جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۲

ملّت،موسسان چهارم!؟.م. ت .اخلاقی



ملّت،موسسان چهارم!؟
در شهر کرج در صبح زود،هنوز هوا تاریک است،جمعیت برای تماشای گرفتن جان یک انسان که خود قربانی سیستم کثیف یک مشت آخوند دیوث است،از سر وکول همدیگر بالا می روند.
آیا پاسداری، بسیجی، ویا شکنجه گری بر درخانه این آدم نماها،که تعدادشان هم کم نیست رفته وبه زور آنها را از خواب بیدار کرده تا به تماشای اعدام این زندانی جوان که در آخرین لحظه خواهان دیدار با مادرش است، به تماشا بنشینند ؟
آیا اینهمه، این جوان زندانی فریاد می زند ومقاومت می کند،100 نفر از میان جمعیت، کسی به یاری او قدم به جلو می گذارد ؟
و این در حالیست که از یکطرف جوان با دست وپای بسته فریاد می زند،واز طرف دیگر جیغ مادر بیچاره ونالان این زندانی به آسمان بالاست !!!!؟
ملّت ایستاده وتماشا می کند،فقط یکی دوصدا به گوش میرسد :
دمش گرم !
و در آخرین لحظه یکی خطاب به زندانی دست وپا بسته می گوید : خدا بیامرزدت !!!
وسرانجام فرزند در مقابل مادر به دار آویخته می شود.
راستی این ملّت را چه شده است که اینگونه به چنین روزی،وبویژه به چنین سنگدلی افتاده است ؟!
خود در زیر ببینید :
از چه کسی باید انسانیت وهمدردی را آموخت ؟
از کلیپ واقعی بالا،یا از این فیلم واقعی که در زیر آمده است ؟
وسئوال آخر اینکه :
کجاست یکی دو تیم عملیاتی از آن یگانهای مدّعی" موسسان چهارم "،که این شب تیره را با رگبار مسلسلهای خویش بدرد واین زندانی اسیر را از چنگال آخوندهای دیوث آدمخوار رها کند وملّت را به خود آرد وبباوراند که حامی وپشتیبانی دارد ؟
از مارک(بر چسب)تروریست وحشت دارید ؟!
اینست نتیجه بازی سیاسی سالهای طولانی در دالانهای مجالس شیک اروپائی ونشست وبرخاست با یک مشت وزیر و وکیل تاریخ در رفته واجاره ای .

م- ت اخلاقی
9 اسفتد 1392

پنجشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۲

نقد شعر سنگ آفتاب

نقد شعر

سنگ آفتاب

" سنگ آفتاب "       اوکتاویو پاز  
ترجمه ی   احمد میرعلایی
  چاپ دوم         پاییز 1371
 منبع
http://sheremodernefarsi.blogfa.com/post-274.aspx
______________________________
     با همکاری  انتشارات چشم و چراغ
     چنانچه مسبوق خاطر دوستان باشد ، مجموعه شعر " سنگ آفتاب "  اوکتاویو پاز یکی از چند کتابی ست که قول معرفی و مختصر نقد آنها را به دوستان بزرگوارم داده ام . نام مجموعه – سنگ آفتاب – از نام یکی از قطعات شعر خود مجموعه ، به همین نام که منظومه یی بلند و فراوان مهمی است ، گرفته شده که در اصل ، قصد مترجم نیز فقط ترجمه ی همین یک منظومه ی زیبا بوده ، اما از آنجایی که قدری اطاله ی وقت در ترجمه ی آن پیش آمد ، از سویی ، واز سوی دیگر نظر مترجم معطوف به صرفه جویی درهزینه های نشر و چاپ گردید که همیشه ایام به عنوان  معضل بزرگی در کشور ما به حساب آمده . لاجرم با هدف پرو پیمان شدن این مجموعه ، مترجم ارجمند ، از همین شاعر ، ترجمه ی چند قطعه شعردیگر را که تا حدودی کوتاه تر و یا کلأ  کوتاه بودند ،  به آن افزود . لاکن باز اهمیت مهم تر را به ترجمه ی منظومه ی " سنگ آفتاب " داد . راستی را که یاد عزیزش به خیر ، زنده یاد احمد میرعلایی ، که بنده خود از طریق جلسات جنگ اصفهان شاهد آن بودم که در ترجمه ی این شعر چه تلاش بی حد وحصری را متحمل شدند تا آن که در نهایت ، پسند خود ایشان  و بزرگوارانی چون دکتر ابوالحسن نجفی ، محمد حقوقی ، دکتر ضیاء موحد و احمد و هوشنگ گلشیری و عزیزان دیگری  از در رضایت گذشت و برای اولین بار با ترجمه ی این اشعار و چاپ آنها در جنگ شماره 6 اصفهان ، اوکتاویو پاز به جامعه ی کتابخوان ایران معرفی گردید. و اما اکنون ، از آن پیش تر که تمام یا بخشی از شعر " سنگ آفتاب " را خدمت دوستان مطرح کنم ،  بی راه که نبوده هیچ ، بلکه فراوان نیز سودمند خواهد بود ، تا آشنایی  تام و تمامی  نسبت به اوکتاویو پاز به دست آید ، مقدمه ی مجموعه ی سنگ آفتاب را که بر قلم شیوای زنده یاد احمد میرعلایی گذشته است ، اینجا آوریم .
     " مقدمه " ؛ اوکتاویو پاز(ا)  به سال 1914 در شهر مکزیکو پا به جهان نهاد. چون کشور زادگاهش ، مکزیک ، اصل و نسبی دوگانه دارد : اجدادش اسپانیایی و سرخپوست بوده اند . پاز خود در مجموعۀ شعری به نام هزارتوی انزوا ( 2 ) نقش مکزیک را در تاریخ و اهمیت این اصل ونصب دو گانه را مورد برسی قرار می دهد .
     جنگ داخلی اسپانیا بر شخص و شعر او تأثیری شگرف داشت : درگیری اجتماعی او با مسافرت به اسپانیا در دوران این جنگ آغاز شد ، و شعر او در همین ایام به پختگی رسید . در شعری تلخ و در عین حال نوید بخش به نام " مرثیه برای دوستی جوان که در جبهه کشته شد " می گوید :
          تو مرده ای ، باز گشتی نیست ، تو رفته ای
          صدایت خاموش شده ، خونت بر خاک ریخته
          تو مرده ای و من این را از یاد نمی برم

