جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۹۰

سخنی با مدیحه سرای دربار رجوی.حامد صراف پور

 سخنی با مدیحه سرای دربار رجوی
.
... پیش از این، بارها چنین درخواستهایی را از آقای وفایغمایی شنیده و خوانده بودم که تلاش می کرد در عین بری نمودن خود از ننگ وابستگی فکری و تشکیلاتی رجوی، باز هم همسو با خواسته های همین جنایتکاران، بدون اینکه کوچکترین خدشه ای به سیاستهای مخرب و خونریز و خشونت آمیز آنان وارد شود، چندتا به نعل و یکی هم به میخ بکوبد و برای اسیران اشرف اشک حسرت بریزد. پیشاپیش مشخص است که ایشان در اعماق دل خود تنها هدفش از این انتقادات بسیار سطحی هم چیزی نیست جز اینکه (به زعم خودش) «بریدگی» سالیان خود را توجیه نماید. اما خارج از این موضوع باید به ایشان چند نکته را خاطر نشان کنم: 1-آن خطر جدی کشتار جمعی که از آن دم می زنید از جانب چه کسی قرار است انجام گیرد؟ ...

حامد صرافپور، فریاد آزادی، هشتم دسامبر 2011http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Madiheh
%20Saraye%20Darbar%20Rajavi.HTM
روز قبل با مطلبی مواجه شدم که از قول اسماعیل وفایغمایی نویسندۀ کتاب «در امتداد نام مریم» ذکر شده بود: http://www.tipf.info/talash,bara,ashraf.htm
این شاعر مدیحه سرای بارگاه رجوی که تا دو دهه پیش از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین به حساب می آمد و پس از جنگ کویت، از آنچه خود امروز «مبارزه و استقامت» می خواند «برید» و به فرنگ منتقل شد تا در حاشیه سازمان مجاهدین همچنان از رنج و خون اعضای مجاهدین ارتزاق نموده و در بین ایرانیان خارج از وطن به تبلیغ سیاستهای ضدانسانی و خشونت آمیز رجوی مشغول گردد، در گوشه ای از مطلب خود با عنوان «پیش از آنکه ساکنان اشرف کشتار شوند به یاریشان برخیزیم» نوشته است:

(((یکماه دیگر بیشتر به پایان ضرب الاجل برای تخلیه کمپ اشرف نمانده است.جان سه هزار و چهارصد تن ازفرزندان مردم ایران که سالیان درازی را در رنج و فشار و انواع مصائب سپری کرده اند در خطر جدی کشتار دسته جمعی قرار دارد. نمونه های این کشتار را پیش از این به نحو بیرحمانه ای شاهد بوده ایم.من بعنوان یک پناهنده سیاسی و شاعر و نویسنده ای که بیش از سی سال از عمر خود را در سودای آزادی ایران سپری کرده است، و سالهای پایانی عمر خود را در همین سودا در غربت میگذراند، بدون هیچگونه تائید خطوط سیاسی، استراتژیک و ایدئولوژیک حاکم بر سازمان مجاهدین کنونی ، و با تاکید بر اینکه سالها وقت سوزانی، از زمان حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین، و پای فشردن بریک توهم، یک استراتژی به پایان رسیده ، مبنائی شد و شرایطی را آماده کرد که رژیم فاسد و خونریز ایران وهمکارانش در عراق بتوانند به بیرحمانه ترین شکلی خون بسیاری از مجاهدان و مبارزان رنج کشیده را بریزند، توجه شما را از زاویه ای صرفا انسانی به کشتار و سرکوبی که می تواند در راه باشد جلب میکنم.)))

