یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۲

دواعتراض ویک عذرخواهی.م. ت اخلاقی



٢ اعتراض و١ عذرخواهی

نامه آقای ایرج مصداقی زندانی سیاسی دهه  ١٣٦٠ (حکومت آیت الله ها به سردستگی خمینی) به آقای مسعود رجوی زندانی سیاسی دهه ١٣٥٠ شمسی (حکومت محمّد رضا شاه پهلوی) ورهبر عقیدتی کنونی سازمان مجاهدین خلق ایران را با دّقت خواندم.به دنبال آن می شود گفت تا همین الانی که دارم این نوشته را خدمتتان عرضه می کنم تقریبا تمامی نظرات ونوشته های مخالف وموافق آنرا که بیشتر زیاده روی وبی انصافی(تکذیب وسرکوب) واغراق(در زمینه تایید) بوده است را نیز.ولی در جمعبندی کلّ نوشته هاو نظرات چه آنهائی که صفا کردند که  رهبر مجاهدین اینطور زیر سئوال رفته،  وعقده خالی کردند(خود شهامت نداشتند انگشت کوچک پا را به این میدان بگذارند،حساب ماموران اطّلاعاتی شناخته شده از این طیف جداست) وچه آنهائی که انگار اسیری را به تلّه انداخته بودند باید گفت  :
در خانه اگر کس بود          یک سطر از آن بس بود

این نامه به اضافه نوشته های دیگران مرا وادار کرد که ٢ اعتراض ویک ببخشید را خطاب به آنهائی که گز نکرده پاره می کنند وتروخشک را با هم می سوزانند،به رشته تحریر در آورم.

امّا اعتراض اوّل
در نامه آقای مصداقی جمله زیر آمده است:

""در طول سال‌های ۶۰ تا ۶۷ ده‌ها هزار نفر بعد از مراحل مختلف بازجویی و تحمل زندان و ... آزاد شدند. همه آن‌ها بدون استثنا نوشتن انزجارنامه را پذیرفته بودند. من بسیاری از شهیدان بزرگ مقاومت را می‌شناسم که حتی پیش از اعدام مصاحبه‌ی تلویزیونی برای پرونده‌هایشان کردند. نیازی نمی‌بینم در این جا اسم بیاورم. مقاومت این دسته افراد ستودنی بود. بعید می‌دانم اصلاً توان درک این مسائل را داشته باشید.""

آری آقای مصداقی درست میگویند، بودند که مصاحبه کردند،ولی رژیم بیرحمانه آنها را اعدام کرد.وبودند کسانی که در زندان به سازمان مجاهدین انتقاد داشتند و اعدام شدند. وبودند که مصاحبه نکردند وآزاد هم شدند.و بودند که مصاحبه های تلویزیونی "مدار بسته" کردند ودر آخر مصاحبه شان با صدای بلند گفتند:درود بر امام خمینی ومرگ بر مسعود رجوی والآن در قرار گاه اشرف ویا به احتمال زیاد در زندان لیبرتی ویا در برخی از انجمن های وابسته به سازمان در خارج از کشور حی و حاضرند.ازبردن نام ردیف شدگان در حال معذورم،ولی اگر ضرورت پیدا شد،اسامی با نام ونشان اعلام می شود. امّا این بخش نوشته آقای مصداقی برای این نگارنده قابل قبول نیست(حدّاقل در برخی از شهرستانها ونه تهران) که آورده است :
در طول سال‌های ۶۰ تا ۶۷ ده‌ها هزار نفر بعد از مراحل مختلف بازجویی و تحمل زندان و ... آزاد شدند.

همه آن‌ها بدون استثنا نوشتن انزجارنامه را پذیرفته بودند.

(بخش قرمز شده وبزرگنمائی از نگارنده است)

این بخش از نوشته ایشان که به آن اشاره شد، دسته ای از زندانیان سیاسی رها شده دهه ١٣٦٠از جمله این اسیر رها شده  را نیز به انزجارنامه نویسی(یعنی همان توبه نامه) شامل کرده است.آری جوّ غالب همین بود که آقای مصداقی می گویند،بخصوص بعد از اینکه در زندانها ودر بین هواداران سازمان مجاهدین این خبریا شایعه بالا گرفت که خطّ سازمان "توبه تاکتیکی" است .برای اطّلاع دوستان وخوانندگان آن نامه وشهادت در تاریخ در این باره مجبورم به خویش به عنوان یک زندنی سیاسی هوادار سازمان مجاهدین در دهه ١٣٦٠ اشاره کنم.ولی دیگرانی هم در خارج از "میهن اسیر" هستند که می توانند خود بنویسند ویا به علّت اینکه در داخل هستند از آن معذورند.
 اینجانب در ماه رمضان ١٣٦٠ در یکی از شهرهای جنوب  توّسط لباس شخصی ها ربوده شده ودر محلّی که قبلا هتل بود زندانی شدم.در عید فطر همان سال نوشته ای با متن زیر جهت آزادی در جلوم قرار داده شد :