          هر خاکی گل دهد تقدیس خاطرۀ توست
          هر خونی جاری شود نام تو را دارد
          هر صدایی لب های ما را به بلوغ رساند
          مرگ تو را متوقف می کند ، سکوت تو را
          غم مسدود بی توبودن را
     پاز شاعر عشق است ، چنان که شاعر مرگ و انزوا هم هست . شعرش عمق متافیزیکی دارد . توجهش بیشتر به تضاد میان هستی بی زمان و هستی در زمان است . این توجه در شعر بلند " سنگ آفتاب "  که همگان شاهکار او شمرده اند ، متجلی است . قریحۀ غنایی فوق العاده و قدرت ساختمان سمفونیک او به تی ، اس ، الیوت می ماند .
     بیشتر عمر پاز ، در مقام دیپلماتی مکزیکی ، در پاریس گذشته است . در آنجا با نهضت سوررئالیسم همگام شد و هنوز آندره برتون را سخت تحسین می کند . به نظر او ، چنان که به نظر بسیاری دیگر ، سوررئالیسم شیوه ای برای متحول کردن جامعه است . پناه بردن او به استعاره های رویائی به دلیل این اعتقاد بود که در سطح روءیا سدهای میان انسان ها برداشته می شود . پاز مانند بورخس شعر را روءیایی می داند که در خلال آن انسان " حد نهایی حیات "  را لمس می کند :
          مرا ببر ، ای تنها
          مرا ببر ، میان روءیا ها
          مرا ببر ، ای مادر
          یکسر بیدارم کن
          وادارم کن تا روءیاهای تو را ببینم
     پاز در مجموعۀ "  فصل بی امان " ، که در سال 1958 منشر شد ، تعدادی از اشعار بلند خود را که همه تا حدی متافیزیکی بودند گرد آورد . آخرین شعر این مجموعه ، " سنگ آفتاب " ، با تصویرهایی که از اساطیر، تاریخ ، و خاطرات شخصی تشکیل شده اند ، واقعیت را می کاود . تعداد مصرع های این شعر با تقویم نجومی قوم مایا ، که مبتنی بر حرکات ستارۀ زهره است ، مطابقت دارد . پاز در این شعر می کوشد خواب و بیداری را با هم آشتی دهد و عناصر دوگانه ی فرهنگ مکزیک را ، یعنی گذشته ای سرخپوستی که محققان جدید تعریفی تازه از آن می کنند ، با میراث اروپایی ، کنار هم بگذارد :
          زندگی و مرگ واژه هایی متضاد نیستند ،
          ما یک ساقه با دو شکوفۀ توأمانیم .
     آخرین شغل سیاسی پاز سفارت مکزیک در هند بوده است . در آنجا فرصتی یافت تا هرچه بیشتر با جهانبینی شرقی و مذهب بودایی ، که از دیرباز مورد توجه او بود ، آشنا شود . شعر بلند " باد از همه سو " که در این مجموعه آمده است نمونه ای از تأثیراتی است که او از مشرق زمین پذیرفته است . آشنایی پاز با شعر شرق ، به ویژه شعر ژاپن ، در شعر او فشردگی و ایجازی پدید آوردکه گاه یادآور هایکوهای ژاپنی است :
          دست ها سرد و سبک
          زخمبندهای سایه را
          یکی یکی برمی دارند
          چشمانم را باز می کنم
                                  هنوز
          زنده ام
                 در مرکز
          زخمی پاک و نارس
     اکتاویو پاز نخستین بار با شعر " سنگ آفتاب "  ( جنگ اصفهان ، دفتر ششم ) به خوانندگان ایرانی معرفی شد و تشویق یاران جنگ اصفهان ، به ویژه ضیاء موحد ، باعث فرا هم آوردن این دفتر شده 
                                                                              ا.م.
سنگ آفتاب ؛ سنگ آفتاب را نمی توان در چند جمله خلاصه کرد . چون مانند تمام شاهکارهای شعری این قرن ساختمانی آنچنان دارد که خود انتقادگر  خویش است . یکی از خصوصیات هنری این چنین آن است که منتقد حرفه ای را موجودی زاید می سازد . تنها کاری که از او ساخته است این است که روشی برای خواندن شعرپیشنهاد کند و در موارد دیگر خاموش بماند ، یعنی باید خاموش بماند . بنابراین توصیه می کنم که پس از خواندن این مقدمه آن را به دست فراموشی بسپارید . به سخن دیگر این به داستان آن نقال ماند که وقتی از او پرسیدند کی به اصل مطلب می رسی ، گفت اصل مطلب همین است . شعر پاز داستانی بی انتهاست از داستانگویی بی انتها . داستان او داستان های دیگری باز می گوید که خود نقل نقالان خواهد بود . سوءال : چه کسی ذاستان را آغاز کرد ؟ پاز به پاسخ این سوءال تا حد امکان هر شاعر نوآوری که من می شناسم نزدیک شده است . چون هر شاعر ورزیده ای می گوید جواب این است که جوابی وجود ندارد ، به جز علامت سوءالی ، یا حتی در مورد " سنگ آفتاب " دو نقطه ای ( : ) که خواننده را دعوت به باز خواندن می کند .
     این شعر به شیوه ای است که بین احتیاج به گفتن همه چیز و اشتیاق به سکوت مطلق ، چون تراپیست ها ( فرقه مذهبی مسیحی معتقد به سکوت همیشگی ) در نوسان است . این شعری است که همه محتاج سرودنش هستند . سوءال :  آیا دانته چنین احتیاجی نداشت ؟ جواب : بله ، البته . اگر احتیاج به تعریف دارید ، من می گویم که سنگ آفتاب شعری است به شیوه هراکلیتوس ( فیلسوف یونانی و معتقد به سکوت همیشگی ) و همچنین شعری است مورد پسند مارتین بوبر ( فیلسوف اگزیستانسیالیست ) که راه رهایی از نا امیدی اگزیستانسیالیستی را در کشف خویشتن در دیگران می داند . از این رو این شعری است سیاسی ، گرچه آن را با راه حل های آسان بشردوستی آزادی خواهانه کاری نیست . همچنین ، این شعر ، چون سایر اشعارپاز شعری است در مورد به خواب نرفتن .
                                                                                                  نوشته ی دونالد گاردنر، مترجم انگلیسی شعر
                                                                                                                                     -----------------سیزدهمین باز می گردد ... این همان اولین است ؛
و همیشه یکی است – یا شاید این تنها لحظه باشد ؛
آیا تو ملکه ای ، ای تو ، اولین و آخرین ؟
آیا تو شاهی ، تو یگانه و آخرین معبود ؟
                           از شعر " آرتیمس " اثر ژرار دو نروال
---------------------
.< سنگ آفتاب >
بیدی از بلور ، سپیداری از آب ،
فواره ای بلند که باد کمانی اش می کند ،
درختی رقصان اما ریشه در اعماق ،
بستر رودی که می پیچد ، پیش می رود ،
روی خویش خم می شود، دور می زند
و همیشه در راه است :
                      کوره راه ستارگان
یا بهارانی که بی شتاب گذشتند،
آبی درپشت جفتی پلک بسته
که تمام شب رسالت را می جوشد ، 
حضوری یگانه درتوالی موج ها ،
موجی از پس موج دیگر همه چیز را می پوشاند،
قلمروی از سبز که پایانیش نیست
چون برق رخشان بال ها
آنگاه که در دل آسمان باز می شوند ،

کوره راهی گشاده در دل بیابان
از روزهای آینده ،
و نگاه خیره و غمناک شوربختی ،
چون پرنده ای که نغمه اش جنگل را سنگ می کند ،
و شادی های بادآورده ای که همچنان از شاخه های پنهان
برسر ما فرومی بارد ،
ساعات نور که پرندگانش به منقار می برند ،
بشارت هایی که از دست هامان لب پر می زند ،

حضوری همچون هجوم ناگهانی ترانه ،
چون بادی که در آتش جنگل بسراید ،
 نگاهی خیره و مداوم که اقیانوس ها
و کوه های جهان را در هوا می آویزند ،
 حجمی از نور که از عقیقی بگذرد ،
 دست و پایی از نور ، شکمی از نور ، ساحل ها ،
صخره ای سوخته از آفتاب ، بدنی به رنگ ابر ،
به رنگ روز که شتابان به پیش می جهد ،
زمان جرقه می زند و حجم دارد ،
جهان اکنون از ورای جسم تو نمایان است ،
و از شفافیت توست که شفاف است ،

من از درون تالارهای صوت می گذرم ،
از میان موجودات پژواکی می لغزم ،
از خلال شفافیت چونان مرد کوری می گذرم ،
در انعکاسی محو و در بازتابی دیگر متولد می شوم ،
آه جنگل ستون های گلابتونی شده با جادو ،
من از زیرآسماه های نور
به درون دالان های درخشان پاییز نفوذ می کنم ،

من از میان تن تو همچنان می گذرم که از میان جهان ،
شکم تو میدانی ست سوخته از آفتاب ،
پستان های تو دو معبد توأمان اند که در آن
خون تو پاسدار اسرار متوازی خویش است
 نگاه های من چون پیچکی بر تو می پیچد ،
 تو آن شهری که دریایت محاصره کرده است ،
باروهایی که نور دو نیمه شان کرده است ،
 به رنگ هلو ، نمکزار
 به رنگ صخره ها و پرنده هایی
 که مقهور نیمروزی هستند که این همه را به خود کشیده است ،
به رنگ هوس های من لباس پوشیده
چون اندیشه ی من عریان می روی ،
من از میان چشمانت می گذرم بدان سان که از میان آب ،
چشمانی که ببرها برای نوشیدن رویا به کنارش می آیند،
 شعله هایی که مرغ زرین پردر آن آتش می گیرد ،
من از میان پیشانی ات می گذرم بدان سان که از میان ماه ،
و از میان اندیشه ات همچنان که از میان ابری ،
و از میان شکمت بدان سان که از میان روءیایت ،

ذرت زار دامنت می خرامد و می خواند ،
دامن بلورت ، دامن آبت ،
لب هایت ، طره ی گیسویت ، نگاه هایت ،
تمام شب می باری ، تمام روز
سینه ی مرا با انگشتان آبت می گشایی ،
چشمان مرا با دهان آبت می بندی ،
در استخوانم می باری ، و در سینه ام
درختی مایع ریشه های آبزی اش را تا اعماق می دواند ،

من چون رودی تمامی طول تورا می پیمایم ،
از میان بدنت می گذرم بدان سان که از میان جنگلی ،
مانند کوره راهی که در کوهساران سرگردان است
و ناگهان به لبۀ هیچ ختم می شود ،
من بر لبۀ تیغ اندیشه ات راه می روم
و در شکفتگی پیشانی سپیدت سایه ام فرو می افتد و تکه تکه می شود ،
تکه پاره هایم را یک به یک گرد می آورم
و بی تن به راه خویش می روم ، جویان و کورمال ،

دالان های بی پایان خاطره ،
درهایی باز به ااتاقی خالی
که در آن تمام تابستان ها یکجا می پوسند،
آنجا که گوهرهای عطش از درون می سوزند ،
چهره ای که چون به یادش می آورم محو می شود ،
دستی که چون لمس می کنم تکه تکه می شود
مویی که عنکبوت ها در آشوب
برلبخندهای سالیان و سالیان گذشته تنیده اند ،

