یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۳

زنان دیکتاتورها. دایان کرت


 در ژانویه سال 2011، دایان داکرت (Diane DUCRET) اولین کتاب خود را با عنوان "زنان دیکتاتورها" منتشر کرد. این کتاب پرفروشترین کتاب سال در فرانسه و به هجده زبان زنده دنیا نیز ترجمه شد. نویسنده در این کتاب،  داستان زندگی و روابط همسران و معشوقه های موسولینی، لنین، استالین، آنتونیو سالازار، بوکاسا، مائو تسه تونگ، نیکولای چائوشسکو و آدولف هیتلر را روایت کرده است.

 در سال 2012 نیز جلد دوم این اثر منتشر شد. در این نسخه  نویسنده به شرح حال همراهان فیدل کاسترو، صدام حسین، میلوشویچ، کیم جونگ ایل و اسامه بن لادن روی آورده است. در واقع در جلد دوم این اثر، دایان داکرت به روایت سرنوشت عاطفی همسران و معشوقه های پنج دیکتاتور معاصر پرداخته است.

 در مصاحبه ای اختصاصی با روزنامه لوفیگارو، نویسنده این کتاب درباره جزئیات منتشر نشده این تحقیق جالب و باورنکردنی که او را از هاوایی به به خاور نزدیک و از بلگراد به پیونگ یانگ کشاند، گفتگو می کند.  

این کتاب که بعد از مطالعه و بررسی آرشیوهای حجیم، روایات مختلف و گفتگو با شاهدان عینی زندگی خصوصی نامدارترین افراد سیاسی عصر حاضر به دست خواننده رسیده است چیزی بیش از یک رساله تاریخی و نوعی نمونه بردای همزمان از قدرت سیاسی و قلب انسانی است. و تایید این ضرب المثل رایج که عشق انسان را کور می کند، حتی دیکتاتورها را.  متن زیر، ترجمه گفتگوی خواندنی روزنامه لوفیگارو با دایان کرت است.
***
شما چطور به مطالعه و بررسی زندگی خصوصی این زنان که با ستمگران عصر حاضر زندگی کرده اند پرداختید؟

چند سال پیش، وقتی که مشغول مطالعه درباره چندین دیکتاتور بودم متوجه شدم که مردانی همچون هیتلر، موسولینی یا استالین، در زندگی خود، زمان بیشتری را برای رد و بدل کردن مکاتبات عاشقانه صرف کرده اند تا برای نوشتن تلگراف های سیاسی! با در نظر گرفتن این نکته که اصولا نظام دیکتاتوری روی اصل "جذبه" بنا نهاده می شود، احساس کردم که نوشتن درباره روابط غالبا ناشناخته دیکتاتورها با همسران یا معشوقه هایشان می تواند موضوع جالبی برای یک کتاب باشد. مسئله مهم دسترسی به نامه ها و شاهدان متعدد و ناشناخته بود تا بتوانم به این کار ارزش واقعی و تاریخی بدهم.

  بعد از اینکه در جلد اول کتاب خود درباره "بزرگترین ها"ی دنیای سیاست نوشتید، در جلد دوم به زندگی خصوصی پنج دیکتاتور معاصر روی آوردید.  بر اساس چه معیارهایی دست به این انتخاب زدید؟

 من پنج مردی را انتخاب کردم که در یک مقطع زمانی خاص از زندگی شان امنیت نقطه ای از دنیا را به خطر انداخته بودند به علاوه اینکه همه آنها نفرت عمیقی نسبت به غرب داشتند؛ خواه این نفرت به دلایل ژئوپلیتیک بوده باشد خواه به دلایل مذهبی. به این دلیل است که من ترجیح دادم روی زندگی کاسترو و میلوشویچ مطالعه کنم و نه قذافی یا عیدی امین دادا.

 به نظرم توصیف زندگی عاطفی آنها جالب تر از تصویری است که آنها معمولا از خود ارائه می دهند: تصویر شخصی خشن و ظالم که جایی برای احساسات و عواطف در خود ندارد! چه کسی می تواند باور کند که فیدل کاسترو، انقلابی بزرگ، در دفتر کارش با ماشین های کوچک بازی می کرد و معشوقه هایش به آنجا در رفت و آمد بودند؟!

با مطالعه زندگی خصوصی این "غول" های تاریخ متوجه می شویم که آنها نیز انسانهایی هستند مثل من و شما. البته نشان دادن این واقعیت برای بعضی ها آزار دهنده است چرا که آسایش فکری کسانی را به هم می ریزد که سعی دارند جنبه های انسانی این افراد را نفی کنند تا به این ترتیب پیروی توده ها را از آنان توجیه کنند؛ اما حقیقت این است که این افراد نیز سرشار از جنبه های انسانی ای بودند که چندان هم مخفی نمانده اند.

مطالعه رفتاری که مردان حکومت های دیکتاتوری، به عنوان پدر، شوهر و یا عاشق از خود نشان می دهند بینش ارزشمندی درباره شخصیت آنان، به عنوان سیاستمدار را عرضه می کند.    

  آیا دیدار با زنانی که زندگی عاطفی این دیکتاتورها را به خود اختصاص داده اند، حتی بعد از سقوط آنان نیز مشکل بود؟

  بله؛ چرا که قبل از هر چیز باید هویت آنها تایید می شد: چندین مورد از این زنان ناشناخته بودند و هیچ کس از وجودشان خبری نداشت. بر عکس آن نیز اتفاق می افتاد. یعنی چندین مورد از این زنان وجود خارجی نداشتند و در واقع به دلایل گوناگونی توسط اشخاص گوناگون ابداع شده بودند. در چندین مورد نیز سازمان تبلیغات یک طرف و یا سازمان ضد تبلیغات طرف مقابل واقعیت را به دلایل سیاسی انکار می کردند.

بررسی تمام این ها به تحقیقات چندین ماهه نیاز داشت. به انجام رساندن این تحقیقات مستلزم دیدارهایی بود که گاهی اوقات در مکان های عجیب و غریبی صورت می گرفت، با اشخاص عجیب و غریب؛ اشخاصی مانند وزرای سابق مخلوع شده، مخالفینی که همچنان در ترس و وحشت و تحت حمایت کشوری دیگر زندگی می کردند، مزدوران سابق و غیره. در کنار همه این ها دیدارهایی نیز با سوژه های اصلی مطالعه ام داشتم؛ مثل معشوقه یونانی صدام حسین که اکنون در محله ای زاغه نشین در سوئد زندگی می کند. 

 بعضی از زنان دیکتاتورها تنها معشوقه بودند و بعضی نیز به ایفای نقش سیاسی فعال و حقیقی ای در کنار زوج خود پرداختند. به طور کلی، نسبت ایدئولوژی و احساس در رابطه این زوج ها چگونه بوده است؟

  هر مورد با دیگری متفاوت است. ارائه تعریفی خاص برای این گونه زنان واقعا غیرممکن است؛ چرا که من در مطالعاتم به همه نوع زن و همه نوع رابطه در این زندگی ها برخورد کردم. بعضی از این زنان تشنه قدرت بودند مانند میریانا مارکوویچ (Mirjana Markovic )همسر اسلوبودان میلوشویچ. بعضی ها کاری به سیاست نداشتند مانند ساجده همسر صدام حسین.

بعضی ها تنها بردگان جنسی دیکتاتورها بودند و بعضی ها نیز با رضایت جانشان را فدای مردشان می کردند مانند امل، آخرین همسر بن لادن، که تعهد و بی منطقی اش در این زمینه بدون تردید ما را به یاد مگدا گوبلز (Magda Goebbels)، همسر جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات رایش سوم، که پس از سقوط این حزب، خود و شش فرزندش را کشت، می اندازد.
ماگدا گوبلز

تنها نکته مشترک بین همه آنها این بود که هیچ کدام نمی توانستند مردشان را رها کنند: وقتی کسی زن یک دیکتاتور می شود یا مردش باید او را کنار بگذارد یا باید با مردش بمیرد و گرنه تا آخر با او می ماند. در تمام مواردی که مطالعه کردم تنها یک نفر از این زنان با اراده خود از رابطه با مرد دیکتاتورش بیرون آمد و او مارگریتا سرفاتی(Margherita Sarfatti )، یکی از نخستین معشوقه های موسولینی بود.

 این زن، که موسولینی آموزش ایدئولوژیک خود را مدیون او بود، در خانواده ای بورژوا و ونیزی رشد کرده بود و همان کسی بود که در لحظه وقوع "رژه رم" در سال 1922، در حالی که موسولینی هنوز دچار تردید بود و حتی خود را برای فرار به سوییس آماده کرده بود، او را به گرفتن قدرت تشویق کرد.
Margherita Sarfatti
مارگریتا سرفاتی
اما از آنجا که روزگار بازی های جالبی دارد، در سال 1938، مارگریتا گرفتار قوانین رژیمی شد که خود او یکی از بانیان به قدرت رسیدن آن بود. او که یهودی بود به خاطر دین خود، در کشور خودش مورد نفرت قرار گرفت و باید آن را ترک می کرد.  

 آیا ممکن است که بعضی از این زنان بعد از اینکه شریک زندگی یک دیکتاتور شدند، از او فاصله بگیرند و با تامل و تفکر به او و رابطه شان بیندیشند؟

نه. میریانا مارکوویچ که در مسکو زندگی می کرد، کاملا مطمئن و متقاعد بود که همسرش یک وطن پرست واقعی است که همه تلاش خود را متوجه حفظ تمامیت ارضی کشورش کرده و از آن در مقابل حملات غاصبانه قدرت های غربی که می خواستند به هر قیمتی مارکسیسم را از روی کره زمین محو کنند، با شهامت دفاع می کند.
مارکویچ
میریانا مارکوویچ
ماریتا لورنز نیز که کاسترو او را مجبور کرده بود سقط جنین کند وقتی که سازمان سیا به او وعده داده بود در قبال کشتن کاسترو به او میلیونها دلار پول می دهد، با وجودی که در موقعیتی بود که می توانست این کار را بکند اما در لحظه آخر خود را ناتوان از عملی کردن این نقشه یافت. او به من گفت: "من عاشق او بودم و هنوز هم هستم!"

 وقتی به یکی دیگر از معشوقه های فیدل کاسترو، به نام ایزابل کاستودیو (Isabel Custodio) خاطر نشان کردم که کاسترو، بعد از اینکه برای به دام انداختن و یا کشتن بسیاری از مخالفانش از او استفاده کرد، او را رها کرد، گفت که اصلا پشیمان نیست: "من از تمام کارهایی که برایش کردم راضی بودم." هیچ کدام از این زنان نتوانستند ورق را برگردانند.
Isabel Custodio
ایزابل کاستودیو
حتی نجوی، همسر اول بن لادن، نیز با وجودی که از نزدیک شاهد بالا رفتن تدریجی خشم بی نهایت شوهرش شده بود و از نزدیک دید که پسران دلبندش به "جنازه هایی با چشمانی خیره" تبدیل شدند، باز هم از همسرش به نیکی یاد می کند. تنها تصویری که او از بن لادن دارد تصویری است سرشار از خوبی ها. برای نجوی همسرش هنوز همان مردی مهربانی است که هنگام دوران جوانی اش با او آشنا شده بود و به بچه آهوها علاقه زیادی داشت و همواره به اطرافیان خود هدیه می داد.
برای این زن، اسامه بن لادن همواره مظهر مهربانی و خوبی بر روی زمین خواهد بود! 