پیش از این، بارها چنین درخواستهایی را از آقای وفایغمایی شنیده و خوانده بودم که تلاش می کرد در عین بری نمودن خود از ننگ وابستگی فکری و تشکیلاتی رجوی، باز هم همسو با خواسته های همین جنایتکاران، بدون اینکه کوچکترین خدشه ای به سیاستهای مخرب و خونریز و خشونت آمیز آنان وارد شود، چندتا به نعل و یکی هم به میخ بکوبد و برای اسیران اشرف اشک حسرت بریزد. پیشاپیش مشخص است که ایشان در اعماق دل خود تنها هدفش از این انتقادات بسیار سطحی هم چیزی نیست جز اینکه (به زعم خودش) «بریدگی» سالیان خود را توجیه نماید. اما خارج از این موضوع باید به ایشان چند نکته را خاطر نشان کنم:

1-آن خطر جدی کشتار جمعی که از آن دم می زنید از جانب چه کسی قرار است انجام گیرد؟ اگر آن «توّهم» و آن «استراتژی به پایان رسیده» که گفته اید «مبنایی» شد تا رژیم فاسد و خونریز ایران دست بالا پیدا کند و از مجاهدین خون بریزد، و اگر واقعاً «مبنا» این است که شما می فرمایید، الان چه کسی باید تحت فشار و محاکمه و تنگنا قرار گیرد؟ همگان می دانند که رژیم دهها سال است که می خواهد مجاهدین را در عراق نابود کند و یا از هم بپاشاند و یا جمع کند... پس این چیز جدیدی نبوده است، از آن طرف هم مجاهدین خواسته اند با انواع بمبگذاریها و عملیاتها و ترورهایی که به اسم اعدام انقلابی صورت می گرفت، رژیم را سرنگون کنند... شما بفرمایید مقصر در خطر افتادن اینهمه نیرو چه کسی بوده و هست؟

مگر نگفته ای که «سالها وقت سوزانی شده است... پای فشاری بر یک توّهم بوده است... استراتژی به پایان رسیده است... مبانی و شرایط را کسی دیگر آماده کرده است...»، الان با همۀ این نکاتی که ذکر نموده اید، چه کسی را باید مسئول دانست؟ چه کسی باید پاسخگو باشد و چه کسی باید محاکمه شود؟

اصلاً به چه علت رجوی با وجود اینکه تمامی مردم نظر دیگری داشتند وی بر حفظ اشرف پای فشرد و اینهمه نیرو را (نه از پایان آتش بس ایران و عراق در 23 سال پیش..... و نه از پایان جنگ کویت و ایزوله شدن عراق در 20 سال پیش.... و نه حتا پس از اشغال عراق در 9 سال پیش... حداقل پس از اینکه مشخص شد آمریکاییها بزودی از عراق خواهند رفت و کشور را به صاحبان اصلی آن خواهند داد که به قول شما و رجوی دست نشاندۀ جمهوری اسلامی هستند...) در عراق نگه داشت و آنان را وادار نمود تا هر ساله برگه هایی اجباری به اسم تعهدنامه امضا کنند که می خواهند در اشرف بمانند؟

پس چرا اینهمه در نوشته های شما حقایق گم است و مدام تلاش می کنی با نوشته هایت گردی به تریش قبای رجوی ننشیند؟ تا کی می خواهی خود را و مردم را با نوشته های خودت فریب دهی؟

آیا خودت نبودی که پس از جریان طلاق و ازدواج مریم با مسعود در نوشته ای طولانی گفته بودی که تمام شعرها و نوشته هایت «موش» دارد؟ مگر نگفته بودی که هرچه تا آن زمان نوشته ای یک «موش» داخلش بوده است؟ مگر قرار نشد نوشته های تو دیگر موش نداشته باشد، پس چرا همچنان در نوشته هایت «موشها» نفوذ دارند؟ چه سودایی در سر داری؟

2-شما در این متن، خود را یک پناهندۀ سیاسی و شاعر و نویسنده ای خوانده ای که بیش از «سی سال» از عمر خود را در سودای آزادی ایران سپری کرده است...

ابتدا باید بفرمایید منظور از سی سال کدامین سالیان است؟ آن سالیانی که در کتابخانۀ قرارگاه بدیع زادگان مشغول مطالعه و شعرنویسی بودید یا آن زمانی که یک ضبط صوت بر دوش داشتید و کارتان دکملۀ اشعار بود یا آن زمانی که در کنار مسعود رجوی به مدیحه سرایی و نوشتن اشعار عاشقانه برای مریم عضدانلو سپری نمودید؟ و یا اینکه در 18 سال گذشته که از قرارگاههای مجاهدین در عراق بریدید و در فرنگ به زندگی چاپلوسانه کنار اورسوراز پرداختید و در خیابانهای پاریس قدم زدید و به سفرهای مختلف رفتید؟ اینها را جزو مبارزات خود به حساب آورده اید؟ مرا که می شناسید جناب وفایغمایی؟ حداقل مدتی را با هم در بدیع زادگان بودیم. همان زمانی که مشغول رسیدگی به کتابخانۀ بدیع و ثناگویی مریم بودید و عصرها هم دوشادوش آقای حمید طاهرزاده به ورزش می پرداختید و بعد هم که اوضاع سخت شد و بایستی طلاق علی الدّوام می دادید و در کشوری ایزوله چون عراق بسر می بردید و تحمل نداشتید و خداحافظی کردید برای رفتن به خط مقدم مبارزه (به قول رجوی) در فرنگ.