در شکفتگی پیشانی ام جستجو می کنم ،
می جویم بی آنکه بیابم ، من یک لحظه را می جویم ،
چهره ای از آذرخش و اضطراب
که میان شاخه ها ی اسیر در شب می دود ،
چهرۀ باران در باغ سایه ها ،
آبی که باسماجت در کنارم جاری است ،

می جویم  بی آنکه بیابم ، به تنهایی می نویسم ،
کسی اینجا نیست ، روز فرو می افتد، سال فرو می افتد ،
من با لحظه سقوط می کنم ، به اعماق می افتم ،

کوره راه نا پیدایی روی آینه ها
که تصویر شکستۀ مرا تکرار می کنند،
پا بر روزها می گذارم ، بر لحظه های فرسوده ،
پا برافکار سایه ام می گذارم ،
به جستجوی یک لحظه پا بر سایه ام می گذارم ،

من آن لحظه را می جویم که به دلکشی پرنده ای است،
من آفتاب را در ساعت پنج عصر می جویم
که آرام بر دیوارهای شنگرفی فرومی افتد،
زمان انبوه میوه هایش را می رسانید
و چون ترک بر می داشتند دختران دوان دوان
از اندرون گلی رنگ آنها بیرون می آمدند
و در حیاط های سنگی مدرسه شان پراکنده می شدند ،
.........  ( ادامه دارد )
و اما ، یک نکته ی بسیار مهم :
بی تردید ، دوستانی هستند که شاید از سر دلسوزی بگویند ، آقا ، چه نیازی به این همه زحمت که برخود هموار می کنید ، آیا کافی نبود که کتاب را با یک اسکن و تصویری از آن ، آن را نشان می دادید و می گفتید این مجموعه شعری است از پاز که زنده یاد  میرعلایی  ترجمه کرده ؟ پر معلوم است که هرکه می خواست و مایل بود آن را تهیه می کرد و می خواند .
     و ما می گوییم ، این کافی نست . البته ، حالا هم این راه بازاست و هرکه خواست آن را می خرد تا داشته باشد . اما قصد ما از نوع دیگری ست ، ما  می خواهیم ومشتاق هستیم که از شوق و ذوق دوستان در جمع بهره مند شویم و از این راه ،  دوستان از  فیضی نصیب برند که بی گمان برای شان بی سابقه خواهد بود . نام این کار ما " بر سر جمع خواندن " است ، یعنی به اتفاق کتابی را با دوستان دست می گیریم و می خوانیم که همان موقع احساسمان را از این خواندن  واز آن کتاب خواهیم گفت . نظر و رأیی که از این طریق خواندن به دست می آید ، یک رأی و نظر جمعی ست که در به وجود آمدن آن ، همه ی دوستان شرکت داشته اند وزهی سعادت ، که لذتی که از آن برکشیده خواهد شد ، بسی بی بدیل و نظیر خواهد بود . هر چند ، گاهأ پیش می آید  ، که نیازی به خواندن تمام کتاب نباشد وبخش یا بخش هایی از آن تکافوکند و دوستان کتاب را در خلوت خویش به پایان برند . به امید توفیق همگان . به راستی اما ، دلسوزان درست می گویند که کار زحمت بسیار می برد .
                             [ دیوار را ،

لحظه آتش می گیردو چهره های بسیار آتش
یک چهره می شوند ،
همۀ نام ها یک نام اند ،
همۀ چهره ها یک چهره اند،
همۀ قرن ها یک لحظه اند ،
و برای همۀ قرن های قرن
جفتی چشم راه آینده را سد می کند ،

چیزی در برابرمن نیست جز لحظه ای
 که امشب
 در گرو روءیای تصویرهای به هم زنجیر شده است ،
که به تلخی از روءیا جدا افتاده ،
که تهی این شب به یغمایش برده است ،
واژه ای که حرف به حرف محو شده
آن گاه که در بیرون زمان روده هایش را بیرون می ریزد
و جهان با نقشۀ جنایتی از پیش حساب شده
بر درهای روح می کوبد،

تنها در یک لحظه که شهرها ،
که اسم ها و گل ها ، که هرنشانۀ زندگی ،
به پشت پیشانی کور من فرو می ریزند ،
آن گاه که فرسودگی عظیم شب
اندیشه مرا درهم می شکند ، استخوان بندی مرا درهم می شکند ،
و خون من کندتر و کندترحرکت می کند ،
و دندانهایم می پوسندو پلکهایم
از ابر پوشیده می شوند و روزهاو سال ها
وزن سنگین وحشت خالی را توده می کنند ،

آن گاه که زمان بادبزنش را محکم به دست می گیرد
و در پشت تصویرهایش چیزی تکان نمی خورد
لحظه در خویش فرو می جهد و شناور می شود
آنجا که مرگ از همه سویی محاصره اش می کند ،
فک های غمناک و خمیازه کش شب
و سخنان خشمناک و نا مفهوم مرگ رقصان تهدیدش می کند ،
مرگ زنده و نقاب پوشیده ،
لحظه به درون قلب خویش فرو می جهد ،
چون مشتی گره شده ،
تلی از میوه که از درون می رسد ،
خویش را از درون می نوشد ، می ترکد و باز می شود
لحظۀ شفاف در به روی خود می بندد ،
از درون می رسد و ریشه در اعماق می دواند ،
در درون من رشد می کند و همۀ وجود مرافرا می گیرد،
شاخ و برگ هذیانی اش  مرا به بیرون پرتاب می کند ،
اندیشه های مهجور من فوج پرندگان آن است ،
پیکش در رگهایم می گردد ،
در درخت ادراک ، در میوۀ بویناک زمان ،

ای زندگی که باید تو را زیست ،                                                                                                                                                                                                                                                           

شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۲

اقتدار و عرصۀ ناخودآگاه- كريم قصيم

اقتدار و عرصۀ ناخودآگاه- كريم قصيم
انتشار نخست : 1358
اشاره: سي و پنج سال پيش انقلابي كه براي استقرار آزادي و حاكميت مردم شروع شد و با قيام 22 بهمن نظام شاهنشاهي راساقط كرد, ظرف مدت كوتاهي مقهور فالانژيسم فزاينده, خشن و مخرّبي شد كه شعارش« حزب فقط حزب الله رهبرفقط روح الله» بود. نيروهاي تشنه آزادي/ مبارزان , مجاهدان و ديگر آزاديخواهان/ جملگي با تعرض و يورش چماقداران خميني رو به رو بودند. ناباوري و پرسش درفضا موج مي زد. مقاومت عليه خصم جديد آزادي پا مي گرفت و در عين حال موجي از توضيح و تحليلها مي كوشيد به چون و چرايي اين وضع پاسخ دهد.

اين مقاله نيز سي و پنج سال پيش ( 1358 ) نوشته شد,زماني كه آخونديسم / لومپنيسم به قدرت رسيده مي رفت, همچون توفان شن,« بهارآزادي ايران» را تيره و تار كند و انقلاب 57 را - در لشگركشي به گنبد و كردستان / در پاره آجرپرتاب كردن به تظاهرات نيروهاي دموكراتيك / بستن روزنامه آيندگان و پايمال كردن حقوق و آزاديهاي مردم / در بگير و ببند و حتي تيرباران مبارزان صديق ملت ايران و... جلوي چشم ناباورهمه آزاديخواهان قلب ماهيت كرده به يك نظام ارتجاعي و قرون وسطايي تبديل كند.

برخي جنبه هاي توضيح دهنده آن فالانژيسم مخرّب , در نظريه هاي « حاشيه نشينان شهري» و بالا آمدن « لومپنيسم» مطرح مي شدند. خود من جزو كساني بودم كه از اين ديدگاهها براي توضيح اجتماعي «حكومت اسلامي» ( نام كتاب سياسي خميني كه سالي پيشتر خوانده بودم و لذا به طورقطع با و ولايت او مخالف بودم) بهره مي گرفتم. اما, به نظرم اين توضيح «اجتمايي» كفايت نمي كرد, خيلي زود جنبه ديگري ازماجرا در ذهنم شكل گرفت كه خلاصه اش را در نوشته زير مي خوانيد. چون مطلب براي انتشار علني نوشته شده بود ( و بعداً دريكي ازشماره هاي گاهنامه ” چراغ” درآمد) , لذا قرعه فال به نام « مجيب الرحمان بنگالي» افتاد. آن زمان خوانندگان به خوبي منظورم را درمي يافتند.