  آیا احساس نمی کنید که بعضی اوقات زنان روسای حکومت های دموکرات نیز همچون زنان دیکتاتورها رفتار می کنند؟

من دوست دارم بگویم بله، اما در واقع جواب منفی است. چرا که تفاوت بین حکومت دموکراتیک و دیکتاتور در میزان قدرت آنها نیست بلکه تفاوت آنها در ماهیت قدرتشان است.
هر چند بین زنانی که روسای این دو نوع حکومت ها را همراهی می کنند تشابه رفتاری وجود دارد (حسادت، روحیه ایثارگری، علاقه به زندگی لوکس، علاقه به هنر) اما آنها به هیچ عنوان قابل قیاس با هم نیستند؛ چرا که زنان روسای حکومت های دموکراتیک هیچ گاه زندانی و یا قربانی نمی شوند بلکه همواره آزاد هستند حتی در ترک کردن زوج خود.
سلیا سانشز

 از بین زنان دیکتاتورها کدام یک شما را بیشتر تحت تاثیر قرار داد؟
سلیا سانشز  (Celia Sanchez) ، باوفاترین، خشن ترین و مخلص ترین معشوقه بود. او در یکی از نامه هایش نوشته است که مقایسه مبارزه با باتیستا، سیا و آمریکایی ها با مبارزه ای که او برای نگه داشتن عشقش به فیدل کاسترو و کوبا انجام داده است، به یک شوخی شباهت دارد.
دیگری ساجده حسین بود که پشت ظاهر پرتکلف مضحکش، در تحمل رنج هایی که به عنوان زنی مورد خیانت قرارگرفته و فریب داده شده می کرد، همواره وقار و متانتی تحسین برانگیز از خود نشان می داد.

ساجده حسین
 یک روز که برای برداشتن خالی زیر عمل جراحی قرار گرفته بود، دکترش فراموش کرد که داروی بی حسی به او تزریق کند. وقتی که جراح متوجه شد با نگرانی گفت:"حتما درد وحشتناکی را تحمل کردید!" ساجده در جواب او لبخند غم انگیزی زد و گفت: "وقتی کسی با صدام زندگی کند همه چیز را می تواند تحمل کند."

 کدام یک به نظرتان از همه ظالم تر بود؟

  جیانگ چینگ که حسادت وحشتناکی داشت. در طی ضیافت شامی، زن یکی از وزرا که گردنبندی از مرواید و لباس رنگی زیبایی به تن کرده بود، اندکی توجه مائو را به خود جلب کرده بود.
همسر مائو
جیانگ چینگ

 
جیانگ چینگ او را دستگیر و در حالی که تمام لباسهایش را تن او کرده بود و گردنبندی از توپ های پینگ پونگ به گردنش آویزان کرده بود او را در میدانی عمومی محاکمه کرد. سپس او را کتک زده و به زندان انداختند. این زن بعدها در زندان مرد.

 آیا در بین آنها زنی هم بوده که شما نتوانسته باشید درکش کنید؟

 من سعی کردم همه این زنان را بدون هیچ گونه روانکاوی مورد مطالعه قرار دهم و با دید بی طرفانه به آنها نگاه کنم تا بتوانم آنها را در هویت زنانه شان درک کنم و هرگز درباره آنها قضاوت نکنم. تنها یکی از آنان بود که هنوز هم نتوانسته ام خط سیر او را دنبال کنم: مگدا گوبلز. این زن جوان ستاره داوود را به گردن خود آویزان می کرد اما وقتی پس از کشتن فرزندانش، خود نیز خودکشی کرد نشان طلایی حزب نازی را بر سینه داشت.

چهارشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۳

چگونه میتوان از بحران انسانی در کمپ لیبرتی جلوگیری کرد؟.عاطفه اقبال

چگونه میتوان از بحران انسانی در کمپ لیبرتی جلوگیری کرد؟ اطلاعیه ای در رابطه با ایجاد یک "بحران انسانی" در زندان لیبرتی توسط نیروهای عراقی از طرف مجاهدین منتشر شده است. در این اطلاعیه آمده که نیروهای عراقی از ورود سوخت و خودروهای تخلیه فاضلاب به لیبرتی جلوگیری کرده و این ممانعت حداقل های زندگی در لیبرتی را بسیار سخت کرده است. روشنایی، پخت غذا، پمپاژ آب و تخیله فاضلاب ها به برق نیاز دارد و این نیاز به مانند هر نیاز دیگری در لیبرتی تحت کنترل نیروهای عراقی قرار دارد و هر زمان که بخواهند آنرا محدود می کنند تا نشان دهند که کمپ لیبرتی یک زندان است و آنها مایل به ماندن مجاهدین در کشورشان نیستند. همچنین اطلاعیه های متعددی در مورد کارشکنی ماموران عراقی در رابطه با رفتن بیماران لیبرتی به بیمارستان در سایت های مجاهدین منتشر میشود.

از طرفی در شرایطی که وضعیت امنیتی در عراق بیش از پیش خطرناک میشود، ناظران سازمان ملل و کارکنان کمیساریای عالی پناهندگان مدتها است کمپ لیبرتی را ترک کرده و در محلی امن مستقر شده اند. در چنین شرایطی ساکنان لیبرتی از همه طرف به حال خود رها شده اند. این در حالی است که چهار روز دیگر سالگرد فاجعه قتل عام در اشرف فرا میرسد. اول سپتامبر سال گذشته ۵۲ انسان را در زیر چشم ماموران عراق در کمپ اشرف با دستهای بسته اعدام صحرایی کردند. عاملان این قتل عام هنوز نه از طرف مراجع رسمی اعلام شده اند و نه به مجازات رسیده اند. در وضعیت فعلی عراق که درگیری های داخلی هر روز بیشتر میشود، ساکنان لیبرتی در وضعیت بسیارخطرناکی بسر میبرند.


کمپین ما با محکومیت هر گونه تحمیل و محدودیت بر ساکنان لیبرتی، از سازمان ملل، کمیساریای عالی پناهندگان و تمامی ارگانهای حقوق بشری بار دیگر میخواهد که برای خروج ساکنان لیبرتی از عراق غرق آتش و خون، قبل از اینکه فاجعه دیگری رخ دهد. اقدام فوری انجام دهند. 

در همین رابطه دوباره بر مسئولیت مجاهدین در قبال اعضای گرفتار خود در زندان لیبرتی دست گذاشته و از آنها میخواهیم که تمامی امکانات مادی، تبلیغاتی و ارتباطاتی خود را در جهت خروج از عراق به کار بگیرند. 

سئوال این است: چرا مجاهدین برای انتقال و خروج از زندان لیبرتی هیچ تلاش موثری انجام نمیدهند؟ چرا مسئله انتقال و در خطر بودن جان ساکنان لیبرتی در تبلیغات مجاهدین این چنین کمرنگ است؟ چگونه است که مکررا برای تخلیه فاضلاب ها! اطلاعیه منتشر میشود اما در رابطه با نجات جان ساکنان لیبرتی از این بحران انسانی در عراق هیچ اقدام جدی انجام نمیشود؟ مجاهدین همیشه مدعی بوده اند که هر ساکن لیبرتی سه وکیل مجرب بین المللی دارد، کار این سه وکیل در قبال موکلانشان تا کنون چه بوده است؟ برای انتقال آنها چه اقداماتی انجام داده اند؟ چرا در رابطه با انتقال ساکنان لیبرتی سکوت مطلق خبری ایجاد شده. آیا براستی مسئله فاضلاب های لیبرتی ازجان انسانهای ساکن آن مهمتر است؟

زمانی در قبال سئوالات خانواده ها در رابطه با فوریت انتقال ساکنان لیبرتی، مجاهدین پاسخ میدادند : " صبر کنید همه چیز از خارج شدن مجاهدین از لیست تروریستی میگذرد! خروج از لیست تروریستی حاصل شد ولی ساکنان لیبرتی همچنان در عراق اسیر هستند و وضعیتشان نه تنها هیچ فرقی نکرده بلکه بدتر شده است. زمانی دیگر همه مشکلات را به نماینده ویژه سازمان ملل گره می زدند. او هم ماموریتش به پایان رسید. برکنار شدن نخست وزیر مالکی به مثابه حل تمامی مشکلات ساکنان لیبرتی جلوه داده میشد، او نیز بالاخره کنار گذاشته شد و حیدر عبادی به جای آن بر مسند قدرت نشست. مجاهدین مثل همیشه از این خبرها برای خود یک پیروزی ساختند! اما در عمل برای ساکنان لیبرتی هیچ گشایشی حاصل نشد! چگونه است که این پیروزی ها فقط در جشن گرفتن و شیرینی خوردن در اور خلاصه میشود و در عمل هیچ گره جدی از کسانی که در عراق گرفتار هستند باز نمیکند!؟ 

آیا امروز نیز به زعم مجاهدین، همه چیز از تخلیه فاضلاب ها در لیبرتی عبور میکند! و برای همین آنها تمامی تلاش خود را بر روی آن متمرکز کرده اند؟ هر کسی اگر فقط تعداد کلمه "فاضلاب" را در اطلاعیه های مجاهدین از روز اول تا کنون بشمارد متوجه اولویت مبارزه برای تخلیه آن در مقابل " انتقال" که به ضرب و زور افکار عمومی گاه بگاه در اطلاعیه ها ظاهر میشود خواهد شد! براستی انتقال ساکنان لیبرتی در کجا قفل شده است؟ چرا حقیقت را به مردم نمیگویند؟ خانواده ها در نگرانی بسر میبرند و خواستار خبری از عزیزانشان هستند. برنامه مجاهدین برای خروج از این بحران انسانی که خود به آن اذعان دارند، چیست؟

عاطفه اقبال - ۲۶ اوت ۲۰۱۴ برابر با ۱ شهریور ۹۳
از طرف کمپین برای انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث

دوشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۳

تكامل فكر سياسي شيعه از شوري.. تا ولايت فقيه :اثر ارزشمند أحمد كاتب(قسمت دوم)