اینجانب..... متعهد می شوم که بر علیه نظام جمهموری اسلامی ایران هیچ اقدام ضدّ انقلابی انجام ندهم واز امام امّت وامّت شهید پرور طلب عفو کرده و مسعود رجوی وموسی خیابانی را در خطّ آمریکا میدانم .
آری                                                                              خیر

در حالی که جمله زیر در سخنرانی موسی خیابانی تحت عنوان "عاشورا،فلسفه آزادی" در دانشگاه تهران در ذهنم می چرخید وهنوز در بخشی از شهرستانها بر دیوارها از فاز سیاسی به شکل بزرگ نوشته شده باقی مانده بود، از امضاء آن یعنی "رهائی" از زندان خودداری کردم وتا حدود 5 سال اسارت همراه با شکنجه وتبعید در زندانهای مختلف  این عدم امضای ناقابل برای من هزینه برداشت.این 5 سال در حالی بود که هیچ حکم محکومیت مشخصّی نداشتم.
 (از جمله زندان اوین بند2 پنج بالا وزندان قزلحصار بند 3 واحد8  مجردی)

 آن جمله تاریخی موسی خیابانی این بود :

""علی گفت با معاویه بجنگید تا حقیقت برای شما روشن شود.امروز ما باید بگوئیم با آمریکا بجنگیدتا حقیقت روشن شود،تا معلوم شود هرکس تا کجا می کشد،تا معلوم شود هر کس چه مایه ای دارد،تا رسوا شودهرکه در او غش باشد.""
بعد از حدود 5 سال اسارت وتبعید در زندان وبعد از رسیدگی هیئت مرحوم منتظری، روز آزادی(از زندان در شهرستان ونه در تهران) فرا رسید،ازمن خواسته شد که توبه نامه امضاء کنم،با کمال پر روئی گفتم :کاری نکرد ه ام که توبه کنم.بالاخره با امضای یک تعهد نامه به توافق رسیدیم به شرط آزادی مشروط واعدام تعلیقی + سپردن چکی به مبلغ ١٠٠٠٠٠ تومان + سند یک خانه + جواز کار یک مغازه دار.
متن تعهد به شکل ومضمون زیر بود:
اینجانب.... متهعد می شوم که بر علیه نظام جمهموری اسلامی ایران هیچ اقدامی نکنم وبا گروهای ضدّ انقلاب همکاری نکنم.چنانکه از اینجانب عملی بر علیه جمهوری اسلامی تشخیص داده شد،محکوم به اعدام هستم .+ هر هفته معرّفی کردن خود به سپاه پاسداران محل.
در این زمینه من تنها نبودم،بودند دیگر زندانیانی که به این شیوه آزاد شدندکه الآن در ایران هستند ویا در خارج در کنار رود"سن" ودیگر رودخانه ها ودریا ودریاچه ها عشق می کنند وصفا. امّا بخاطر استقلال فکری وعدم وابستگی به جریانی وسفت ایستادن بر سر مسئله سرنگونی رژیم،ازبی کسی وغربت" دقمرگ"می شوند!!!!؟؟.از ذکر نام آنها معذورم .یعنی :

همه زندانیان سیاسی آزاد شده در دهه ١٣٦٠ بدون استثنا ندامت نامه امضاء نکردند .