در آستانه سي و ششمین سالگرد آن انقلاب مصادره شده, نوشته را با تغييراتي جزيي باز نويسي و تقديم خوانندگان مي كنم. ك. ق

---------------------------------------------------------------



هانا آرنت در رسالۀ موشکافانه اش راجع به "قدرت و قهر"(1) اشارۀ موجزی به موضوع آتوریته (اقتدار مرجعیت، و ......... ) دارد, مي نويسد:

« نشانۀ بارز آتوریته قبول و برسمیت شناختن بی چون و چراست از جانب مخاطبین. اقتدار نه به جبر و عنف نیاز دارد و نه به اقناع و استدلال». (2)

آرنت در این جملۀ کوتاه به ویژگیهای برجسته و اعجاب انگیز اقتدار توجه کرده و نکته بینی وی در این مورد دقیق بوده است. اما سرچشمه ها و منابع نیروی فوق العاده ای که در هیات اقدام و ارادۀ صاحب اقتدار تجلی می کند، در کجاست؟ و مکانیسمهای بروز و فوران آن کدامند؟ توضیح این مسائل دربارۀ اقتدار و مرجعیت ِ مثلا یک پزشک و یا هر صاحب علم دیگری مشكل نیست. این نوع آتوریته از یک سو متکی است بر مقام و نفوذ جاافتاده و معقول علوم و از سوی دیگر ناشی از نیاز و ناگزیری بلاواسطۀ مراجعه كنندگان و مستمندان. مریضی که در تنگنای بیماری قرار دارد، در اضطراب از کف دادن تندرستی و احتمال تیره تر شدن وضع سلامتی خویش چاره ای جز اتکاء به علم و توان درماني پزشک ندارد. البته این اتکال کوتاه مدت و محدود است. تا وقتی اعتبار دارد که کمک کننده است و تنها در حوزه مسائل بیماري عمل مي كند. اما آتوریته یک کشیش (روحانی) به این مسئله بر نمی گردد، به قوۀ جامع ایده و اعتقادی برمی گردد که کشیش و ...... نمایندۀ اجرایی آنست: به قدرت "قادر متعال" و باور هر فرد به آن. خود این امر یا از اعتقاد و یا از تاثیر طولانی عادات و آداب مربوط به کیش و مذهب و قرار خاص (قرارهای خاص اجتماعی فرهنگی) سرچشمه می گیرد و تنها در عرصۀ مشکلات و گرفتاریهایی که خرد و آگاهی از حل آن عاجز است و یا عاطفه و روان دچار آنست، فعال می شود. از این زاویه آتوریتۀ کشیش و روحانی و .... بعدی معنوی دارد و جزئی از آتوریتۀ یک رهبر و پیامبر مذهبی بشمار می آید. لاکن تاریخ ادیان و ظهور پیامبران و شخصیتهای بزرگ دینی نشان می دهد که از بدو خروج تا قبول بعثت از جانب مردم و لببیک گفتن وسیع به آن، دورانی سخت، مملو از رنج و پیکار و سرسختی و استقامت و گذشتن از آزمایشات مکرر طی می شود و "قبول و به رسمیت شناختن بی چون و چرا" نتیجۀ دوراني دراز از پیکار و جمع آوری تدریجی مقبولیت عامه است. اقتدار پیامبران هیچگاه محصول رخدادهای سریع نبوده است. حال آن که در روندهای بحرانی جوامع بشری شرایطی معدود پیش می آید که در آنها تولد آتوریته ، بطور عمده از کار مستمرّ و آزمون طولانی برنخاسته بلکه محصول غافلگيركننده انفجارات ناگهانی است. بعبارت دیگر اقتدار شخصیت پیامبران و قبول مرجعیت آنها از جانب توده های وسیع در عین حال که به ُبرداری موثر از اعتقاد معنوی و "مرکز غیبی" تکیه دارد و از این زاویه، مضامین موجود در ناخودآگاه انسانها، نقش مهمی در ایجاد آن ایفا می کند ولی توده مردم رفته رفته و بصورت تدریجی طی دوران "دعوت" به حرفها و تبلیغات و پیامهای "رسول خدا" گوش فرا می دهند و درگشت و گذار زندگی، با تجربه کردن و قبول تدریجی خودآگاهانه، سرانجام به دین و مذهب او روی می آورند و بیعت می کنند. بنابراین همراه با اثر عمیقی که صرف "داعیۀ پیامبری و بعثت" به اتکال باورهای کهن به خدا داراست، آگاهی و دريافت تجربي و تدریجی مردم، درپیدایش مرجعیت و "قبول بی چون و چرا" نقش مهمی بازی می کند. ولی ما در تاریخ اخیر جهان با نمونه های شگفت انگیزي از ظهور سريع و انفجاري اقتدار, آنهم اقتداريك تاز, روبروئیم که سرعت پيدايش و استقرار اجتماعي آن اعجاب آوراست. نمونۀ شخصیتهای اجتماعی و مذهبی ــ سیاسی هستند که در شرایط بحرانی جامعه با سرعتی شگفت به اوج قلۀ قاف قدرت و جلال و جبروت یک آتوریتۀ تام و تمام دست مي يابند.

قریب ده سال پیش در جنبش عظیم توده ای بنگلادش با نمونۀ خارق العاده ای از این نوع آتوریته مواجه بودیم. میلیونها انسان ستمدیده و تهیدستان محروم جامعۀ فقير، در حضیض قدرت و عجز محض، ناگهان با هیجان و التهابی بیسابقه, مملو از امیدها و آرزوهای کهن، در تلاشی عظیم و تکاپویی طاقت فرسا/ در مدتی کوتاه و با سرعتی سرسام آور, برای "نجات" به حركت آمدند. به سرعت, با شکستن انواع فتیش ها و بت های هستی بحران زده شان، به شخصی روی آوردند که تجسم زندۀ اسطوره های کهن آنها بود.

ُمجیب الرحمان که نزد محرومان به "ببر بنگال" و "شیر کشمیر" معروف شد، از گوشۀ زندانی دورافتاده با سرعتی گیج کننده، بر دوش ِگردباد باورهای کهن فقرا و مستمندان، به اوج "قبول بی چون و چرای " آنها بزرگي يافت و «رهبر بلامنازع 80 میلیون بنگالی» شد. این نمونه و مواردی مشابه آن، پیوسته حاوی رگه های توانمند از فعليّت و پويندگي و غلبۀ قاطع مضامین ناخودآگاه انسانها بر ُکنش اجتماعی آنها بوده اند. مضامین و روندهایی که جملگی خصوصیات مشترکی را نشان داده اند.

برخی خصوصیات این نهضت ها:

ــ توجه و احترام، میل و علاقه به یک شخصیت با سرعتی شگفت انگیز به تقدس آن شخصیت و تعبّد در مقابل او و پیدایش کیش پرستش او در ابعادی بیسابقه منجر می شود. در تاریخ نهضتهای اجتماعی و حتی مذهبی, پیدایش کیش شخصیت پدیده ای تکراری است. اما بندرت به کیش شخصیت و تقدس رهبری در فاصله زمانی به این کوتاهی و در ابعادی چنین شگفت انگیز برمی خوریم (بنگلادش و ....).

ــ خودجوشی غیرقابل پیش بینی : «می توان گفت که عنصر خود انگیخته و خود جوش نه تنها صفت ویژۀ تاریخ طبقات تحت انقیاد است، بلکه صفت مشخصۀ حاشیه ای و کناری ترین عناصر طبقاتی است (حاشيه نشينان شهري و روستائيان جا كن شده و آواره) که به نوعي شعور "برای خود" نائل گشته اند». (3)
ــ غلبه قاطع جنبۀ اساطیری و سمبلیک در شعار، رفتار و کردار توده ها. ما از رمان نویسها و هنرمندان بزرگ عالم و از بررسیهای دقیق و همه جانبۀ روانکاوان می دانیم که هیچ چیز به اندازۀ اسطوره ها و سمبلها، عرصۀ ناخودآگاه ذهن را تحریک و بسیج نمی کند.

ــ نقش برجستۀ آداب و عادات و سنن در سراسر روند انفجاری نهضتهای توده ای مزبور.

ــ فقدان عنصر شک و تردید، تامل و تفحص و تفکیک مسائل. یعنی نبود یکی از بارزترین خصوصیات حرکت خردمندانه و آگاه.

ــ فقدان روح انتقادی و لذا عدم توجه به تناقضات و گرایشات درونی در آن چیزی که می خواهند و پذيرفته اند, یعنی فقدان یکی دیگر از مشخصات حرکت خردمندانه و خودآگاهانه.

ــ تبدیل سریع شعارهای رهنموددهنده به دگمها و جزم های قاطع. این ویژگی نشانۀ مهمی از تداخل ارزشهای ناخودآگاه در پهنۀ خرد تکامل نیافته است. ناشكيبائي و عدم مدارا با ديگرانديشان, تعّصب و شدت عمل با مخالفان، از اشکال بروز این ُخشكمغزي و جزم انديشي قدرت يافته است. جنبش بنگال هنوز در آستانه پایتخت فتح نشده بود که شروع کرد به اعدام سریع و بی دلیل "ضد انقلابیيون مارکسیست"!