سالهای پایان عمر شما هم که چیزی جز به نعل و به میخ کوبیدن از جیب اسیران اشرف نیست... پس به کدامین زندگی نام مبارزه نهاده اید؟ به جای این سخنان بهتر نیست یکبار هم که شده آن «موش» درون خود را بیرون کنید و به صراحت بگویید چه کسی هستید و چه نقشی در دیکتاتور ساختن رجوی با انبوه مدیحه سرایی های خود داشته اید و چگونه با همین شعرهای خود از مریم و مسعود رجوی بت و دیکتاتور و ولی فقیه مطلقه ای ساختید که جز به خدا پاسخگو نباشند و آنان را به نقطه ای رساندید که امروز خودتان هم در اعماق دادتان به هوا برخاسته ولی جرأت بروز دادن صریح آنرا ندارید؟

در ادامۀ فراخوان نوشته ای که:

(((این کشتار اگر صورت بگیرد پایان حماسی یک مبارزه سی و سه ساله و از خانواده حماسه های ملی بابک و ستار خان و میرزا ومصدق نیست، این کشتار اگر صورت بگیرد در کنار حماسه مذهبی عاشورا نخواهد نشست، آناتومی و ساخت و بافت حماسه مذهبی عاشورا نه فقط کشته شدن در زیر تیغ و تیر شمر و حرمله و یزید و خونریزی و جسد و جنازه و استفاده و سوء استفاده از این همه، بلکه حکایتی دیگر است که می توان آن را به روشنی توضیح داد.

این کشتار اگر صورت بگیرد فاجعه ای خونین و دردناک خواهد بود که خون آن نه تنها بر چهره خامنه ای و همکاران او بلکه بر بسیاری چهره های دیگر خواهد پاشید و نیز خنجری نشسته دروجدانهای تک تک ما با تمام اختلافاتمان با سازمان مجاهدین خواهد بود که درد آن را همیشه بر اعصاب دردناک وجدانهای خود حس خواهیم کرد.)))

شما همچنان نگفته اید که این کشتار از طرف چه کسی قرار است صورت گیرد؟ آیا از طرف رجوی با شعارهای عاشورا گونه اش و یا از طرف دولت عراق؟ اگر از طرف رجوی است چرا به صراحت به رجوی نمی گویید که بس کن این دغلبازی های مذهبی را... و بس کن این شارلاتان بازیهای سیاسی را... تو اگر نقش حسین را بازی می کردی چرا در میان بمباران هوایی آمریکا که نیروهای تو جان برکف و از خودگذشته در آتش بودند و دهها تن آنها کشته شدند و تمام جنگ افزارهای آنان مورد هدف قرار گرفت، خبری از تو حسین زمانه نبود؟ کجا رفته بودی و همسرت مریم را کجا فرستاده بودی؟ این زینب زمانه چگونه یاران خود را در میان صحرای کربلا تنها گذاشت و به فرانسه رفت تا از آنجا اشرفیان را به مقاومت فرابخواند؟ به این حسین زمانه زمانه بگو چرا وقتی چراغ را خاموش کردی خودت باقی نماندی تا در کنار یارانت شهید شوی و به سوراخ خزیدی؟