اعتراض دوّم

آقای محسن رضائی یعنی همان ابولقاسم رضائی اخوی کوچکتر مجاهد شهید "مهدی رضائی" در مقاله ای در جواب به نامه آقای ایرج مصداقی میفرمایند :
شيوه رذيلانه تهديدو اولتيماتوم دادن آنهم به مجاهدين از جانب بريده نادمي كه از قتل عام زندانيان سياسي جان بدر برده و بر روي خون شهيدان پناهندگي و سيتي زن گرفته ودر ساحل امن اكنون به شغل كثيف كشف« انحرافات» همرزمان پيشين روي آورده است , شيوه منفور شناخته شده ايست ونيازمند توضيح بيشتر نيست. در دنائت و رذيلت در حق زندانيان سياسي قتل عام شده همين بس كه نوشته اي «اکثريت کساني که اعدام شدند هم انزجارنامه نوشته بودند!». البته معلوم نيست كه چرا مانند شما جان بدر نبردند!!
من به موضعگیری ایشان در این مقاله راجع به آقای مصداقی قضاوتی نمیکنم،چه مثبت وچه منفی،چون هر دوی شما بهتر همدیگر را می شناسید.امّا هیچکس در هر مقامی که باشد حق ندارد به ما پناهندگان سیاسی زندانهای دهه ١٣٦٠ بگوید که از "قبل رنج و درد" دیگران پناهندگی سیاسی گرفته ایم.چرا که در آن هنگامه که مرگ وشکنج در زندانها تقسیم می کردند،در همان زمان خیلیها با اعلام اینکه من شلاق بر بدن خورد ه ام یا طناب دار بر گردن دارم توانستند در خارج از کشور وبویژه اروپا به شکل"جمعی"  پناهندگی سیاسی بگیرند و خطّ خودشان را به پیش ببرند.تازه خیلی از ما زندانیان سیاسی دهه ١٣٦٠ بدون نقشه از پیش تعیین شده به این وادی "پرتاپ" شد ه ایم .لازم به یاد آوریست که پناهندگی سیاسی حقّ هر انسانی است که نمیخواهد در زیر چتر حاکمیتی که آنرا قبول ندارد نفس بکشد،امّا نه با خرج کردن از جیب دیگران.
عذرخواهی وطلب بخشش
امّا با همه این توضیحات باز اگر کسی بر این اعتقاد است که ما در کسب پناهندگی سیاسی ودریافت سیتیزنی(که می شود گفت شهروندی) حقّ کسی ر ا خورد ه ایم ،بطور شخصی فریاد میزنم :
ببخشید که سیاسی شدیم .
ببخشید که با خمینی در افتادیم.
ببخشید که به زندان افتادیم.
ببخشید که شکنجه شدیم.
ببخشید که اعدام نشدیم.
ببخشید که جهت ادامه مبارزه و پیش بردن راه رفقای به خون خفته خویش به سازمانی یا گروهی پیوستیم.
ببخشید که در اندیشه "دگر" شدیم و با شما "زاویه" پیدا کردیم .
ببخشید که پناهنده شدیم(بخوانیدبی خانمان و دربدر شدیم).
ببخشید که هنوز بر سر مواصعمان بطور" مستقل" بر سرنگونی رژیم آیت الله پای می فشاریم .
ضمنا اگر  بازهم به این عذرخواهی قانع نیستند به آنها یک اطمینان خاطر بدهم وآن اینست که مملکت ما در دو چیز کم نمی آورد ،یکی زلزله ودیگری بخصوص "دیکتاتور".در این مورد برایتان یک مثل زنده امّا خنده آور هم در زیر می آورم :
میگویند در جریان زلزله بم خدمت یکی ازهموطنان شریف لرم می روند واز او میخواهند که مقداری کمک مالی بکند،این هموطن لر با خلوص نیت میگوید:
 به سلطان ابراهیم قسم الآن دستم خالی،ایشالله زلزله بعدی تلافیشو در ایارم.
بله خانمها و آقایان  نگران نباشید ،اگرما برخی از زندانیان سیاسی از دست خمینی "نیمه جان" در رفته ایم. " عمری اگر باقی بود،انشالله دیکتاتور بعدی خدمت همه ما زندانیان "از تیغ خمینی دررفته" خواهد رسید .

در آخر نوشته ام را باسخنان دو فرد به پایان می برم ،اوّل سخن یک زندانی سیاسی زمان شاه که اکنون با فرزندانش در زندان جمهوری اسلامی در اسارت است و دوّم به مقدّمه کتاب"بخاطر تاریخ ،نه بخاطر رجوی (چاپ دیماه ١٣٧٠- اروپا)  که نویسنده آن چند سال پیش به زیر قبای ملّا خزید.
م- ت اخلاقی
٢٣ اردیبهشت ١٣٩٢
امّا سخن آن زندانی سیاسی زمان محمّد رضا شاه پهلوی و خمینی :
من زندانی سیاسی زمان شاه بوده ام،باور کنید" بریده زندان خمینی" قهرمان زندانهای شاه است ..
و امّا مقدمه آن کتاب وسخنان نویسنده اش که از روی خود کتاب "اسکنر" شده است  :