ــ نیاز به سرایت و انتشار بلاواسطه و همه طرفه عقاید و شعارها، فعلیت و تراکم ارزشها و مضامین ناخودآگاه در پراتیک روزمرۀ اجتماعی، همچون بهمنی كوهوار و يا سيلابي خروشان، غلطان، سریع و مخرّب, با قوۀ از جا كننده و ويرانگري فوق العاده.

ــ عدم توجه به اوضاع و احوال وفقدان قوۀ سنجش و محاسبه و لذا هل من مبارزطلبی همه جانبه و داعیۀ گسترش خواسته های خویش به همه جا و فوراً.
ــ فقدان تام و تمام ِ عنصر ترس و ظهور جسارت و بی باکی مافوق تصور: «حفظ زندگی و حراست از آن درمقابل خطرات توسط ایجاد مکانیسمهای ترس و گریز روانی، این کاری نیست که در حدود ناخودآگاه باشد، این امر وظیفۀ خودآگاه انسان است که مساعدترین و بی خطرترین نوع ارضاء نیازها را با توجه به شرایط محیط اتخاذ کند». (4)

این خصوصیات و بسیاری دیگر از این سنخ، نشانه های مهم و برجسته ای از فعال شدن شدید عنصر ناخودآگاه در کنشهای توده ای می باشند. علاوه بر این آثار و علائم که از نظر روانشناسي/روانكاوي تعصّب حائز اهمیت اند، حضور بیسابقۀ خردسالان در نهضت، از جمله مهمترین دلایل وجود مضامین و محتوای ناخودآگاه در کنشهای اجتماعی مورد نظر است. این کنشها از نیروی فوق العاده ای برخوردارند و نمي توان بدون در نظر گرفتن کم و کیف این نیروی اعجاب برانگیز، مسائل مربوط به قدرت و كارهاي شدید و انفجاری توده ها را درک نمود:

« با عدم درک روندهای ناخودآگاه، ارزیابی درست از خصائص اتفاقی و نسبی تفکر آگاهانۀ ما دشوار می شود».(5)
توجه به عرصۀ ناخودآگاه، در بحث جدی و درخور توجه از مسائل قدرت بویژه مسأله اقتدار, جوانب و چشم اندازهایش, گریزناپذیر است. بویژه که ما نیز در جامعه ای با تاریخ طولانی و فرهنگی به غایت سنتی زندگی می کنیم و قدرت آداب و سنن بر رفتارمردمان ما اظهرٌمِن الشمس و شناخت مضامین و مکانیسمهای تاثیر آنها می تواند چراغی بر راه باشد.اما قبل از وارد شدن به بحث مضمون و مکانیسمهای ضمیر ناخودآگاه و چگونگی فعلیت و غلبۀ آن بر کنش خودآگاه انسانها, پرسشي را که احتمالا در ذهن خواننده پیش می آید، طرح می کنیم :

« آيا عرصه ای که به آگاهی درنیامده و برای ضمیر خودآگاه ناشناخته مانده، آیا این عرصه اصولا قابل تعیین است؟ پاسخ این است که بلی. البته نه بی واسطه بلکه تنها مبتنی بر تاثیرات، یعنی بر پایۀ پدیداری (پدیدار شدن) بواسطه اش، همان طور که به شکل علائم یا مجموعه ای از مضامین روانی، تصاویر و سمبلها در خواب، رؤیا و در ندا و پیامها (و واکنشهای انفجاری) خود را به ما نشان می دهند».(6)

به نظر من این استنباط از واقعیت ِ وجودی ضمیر ناخودآگاه وفعل و انفعالات آن برداشتی صحیح و علمی است. هر کس از فیزیک اطلاع داشته باشد، می داند که هم از نظر روش و هم پرداخت مدل تئوریک به همین ترتیب عمل می شود. برای مثال درعلم فیزیک امواج و اتمها مستقیما دریافتنی نیستند. تنها از طریق تاثیر و علائم و آثار مربوطه است که وجود آنها گرفته و پذیرفته شده و توسط مدلها و دستگاههای تئوریک تشریح و توضیح می شوند. به گفتۀ دانشمند روانکاو خانم فون فرانتسن:
« مفهوم ناخودآگاه را می توان با مفهوم میدان در فیزیک مقایسه نمود».(7)

فرهنگ و افکار و الگوهای یک جامعه، ترکیبی از افکار و الگوها و ارزشهای فرهنگی گروه و یا طبقۀ حاکم و آداب و رسوم و موازین پیچیده و تو در توی سنتی مردم است. اما می دانیم که هر دولت و گروه حاکمی از طریق دستگاههای قاهر و مجاری فکری ــ فرهنگی که متکی بر بودجه و قدرت و قهر مسلط اش داراست، می کوشد خواسته ها، اندیشه ها و معیارهای مطلوب خود را بر کلیت جامعه مستقر و چیره گرداند. از همین جاست که گفته اند فرهنگ حاکم عبارتست از فرهنگ طبقه حاکم. ولی پرسیدنی است که پس بر سر ارزشها و عادات و رسوم و معتقدات و مبانی فرهنگی که یک قوم و ملت و حتی طبقاتی که از نسل به نسل، با تغییر، تعدیل و تکمیلی که یافته، به هر حال منتقل کرده و در هر عصر و دوره ای از هستی اجتماعی، به گونه ای با آنها همساز بوده است، چه می آید؟ پاسخ این است که حاکمیت و تسلط یک بخش از یک جامعه بر کلیت آن، باعث سرکوب، فروخوردگی، واپس زدگی و حتی فراموشی بسیاری از این مبانی و معتقدات می شود.
قدرتی که مسلط است با ترکیبی از اعمال قهر و زور عریان و نیز قهر فکری ــ فرهنگی و تکرار دائم التزاید ارزشهای مطلوب بقای خویش، آن مضامین و موازینی را که نا مطلوب قدرت و بخش حاکمه است از میدان تلاش و پویش علنی و رشدیابنده، از هستی عیان و آشکار، از عرصۀ مشروعیت و رسمیت و قانونیت جامعه خارج می کند. اماآیا این طردشدگان ِ قدرت و قهر حاکم، این نفرین شدگان، به کلی از بین می روند، نیست ونابود می شوند؟ درست است که درشرایط تسلط و سیادت یک بخش بر کلیّت جامعه  "یک فرد معمولا به خود اجازه نمی دهد بر افکار و حسهایی آگاه شود که با سیستم و فرهنگ (حاکم) ناسازگار باشد".(8)  اما بر سر این "افکار و حس هایی" که در تناقض با منافع و مطلوبات حکومت و فرهنگ حاکم است چه می آید؟
این افکار و معتقدات، آداب وشعائر و سنن و ......... سرکوب شده به ضمیر ناخودآگاه فرد، در کلیت آن به ضمیر ناخودآگاه جمعی جامعه تحت ستم ، تبعید می شوند. آنها از بین نمی روند، از عرصۀ خودآگاه و آزاد به پهنۀ ناخودآگاه و خزانۀ پنهان ذهن منتقل می گردند و به جایی پناه می برند که در آنجا مجموعۀ عظیم و غنی و لایتناهی از همین سرکوب شدگان و طردشدگان هستی اجتماعی انسانی از اعصار و قرون گذشته تا کنون جای گرفته اند.
از هزاران سال پیش این سرکوب و طرد ارزشها، آداب، اعتقادات و رسوم و خواسته ها و امیال بنا بر شواهد و احوال موجود در هر دوره و عصری وجود داشته است. در آغاز هستی بشر، این مطرودین و مغضوبین فکر و قرار حاکم، به شکل تابوها و عادات توتمی در می آمد. وونت (محقق باستان شناس آلمانی الاصل) می گوید:

« تابو عبارت از کهن ترین مجموعۀ قوانین غیرمدون بشر است. عموما بر این عقیده اند که تابوها از خدایان نیز قدیمی ترند و مربوط می شوند به دورۀ ماقبل مذهبی».(9)
در آئین های اجتماعی کهن این مجموعه های "غیرمدون" قرار و قانون، نقش اساسی در بقای بافت جامعه ایفا می کردند. با گذشت دورانی دراز از بطن همین تابوها و توتم ها اساطیر و سمبولهای فراوانی در تاریخ و فرهنگ بشر پیدا می شوند که هریک بنا به محتوا و مضمون خود حکایت از قوای مسلط و یا تحت سلطۀ جامعۀ بدوی دارند. اما وجود این توتم ها و تابوها در آغاز بر چه مبنایی استوار بوده اند؟ اگر از جنبۀ افسانه وار و وجه درون تهی بسیاری از افسانه های ساخته و پرداختۀ حاکم بگذریم، وجه مادی و مادیت و واقعیت آنها چه بوده است؟ اینها نه بر باورهای پوک و متافیزیکی بلکه بر واقعیت امیال و خواسته های زنده و سرشار از انرژی، شور و شوق و حرارت پویای انسانهای آن دوران استوار بوده اند:

«گردن گذاردن به احکام تابوئی در اصل، چشم پوشی از امری بوده است که به آن میل و رغبت داشته اند».(10)