اما اگر کشتار قرار است از سوی دولت عراق باشد با استناد به سخنان چه کسی جز مسعود و مریم رجوی است؟ تو که مدام مدعی هستی هیچ نسبتی با آنان نداری و منتقد هستی پس چرا در هر کلام تو «موش» و «دم خروس» کلام و خواسته های آنان یافت می شود؟ آیا صدها خانواده همان اسیران اشرف در بیرون اشرف نیستند؟ تو در فرنگ نشسته و به سر و روی آن مادران و پدران گریان و آن همسران و دختران و پسران و خواهران و برادران می کوبی و شرم نمی کنی؟ اگر ذره ای شرف در وجودت مانده است برو جلوی اشرف با مادران و پدران و خانواده های همان مجاهدینی صحبت کن که امروز برایشان اشک تمساح می ریزی و دل می سوزانی... تو هنوز مسعود را ولی امر و صاحب اختیار و وکیل وصی مجاهدین می دانی چون تفکر تو ولایت مداری است وگرنه می فهمیدی که این مجاهدین خانواده هایی دارند که در کنار اشرف بست نشسته اند و می خواهند عزیزان خود را ببینند و اینها هم حق حیات و حق والدین-فرزندی دارند، همانطور که تو برای خودت حق قائل بودی که فرزندت را به نزد خودت ببری...

چگونه است که تو شاعر درباری به محض اینکه پسرت امیر از اشرف به تیف آمد، فوراً دنبال کردی و کمک کردی تا او به خارج بیاید و به او نگفتی در اشرف بمان و به او نگفتی خارج نشو چون کشتار صورت می گیرد و الان بی شرمانه پدران و مادران گریان را نمی بینی؟ آیا دختری را که 23 سال پدر خود را ندیده و جلوی اشرف خون می بارد را نمی بینی؟ مگر فقط کسی مثل تو که بریده و در فرنگ به زندگی مشغول است پدر محسوب می شود؟ تو وجدان برایت مانده است؟ فقط پسر خودت را باید کمک می کردی از آنجا خارج شود؟

تو حتا اینقدر جربزه نداری که وقتی می نویسی این خونها به چهرۀ خامنه ای خواهد نشست، ابتدا کمی به سخنان قبلی خودت هم نگاه کنی که نوشته ای «مبنا و شرط» این اتفاقات شخص رجوی است که وقت سوزانی کرده است... تا به این حد بی وجدان بودی که باز هم در پرده گفته ای که «این خون بر بسیاری چهره های دیگر هم خواهد پاشید»... لابد بر چهرۀ همه مردم ایران خواهد پاشید جز رجوی ها!!! از موشهایی که در واژه های تو به چشم می خورد جز این هم انتظار نمی رود... حتماً به چهرۀ گریان آن پدران و مادران و خواهران و دختران هم خواهد پاشید که ماههاست کنار اشرف نشسته اند تا فقط دقایقی عزیزان خود را ببینند...

همچنین گفته ای که:

(((سازمان مجاهدین خلق ایران با تمام نقط ضعف و قوت خود در طول سالهای گذشته مثل تمام سازمانهای سیاسی ملی و منطقه ای ایرانی و با خط مشی مسلحانه یا غیر مسلحانه، از نهضت ملی مصدق گرفته تا حزب توده، و از سازمان چریکهای فدائی گرفته تا حزب دموکرات کردستان ایران و سایر احزاب و سازمانهای سیاسی، حاوی ی بخشی از انرژی فشرده و سازمانیافته ملت ایران، در جدال با ارتجاع و دیکتاتوری برای نیل به آزادی و دموکراسی بوده است و نمی تواند به دلیل اختلافات شخصی یا گروهی ما مورد طرد و بی توجهی قرار بگیرد. سازمان مجاهدین بخشی از واقعیت تاریخی روزگار ماست. توضیح میدهم....

اگر ما بخواهیم وجود واقعی سازمان مجاهدین، اعضا و تلاشهای آنان را نادیده بگیریم و به آنها پشت کنیم و در کشتار آنها خاموش باشیم باید بر تمام واقعیتهای بالا خط بطلان بکشیم.

اگر کسانی با اشتباهی را با اشتباه دیگر سرپوش نهادن، و بحرانی را با بحرانی دیگر مهار کردند

اگر کسانی بجای تطبیق خود با آینده، به گذشته پناه بردند

اگر کسانی بجای تقسیم قدرت و اعتلای آن، تمام آن را در دست گرفتند

اگر کسانی بجای رشد دادن واقعی نیروهای خود و سرباز را تبدیل به فرمانده کردن و زمام را به دست آنها سپردن، فرماندهان را به موضع سرباز فرو کشیدند و زمام را از آنها گرفتند...