امام علي وشوري
آنچه بيش از همه التزام اميرمؤمنان به شيوه شوري را نشان مي دهد، حضور ايشان در بحث خلافت در شورائي است كه پس از وفات عمر بن الخطاب تشكيل مي شود و استدلالهائي است كه ايشان براي اعضاي شورا در خصوص فضائل خود ونقش خود در اسلام بيان مي كند. اما ايشان هرگـز در طول اين بحثها به موضوع نصّ و يا به تعيين قبلي خود از سوي رسول اكرم به خلافت اشاره نمي كند. استدلال قوي ايشان در برابر اعضاي شوري تنها به بيان برتريهاي خود اختصاص داشته است.
در حقيقت امام علي (ع) در مراحل بعدي زندگـي خود نيز ايمان و التزام خود به امر شوري را نمايان مي سازد. ايشان حق رأي در شوري در درجه اول مخصوص مهاجرين وانصار مي داند. از اينرو پس از قتل عثمان از پذيرش دعوت انقلابيوني كه او را به خلافت خواندند سرباز زد و به ايشان گـفت: حق اين تشخيص از آن شما نيست.. بلكه از آنِ مهاجرين و انصار است. اگـر آنان كسي را به اتفاق براي امامت برگـزيدند پس خداوند نيز به اين گـزينش راضي خواهد بود. آنگـاه نيز كه مهاجرين و انصار از او دعوت كردند براي چندين بار از پذيرش آن دعوت سرباز مي زد وپس از چندين بار اصرار به ايشان گـفت: «مرا رها كنيد و ديگـري را بخوانيد وبدانيد كه اگـر اجابت كردم شما را آنچنان كه خود مي دانم راه خواهم برد.. اگـر مرا رها كنيد من نيز مانند يكي از شما خواهم بود وشايد كه در آن صورت براي امير جديدتان مطيعترين شما خواهم بود. نيكوتر آنست كه من براي شما وزير بمانم نه امير». ايشان به نزد طلحه وزبير رفته وبه ايشان گـفت: «من شاء منكما بايعته». يعني: با هر كدام از شما كه مي پذيريد بيعت مي كنم. وآندو گـفتند: «خير، مردم از شما رضايت بيشتري دارند». و بالاخره امام اظهار مي دارد:  «اما اگـر شما از بيعت پرهيز كنيد، بايد بدانيد كه من هرگـز بيعتي را كه در خفا انجام پذيرد نمی پذيرم، و مورد رضايت عموم دعوت خواهم كرد، هر كس خواست به دلخواه خود با من بيعت خواهد كرد»[1].
بنا بر اين اگـر نظريه تعيين خلافت و امامت با نصّ در ميان مسسلمانان آن زمان شناخته شده و مورد قبول بود چگـونه امام براي خود روا مي داشت كه از پذيرش دعوت انقلابيون سر باز زند و منتظر تاييد مهاجرين و انصار بماند؟ و روا نبود كه بفرمايد: «نيكوتر آنست كه من براي شما وزير بمانم نه امير». همچنين عرضه خلافت بر طلحه وزبير نيز با چنين نظريه اي هيچ همخواني ندارد. حتي بيعت مسلمانان نيز نمي بايستي با چنين ديدگـاهي ارزشي واقعي براي امام در پي داشته باشد!.
روايت ديگـري در (كتاب سليم بن قيس الهلالي) ذكر شده كه ميزان اهميت شوري و اراده جمعي مردم در انتخاب فرمانروا را در ديدگـاه اميرمؤمنان بخوبي نشان مي دهد، آنجا كه امام در نامه اي مي نويسد: «حكم خداوند وحكم اسلام بر مسلمين آنست كه پس از فوت يا قتل امامشان.. اينست كه آنان هيچ عملي را انجام ندهند، هيچ حادثه اي را پديد نياورند، حتي دستي و يا پائي را پيش ننهند و هيچ چيز جديدي را آغاز نكنند پيش از آنكه براي خود امامي عفيف، عالم، پرهيزگـار و آشنا به قضاوت و سنت بر گـزينند»[2].
در آستانه جنگ جمل ما شاهد هستيم كه امام علي اين چنين در مقابل طلحه و زبير استدلال مي كنند كه «شما نخست با من بيعت كرديد و چرا اكنون آنرا نقض مي كنيد؟» اما در اين استدلال اشاره به موضوع حديث الغدير براي اثبات حقانيت خود نمي كند. آنچه ايشان به نقل از پيامبر (صلى الله عليه وسلم) به زبير بازگـو مي كند و زبير نيز با شنيدن آن از ادامه جنگ پرهيز مي كند، ياد آوري حديثي از پيامبر خطاب به زبير است كه «تو با او – علي- ظالمانه به جنگ خواهي پرداخت».
امام علي در جاي ديگـري خطاب به معاويه چنين استدلال مي كند: «اما بعد.. بيعت مردم با من در مدينه، تو را كه در شام هستي نيز ملزم به اطاعت مي كند چرا كه مردماني كه با ابو بكر، عمر و عثمان بيعت كردند به بيعت من در آمدند. بنا بر اين از آن پس جائي براي گـزينش مجدد حاضران و يا نكول از بيعت از سوي غايبان نمي ماند. همانا امر شوري از آنِ اين مهاجرين و انصار است. اگـر آنان كسي را به اتفاق براي امامت برگـزيدند پس خداوند نيز به اين گـزينش راضي خواهد بود».
بنا بر اين از ديدگـاه امام، شوري تنها بنياد حكومت مشروع است. امام در هيچ موقعيتي نصّ و انتصاب از پيش را براي خلافت به رسميت نمي شناسد.
امام علي خود را در مصاف هر انسان عادي وغير معصوم ديگـري برابر مي داند. او از پيروان شيعه خود و مسلمانان نيز مصرّانه مي خواست كه با ايشان همانگـونه نگـاه كنند. تاريخ در اين زمينه يكي از بي نظير ترين گـفته هاي امام را چنين ضبط مي كند: «من از آن بر خود ايمن نيستم كه گـاه در رفتارم به راه خطا كشيده شوم، مگـر آنكه خداوند كه بر نفس من بيش از خودم مسلط است مرا باز دارد»[3].
در مورد خلافت امام حسن نيز تجلي ديگـري از وفاداري امام علي به شيوه شوري را به وضوح مي بينيم. گـفته مي شود كه مسلمانان پس از حادثه ضربت به نزد ايشان آمدند و از ايشان خواستند كه فرزندش حسن را به خلافت معيّن كند اما ايشان در پاسخ مي فرمايند: «خير، ما به نزد رسول خدا رفتيم وگـفتيم: براي ما خليفه اي مشخص كن و ايشان گـفتند: خير، من مي ترسم كه اين امر باعث تفرقه شما شود همانطور كه بني اسرائيل از پيرامون هارون متفرق شدند. اما اگـر خداي بخواهد، و انديشه نيكي را در قلبهايتان بيابد همان را براي شما خواهد برگـزيد». مسلمانان بار ديگـر از امام علي خواستند كه آنان را به خلافت كسي رهنمون سازد اما ايشان از اين امر نيز امتناع كردند. پس به ايشان گـفتند: اگـر خداي نكرده تو را از دست بدهيم آيا با حسن بيعت كنيم؟ امام در پاسخ مي فرمايد: «ما آمركم ولا أنهاكم – نه شما را به اينكار دستور مي دهم و نه باز مي دارم. خودتان بهتر مي دانيد»[4].
ابو بكر بن ابي الدنيا ( 281-208 هجري) در كتاب (مقتل الامام امير المؤمنين) به نقل از عبد الرحمن بن جندب و به نقل از پدرش خطاب به امام مي گويد: «اي اميرمؤمنان! اگـر خداي نكرده تو را از دست بدهيم آيا براي حسن بيعت بيگـريم؟ گـفتند: نه شما را به اينكار دستور مي دهم ونه باز مي دارم». ودر ادامه مي گـويد: بار ديگـر سؤال را تكرار كردم وهمان پاسخ را شنيدم[5].
شيخ حسن بن سليمان در كتاب (مختصر بصائر الدرجات) از سليم بن قيس هلالي نقل مي كند: گـفتاري از امام علي (ع) كه در ميان دو فرزند خود وعبد الله بن جعفر وبرخي از خواص شيعه نشسته بود شنيدم كه بدانها مي گـفت: «مردم را در آنچه براي خود بر مي گـزينيد آزاد بگـذاريد، خودتان نيز جانب سكوت و بيطرفي را بيگـريد»[6].
در وصيت نامه اي كه امام علي براي فرزندش حسن و ديگـر فرزندانش بر جاي مي گـذارد هيچ سخني از امامت و خلافت به ميان نمي آيد بلكه آنچنان كه شيخ مفيد در كتاب (الارشاد) آنرا توصيف مي كند: «وصيت امام براي حسن در مورد شيوه رفتار او با خانواده، ديگـر فرزندان و اصحابش و همينطور وقف ها وصدقات است»[7].
 از اينرو مي توان اين وصيت نامه را شخصي و اخلاقي و براي عموم پندگـونه دانست.
اما متن وصيت نامه چنين است: «هذا ما اوصي به علي بن ابي طالب... اينست آنچه علي بن ابي طالب بدان وصيت مي كند: نخستين وصيت من شهادت من به كلمه لا اله الا الله وحده لا شريك له وأن محمداً عبده ورسوله، است (خداي او را با كتاب هدايت و دين حق برگـزيد تا بر تمامي اديان وعليرغم خواست مشركان پيروز گـرداند) ديگـر آنكه (نماز وعبادتهايم و زندگـاني ومماتم در يد قدرت پروردگـار عالم است)[8].
 (اين دستوري است كه پروردگـارم برايم معين كرده ومن يكي از مسلمانانم) وصيت من به تو اي حسن وتمامي فرزندانم وخانواده ام و هر كسي كه نامه مرا مي خواند اينست كه از پروردگـارتان بترسيد و مواظبت كنيد كه (در هنگـام مرگ جز اسلام ديني نپذيريد) و (همگـي به ريسمان خداوند چنگ بزنيد تا پراكنده نشويد) زيرا كه من از رسول خدا (صلى الله عليه وسلم) شنيدم كه مي فرومد: آشتي ميان يكديگـر از عامه روزها و نمازها بر تر است. و لا حول ولا قوة الا بالله. بابستگـان خود ارتباطي نيكو داشته باشيد (صله رحم كنيد) تا حساب روز قيامت بر شما آسان گـردد. خداي را.. خداي را در يتيمان، مواظبت كنيد كه مبادا آنان گـرسنه بمانند. مگـذاريد كه آنان ضايع شوند. خداي را.. خداي را در همسايگـان كه رسول خدا (صلى الله عليه وسلم) آنقدر براي نيكوئي به آنان وصيت مي فرمود كه خيال كرديم مي خواهد آنان را در ارث شريك سازد. خداي را.. خداي را در قرآن، مگـذاريد كه ديگـران در عمل به آن از شما سبقت جويند. خداي را.. خداي را.. در خانه خدا (كعبه) مگـذاريد كه خالي شود زيرا كه در آن صورت از ديداري بزرگ محروم خواهيد بود. خداي را.. خداي را.. در بزرگـداشت رمضان، زيرا كه روزه گـرفتن در آن شمارا از آتش (جهنم) به بهشت رهنمون خواهد ساخت. خداي را.. خداي را.. در جهاد در راه خدا، آن را با دست وبا زبان واموالتان بجا بياوريد. خداي را.. خداي را.. در زكات كه زكات خشم خداوند را فرومي نشاند. خداي را.. خداي را.. در رعايت حقوق نسل پيامبر، مگـذاريد كه در حضورتان ستمي بر آنان وارد شود. خداي را.. خداي را.. در بردهائي كه مالك آن هستيد.
در رفتارتان – جانب انصاف را بگيـريد- وبه ملامت خرده گـيران توجه نكنيد تا ستم دشمنانتان با دفاع دوستانتان دفع شود وهمانطور كه پروردگـار به شما دستور داده (با مردم گـفتاري نيكو و نرم داشته باشيد). امر بمعروف ونهي از منكر را هرگـز فراموش نكنيد و بدانيد اگـر بدان عمل نكنيد بدترين و پسترين افرادتان بر شما مسلط خواهند شد وآنگـاه دعاي خير نيك انديشان شما نيز مستجاب نخواهد شد.
اي فرزندانم! شما را به فداكاري در كار توصيه مي كنم و از زياده خواهي و پراكندگـي و تضعيف يكديگـر بر حذر مي دارم (براي نيكو كاري و پرهيز گـاري با همديگـر همكاري كنيد و از همكاري در گـناه و ستم و تعدي بپرهيزيد. از خداي بترسيد كه او سخت كيفر بدارد. بر شما بدرود مي گـويم و رحمة الله وبركاته»[9].
وصيت نامه ارزشمند امام با تمام جنبه هاي اخلاقي غني خود، نقشي در نامزد كردن امام حسن و يا شخص ديگـري ايفا نكرده است چرا كه در ديدگـاه امامان اهل بيت وظيفه تعيين جانشين، نه به وصيتنامه و انتصاب از پيش بلكه به اراده جمعي و شورائي افراد صلاحيتدار مربوط ميشود.
 