بنابراین انسانهای کهن بنا بر جبر بقای بافت جمعی جامعه بدوی خویش  مجبور به رعایت قرارها و "قوانین غیرمدون" بوده اند که مضمون آن ممنوعات و محرمات  از بار انرژیک و طلب قوی برخوردار بوده و لذا درگذشتن از آنها خود مستلزم فعال بودن نیروی دیگری بوده است. این وضعیت در آن زمان ِ دور و بدوی ، صرفا بنا بر جبر تداوم بافت و هستی جمع، بخاطر جلوگیری از تلاشی و از هم پاشیدگی پیوند ابتدائی زائیده شدند که از تقسیم کار برخوردار بودند و با پیدایی این تقسیمات و تفاوت قدرت و ثروت و جایگاه تولیدی، سرانجام در اداره و گردانندگی جامعه نیز حاکم و محکوم پیدا شد. ولی به همراه این روندِ تفکیک و تمایز تابوها و توتم ها نیز به اساطیر و خدایان و سپس قرارها و قوانین حاکم و محکوم تبدیل شدند و فرهنگ کنترل و تقیّد میل و خواسته, که زمانی لازمۀ بقای جمع ابتدایی بود، ابزار بقای حاکمیت و سرکوب محکومین و مردمان تحت سلطه گردید. توتم ها و تابوها با اشکالی دیگرو در نمونه ها و الگوهای متنوع بصورت اساطیر، سمبلها، الگوهای کهن، آداب و رسوم به زندگی ادامه دادند و بمثابه "مقدسات و محرمات" نقش مهمی ایفا نمودند در شکل دادن کم و کیف زیست اجتماعی و فردی مردمان هر فرهنگ و مجموعۀ اعتقادی. بدینسان از آن دوران کهن تا کنون آثار و عواقب آنها در ذهن و عمل انسانها باقی ماند.
دانشمندان علوم انسانی دیگر شکی در این معنا ندارند که «انسان ماقبل تاریخ هنوز تا حدودی با ما هم عصر است»(11)
و امروز در ضمیر "ناخودآگاه جمعی" انسانها، از یک سو آثار و عواقب کهنسال و دیرپای آن قرون و اعصار و از سوی دیگر مضامین و مطالب مطرود و محکوم فرهنگ و افکار حاکم معاصر جای دارند، یعنی از سویی « ضمیر ناخودآگاه جمعی بخشی است از امکانات و عملکردهای انگیزه ای ــ روانی به ما رسیده از گذشته»(12) و از سویی دیگر " آن بخش واپس رانده شده روان عمومی از جانب جامعه".(13)

بنابراین هم در وجه باستانی آن و هم در ادامۀ تکاملی آنست که باید به غنای شگفت انگیز و ذخائر بیکران ضمیر ناخودآگاه توجه داشت. و در مقام قیاس با آن، خرد و خودآگاه انسانها، دستامده ای جوان و به مراتب دیرآغازین تر از این انبار خاطره ها و "فراموش شده ها" می باشد:

« ضمیر ناخودآگاه کهنسال تر از خودآگاه است، وجود اولیه ای است که ضمیر خودآگاه دائما از آن بار می گیرد و جلوه می کند».(14)

مکانیسم طرد و ظهور

گفتیم که از همان اوان پیدایش جمع و جوامع بدوی انسانی، "گردن گذاردن" به احکام ممنوعه و رعایت تابوها و احترام توتم ها، مستلزم چشم پوشی از تمایلات نیرومند بود. بنابراین به عقب راندن، فروخوردن و سرکوب آنها از عرصۀ جوشش و بروز روزمره و از پهنۀ خرد بدوی و غریزی انسانها، خود به نیرویی بیشتر از بار انرژیک همان ممنوعات محتاج بود. چگونه بشر اولیه این نیروی غلبه کننده بر امیال ویژه را عرضه می کرد و چرا؟ اشاره کردیم که تنازع بقای بافت جمعی , نیاز برتر در آن پیوند اولیه بود. هرگونه تخطی از آن "قوانین غیر مدون" به درهم ریختگی و نابودی جامعۀ بدوی می انجامید و لذا غریزۀ حیات (که ضرورتا به معنی حیاتی جمعی یعنی جمع و پیوند بود) نیرویی توانمندتر از نیروی هریک از امیال و خواسته های مربوط به توتم و تابو ایجاد می کرد. مکانیسمی که باعث غلبۀ نیروی غریزۀ حیات جمع بر نیروی امیال منفرد می شد چیزی نبود جز ترس، ترس در انواع مختلف آن، ترس از تلاشی جمع و لذا از دست رفتن امکان بقای فرد، ترس ناشی از حذف محبت و توجه اولیاء به کودک، ترس از دست دادن نیروی جادویی حفظ کننده، ترس از دست نیافتن به انواع بیشمار فتیش ها و بت ها و ........ ترس از تنهایی! ترس، مکانیسم کهنسال روان انسان از بدو تولد حیات جمعی تا کنون بوده است و نقش عظیمی در ایجاد پهنۀ تودرتو و بیکران ضمیر ناخودآگاه فردی و اجتماعی بازی کرده است. ترس با جدائی آغازین انسان از بطن طبیعت همزاد او شد. در محیط مدرن جوامع بشری نیز ترس، در کم و کیف سرکوب عصیان و سرکشی و طرد امیال خواسته های فردی ــ اجتماعی نقش پیچیده خود را کماکان و بصورت پيچيده و تکوین یافته ای ایفا می کند. تاریخ پیدایش و تکامل قهر و ابزار آن و کلیۀ تئوریها و تزهای ”مجازات” به یک اعتبار تاریخ سازوكار ترس است. فعلیت این مکانیسم است که هم در آن دوران کهن و هم اکنون، هم در دوران کودکی و هم در جوانی و بعد تا پیری و پایان زندگی، به پیدایش بار غنی و پهنۀ نامحدود و بیکران ناخودآگاه منجر شده است و باعث گردیده که دنیایی از خواسته ها، گرایشات و دریافتها بمثابه  "فراموش شده ها، واپس خورده ها و طردشده ها و دریافتهای مبهم"(15)، به ضمیر ناخودآگاه درآیند. اریک فروم در بسیاری از تحقیقات خود به این مکانیسم اشاره می کند:

« چرا انسانها چیزهایی را که باید بر آنها آگاه باشند واپس می رانند؟ بدون شک دلیل اصلی ترس است» .... بنابراین « آنچه در ضمیر ناخودآگاه و آنچه در خودآگاه و خرد آدمی جای می گیرد، جملگی به ساختارهای اجتماع وابسته است، به الگوهای فکری ــ حسی که جامعه بوجود می آورد ».(16)

شکسته شدن این مکانیسم است که اجازه می دهد بار غنی و ذخائر بیکران ضمیر ناخودآگاه به عرصۀ خودآگاه و پراتیک جاري انسانها هجوم آورند و در شکل گیری و چگونگی کیفیت اعمال و فعالیت انسانها نقش عظیمی بازی کنند. اما چگونه اين ” صندوق سربه ُمهر” باز می شود؟ چگونه بشربحرانزده برترس چیره می شود؟
در خواب و رؤیا - که عنصر ترس غایب است-، همیشه ابراز وجود ناخودآگاه میسر است اما در بیداری ....؟   قدر مسلم آنست که در شرایط اضطراری، که بود و نبود خیلی از مضامین و ستونهای اصلی زندگی فرد و جمع مطرح است، طلسم ترس مي شكند و خودجوشی توده های مردم نشانه ای عیان از شکست آن و تجلی انگیزه های نهفته در بطن ناخودآگاه ذهن است. ساز و كار ترس از اهمیت زیادی برخوردار است. در هریک از متون مقدس ادیان بزرگ که بنگریم می بینیم بسیاری از گفته ها و آیه ها درمضمون چیزی جز طرح و برخورد به مسئلۀ ترس نيست. روشن است که کاوش در مسائل و موضوعاتی که چنین مکانیسمهایی از جهان ــ تاریخ بشر را مورد بررسی قرار می دهند  به  ِصرف تکرار مقولات عام و خاص طبقه / هژمونی/ ایده ئولوژی و بحران منافع اقتصادی و ........ نمی توان به بن این مسائل راه برد و در گره گشایی معضلات تئوریک مربوطه توفيق يافت. کاربرد مقوله ترس از حیطۀ عقل و خرد فراتر می رود و عرصۀ ناخودآگاه و کنشهای غیرعقلایی را درمی نوردد. بنابراین از كاربست روش روانکاوی ناگزیریم:
« هرچه کنش انسانها غیرعقلانی تر باشد، نیاز جامعه شناسی به روانکاوی تحلیلی بیشتر است».(17)