و اگر کسانی با اشتباهات و توهمات و توجیهات خود مبنای آن را فراهم آوردند تا بجای پرورندگان سازمان مجاهدین، طفلی که حنیف نژاد و یارانش آن را به دنیا آوردند، گور کنان سازمان مجاهدین مردم ایران باشند و تا کنده و ساطوری آماده شود که جلادان کمر بسته خامنه ای پلید، مزدوران و همکارانش در عراق و جهانبانان وجهاندارانی که جهانی را به گند و عفونت آلوده اند و کارشان تجارت خون و تبدیل آن به طلاست بتوانند تبر برگردن سروهای رشید و فرزندان دلاور ملت شریف ایران بگذارند، این نمی تواند دلیل سکوت و عدم تلاش ما گردد.)))

در جملات بالا باز هم تشابه فکری شما و مسعود خان کاملاً عیان است آنجا که مردم ایران را خطاب قرار داده و می فرمایید: «سازمان مجاهدین.... نمی تواند به دلیل اختلافات شخصی و یا گروهی ما مورد طرد و بی توجهی قرار بگیرد»، آیا مشکل مردم ایران با فرقۀ خیانتکار و وطنفروش و جنایتکار رجوی یک مشکل شخصی و گروهی است؟ آیا فروش اطلاعات نظامی ایران به صدام و به پنتاگون و موساد یک مسئله شخصی است؟ آیا سرکوب هزاران عضو این فرقه طی سالهای طولانی یک مسئله شخصی است؟ آیا فشارهای روحی و شکنجه های مختلفی که منجر به خودسوزی و خودزنی و همچنین منجر به قتل شده است و اسامی شکنجه گران و مقتولین و شیوه قتل آنها نیز توسط اعضای قدیمی و شورای رهبری همین فرقه افشا شده است، یک موضوع شخصی است؟ تا چه حد بی وجدانی و بیشرمی؟

تو حتا در ادامه به صراحت شرح داده ای که چگونه مسیر خیانت به بنیانگزاران طی شده است ولی باز هم جرأت آنرا نداشتی که اسمی از مسعود رجوی بیاوری، گویی که آن «اگر کسانی» از کرات مریخ آمده اند و نامعلوم هستند. چه کسی آن طفل حنیف نژاد را به گور سپرد؟ چرا به صراحت حاضر نیستی از مریم و مسعود نام ببری؟ دلیل آن را باید در کتاب شعر خودت به اسم «در امتداد نام مریم» جستجو کنی. تو اگر از مریم و مسعود نام ببری باید زیرآب تمام مبارزات خود را بزنی و کارهایی که به اسم مبارزه انجام داده ای... باز هم شرم کن.

ولی بی شرمانه تر از همۀ نوشته هایت باید به جملات زیر اشاره نمود:

(((ما منتقدیم و نه دشمن، ما در صف مردم خویشیم و نه جلادان و نه از راه افتادگانی که با ضعف و ذلت فردی و نیز لطمات و اشتباهاتی که یاد شد، به درگاه آخوندهای پلید شتافتند و جیره خوار خوان نعمت خامنه ای شدند و در قتل یاران سابق خود همدستی و همگامی با مرتجعان را انتخاب کردند.)))

عجبا که شما بعد از سالیان مبدل به منتقد شده اید... اما لطفاً بفرمایید نقد شما چیست و کدام است؟ ما که جز اشعاری سراسر واژه های لمپنی و بی معنا در هفته های اخیر ندیده ایم. آخرین شعر شما را حقیقتاً تا مدتها باورم نمی شد در امتداد نام مقدس مریم بوده باشد و به اینجا رسیده باشد که سر و ته آن نه به شعر می خورد و نه به نقد!
http://www.tipf.info/nagozarim,koshte,shavand.htm
اما جا دارد در مورد ادامه نوشته های شما عرض کنم:

1-شما در صف کدامین مردم هستید؟ همان خلق قهرمانی که امروز جلوی اشرف هدف سنگ و آهن پارۀ رجوی قرار می گیرند؟ همان خلق قهرمانی که رجوی مدام در تلاش برای بمباران کشورشان توسط بیگانگان جنگ افروز است؟ همان خلق قهرمانی که رجوی توسط جیره خوارانی چون حسن داعی الاسلام در پی تحریم آنان است تا نهایتاً آنرا به جنگی چون جنگ عراق منتهی نمایند؟ همان مردمی که رجوی بهشان توهین می کرد و می گفت باید دانشجویان سوسول را کنار دیوار گذاشت؟ همان مردمی که در صفوف میلیونی به خیابانها آمدند و حتا ده نفرشان حاضر نشدند عکس رجوی را علم کنند؟

2-شما کسانی چون مرا «از راه افتادگان» خوانده اید! شگفتا که معنای از راه افتادن را هم فهمیدیم. لطف کنید بفرمایید ما از راه افتاده هستیم که تا آخرین لحظه در کنار مسعود و مریم ایستادیم و شدیدترین بمبارانها را با گوشت و پوست خود لمس کردیم و به گفتۀ همان رهبر عقیدتی، عاشوراگونه راه ایران را در پیش گرفتیم و در وسط راه متوجه شدیم که رجوی از ترس جا زده و در سوراخ مخفی شده است، یا مریم رجوی که قرار بود اولین شهید عاشورا باشد و اولین کسی بود که ما را زیر بمباران قال گذاشت و به پاریس آمد؟

آیا ما از راه افتاده هستیم که تا دوسال بعد از اشغال عراق همچنان در اشرف بودیم و چهار سال هم در زندانی که رجوی در تیف برایمان ساخته بود؟ آیا ما از راه افتاده هستیم که سالها بعد از بریدن شما در سراسر مرزهای ایران و عراق توی میادین مین و جاده های خطرناک مرزی تردد داشتیم و می جنگیدیم و بعد هم در نشستهای رجوی مورد اهانت و فشار روحی و صدها توهین و تهدید قرار می گرفتیم؟

آیا ما از راه افتاده هستیم که رجوی حتا بعد از رفتن ما به تیف توسط سران فرقه به ژنرالهای آمریکایی گفته بود: «اینها بخاطر اینکه ما با شما دست دوستی داده ایم و معتقدند که آمریکا حضورش در عراق نامشروع است از ما جدا شده اند و اینها بخاطر اینکه ما سلاحهایمان را تحویل شما داده ایم از ما جدا شده اند...»، یا رجوی که تا قبل از سقوط صدام مدعی بود که بخاطر صدام با آمریکا هم به جنگ برخاهد خواست ولی همینکه صدام رو به سقوط رفت دست در دست پنتاگون گذاشت؟

آیا ما از راه افتاده هستیم یا شما که بعد از جنگ کویت بخاطر اینکه نمی توانستید بدون «زن» زندگی کنید، (به قول رجوی) ابراز بریدگی نموده و به همراه تنی چند از یاران همیشگی خود چون دوست عزیز سابق خودم حمیدرضا طاهرزاده به فرنگ آمدید تا آب و هوایی تازه کنید و در کنار همسر جدید روزگار بگذرانید؟

آیا ما از راه افتاده هستیم یا شما که دم از سی سال مبارزه می زنید و در سراسر زندگی مبارزاتی خود جز شعرهایی در مدح رجوی و استراتژی مبارزه مسلحانه ایشان نزده اید و دیگران را تشویق به جنگ و قیام کرده و خود در گوشۀ امن نشسته بودید؟

آیا ما از راه افتاده هستیم یا شما که ما را در میان خطرات روزافزون تنها گذاشته و به فرنگ رفتید تا وبلاگ خود را از عکس و کلیپ زنان و دختران پر کنید؟ (حداقل از رجوی این درس را یاد گرفته ایم که بدانیم پرکردن یک وبلاگ و سایت از چنین کلیپهایی از کجا ناشی می شود). برو موشهای خودت را پیدا کن جناب وفایغمایی.