امام حسن وشوري
ابن ابي الحديد در كتاب خود (شرح نهج البلاغة) مي گـويد: آنگـاه كه علي (ع) وفات يافت، عبد الله بن عباس بن عبد المطلب از مردم چنين دعوت كرد: اميرالمؤمنين وفات يافت و فرزند خلفي از او به جاي مانده است، اگـر دوست داريد او نيز دعوت شمارا اجابت خواهد كرد، و اگـر نپسنديد هيچ كس را بر هيچ كس ديگـر حجتي ندارد. مردم از شنيدن اين گـفتار به گـريه آمدند وگـفتند: بلي.. ايشان بيايند»[10].
از آنچه ذكر شد چنين بر مي آيد كه امام حسن در دعوت مردم براي بيعت از هيچ حديث منصوص از رسول اكرم (صلى الله عليه وسلم) ويا از پدرش سود نجسته است. ابن عباس نيز هنگـامي كه از منزلت و فضائل امام حسن ياد مي كند هر چند به مردم يادآوري مي كند كه او فرزند دخترِ پيامبر و وصي امير مؤمنان است اما مبناي استدلال او براي دعوت به بيعت، نصّ وامامت تعيين شده را ملاك نمي داند.
اين موضوع نشان مي دهد كه امام حسن بيش از هر چيز به اراده جمعي مردم در انتخاب امام اهميت مي دهد. اين موضوع يعني اهميت دادن فراوان به امر شوري در نگـارش و تنظيم بندهاي معاهده صلح با معاويه تجلي پيدا مي كند.. «معاويه حق ندارد كه پس از خود خلافت را براي كسي معين كند بلكه امر تعيين خليفه بصورت شوري در ميان مسلمانان خواهد بود...»[11].
بنا بر اين اگـر خلافت و امامت آنچنانچه نظريه اماميه مي گـويد با نص و از سوي خدا و با احاديث پيامبر تعيين مي شود چگـونه امام حسن – تحت هر شرايطي كه باشد – از آن صرف نظر مي كرد. چگـونه ايشان پس از صلح هم خود با معاويه بيعت كرد و هم از اصحاب و شيعه خود خواست كه به بيعت معاويه در آيند. چرا ايشان به تعيين امام حسين بعنوان امام اقدام نكرد. اينها همه شواهدي است كه نشان مي دهد امام حسن تنها راه گـزينش از طريق شوري را مبناي عمل خود قرار داده بود.
 
امام حسين وشوري
مي دانيم كه امام حسين (ع) پس از وفات يافتن برادرش نيز بر بيعت معاويه كه دنبال معاهده صلح حاصل شده بود همچنان تا مرگ معاويه متعهد ماند. گـفته مي شود كه پس از وفات امام حسن از ميان شيعيان اهل كوفه پيشنهادات و دعوتهائي از ايشان بعمل آمد تا رهبري جنبشي را بر عليه معاويه بدست گـيرد اما ايشان در پاسخ با اشاره به معاهده صلح و نافذ بودن آن، نقض تعهد را مجاز ندانست. اما معاويه خلافت را براي فرزندش يزيد منحصر كرد. امام از بيعت با يزيد سرباز زد و براي اصلاح امر امّت و جلوگـيري از اين انحراف بزرگ بپاخاست ودر عراق با وجود تعداد اندك طرفداران با لشكر ستم رويارو شد، و در سال 61 هجري در كربلا بشهادت رسيد. شيخ مفيد اين امر را صريحا ذكر مي كند كه امام حسين در زمان معاويه از كسي براي بيعت خود دعوت نكرد و علت اين امر را در تقيه و لزوم وفاداري به عهد و استفاده از فرصت آتش بس ِ حاصل از معاهده، تفسير مي كند[12].
در تمامي سرگـذشت رويداد كربلا، ما شاهدي براي تاييد نظريه (نصّ) نمي يابيم. نه دعوت شيعيان كوفه از امام ونه پاسخهاي مكتوب امام علت قيام را تثبيت (امامتِ منصوص) قلمداد مي كند. شيخ مفيد در (الارشاد) مي نويسد: «شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد الخزاعي گـرد آمده و از شنيدن خبر هلاكتِ معاويه خداي سپاس گفتند. سليمان بن صرد به آنان گفت: حسين پس از هلاكت معاويه از بيعت با اين قوم سرباز زده و به مكه در آمد وشما شيعه پدرش هستيد. پس اگـر كه خود را عملاً ياور او مي دانيد و حاضر هستيد با دشمنان تا مرز فداكاري و قرباني شدن به جهاد و مبارزه برخيزيد پس براي او دعوت بنويسيد و او را آگـاه كنيد اما اگـر از ضعف و شكست در هراس هستيد، پس هشدار! كه اين مرد را با دعوت خود فريب ندهيد. پس آنان يكايك گـفتند: ما در مقابل دشمانش پيشمرگ او خواهيم بود. او گـفت: پس بنويسيد وآنان نيز چنين نوشتند:
- به حسين بن علي از سوي سليمان بن صرد، مسيب بن نجيه و رفاعة بن شداد البجلي و حبيب بن مظاهر و پيروان مؤمن ايشان و عموم مسلمانان كوفه: سلام بر تو، خداي را در پيشگـاه تو سپاس مي گـوئيم كه جز او خدائي نيست.. اما بعد: سپاس خداي را كه كمر دشمن جبار منش وسركش تو را شكست، دشمني كه به نا حق مسلط شد وسرنوشت امت را در قبضه خود گـرفت و در آمدهاي بيت المال را تصاحب نمود. با خودخواهي امر و نهي كرد، نيك انديشان را به قتل رساند و زشت سيرتان را بر مردم چيره كرد. مال و ثروتي را كه از آن خدا بود در ميان ثروت اندوزان و دولتمردان جبار متمركز كرد. نفرين خدا بر او باد.
ما امام و پيشوائي نداريم، پس به سوي ما آي. شايد خداي متعال تو را وسيله اي براي اجتماع ما بر سرِ حق قرار دهد. و بدان كه نعمان بن البشير (والي امويان در كوفه) هم اكنون در قصر خود پناه گـرفته و بر اوضاع چيره نيست. كسي با او ملاقات نمي كند و كسي از ما براي نماز عيد هم به او اقتدا نمي كند. اگـر بدانيم تو به سوي ما مي آئي، ما بيدرنگ او را به سوي ديار شام خواهيم راند».
وپاسخ امام چنين بود:- «از حسين بن علي به مردمان مؤمن و مسلمان.. اما بعد من آخرين بار نامه هاي شما را از دست هاني وسعيد دريافت كردم و از آنچه ذكر نموديد و خواست همگـي شما بود چنين فهميدم كه ما امام و پيشوائي نداريم پس به سوي ما آي تا خداوند تو را سبب اجتماع ما به گـرد حق و هدايت قرار دهد» بنا بر اين من، برادرم و پسر عموي مورد اعتمادم مسلم بن عقيل را براي شما مي فرستم. پس اگـر او براي من گـزارش كند كه اتفاق رأي همگـان و همينطور خواص صاحبان فضل و اهل نظر برهمان موضوعي قرار گـرفته كه در نامه هايتان آمده است پس من ان شاء الله بزودي نزد شما خواهم آمد. به جان خود سوگـند مي خورم كه امام كسي است كه با كتاب خدا حكم كند، داد را بر پا دارد، بر دين حق متعهد باشد وخود را وقف خشنودي پروردگـار بداند. والسلام».
ملاحظه مي كنيم كه مفهوم «امام» در نزد امام حسين شخص معصومي كه از سوي خداوند از پيش تعيين شده نيست، بلكه «حكم به كتاب خدا، برپائي عدل و بطور خالص خود را وقف كردن» صفت هاي اصلي امام را تشكيل مي دهد. همچنين از روي نامه امام اين امر را آشكارا در مي يا بيم كه مطالبه او به خلافت، بدليل «فرزند امام بودن» نيست، از اينروست كه امام حسين خود نيز امامت را به هيچ يك از فرزندانش منتقل نمي كند وحتي وصيت نامه خود را نه به نام تنها فرزند باقيمانده اش (علي بن الحسين)، بلكه به نام خواهرش زينب و دخترش فاطمه قيد مي كند. اين وصيت آنچنانكه تاريخ ذكر مي كند وصيت نامه ايست عادي كه به امور خانوادگـي ومالي احتصاص دارد و بكلي از موضوعات مربوط به خلافت و امامت خالي است.
آنچه بيشتر، نشان دهنده عدم رواج نظريه (امامت الهي) در آن زمان است، اشاره نكردن امام علي بن الحسين به چنين موضوعي در خطبه مشهور خود هنگـام اسارت در شام است. او در مسجد اموي و در برابر يزيد حاكم ستمگـر، شجاعانه فرياد برآورد: «اي مردم.. ما – اهل بيت- از شش صفت نيكو بر خوردار هستيم، وبه هفت فضيلت بر ديگـران بر تري يافتيم. ما از علم و بردباري، بخشش و فصاحت و از شجاعت و محبت قلبهاي مؤمنين بر خوردار شديم. و اما فضيلت هاي خاص ما اينست كه پيامبر و افرادي چون صدّيق، طيار، شير خدا، شير رسول خدا و دو سبطِ اين امت از ما هستند». و سپس چنين به ذكر فضائل امام علي – نياي خود – ميپردازد: «من فرزند صالحترين مؤمنان، وارث پيامبران، يعسوب مسلمانان، نور مجاهدان و شكست دهنده ناكثين و قاسطين ومارقين هستم. اوست كه با پايداري در اعتقاد و استواري در جهاد، لشكر احزاب را پرا كند. او پدر سبطين اين امت، علي بن ابي طالب است».
در اين سخنراني كه امام سجاد اصولاً در پي بيان فضائل خويش بر آمده و شجاعانه و بدور از هرگـونه تقيه مي خواهد در ميان حقانيت و برتري خويش را بازگـو كند، اشاره اي به موضوع (وصيت و امامت الهي) در ميان نيست. حتي ايشان اين موضوع را كه (امامت مشروع ومفترض الطاعه) پس از پدرش از آن اوست، ذكر نمي كند. آيا مي توان اين همه را حمل بر تقيه وترس ايشان تفسير كرد؟.
 
دوري جستن امام سجاد از امر سياست
مي دانيم كه امام علي بن الحسين پس از واقعه حره رسماً با يزيد بيعت مي كند.
 و از پذيرش رهبري شورشيان كه از او براي انتقامخواهي از خون امام حسين و برپا داشتن يك انقلاب دعوت مي كردند، پرهيز مي كرد. او در هيچ جائي براي امامت خويش دعوت بعمل نياورد و با عموي خود (محمد بن الحنفيه) كه ادعاي امامت او در آن عصر مطرح بود منازعه نكرد. شيخ صدوق در اينباره مي گـويد:  «ايشان چنان از مردم عزلت جستند كه با كسي ديدار نمي كرد و تنها برخي از اصحاب خواص به ديدار وي مي رفتند. او چنان مشغول انجام عبادتهاي خويش بود كه از علم او جز اندكي بهره نيافتم»[13].
حتي شيخ صدوق در مواردي به افراط نيز دچار شده وچنان امام سجاد را توصيف مي كند كه گـويا ايشان، شيعيان را به خضوع و اطاعت محض از حاكم دعوت مي كرد تا دچار خشم سلطان نشويد. وگـويا حتي ايشان  طرفداران قيام و جنبش را متهم مي كرد كه مسؤوليت ستمگـري سلطان نتيجه اقدامات آنهاست. (الصدوق، الامالي ص 6 39).
 
انتخاب سليمان بن صرد الخزاعي به پيشوائي شيعيان
پس از واقعه كربلا و در آن هنگـام كه خلاي رهبري در ميان شيعيان كوفه سخت چشمگـير بود، اجتماعي از شيعيان كوفه در حضور پنج تن از سرانِ آنها صورت گـرفت كه نتيجه آن، انتخاب سليمان بن صرد خزاعي (براي نخستين بار شخصي از خارج اهل بيت) به پيشوائي بود. در اين جمع مسيّب بن نجيبه سخناني چنين به زبان مي راند: «اي قوم كسي را از ميان خود به ولايت برگـزينيد زيرا كه ناگـزيريد به پيشوائي اقتدا كنيد و به گـرد پرچمي در آييد». رفاعه بن شداد نيز پس از او گـفت: «گـفتي كسي را به ولايت برگـزينيد تا به او اقتدا كنيد وبه گـرد پرچم او متحد شويد. رأي ما نيز همين هست. اگـر تو بپذيري، آن مردي باشي كه توصيف كردي، اين مورد رضايت ما هست و اگـر رأي شما و رأي اصحاب ما چنين باشد كه ولي ما در اين امر شيخ الشيعه صحابه رسول خدا و مسلمان با سابقه سليمان بن صرد باشد، اين هم بسيار نيكو است و ما به نيك انديشي او اطمينان كامل داريم». سپس عبد الله بن وال و عبد الله بن سعد به سخن در آمدند و از وي ستايش كردند.. سر انجام مسيّب بن نجيبه گـفت: «تصميم درستي گـرفتيد، موفق باشيد، من هم نظر شما را مي پذيرم، ولايت امر را به سليمان بن صرد واگـذاريم»[14].
چنانكه مي دانيم سليمان بن صرد پس از اين انتخاب جنبشي را براي انتقامخواهي از مسببين واقعه كربلا سازماندهي كرد كه به (جنبش توابين) مشهور شد.
 
امامت محمد بن الحنفيه
آن هنگـام كه مختار بن عبيده الثقفي حركت خود را – باز هم با عنوان خونخواهي امام حسين- سامان داد، نامه اي به امام سجاد فرستاد و آمادگـي خود را براي بيعت با او، و اعلام آشكار امامت ايشان نشان داد و پول فراواني را نيز براي امام فرستاد، اما امام سجاد از پذيرش دعوت او امتناع كرده و حتي پاسخ نامه وي را نداد.
 مختار از ايشان مأيوس گـشته دعوت مشابهي را از عموي امام سجاد (محمد بن الحنفيه) ارسال داشت. [15] بدين ترتيب محمد بن حنفيه عملاً زمام رهبري شيعه را در آن برهه از زمان بدست گـرفت و از قيام مختار در كوفه حمايت كرد. ممانعتي نيز از سوي امام سجاد در اين خصوص ديده نشد.
همواره ديده شده است كه اهل بيت حق امت مسلمانان را در تعيين ولي امر زمان خود و ضرورت نظر خواهي شورائي را به رسميت شناخته و استفاده از زور براي تسخير قدرت را محكوم و نكوهش مي كردند. حديثي از امام رضا از قول پيامبر (صلى الله عليه وسلم) و با سلسله روايت امامان در كتاب شيخ صدوق (عيون اخبار الرضا) چنين مي گـويد: «من جاءكم يريد أن يفرق الجماعة ويغصب الأمة أمرها ويتولي من غير مشورة فاقتلوه، فإن الله عزوجل قد أذن ذلك». يعني: «اگـر كسي به نزد شما آمد كه قصد تفرقه افكندن بر رأي متفق جماعت داشته باشد تا ولايت امرِ امت را بدون مشورت غصب نمايد او را بقتل برسانيد. خداوند عزوجل اجازه چنين كاري را داده است[16].
 وما در اين حديث والاترين و آشكارترين پيام صريح ديدگـاه اهل بيت در ايمان به شيوه شورائي را مشاهده مي كنيم. و اگر آنها مردم را دعوت به طاعت خويش مي نمودند، آن از باب اعتقاد به برتري و اولويت خود نسبت به «خلفاء» كه با موازين قرآن و عدل و دين راستين رفتار نمي كردند، بوده است.
از اينرو و با تبعيت از چنين فهمي از امر ولايت، گـروهي از نخستين نسل شيعه بويژه در قرن اول هجري بنا به گـفته نوبختي (از نخستين مورخان شيعه) مي گـفتند: «علي (ع) بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وسلم) بسبب علم و فضيلت و سابقه اي كه بر همگـان برتري داشت. و در شجاعت، كرم و پرهيزگـاري هيچ كس را ياراي او نبود، اما با اين همه امامتِ ابو بكر و عمر و عثمان را به رسميت مي شناختند. آنان مي گـويند: كه علي (ع) داوطلبانه با آندو بيعت كرده و از حق خود گـذشته است، پس ما نيز به آنچه مسلمانان بدان راضي شدند خشنوديم. بر ما روا نيست كه انديشه ديگـري را بپذيريم. ولايت ابو بكر با تسليم وبيعت علي ديگـر گـمراهي به شمار نمي رود»[17]. و باز هم به نقل از كتاب نوبختي (فرق الشيعه) فرقه ديگـري از شيعه مي گـويد: «علي برترين مردم است زيرا كه با فرستاده خدا پيوندي نزديك دارد وسابقه وعلم او بيش از ديگـران است. اما مردم آزاد بودند كه ديگـري را به ولايت برگـزينند وچنانچه شخص برگـزيده شده به وظايف خود به خوبي عمل كند ولايت او مجزي است. ولايت كسي كه از سوي خودِ – مردم- برگـزيده شود حتما راه هدايت و رشد و اطاعت از معبود است. اطاعت از وي نيز مانند اطاعت از معبود واجب است»[18].
گـروهي ديگـر مي گـفتند: «امامت علي بن ابي طالب هنگـامي قابل قبول است از وقتي كه ايشان از مردم براي اينكار دعوت خود را آشكار كرد»[19].
از حسن بن حسن بن علي، بزرگ خاندان ابو طالب در عهد خود پرسيدند: مگـر فرستاده خدا نگـفتند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» گـفت: بلي، اما به خداي سوگـند منظور پيامبر از اين سخن، امامت و حكومت  نبوده است و اگـر چنين مي خواست به صراحت بيان مي فرمود[20].
عبد الله فرزند حسن بن حسن نيز عقيده داشت: «امتيازي در امر خلافت براي ما اهل بيت بيش از ديگـران وجود ندارد. هيچ امام مفترض الطاعه اي در ميان خاندان اهل بيت از سوي خدا تعيين نگـشته است». عبد الله، اين امر را كه امامت علي از سوي خدا نازل شده، نفي مي كرد[21].
مي توان از مجموعه سخنان گـفته شده نتيجه گـرفت كه در ميان نسل اول شيعه انديشه موروثي بودن قدرت و انحصار قدرت و امامت در اهل بيت ومستند بودن امامت به (نصّ) آنچنان كه در دوره هاي بعد متداول شد، اعتباري نداشت. از اينرو ديدگـاه نسل اول شيعه در آن هنگـام نسبت به شيخين (ابو بكر و عمر) مثبت بوده است. آنان شيخين را «غاصبان» خلافت نمي دانستند بلكه بر اين اعتقاد بودند كه پيامبر امر را به شوري واگـذاشت. وبه شخص معيني وصيت نفرمودند. براي اين بود امام صادق شيعيان را امر به تولي شيخين مي كردند.

فصل دوم
از شوري تا.. حكومت موروثي
ديدگـاه كيسانيان
تاريخ نگـاران نخستين شيعه مانند نوبختي، اشعري قمي وكشي، اولين هسته هاي تحول فكري در ميان اصحاب اميرمؤمنان علي (ع) را به شخصي به نام (عبد الله بن سبأ) نسبت داده اند. گـفته مي شود كه اين شخص ابتدا يهودي بوده و به دين اسلام روي آورد. نوبختي درباره ابن سبأ مي گـويد: «او نخستين كسي است كه به واجب بودن امامت علي آشكارا دعوت مي كرد. ابن سبأ در دوران يهودي گـري اش قائل به وصي بودن يوشع بن نون پس از موسي بود. پس از گـرويدن به اسلام نيز علي را وصي رسول خدا مي دانست. او آشكارا از دشمنان علي اظهار بيزاري مي كرد و با مخالفانش به مجادله مي پرداخت و به ابو بكر و عمر وعثمان و ديگـر صحابيان آشكارا ناسزا مي گـفت»[22].
گـذشته از اين موضوع كه عبد الله بن سبأ چگـونه شخصيتي است و اينكه آيا وجود خارجي داشته يا خير، مي توان گـفت كه مورخين شيعه پيدايش انديشه خاص سياسي تشيع را با همين موضوع وصيّت مستند پيامبر به امام علي (ع) مرتبط مي دانند، وصيتي كه بيشتر جنبه شخصي و روحاني داشت، اما مورخان با افزودن جنبه سياسي آنرا شبيه وصيت موسي به يوشع بن نون دانستند. گـفتني است كه وصيت موسي منجر به موروثي شدن كهانت در ميان قوم يهودي وانحصاري شدن آن در فرزندان و نوادگـان يوشع شد.
در دوران خلافت امام علي نظريه (وصيت) بعنوان مبناي مشروعيت در مسأله خلافت پيروان چنداني نداشت. امام علي نيز خود با كساني كه ولايت او را با يوشع مقايسه مي كردند به شدت مخالفت مي كرد، ولي اين جريان زماني زمينه رشد يافت كه معاويه خلافت را به فرزندش يزيد واگـذار كرد. بدين ترتيب امر خلافت از اين پس صورتي موروثي به خود گـرفت. در مقابل، طرز تفكري كه در ميان اقليتي از شيعه مورد قبول بود از اين پس رواج بيشتري يافت. در اين دوران نيز امام حسن وامام حسين با ترويج اين فكر روي موافقي نشان ندادند. از اينرو تا پيش از واقعه كربلا مسأله رهبري در ميان پيروان شيعه هنوز صورتي موروثي ومبتني بر (وصيت) بخود نگـرفته بود.
پس از واقعه كربلا و اوج گـرفتن احساسات پيروان اهل بيت، مسأله كسب رهبري مبارزه اهميت بيشتري يافت. با توجه به اين امر كه امام سجاد از مسائل سياسي كناره گـيري مي كرد، از اينرو گـروههائي از شيعه كه مشهور به تندروي بودند به تبعيت محمد بن الحنفيه فرزند ديگـر امام علي (ع) و نيز (وصي) آن، در آيند. از جمله اين گـروهها، سبئيان بودند (پيروان عبد الله بن سبأ، از غلات شيعه) كه در صفوف كيسانيان رخنه كرده و در قيام مختار ثقفي كه در كوفه بپاخاسته بود شركت جستند. آنان بر اين عقيده بودند كه امر ولايت بر مبناي وصيت امام علي به محمد بن الحنفيه اختصاص دارد.
مي دانيم كه مختار ثقفي بر اين ادعا برد كه او به دستور محمد بن الحنفيه امام مشروع زمان خود، از قاتلان امام حسين انتقام مي گـيرد. اين نكته نيز گـفتني است كه مختار هرگـز خلفاي پيشين يعني ابو بكر و عمر را تكفير نمي كرد بلكه تنها به لشكريان صفين وجمل صفت كفر نسبت مي داد[23].
اشعري قمي در اين زمينه مي گـويد: «كيسانيان منسوب به كيسان فرمانده گـزمه هاي مختار هستند. اوست كه بيش از همه مختار را تشويق به انتقام از شركت كنندگـان در قتل امام حسين مي كرد و او بود كه به تعقيب يكايك آنان مي پرداخت. كيسان كه رازدار مختار بود ونفوذ فراواني در نزد او داشت بسيار افراطي تر عمل مي كرد. او مختار را وصي محمد بن الحنفيه و والي او در منطقه كوفه مي دانست و آشكارا به خلفاي پيشين نيز همانند صفينيان و لشكريان جمل نسبت كفر مي داد[24].
عليرغم سقوط زود هنگـام دولت مختار، پيروان جنبش كيساني همچنان رهبري روحاني خود را در شخصيت محمد بن الحنفيه جستجو مي كردند، و اين انديشه را تبليغ مي كردند كه امامت در محمد بن الحنفيه و فرزندان او منحصر گـشته است[25].
گـفته مي شود كه محمد بن الحنفيه در هنگـام وفات فرزند خويش عبدالله (ابو هاشم) را پس از خود امير شيعه خواند و او را توصيه كرد كه در صورت بروز شرايط مساعد، به طلب امر خلافت براي خود بپردازد[26].
بدين ترتيب در سالهاي پايان قرن اول هجري ابو هاشم رهبري بدون رقيب عموم شيعه را بدست گـرفت. پس از مرگ او جنبش كيسانيان به گـرايش هاي متعددي منقسم شد كه هر كدام رهبري را بنا به وصيتي كه گـويا از او در دست داشتند از آن خود مي دانستند، چنانچه عباسيان كه در اين دوره زماني با صفوف اين دسته از شيعيان در مبارزه با امويان هم عقيده بودند، نيز ادعا كردند كه ابوهاشم وصيت كرده است كه محمد بن علي بن عبد الله بن عباس پس از او براي طلب خلافت قيام كند، و اين وصيت را گـويا در حضور شماري از شيعيان ادا كرده بود. محمد بن علي نيز در تمام طول زندگـي خود به دعوت پرداخت و پس از مرگ رهبري شيعه را به ابراهيم الامام (پيشواي مشهور عباسيان) سپرد[27].
گـروهي ديگـر از شيعه كه به نام (جناحيون) شهرت داشتند، مدعي شدند كه ابو هاشم به عبد الله بن معاويه بن جعفر بن ابي طالب وصيت كرده است. اين شخص در سال 128 هجري در كوفه قيام كرد وقلمرو دولت خود را كه همزمان با دوره پاياني حكومت امويان بود، تا سرزمين فارس گـسترش داد.
(حسنيون) گـروه ديگـري از شيعه، امامت را همچنان در خاندان امام حسن منحصر مي دانستند. رهبري اين گـروه با محمد بن عبد الله بن الحسن بن الحسن مشهور به (ذو النفس الزكيه) بود.
بهر حال مي توان گـفت كه پيدايش گـروههاي مختلف شيعه و پايه هاي فكري اين گـروهها در سالهاي پاياني قرن اول وآغازين قرن دوم هجري پيرامون همين مسأله (وصيت) دور مي زد. ناگـفته پيدا است كه منشأ همه آنها همان (وصيت) عادي وشخصي پيامبر به امام علي بود كه كم كم جنبه سياسي به خود گـرفت وهر گـروهي عقيده پيدا كردند كه اين وصيت به شخص ويژه اي مانند محمد بن الحنفيه يا ابو هاشم.. اختصاص دارد. بدين ترتيب مشروعيت رهبري سياسي نيز در گـروهي خاص منحصر مي شد.
ديدگـاه وعملكرد سياسي امام باقر
در گـرما گـرم اوج گيـري تدريجي نهضت هاي شيعي براي سازمندهي تهاجم عليه سلسله اموي و گـسترش رقابت سياسي ميان مدعيان امامت در ميان شيعيان، امام محمد باقر پس از وفات پدرش در سال 94 هجري وارد صحنه كشمكش سياسي وفكري آن روز جهان تشيع شد.
او ابتدا به مبارزه اي جدي براي كسب رهبري با ابو هاشم وپيروان او پرداخت تا ثابت كند كه امامت تنها از آن فرزندان فاطمه ودر خاندان حسين منحصر مي باشد، وبجز آنها هركس كه ادعاي امامت كند بر خدا دروغ بسته است، هرچند كه او از فرزندان علي نيز باشد[28].
امام محمد باقر براي بدست گـرفتن رهبري سياسي شيعه شعار اصلي زمان خود را يعني خونخواهي واقعه كربلا را مبناي كار خود قرار داد. ايشان همواره آيه مشهور ﴿وَمَن قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً﴾. [الاسراء: 33]. «هر كس كه مظلومانه به قتل رسيد خداوند نيروئي به وارثان او – جهت خونخواهي – خواهد بخشيد». را به عنوان شعار اصلي اعلام مي نمود. همچنان ايشان در تفسير آيه: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾. [الأحزاب: 6]. «پيامبر بر تمام مؤمنان ولايت دارد و اختيار نفس آنان بيشتر از خودشان نيز حق است، همسران او مادران مؤمنان به شمار مي روند و خويشاوندان شايسته تر از ديگـران هستند». مي فرمود كه شأن نزول اين آيه در خصوص فرمانروائي و امامت است و مصداق آن نيز فرزندان امام حسين هستند. از اينرو ما – خاندان امام حسين – مصداق واقعي (أولي الأمر) هستيم. پس نه خاندان جعفر بن ابي طالب ونه عباس (عموي پيامبر) و نه هيچ طايفه ديگـري از خاندان قريش در (ولايت أمر) سهمي ندارند، حتي فرزندان امام حسن. هيچ يك از منسوبين به پيامبر بجز ما در اين امر ذيحق نيستند[29].
در زمينه اي ديگـر از ايشان نقل شده است كه «خداوند عمويم حسن را بيامرزد.. او چهل هزار شمشير، از پيروان را در نيام كشيد وبه معاويه تسليم كرد.. وامام حسين تنها با هفتاد تن قيام كرد.. پس چه كسي براي خونخواهي او اولي تر از ما مي باشد؟ بخدا سوگـند ما داراي حق ولايت امر هستيم. قائم از ماست چنانكه سفاح ومنصور نيز از ما هستند.. خداوند نيز مقرر فرموده است كه ﴿وَمَن قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً﴾. پس پيروان واقعي حسين بن علي و بر دين او تنها ما هستيم»[30].
از سوي ديگـر عبد الله بن الحسن بن الحسن (پدر محمد ذي النفس الزكيه) صراحتاً با انحصار امامت در خاندان امام حسين مخالفت مي ورزيد چنانچه در جائي مي گـفت: «چگـونه است كه امامت تنها در فرزندان حسين منحصر شد و فرزندان حسن از آن محروم شدند؟! مگـر هر دو از سوي پيامبر به عنوان (سيدا شباب أهل الجنة) لقب نگـرفتند؟! پس اين دو از نظر برتري يكسان هستند با اين تفاوت كه امام حسن چون برادر بزرگـتر بودند پس مي بايست امامت در خاندان كسي قرار مي گـرفت كه برتري بيشتري داشته باشد[31].
البته امام باقر براي اثبات حقانيت خود علاوه بر موضوع اولويت خاندان خود در خونخواهي امام حسين، به موضوع ديگـري نيز تكيه مي كرد، و آن به ارث بردن سلاح و شمشير پيامبر اكرم است چنانچه مي گـفت: «اين شمشير در ميان امت ما همان نقش و ويژگـي تابوت در ميان امت بني اسرائيل را دارا مي باشد. پس همچنانكه در ميان آن قوم هر جا كه تابوت دست بدست مي شد، ملك و پيامبري نيز همانجا عيان مي شد، در ميان قوم ما نيز هرجا كه شمشير پيامبر باشد، علم و دانش نيز همانجا خواهد بود»[32].
ايشان براي ردّ نظر كيسانيان اين سؤال را مطرح مي كردند كه «آيا آنها مي توانند بگـويند كه شمشير پيامبر در نزد كيست؟ آيا آنها مي دانند كدام علامت در دو سوي اين شمشير حك شده است؟[33]
محمد بن حسن صفار كه از انديشمندان سرشناس شيعه اماميه در قرن سوم هجري به شمار مي رود مي گـفت: «امام سجاد شمشير خاص پيامبر را در هنگـام وفات به امام باقر دادند. بعدها برادران وي براي تصاحب آن شمشير با امام باقر اختلاف نظر داشتند، اما ايشان تصريح مي كردند كه اگر شما چنانچه حقي در تملك آن داشتيد، هرگز پدرمان اين شمشير را به من نميسپردند»[34].
صفار، ادامه مي دهد: «امام باقر يكي از دلائل حقانيت امام علي در خلافت را همين به ارث بردن شمشير پيامبر مي دانند و امام علي نيز گـويا مالكيت شمشير پيامبر را حجت گـويائي در مقابل طرفداران شوري مي دانستند»[35].
از سوي ديگـر امام باقر به ارث بردن كتابهاي پدر را دليل ديگـري بر امامت خود عنوان مي كردند. كليني مي گـويد: «او در مقابل برادرش زيد كه سعي در سازماندهي مبارزه شيعيان بر ضد امويان داشتند استدلال مي كرد كه آيا تا چه اندازه به مسائل شرعي و فقهي (حلال وحرام) آگـاه است. امام باقر صريحاً زيد را از كوشش براي كسب رهبري نهضت بدون داشتن اندوخته كافي در مسائل (حلال وحرام) بر حذر مي داشت.
يك بار زيد به نزد امام باقر رفت وبا خود نامه هاي زيادي از اهالي كوفه كه بيانگر آمادگـي آنها براي قيام ودعوت از او براي رهبري آنها، برده بود، پس ابوجعفر (امام باقر) به او گـفتند:
- آيا اين نامه ها ابتدا به ساكن از طرف آنها ارسال شده و يا اينكه آنها پاسخي براي دعوت خودت از آنها بود؟
زيد گـفت:
-  بلي، آنها خود به خاطر حقانيت خويشاوندي ما با رسول خدا و به خاطر آنچه خداوند در باره دوستي با ما و واجب بودن اطاعت ما در قرآن ذكر شده و همچنين به خاطر تنگـناها وبلاهائي كه گـريبانگـر ما است، اين نامه ها را ارسال كرده اند.
پس ابو جعفر گـفتند:
-  بلي، خداوند اطاعت ما را بر مؤمنان واجب كرده است و سنت پيشينيان را نيز بر آن قرار داده و آيندگـان را نيز بر همين منوال هدايت مي كند. البته مودت و دوستي اهل بيت از آنِ همه ماست اما اطاعت تنها از آن يك نفر است. بدان كه تقديرات الهي براي بندگـانش با قضا وقدرهاي از پيش تعيين شده وحكمهاي پيوسته و بي برگـشت و در زمانهاي مقدر جاري مي شوند. پس فريب آناني را كه يقين ندارند مخور. آنها هرگـز سرنوشت ترا به غير از آنچه خداوند مقرر كرده نمي توانند تغيير دهند. شتاب مكن، خداوند هرگـز با عجله بندگـانش شتابزده نمي شود. زودتر از آنچه خداوند مقرر كرده براي استقبال بلا بي صبري مكن زيرا كه در اين صورت آن بلاي مقدر ترا شكست خواهد داد.
زيد از شنيدن اين پندها عصباني شد و پاسخ داد:
- معني ولايت اين نيست كه امام در خانه خود بنشيند، پرده ها را بياويزد و از جهاد رويگـردان شود!.. امام كسي است كه بتواند حوزه خود را صيانت كند و در راه خدا به وظيفه جهاد عمل كند و از رعيت خود دفاع كند و خانواده خود را از آسيب مصون دارد.
آنگـاه ابو جعفر گـفت:
-  اي برادر، آيا در مورد آنچه به من نسبت دادي نيك انديشيده اي؟ آيا حجت و دليلي از كتاب خدا و سنت رسول الله نيز بر آن داري؟ بدان كه خداوند هر آنچه را در شرع حرام يا حلال كرده يا امر واجبي را دستور داده و سنتي را نهاده و يا به مثل و قصه اي اشاره داشته، هيچ كدام را بيهوده در شرع نگـنجانده است. خداوند اگـر چه اطاعت از امام را فرض دانسته اما راه شبهه و خطا را نيز بر او بسته و اجازه نداده است كه براي تحقق يك امر نابهنگـامي در جهاد پيشدستي كند.. پس براي هر چيز اجل و زماني از بيش تعيين شده، قرار داده و براي هر اجلي نيز كتابي را نگـاشته است. پس اگـر با بينش و دليل الهي به اين نتيجه رسيدي انديشيده باشي و به يقين كامل رسيده به خود ادامه بده واگـر نه بدان كه حق نداري در راهي قدم بگـذاري كه باشك و شبهه آميخته باشد. هرگـز با قدرت و مُلكي كه هنوز به زوال محكوم نشده، دوران آن سپري نشده و اَجَل آن فرا نرسيده بود، قطعا نشانه هاي آن آشكار مي شد، نظام پيوسته آن از هم مي گـسيخت وفرمانروايان ورعيت چنين ملكي به يكسان به خواري وذلت دچار مي شدند. بر خدا پناه مي برم از امامي كه چنان در شناخت زمان گـمراه شود پيروانش از او دانا تر شمرده شوند.
اي برادر، تو مي خواهي قومي را زنده و هدايت كني كه به آيات خدا كفر ورزيدند و از اطاعت رسول خدا سرباز زده اند؟ از عاقبت سوء به خدا مي سپارمت.. هشدار كه فردا بر سر دارِ كناسه مصلوبت خواهند كرد.
چشمان امام باقر اشك آلوده شده بود. آنگـاه دست به آسمان برد و گـفت:
- خداوندا، ميان ما و آناني كه حرمت ما را هتك و حق ما را انكار و راز ما را فاش كردند و به دروغ خويشاوندي ما را به غير پيامبر جعل كردند و يا چيزي را به ما نسبت دادند كه ما قائل به آن نبوديم، داوري بفرما»[36].
اين گـفتگـو و اين جدال كه براي نخستين بار در كتاب (الكافي) توسط كليني در قرن چهارم هجري نگـاشته شده، هر چـند كه احتمال مي رود زائيده شيوه تبليغ شيعه هاي دوازده امامي بر عليه زيديان باشد، اما به خودي خود آشكار كننده اين امر است كه امام باقر بيش از هر چيز استدلال خود را به علم و ايمان استوار مي سازد و از هرگـونه اتكاء به (نص و وصيت) در مسأله امامت احتراز مي كند.
زيد نيز به نوبه خود ملاك در امامت را مباشرت و مشاركت در قيام و پرهيز از محافظه كاري مي داند نه وصيتي كه از امامان پيشين ويا از پيامبر ذكر شده باشد. او در جائي مي گـويد: «امام آن نيست كه در خانه خود بنشيند، پرده ها را براي حفظ امنيت خويش بياويزد و از جهاد رويگـردان شود. امام كسي است كه بتواند حوزه خود را صيانت كند و در راه خدا به وظيفه جهاد عمل كند و از رعيت خود دفاع كند و خانواده خويش را از آسيب مصون دارد[37].
بدين ترتيب مي توان به اين نتيجه رسيد كه پايه هاي فكري امام باقر در مورد امامت را بيش از هر چيز بر مسائلي از قبيل برخورداري از علم و دانش (حلال و حرام) داشتن شمشير پيامبر (بعنوان نماد پيوستگـي به رسالت) و برخوردار بودن از حق خونخواهي مظلومان، استوار است. اين ديدگـاه در حقيقت همان ديدگـاه فكري عموم شيعيان در آغاز قرن دوم هجري است، ديدگـاهي كه در مقابل و متناقض با ديدگـاهي قرار مي گـيرد كه در قرنهاي اخير بر ادبيات شيعه وارد شده است، چرا كه بينش جديد امامت را بيش از هر چيز به (وصيت ونص) حديث نبوي كه از پيش تعيين شده است، مربوط مي سازد. بر خلاف آن، متون اوليه نشان دهنده اين مطلب هستند كه عموم پيروان شيعه آنچنان واضح و روشن به حق ويژه و از پيش تعيين شده امام باقر نرسيده بودند. حتي مي توان رقابت و كشمكش سياسي را كه براي كسب رهبري ميان خاندان حسني، حسيني، علوي و هاشمي در گـرفته بود به وضوح ديد.
در اين ميان امام باقر موفق شد كه بخش قابل توجهي از نيروي شيعه آن زمان را به پيروي از خود بخواند، اما با وفات او در سال 114 بزودي چند دستگـي دو باره در صفوف شيعه پديد آمد. گـروهي به پيروي از برادر امام محمد باقر (زيد بن علي) در برابر هشام بن عبد الملك – خليفه اموي – در سال 122 هجري بپاخاستند. شعار آنان بر همان نظريه لزوم خويشاوندي امامان با پيامبر، استوار بود. زيد مي گـفت: «خويشان رسول الله (صلى الله عليه وسلم) اولويت بيشتري در ملك و امارت دارند» ويا «ما از شما دعوت مي كنيم كه از كتاب خدا وسنت رسول او پيروي كنيد و به جهاد با ستمگـران بكوشيد و از مستضعفان و محرومان دفاع كنيد و درآمد بيت المال را بطور مساوي و عادلانه در ميان مستحقان تقسيم كنيد و از ما يعني اهل بيت وخويشاوندان پيامبر در برابر دشمنان و غاصبان حق مان طرفداري كنيد»[38].
گـروهي ديگـر به رهبري مغيرة بن سعيد قائل به امامت محمد بن عبد الله بن الحسن مشهور به (ذو النفس الزكيه) شدند كه او نيز از نوادگـان امام حسن بوده وبراي قيام در مقابل امويان در منطقه بصره به گـردآوري نيرو مي پرداخت. گـروه سومي نيز به پيروي از امامت جعفر بن محمد صادق پرداختند[39]. 
ديدگـاه وعملكرد سياسي امام صادق
پس از امام باقر كشمكش و رقابت سياسي گـرايشهاي گـوناگـون شيعه براي كسب رهبري و امامت رو به كاهش نهاد، چرا كه ويژگـي هاي علمي، فقهي و اخلاقي امام جعفر صادق، او را بيش از هر شخص ديگـري شايسته اين مقام معرفي مي كرد. او براي اثبات شايستگـي خود و ايفاي نقش تاريخي و منحصر به فردش، چندان نيازي به (وصيت) و يا حتي توصيه پدر و نياكان نداشت. در كتب شيعه نيز احاديث زيادي در خصوص وصيت براي امامت امام صادق يافت نمي شود. تنها مورد موجود، حديثي است كه امام صادق خود آنرا روايت مي كند. البته اين وصيت نيز بازگـو كننده يك وصيت عادي و خانوادگـي است. امام صادق مي فرمايد: «آنگـاه كه پدرم در بستر بيماري بود از من خواست كه گـواهاني را به حضور بياورم. چهارگـواه را از ميان قريشيان كه يكي از آنان نافع مولي عبد الله بن عمر بود به نزد ايشان بردم وايشان چنين تقرير فرمودند: وصيت يعقوب به فرزندانش – آنچنانكه در قرآن آمده است – اين بود كه خداوند شما را برگـزيده و دين حق و راه راست را به شما ارزاني كرده است، پس قدر آنرا بدانيد و تا دم مرگ به اسلام خود پايبند باشيد. من محمد بن علي به فرزندم جعفر وصيت مي كنم كه پدرش را در لباسي كه با آن نماز روز جمعه را مي گـزارد، كفن نمايد و عمامه او را روي پيكر او بگـذارد، قبر او را به صورت چهارگـوش بسازد و ارتفاع آنرا چهار انگـشت قرار دهد و در هنگـام دفن بندهاي لباس او را بگـشايد.
آنگـاه پدرم براي گـواهان دعاي خير كرد و از آنها خواست كه بروند. من به ايشان عرض كردم: پدر، در اين گـفتار نكته اي نبود كه به شهادت گواهان نياز داشته باشد. گـفتند: دوست نداشتم بگـويند كه من وصيتي براي تو به جاي نگـذاردم. منظور من اين بود كه حجت و دليل، از آن تو باشد، تا ديگـران از تو پيشي نگـيرند»[40].
برخي از روايات منقول از مورخان شيعي مانند صفار و كليني و مفيد حكايت از آن دارد كه امام صادق براي كسب موقعيت بهتر در برابر مدعيان امامت مانند عموي ايشان زيد و پسر عمويش محمد بن عبد الله مشهور به (ذو النفس الزكيه) از همين وصيت نامه به عنوان دليل بهره مي گـرفت. علاوه بر آن به ارث بردن شمشير و زره خاص پيغمبر و همچنان مُهر و پرچم او، نيز از دلايل ديگـري بود كه براي امامت ايشان ذكر مي شد. اما مشكل اين بود كه محمد بن عبد الله (ذو النفس الزكيه) مدعي ديگـر امامت نيز ادعا مي كرد كه شمشير مذكور در نزد اوست. امام صادق به شدت اين مدعا را تكذيب مي كرد. نقل شده است كه ايشان مي گـفتند: «به خدا سوگـند، او دروغ مي گـويند. نه او ونه پدرش شمشير را نداشتند. حتي لحظه اي هم نگـاهش به آن نيفتاده است مگـر اينكه شمشير را احتمالا در نزد علي بن الحسين (امام سجاد) ديده باشد»[41].
در روايتي ديگـر كه در كتاب (الكافي) آمده است، امام صادق با تاكيد بر اين جزئيات بيان مي كند: «من صندوقچه سفيد را دارم.. صندوقچه قرمز كه سلاح در درون آن قرار دارد نيز نزد من است. كسي حق دارد آن را بگـشايد كه بخواهد در راه حق و به خونخواهي براي انتقام از دشمنان بپاخيزد. براي نوادگـان حسن (كه محمد بن عبد الله نيز يكي از آنهاست) هم اين موضوع مانند روز روشن است، اما حسادت و دنيا طلبي آنان را به انكار مي كشاند و آنها چنانچه حقيقت را از راه حق جستجو مي كردند سر انجام بهتري داشتند»[42].
در روايتي ديگـر آمده است «به خدا سوگـند دروغ مي گـويند. رسول خدا دو شمشير داشتند. سمت راست يكي از آنها علامت ويژه اي داشت. پس اگـر راست مي گـويند آن نشان را بگـويند. اما من قصد ندارم پسر عمويم را خوار كنم پس اعلام مي كنم كه نام يكي از اين دو نشان (رسوم) و ديگـري (مخذم) است»[43].
اما براي اثبات داشتن شمشير مذكور، مشكل مدعيان اين بود كه آنها بدليل حاكميت عباسيان و نبود امنيت لازم نمي توانستند سلاح موروثي را آشكارا نشان دهند. از اين رو دلايل ديگـر نيز به همان اندازه مطرح مي شود. امام صادق در مواردي از وصيت نامه پدرش بعنوان دليل ديگـر نيز اشاره مي كند. بعنوان مثال، يكي از اصحاب ايشان به نام عبد الأعلي در باره اشكال امامت سؤالي را مطرح مي كند و امام در جواب فرمودند: «هر موضوع نهاني، حجت آشكاري نيز دارد» و سپس به همين وصيت نامه اشاره كردند.
بررسي روايات مذكور در كتب شيعه مانند صفار و مفيد نشان مي دهد موضوع داشتن سلاح موروثي پيامبر در اين دوران نقش و اهميت قاطعي در كشمكش كسب رهبري وامامت ايفا مي كرد. مثلا امام صادق در جائي مي فرمايد: «سلاح پيامبر در ميان ما همان نقشه (تابوت) در قوم بني اسرائيل را دارد. سلاح پيامبر در نزد هر كس كه بود، بيگـمان امامت نيز به او سپرده شده است. پدرم زره رسول الله (صلى الله عليه وسلم) را بر تن خود كرد و من نيز آنرا پوشيدم. قائم ما نيز آنگـاه كه اين زره را بر تن كند ان شاء الله زمين را از حق پر خواهد كرد».
روايتي ديگـر نيز نشاندهنده اينست كه در كنار داشتن سلاح، برخوردار بودن از علم و دانش نيز نقش بسزائي در تعيين سرنوشت امامت ايفا مي كرد. امام صادق در جائي خطاب به شيعيان خود مي فرمايد: «من دوست دارم با آنها (نوادگـان حسن) اول در موضوع علم جدل كنيد. بپرسيد علم نزد كيست؟ ما پيرو كسي هستيم كه از همه دانا تر است. اما در خصوص (جفر) نيز اگـر در نزد شما (نوادگـان حسن) يافت مي شود، ما با شما بيعت خواهيم كرد، واگـر در نزد ديگـران است، پس به جستجوي آنها بپردازيم».
چنين بر مي آيد كه نوادگـان امام حسن به منظور كسب مقام امامت نيز همان ادعاي برخورداري از علم و (جفر) و سلاح پيامبر مي كردند. آنان همچنان داشتن (مصحف فاطمه) را دليل مشروعيت خود مي دانستند. امام صادق اين موضوع را به مناسبت هاي گـوناگـون تكذيب مي كردند چنانچه در جائي مي فرمايد: «در اين (جفر) يا صندوقچه اسنادي نهفته است كه آشكار كردن آنها به زيان آنان تمام خواهد شد چرا كه آنها حق را بازگـو نمي كنند. اگـر راست مي گـويند مسائل فقهي مطرح شده از سوي امام علي را از درون آن بيرون بياورند. از آنان بپرسيد كه حق خاله ها و عمه ها چيست؟ به آنان بگـوئيد كه (مصحف فاطمه) را نشان بدهند تا وصيت نامه ايشان كه در پشت قرآن ثبت شده معلوم شود. سلاح رسول الله نيز در همان صندوقچه (جفر) است. خداوند مي فرمايد: ﴿قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. اگـر راست مي گـوئيد پس سند و نشانه اي گـويا بياوريد، پس آنان هم بايد چنين كنند»[44].
امام صادق در جائي ديگـر شايستگـي خود را اينگـونه بيان مي كند: «بيگـمان آنچه ما را به مردمان بي نياز مي كند و مردمان را به ما نيازمند مي سازد در دستان ماست كتابچه اي با خط علي و تقرير رسول الله است كه نزد ماست. هفتاد ذراع طول دارد و هر آنچه حلال و حرام است در آن نگـاشته شده است»[45].
امام صادق علمي را كه از آن برخوردار است ارثي مي داند كه از رسول الله و علي بن ابي طالب به او رسيده است. علمي كه «مردمان را به دودمان علي نيازمند مي سازد و آنها را از مردم بي نياز مي كند»[46].
طبيعي است كه ادعاي دو طرف در برخورداري از سلاح، علم، و... نمي توانست نتيجه قاطع را در كشمكش سياسي ببار آورد. امام صادق خود نيز اعتقادي بر آن نداشت كه اين دلايل حجت شرعي كافي را بيان مي كنند، بلكه آنها را تنها نشانه ها و علامت هاي ثانوي مي دانستند. امام صادق هيچگـاه خود را امامي كه اطاعتش بر مردم از طرف خداوند واجب شده نمي دانستند. چنانچه در همان روايت سابق كه به نقل از سعيد السمان وسليمان بن خالد به صراحت ادعاي برخي از شيعيان كوفه را در خصوص (امام مفترض الطاعه) بودن خود تكذيب مي كنند. در اين روايت آمده است كه: «شماري از مردمان كوفه به نزد امام صادق آمدند وگـفتند: يا ابا عبد الله، گـروهي ادعا مي كنند كه در ميان شما اهل بيت امام (مفترض الطاعه) اي وجود دارد، آيا اين سخن درست است؟ فرمودند: خير، من چـنين شخصي را در ميان اهل بيت خود نمي شناسم. گـفتند: يا ابا عبد الله، آنان (ادعا كنندگـان) مردان عمل و زهد و تقوا هستند و مي گـويند كه آن شخص جز خودت شخص ديگـري نيست. فرمود: خودشان بهتر مي دانند چه مي گـويند. من به آنان دستور ندادم»[47].
در نتيجه مي توان گـفت كه امامت امام صادق و بعبارت بهتر، مسأله امامت در ديدگـاه شيعيان اوائل قرن دوم هجري بيشتر يك مسأله سياسي براي تصدي رهبري صفوف شيعه است، نه يك امتياز الهي. چنانچه مي بينيم گـروه وسيعي از پيروان شيعه همزمان با امامت امام صادق به پيروي از عموي او زيد بن علي قيام بزرگ سال 122 هجري كوفه را سازمان داده وپس از زيد نيز امامت فرزندش يحيي بن زيد را پذيرفتند و در قيام ديگـري به سال 128 هجري شركت مي جويند. با شكست اين دو قيام، سه سال بعد نيز قيام دامنه داري به رهبري يكي از افراد خاندان ابو طالب به نام عبد الله بن معاويه بن عبد الله بن جعفر طيار در گـرفت. در اين انقلاب اقشار وسيعي از توده شيعيان از شهرهاي مختلف عراق و همچنين شهرهاي ايران همدان، اصفهان، ري، توس، و ماهان شركت مي كنند. شعار آنان همان شعاري بود كه بر زبان تمام شيعيان آن دوران جاري بود «إلى الرضا من آل محمد، يا براي ياوري خويشاندان رسول بشتابيم». عبد الله بن معاويه توانست بطور نسبي كار خود را گـسترش دهد، او اصفهان را پايگـاه اصلي جنبش ودعوت خود قرار داده و از ميان علويان و عباسيان افرادي را برگـزيد و به هاشميان فرستاد تا از آنها در اداره قلمرو فتح شده اش ياري بجويد. شمار زيادي از آنان نيز دعوت او را اجابت كردند[48].
باشكست اين جنبش بود كه گـروهي از شيعه، محمد بن عبد الله (ذو النفس الزكيه) را كه يكي از نوادگـان امام حسن بود به امامت برگـزيدند. او خود را يك مهدي موعود (امام منتظر) قلمداد مي كرد و بسياري از شيعيان وحتي عباسيان و از جمله سفاح ومنصور (نخستين خلفاي عباسي) پيش از رسيدن به قدرت با او بيعت كردند[49].


[1] - الطبري، ج3 ص 250.
[2]- كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص 182، والمجلسي: بحار الانوار، ج8 ص 555 چاپ قديم.
[3]- الكليني: روضة الكافي، ص 292 و293 والمجلسي: بحار الانوار ج 74 ص 309.
[4]- المرتضي: الشافي ج3 ص 295 وتثبيت دلائل النبوة ج 1 ص 212.
[5]- همان منبع، ص 43.
[6]- المجلسي: بحار الانوار، ج7 باب احاديث تنسب الي سليم غير موجودة في كتابه.
[7]- المفيد: الارشاد، ص 187.
[8]- عبارتهاي داخل پرانتز در اين وصيت نامه نقل آيه هاي قرآن است.
[9]- الحافظ ابو بكر بن ابو الدنيا: مقتل الامام اميرالمؤمنين، ص 42-41، تحقيق مصطفي قزويني.
[10]- ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 8 و ج16 ص 22، والبداية والنهاية ج 8 ص 13 ومروج الذهب، ج 2 ص 44
[11]- المجلسي: بحار الانوار ، ج 44 ص 65 والفتنة الكبري ج2 ص 183.
[12]- المفيد: الارشاد، ص 199-200.
[13]- الصدوق: اكمال الدين، ص 91
[14]- تاريخ طبري، ج7 ص 48
[15]- مسعودي: مروج الذهب، ج2 ص 84.
[16]- الصدوق: عيون اخبار الرضا، ج2 ص 62.
[17]- النوبختي: فرق الشيعه، ص 22 و21 والاشعري القمي: المقالات والفرق، ص 18.
[18]- النوبختي: فرق الشيعه، ص 22 و21 والاشعري القمي: المقالات والفرق، ص 18.
[19]- النوبختي: فرق الشيعه، ص 54.
[20]- ابن عساكر: التهذيب، ج4 ص 162.
[21]- الصفار: بصائر الدرجات، ص 153 و156.
[22]- نوبختي/ فرق الشيعه، ص 22، الاشعري القمي: المقالات والفرق، ص 19، الكشي: الرجال، محمد زين الدين: الشيعه في التاريخ، ص 172.
[23]-  الاشعري القمي: المقالات والفرق، ص 22 21.
[24]- همان منبع.
[25]- المفيد: الفصول المختاره، ص 240.
[26]- ابن قتيبه: الامامة والسياسة، ج2 ص 130.
[27]- ابن قتيبه: الامامة والسياسة، ج2 ص 132-131 والاشعري القمي: المقالات والفرق، ص 65، تاريخ يعقوبي، ج3 ص 40 والاصفهاني: مقاتل الطالبيين، ص 126 والمسعودي: التنبيه والاشراف، ص 292.
[28]- الكليني: الكافي، ج2 ص 372.
[29]- علي بن بابويه الصدوق: الامامة والتبصرة من الحيرة، ص 178.
[30]- العياشي: التفسير ج2 ص 291.
[31]- الصدوق: اكمال الدين، ص 210.
[32]- الصفار، محمد حسن، بصائر الدرجات، ص 176.
[33]- همان، ص 178.
[34]- همان، ص 180.
[35]- همان، ص 181.
[36]- الكليني، الكافي ج1 ص 305 و ص257.
[37]- الكليني، الكافي ج1  ص257.
[38]- الكوفي، فرات بن ابراهيم: التفسير، ص 49 وطبري ج3 ص 267.
[39]- النوبختي: فرق الشيعة، ص 62.
[40]- الكليني: الكافي، ج1 ص 307، والمفيد: الارشاد، ص 272.
[41]- الصفار: بصائر الدرجات، ص 174.
[42]- الكليني: الكافي، ج1 ص 24.
[43]- الصفار: بصائر الدرجات، ص 148.
[44]- الكليني: الكافي، ج1 ص 241.
[45]- الصفار: بصائر الدرجات، ص 142.
[46]- همان، ص 326.
[47]- الكليني: الكافي، ج1 ص 241.
[48]- النوبختي: فرق الشيعه، ص 62، والمفيد: الارشاد، ص 268، والاصفهاني: مقاتل الطالبيين، ص 167، وتاريخ الطبري، ج9 ص 49.
[49]- النوبختي: فرق الشيعه، ص 62.
پایان قسمت دوم