عرصۀ ناخودآگاه نیروی شگرفی ذخیره دارد

دیدیم ترس است که واسطۀ دفع و انتقال بسیاری از تمایلات، خواسته ها و دریافتهای آگاه به ضمیر ناخودآگاه می شود. ترس نیروی غریبی را در انسان برمی انگیزد که به کمک آن بر بسیاری نیروهای طبیعی و غریزی غلبه کرده و آنها را به ذهن ناخودآگاه طرد می کند. این پاره از ضمیر ناخودآگاه ، بخش سنتی آن را تشکیل می دهد، بخشی که بار سنگین تاریخ طرد و سرکوب قرون و اعصار را به نسل کنونی و خاطرات فعلی اش منتقل می کند. پارۀ دیگر ضمیر ناخودآگاه محصول تاثیرات بیشمار کوچکی است که از محیط زندگی ، از بدو تولد به بعد ، بطور محسوس یا نامحسوس و تدریجا به عرصۀ ناخودآگاه در می آیند و از طریق انسان حاضر، بمثابه انسان و عضو جامعه و از زاویۀ فلان طبقه و لایۀ اجتماعی خود را با "محیط منطبق" می کند و به این طریق از خطرات موجود و ناشی از سرکشی و عصیان پرهیز می نماید. به این ترتیب است که بنا به تاثیر تاریخ و محیط کنونی, ترکیب پیچیده ناخودآگاه شکل می گیرد که مجموعا از بار و پتانسیل انرژیک فوق العاده ای برخوردار است.
نیرومند ترین سمبولها و اساطیر تاریخی در "درون خویشتن خویش ِ" تک تک انسانها کمین می گیرند و تنها با پرده ای ضخیم و عایق از ترس محرمات و ممنوعات، از خودآگاه و حیات روشن و صریح و دانسته به دور می مانند. در پرده ماندن این پهنۀ پویا و بیکران هیچگاه به معنی نابودی بار انرژیک آن نیست. در زمانهای دور مردم در متن سمبولیک همین ارزشها می زیستند و ندانسته با ناخودآگاه خود عجین و دمساز بودند. عرصۀ زندگی خردمندانه پیشرفتی نیافته بود که جدایی و تفکیک آن از ناخودآگا پیش آمده باشد. تفکر محصول متآخری از تاریخ بشریت است که همراه با تقسیمات و تمایزات متنوعی در عرصه تولید و بازتولید فردی ــ اجتماعی پا به عرصۀ وجود گذاشته است:

« حقیقت این است که در زمانهای کهن مردم دربارۀ سمبلهای خود فکر نمی کردند، فقط با این سمبلها می زیستند و بطور ناخودآگاه از معنی آنها تهییج می شدند».(18)

در دورانهای بحرانی و در پس تکانها و زلزله های اجتماعی است که هر بار به طریقی پردۀ ضخیم و عایق ناخودآگاه پاره می شود. و درپیامد: مکانیسم ترس بی اثر و دنیای"فراموش و سرکوب شدگان"، دنیای ضمیر ناخودآگاه، با آن بار انرژیک نمادهاي ديني/ فرهنگی کهن به یکباره و ناگهانی، همچون انفجاری عظیم خود مي نمايد:

«این گونه سمبولهای فرهنگی قسمت عمده ای از نیروی فوق طبیعی اولیه "جادویی" خود را حفظ کرده اند. آنها می توانند واکنش هیجانی عمیقی برانگیزند ».(19)

بر ذهن توده هایی که از خودآگاهی و خرد نازلی برخوردارند، آتشفشان انگیزه ها و کهن الگوها چون سیلی مذاب جاری می شود، آن را می پوشاند و جریانی عظیم, با شور و حرارتی شگفت انگیز به راه می افتد. خرد نازل و تکامل نیافته زیر پای غولان بحرکت آمدۀ اساطیر و کهن الگوهای ذهن سنتی [ تهيدستان شهري و روستاييان جا كن شده]، فعلیت خود را از دست می دهد و به صورتی همه جانبه تحت الشعاع تابش انوار انرژیک و جاذبۀ خورشید انگیزه هایی قرار می گیرد که چه بسا قرنها و هزاران سال، در خفا، انتظار طلوع و "ظهور موعود" خود را داشته اند:

« بقایای مبهم گذشته در انتظار لحظه ای بودند که در ضمیر آگاه او سر برآورند».(20)

در زمانهاي بحران و بخصوص در دوره های انفجاری یک انقلاب، ملیونها نفر با محتوای اساطیری و سمبولهای کهنسال و انگیزه های جوراجور درون خویش آشنا می شوند و با آنها به حرکت در می آیند، با سرعتی اعجاب برانگیز، بی باک و بی امان، چون آذرخشی، آتشفشانی، گردبادی و .... گویی معجزه ای رخ داده است:

« انگیزه هایی که طبیعت اساطیری و نمادین تاریخی ــ بشری داشته و واکنشهایی از نوع شدید برمی انگیزند به معنی دخالت یافتن ژرفترین سطوح ذهن در حوادث جاری ست. این انگیزه ها و سمبلها .... بار انرژیک فوق العاده و شگرفی در خود دارند.»(21)

در این شتاب و شورش عظیم نهضت خودجوش است که دنیایی از ابتکارات و ابداعات، اشکال رنگارنگ پیکار و استقامت به منصه ظهور مي رسند. درشگردهای ناشناخته و شعارهای هیجان برانگیز, در همبستگی شگفت اجزای به حرکت درآمده و درسیر و سیلان اعجاب آور آنها قدرتی بی همتا عرضه به میدان می آید که تمام نیازهای حرکت خویش را می جوید و مي يابد و ارضاء می کند. از جمله - در صورت احتیاج- رهبر خویش را نیز می آفریند و او را به سرعت به قلۀ قاف قدرت می رساند( مجيب الرحمان بنگالي از گمنامی و...خمینی ازگوشه ی تبعید). در تمام عرصه ها تواناییهای جنبش بارز می شود و در نوع خود می درخشد زیرا :
« ضمیر ناخودآگاه همیشه زمینه و خزينه پیدایش پاسخهای متنوعی است که انسان می تواند در برابر پرسشهایی که هستی اش پیش می کشد آنها را برکشد و عرضه کند.»(22)
 
چنین است که درمراحل انفجاری نهضتهای خودجوش مردمی، با دریایی از ابتکار و خلاقیت، و نیز با نیروی تخریبی سهمگین حرکت توده ها روبه روییم. علیرغم وجود عناصر آگاه و خردمند ، آنچه جنبش خلاق و نیز حرکت تخریبی نهضت را تعیین می کند، بیشتر خودانگیختگی و فعلیت عنصر ناخودآگاه است. به عبارت ديگر در اين پویشهای گسترده "ناخودآگاه بر خودآگاه مقدم است" (روزا لوکزامبورگ). دربين انديشمندان بزرگ سوسیالیسم، روزالوکزامبورگ و سپس آنتونیو گرامشی توجه خاصی به پدیده خودجوشی توده ها داشته اند. گرامشی اين مسأله را به صورت زير توضيح مي دهد:

« در جنبشهای خودجوش انبوهی از عناصر خودآگاه موجود است، لیکن هیچیک از آنان نه عنصر مسلط است و نه از سطح "دانش خلقی" لایه اجتماعی معین، از سطح "درک و احساس عامه" و یا مفاهیم جهان سنتی آن لایۀ مشخص  فراتر رفته است. خودجوشی به این معنی که این احساسات به سبب فعالیت تربیتی سیستماتیک، از طرف گروه رهبری آگاه به وجود نیامده اند ، بلکه در خلال تجربۀ روزمره ای که به نور "درک عامه" روشن گشته، یعنی با درک سنتی توده ها از جهان ــ یعنی آن درکی که به صورت ابتدائی اش غریزه می خوانند ــ پرورش یافته اند.»(23)

نیروی تخریبی این انفجارات از خصائل و ویژگیهائی برخوردار است که مقابله با آنها را بسیار دشوار و معمولاً ناممکن می سازد. ناآشنایی و غریب بودن مکانیسمهای حرکت این نهضت ها، قوۀ بی همتای ابتکاری و بی باکی و بی توجهی این جریانات عظیم به خطرات گوناگون  ُچنان ابعادی دارند که موانع و قوای مقابل را به سرعت می روبند و از پیش پای کنار می زنند. اما پاشنۀ آشیل این نهضتها هميشه با خودشان روان است. پیوسته همراه این بار انرژیک «کهن – الگوها» و سمبلهای فارغ از زمان و مکان ، رگه هایی از تمایلات و گرایشات وجود دارند که مطرود شرایط سابق بوده اند و ظهور و حضور آنها در حال و اکنون هیچگاه در َسمت و سوي پيشرفت و ترقی نيستند. حامل کور اَشکال و مضامینی هستند مغایر الزامات بهبودي و بهروزی جامعه انقلاب كرده. باری، این نیروهای اعجاب آور  گذشته ها را نیز به همراه دارند، گذشته هایی که وقتی در زمان حال ظهور می کنند و در رابطه با نیازهای کنونی قرار می گیرند به پاره هایی مختلف، به اجزايي متنافراز «بدها و خوب ها» ، درستر به طیفی ازرگه های تاریخی تقسیم می شوند. و بدینسان، اغلب ، عوامل خود تخریبی نیز در بطن جنبش شكل مي گیرند:

« کهن- الگوها [ صدر اسلام, ....] می توانند همچو نیروهای خلاق و یا قواي مخرب در ذهن ما عمل کنند. خلاق - وقتی که الهام بخش افکار نو هستند - و مخرّب زماني که به تحجّر و خشكمغزي مي گروند, به صورت پیشداوریهاي سنگ شده، سدّ انبساط وکشفیات بعدی می شوند.»(24)

گرامشی نیز موشکافانه بر این نکتۀ تاریخی آگاهي داشت:

«جنبش خودانگیخته طبقات زیر دست را تقریبا همیشه جنبش راست ارتجاعی .... همراهی می کند.»(25)

بدینسان وقتی جنبش شگفت انگیز خودجوش، يا همان تجلی پویا و فعلیت يافته ارزشها و مضامین ناخودآگاه – به صورت واکنش انفجاری توده هاي تهيدست -، در شرایط و احوال بحرانی به حرکت می افتد، لابلای سيلي عظیم از خلاقیتها و ابتکارات ِ رگه های انقلابی و مترقی ، جرياني ويرانگر از تیرگیهای کهن نیز تخلیه و بارز می شود.
زماني كه اين مجموعه در موقعیتی قرار می گیرد که تکیه گاه/ سازمان/ رهبري خردمند, مترقی و مدرن و شناخته شده  پيش روي ندارد، وقتی انتخابي ندارد و در افق هستی اش شخصیت یا سازمانی را نمی یابد که نیازهایش را به گونه ای، روبه پيش و مترقی برآورده کند، دراين حال « انتخاب خود» را از میان همان مضامین والگوهايي بر مي کشد که گذشته ها، خاطره ها و همان کهن الگوهای به حرکت آمده در آستين داشته اند... و غفلتاً به مردمان عاصي عرضه مي دارند!
بنابراين, جنبش,در نبود « آلترناتيو مترقي و آزمون شده», رهبر و نماد خود را عملاً از همان گذشته ها دريافت مي كند و با اين « ظهورناگهاني » او ، سرنوشت بعدی كليّت جنبش هم رقم مي خورد.
 درست به همين دلائل است که بی توجهی به حرکتهای خود جوش / یا به تمهیدهای ناگهانی توده پسند(!)/ و دست کم گرفتن بار و پتانسیل آنها خطایی است که می تواند مصیبت بارشود:  
« نسبت به نهضتهای خودجوش بی اعتنایی نشان دادن و یا بدتر، آنها را بی ارزش شمردن، یعنی از دادن سیری آگاهانه به آنها امتناع ورزيدن, از توجه به آنها و اعتلائشان خودداري كردن ، اغلب می تواند عوارض بسیار وخیم و نتایج اندوهناکی به بار آورد.» (26)

در سطور بالا نشان دادیم که چگونه در بطن ناخودآگاه جامعه قوای غریبی وجود دارند که بالقوه از بار و توان انرژیک شگفتی برخوردارند. کوشیدیم رابطۀ این پتانسیل «قدرت» را با شرایط مادی زیست، حالت بحرانی و عجز ”ناخودآگاه” و سرانجام فروریختن پرده های ساتر از ترس  و سپس فعال شدن حیرت انگیز آن پتانسیل نهفته در ناخودآگاه ... تعیین کنیم. تصادفا همین پتانسیل و بالقوه گی عجیب   اغلب زمانی بالفعل شده و چنین قدرتی را وارد عرصۀ سیاست کرده که در محاسبات عادی و مبتنی بر عقل و خرد چندان جایی نداشته است. از این رو به مثابه نیرویی قلمداد شده که دفعتا و به صورت انفجاری بروز كرده است. این نیرو ، بسته به شرایط و احوال و وجود یا عدم وجود آلترناتیو مترقی برای کانالیزه کردن و تغذیه از آن، سیری دیگر می یابد و یکی از اشکال مهم بروز آن پیدایش آتوریته های فوق العاده قلدر و مستبدی است که با سرعتی عجیب و باورنكردني بالا مي آيند و همه طرفها را مات و متحیّر میخکوب می کنند.
 در بحث قدرت و جوانب آن توجه به این پتانسیل عظیم در هر حال مهم است, چه شرایط بحرانی و آبستن انقلابی باشد و چه خیر. زیرا در یک چشم انداز بعد از انقلاب نیز بار دیگر مسئلۀ ذهن ناخودآگاه و خفته های درون آن، برای پیدایش کنشها  وجریانهای بعدی خودانگیخته و کم و کیف شکل یابی و سمت گیری آنها حائز اهمیت می باشد.
برای نیروهای مترقی که امید بهروزی و تحول ترقی طلبانه جامعه در سر دارند، مسآله مقابله با جوانب مخرّب نیروهای کور مستتر در این پتانسیل عظیم  حائز اهمیت بسیار است. ازمنظر ترقي و آزادي, قدرت سیاسی طوری شکل مي گیرد و مبتنی بر چنان سازوكارهاي دموکراتیک است که هرچه بیشتر توده های وسیعتر، خود در كار وبار سرنوشت خویش سهیم و شریک مي شوند تا بتوانند فارغ از سرکوب و سرکوفت، تمایلات و مطالبات خویش را عرضه کنند و بی نیاز به آتوریته های مطلقه و کیش شخصیت, نیروی خود را هرچه بیشتر در تجربۀ مستقیم عملي - و دریافتنی - به میدان کشند و بدینسان دار و ندار نيروهاي گذشته و حال خود را بدون ترس واختفاء , با شور و شعف تقدیم ساختمان خودآگاهانۀ هستی شان کنند.
حدود چهارهزار سال پیش حکیم و پیامبر باستانی ایران ــ زرتشت ــ ندایی سر داد که هنوز هم می تواند راهگشای ما شود : «مردم باید آگاه شوند، آگاه از گذشته، آگاه از اکنون و آگاه از آینده» (27)


منابع و توضیحات

1-
 Hanah Arendt , Macht und Gewalt , 1970  Verlag Piper
2 - همان کتاب «قدرت و خشونت» هانا آرنت ، متن آلمانی، ص 46 ،
3 - گزیده ای از آثار آنتونیو گرامشی (فارسی)، ص 123 ،
4 – زیگموند فروید ،
Pschoanalyse , S.11   ،
5 - 
E. Fromm, Ihr werdet sein wie Got, S.59  ،
6 -   J. Jacobi, Die Psychologie von Jung, S.44
7 -  انسان و سمبلهایش نوشتۀ کارل گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 522 ،
8 -  E. Fromm, Jenseits der Illusionen S. 116(اریش فروم، فراسوی پندارها)
9 -  توتم و تابو نوشتۀ زیگموند فروید، ترجمۀ خنجی، ص 30،
10 -  همان کتاب فروید، ص 50،
11 -   C.G. Jung, Gesamtwerke VI, S.527 (مجموعه آثار یونگ به آلمانی، مجلد 6 ، ص 527 )

12 – همان جا ،
13 -  E. Fromm, Jenseits d. Illusionen, S.104
14 -  پروفسور یونگ در یادداشتهای مربوط به سمیناری دربارۀ رویای اطفال. وی طی سخنرانیهای متعدد در این سمینار به یافته های مهمی دربارۀ ذهن و الگوهای روانی کودکان اشاره می کند و موکدا تصریح می کند که: " کودکان زندگی خود را در یک وضعیت ناخودآگاه آغاز می کنند و تدریجا به درون وضعیتی خودآگاه رشد می کنند".
15 -  C. G. Jung, Gesamtwerke VI, S.527 
16 -  اریش فروم ، فراسوی پندارها ، ص 116
17 -   W. Reich, Zur Anwendung der Psychoanalyse in der Geschichtsforschung
ویلهم رایش در رساله ای به نام «کاربست روانکاوی درکاوش تاریخی» ، به زبان آلمانی،

18 -  انسان و سمبولهایش، نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 122،
19 -  همان کتاب، ص 139،
20 -  فروید ، موسی و یکتاپرستی ، ص 84 ،
21 -  J. Jacobi, Die Psychologie von Jung, S.48
22 -  E. Fromm, Jenseits d. Illusionen, S.116
23 - آنتونیو گرامشی، کتاب گذشته و حال، ترجمۀ بابک (ایتالیا)
24 - انسان و سمبولهایش، نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 513 ،
25 -  آنتونیو گرامش ، همان کتاب ،
26 -  همان جا ،
27 -  سرود هات 29 گاتها، پیامبری زرتشت، ترجمۀ فارسی از دکتر وحیدی، ص 22 ،