آیا ما از راه افتاده هستیم یا شما که حتا پسر خود را در اشرف رها کردید و همسر سابق خود را هم به فراموشی سپردید و به دنبال زندگی خود رفتید؟ گویا امیر از شما خیلی مردانه تر ایستاد و نمی دانم از نظر شما او هم «از راه افتاده» است یا خیر؟ اما می دانم که بایستی از خود امیر شنیده باشید در اشرف چه بر سر آدمها آوردند (هرچند که او به خاطر میلیشیا بودن در نشستهای استالینی رجوی شرکت داده نشد و از نزدیک شاهد کتک زدن ها و توهین ها و آزارها نبود، اما لااقل در خود تیف از نفرات مختلف اینها را شنیده بود و شاهد بود که در تیف آدمها چه شرایط سختی را تحمل می کردند تا در اشرف نباشند و بیش از آن به حقارت رجوی آلوده نگردند). اگر یک جو وجدان در شما وجود داشت به سخنان فرزند خودت کمی گوش می دادی تا بفهمی رجوی با آدمها چکار کرد، هرچند که امیر زیاد در تیف نماند تا شاهد دیوانه شدن برخی آدمها باشد و یا شاهد کشته شدن برخی نفرات که ناچار شدند قاچاقی از عراق خارج شوند...

3-تو ما را در قتل شریک دانسته ای، شرم بر تو باد! تا کی می خواهی منافق باشی و حرفی را بزنی و در جای دیگر نفی کنی؟ خودت «شرط و مبنا»ی به این نقطه رساندن مجاهدین را به صورت پوشیده ای رجوی خوانده ای و آنوقت ما را به همدستی در قتل متهم می کنی؟

ای ریاکار،

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود/// بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم

آیا کسانی که سخت در تلاش هستند با افشای چهرۀ ریاکار رجوی ها، اسیران اشرف را نجات دهند و کمک کنند تا دوباره رجوی از آنان سپر گوشتی و خونی برای حفظ حیات خیانتبار خود استفاده نکند، (و کمک کنند تا دولت عراق متوجه شود که اسیران اشرف خود قربانی هستند و با خشونت با آنان رفتار نکند) شریک قتل هستند و آنوقت شخص ریاکاری مثل تو که بخاطر منافع حقیر سیاسی و مادی در پی طولانی کردن اسارت آنان هستی تا به مرور توسط رجوی کشته شوند و گواه جنایات سالیان او در بیرون نباشند، در پی نجات آنان هستی؟

ای بی شرم، تو اگر دلسوز آنان بودی در این سالیان آنان را رها نمی کردی و به فرنگ نمی رفتی و امروز مدعی مبارزه نبودی، اگر تو دلسوز آنان بودی در این سالیان کنار رجوی قرار نمی گرفتی و شب و روز نداشتی و به مجامع بین المللی می رفتی تا به آنان بگویی اشرف نشینان نیاز به تلفن موبایل دارند و نیاز به اینترنت آزاد دارند تا با خانواده های خود در تماس باشند و رجوی نتواند اخبار دروغ به آنان برساند. بله تو حقیقتاً بی وجدان هستی. اگر دلسوز اشرف نشینان بودی به مریم تحمیل می کردی تا به اسیران اشرف اجازه دهد با خانواده های خود یکساعت ملاقات کنند و براستی از چه در هراس هستید؟ چرا رجوی می ترسد در اشرف روزنامه و مجله و تلویزیون و رادیو و اینترنت و موبایل باشد؟ شرم کن ای رجزخوان انقلاب مریم!

آیا کسانی که هرکدام عزیز و یا عزیزانی در اشرف دارند و برای نجات آنها و برای صدا زدن عزیزان خویش به اشرف رفته اند تا آنان را نجات دهند مزدور هستند و در پی قتل همرزمان سابق خود به اشرف رفته اند؟ آیا کسی که برای صدا زدن همسرش و برای صدا زدن مادر دخترش به کنار اشرف رفته است، همدست قاتل است یا تو که در فرنگ نشسته ای و فرزندت را هم کنار خود آورده ای و نگرانی از کشتار نداری؟

آیا کسی که فرزندش آنجاست و به چنین سفری رفته است تا به سربازان عراقی و دولت عراق بگوید که آنجا عده ای قربانی هستند و با آنان خشن نباشند و کمکشان کنند، برای قتل فرزندش به آنجا رفته است؟ ای بی شرم! مگر تو چند سال می خواهی زندگی کنی که حقیقت را زیر پا له می کنی و همچنان در سخنانت «موش» می دوانی؟ اینهمه در تاریخ شاعر درباری داشته ایم، نام کدامیک از آنان امروز بر سر زبانها مانده است؟

