور حقیقت دارد.

 
کندیدا را خودتان در بدن خود و بسیار ساده آزمایش کنید:
صبح بلافاصله پس از بیدار شدن در یک لیوان نیمه پر آب تف نمائید. سعی نکنید با دست و یا وسیله ای بزاق را از درون دهانتان بیرون بکشید، فقط تف کنید، هر قدر کم باشد مهم نیست. بعد از یک ربع یا نیم ساعت محتویات لیوان را به آرامی هم بزنید، سپس آنرا در مقابل نور بگیرید.اگر تف در بالای آب قرار گرفت و یا حل شد شما سالم هستید، امّا اگر لیوان را مکدر و غیر شفاف نمود بدن شما دارای بالانس یا تعادل کندیدا نیست. بهترین و مؤثرترین کار، تغییر شیوه غذا خوردن، روی آوردن به نوشیدن آب میوه و سبزیجات و دوری کردن از هر گونه خوردنی های بسته بندی شده، کنسرو شده و مخصوصاٌ فراورده های چینی ست.

tk5fq5nt3uv3v4hd5ax.jpg