4-جناب شاعر، آیا ما جیره خوار خوان نعمت شده ایم یا تو و عده ای مفتخور شورایی که سالها در فرنگ به اسم اسیران اشرف بر خوان نعمت رجوی افتاده اید و از خون و رنج اسیرانی چون ما ارتزاق نموده اید؟

ای بی شرم، می خواهی تک تک افراد جداشده قدیمی را نام ببرم که همگی در صدها مأموریت و عملیات شرکت داشته اند و از فرماندهان تیمهای عملیاتی بوده اند و برخی دست و پای خود را روی میادین مین از دست داده اند؟ اینها تا در اشرف بودند گوهر بی بدیل مریم بودند و همینکه نقد کردند چهرۀ ریاکار رجوی را مبدل به مزدور شدند؟ تو در صف کدامین مردم هستی؟ همانها که به رجوی صدبار لگد زدند و او را خائن خواندند؟ همان مردمی که با آمار چندین میلیونی به خیابانها آمدند و رأی دادند تا به رجوی بگویند پشیزی برای تحریم او ارزش قائل نیستند و با اینکه رجوی مدام پیام قیام و خشونت و کشتار می داد به زیباترین شکل به خیابانها آمدند و به دنیا شیوۀ راهپیمایی و مبارزۀ بی خشونت یاد دادند به استراتژی رجوی «نه» گفتند؟

5-جناب شاعر، آیا تو منتقد شده ای؟ لطف کن یک انتقاد کارساز که به طور مستقیم به مریم و مسعود کرده ای به مردم نشان بده! در کدام نوشته تو انتقاد مستقیم به شخص رجوی به عنوان عامل تمام این جنایتها و کشتارها و شکستهاست؟ حداقل بهتر بود چندسال دیگر در اشرف می ماندی تا در نشستهای مختلف دیگ و دیگچه و عملیات جاری و طعمه و غسل هفتگی به تو یاد می دادند که چگونه تیز و واضح سخن بگویی و از زبان نون (نرینۀ وحشی و متجاوز) سخن نگویی و «کلی گویی» نکنی و «نقطه آغاز» اینهمه چاپلوسی و ریاکاری و «موش دوانی» و دوپهلو نوشتن را بنویسی و پروژه بخوانی و خودت را رسوا کنی.... اینطور دیگر اینجا برای دیگران رجزخوانی نمی کردی و معقول سرت را به داخل زندگی ات می کردی و به کسانی که در تلاش برای رهاسازی اسیران و قربانیان سیاستهای مخرب رجوی هستند، مارک نمی زدی تا برای مریم خانم خوشرقصی کنی. اگر خیر نمی رسانی، شرّ مرسان!

جناب اسماعیل، یک عمر مفت خوردی و خود را مبارز نامیدی و مداحی کردی و امروز منتقد شده ای؟ دوران عوامفریبی گذشته و دیر شده است، باید ده پانزده سال پیش که رجوی با اتکا به استخبارات عراق منتقدین را به صلابه می کشید دم از انتقاد می زدی. آن زمان که کسانی چون مرا به جرم انتقادی برادرانه به محاکمه می کشیدند شما کجا بودید که انتقاد کنید؟ آیا می دانی فقط به خاطر نوشتن چند انتقاد نه چندان سنگین مرا چگونه به محاکمه کشیدند تا اقرار بگیرند که من نفوذی رژیم هستم؟ آنهم بعد از اینکه 22 سال از عمرم را در درون مناسبات گذرانده بودم؟ معنای شرم را می فهمی؟ شعر از شعور برمی خیزد جناب وفایغمایی... تو در این سالیان جز به منتقدان رجوی به چه کسی انتقاد کرده ای؟ جز به قربانیان رجوی به چه کسی تاخته ای؟ جز به کسانی که عزیزی در اشرف داشته اند و به کنار اشرف رفته اند تا آنان را نجات دهند چه کسی را نقد کرده ای؟

یا رب این زاهد خودبین که بجز عیب ندید/// دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز

حامد صرافپور
8 دسامبر 2011
 

هیچ نظری موجود نیست: