سه‌شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۴

در حاشیۀ قسمت هشتم گفتگوی آقای همنشین بهار با آقای اسماعیل یغمایی. الف. الف

نوشته زیر به قلم یکی از مبارزان ارجمندی است که گفتگوهای اقای همنشین بهار و مرا دنبال میکند و در این رابطه یاداشتی نوشته است که توجه خوانندگان را به آن جلب میکنم . این مبارز ارجمند در شرایطی قرار دارد که عجالتا با نام الف. الف نوشته او را میخوانید.ارزو میکنم او بتواند از شرایط نامناسبی که طبعا زاده حاکمیت جمهوری اسلامی است بیرون آمده و بتواند امکانات غتی ذهن و اندیشه خود را در اختیار دیگران بگذارد . در پایان من بعنوان کسی که سالها با مجاهدین بوده و بافت و ساخت درونی و تشکیلاتی مجاهدین را میشناسد امکان نفوذ رزیم آنهم به داخل دستگاه رهبری مجاهدین را بسیار بعید میدانم و با آن موافق نیستم. بنا به تجربه من دوبار زنگ خطر در فاصله سالهای 64 تا 75 در این رابطه کشیده شد و نتیجه صفر بود
با تشکر از اندیشمند ارجمند. الف. الف
و با آرزوی روزهای آزادی ورهائی ایشان
اسماعیل وفا یغمائی .
در حاشیۀ قسمت هشتم گفتگوی آقای همنشین بهار با آقای اسماعیل یغمایی. الف. الف 
همین حالا پوزش می خواهم اگر در ساختار این نوشته، که به هیچ وجه نمی خواهد مشروح و مملو از اطلاعات و ارجاعات باشد، خللی یا شکافی راه یافته باشد. من این یادداشت را در شرایط مناسبی نمی نویسم. و اگر دارم می نویسم به این دلیل است که به هر حال باید اشاره ای به دیدگاهی و نکته ای کنم که دارای اهمیت فراوان است- نکته ای که شاید تا کنون یا بدان توجه نشده و یا اگر شده به ندرت شده و امروز دیگر در کانون مباحث نیروهای بالنده  و پیشرو ایرانی داخل و خارج نیست.  زیرا از نظر سیاسی و نیز وضعیت کنونی تعادل نیروهای درونی سیستم، ایران اکنون در دورۀ دیگری قرار دارد، یعنی در «دورۀ افول قدرت معنوی-سیاسی نظام حاکم» و در دوره ای که رژیم تمامی حیثیت و احترام خویش را از دست داده است. حتی وحشت از بروز یک خیزش عمومی دیگر که خرداد 88 فاز اولش بود، هستی خود رژیم را فرا گرفته است و رژیم تنها به زور سرکوب خشن توانسته قدرتش را حفظ کند. کاربست کلمۀ "فتنه" از سوی رژیم که معنای سیاسی خاصی دارد و اشاره به قیام سبز است، حبس بدون محاکمه و چهارسالۀ سه تن از نیروهای اصلاح طلب درون خود رژیم که بدون محاکمه صورت گرفته و هیچ آبرویی در هیچ جای دنیا برای رژیم باقی نگذاشته و ترس فرماندهان پاسداران و نیروهای انتظامی که بارها از خطر اوج گیری قیامهای دیگر خبر داده اند و اخیراً هم جنبش صنفی طبقۀ کارگر ایران که با اعتصابها و اعتراضات سراسری همراه است و منجر به دستگیری و قتل آنان می شود، همه نشان می دهد که ایران در وضعیت پیشرفت و رسش یا بلوغ انقلابی علیه نظام ولایت فقیه و نظام اسلامی قرار دارد، نه در وضع سیاسی سالهای پس از انقلاب 57 تا 60 که انقلاب به اوجی رسیده بود و توهم توده ها و بسیاری از روشنفکران متوهم و کلا مردم نسبت به خمینیسم و انقلاب ارتجاعی اسلامی، موجبات مبانی توده‌ای سرکوب خونین نیروهای متعاقبا از خواب خاسته را باعث شد (فرایند رشد، اوج، فرود) .
در آغاز قسمت اخیر (هشتم) مصاحبۀ آقای همنشین بهار با آقای اسماعیل یغمایی با پرسش یا نکتۀ بسیار مهمی روبه رو هستیم. همه هستیم. مصاحبه کننده، مصاحبه شونده، شنونده و بسیاری دیگران. آقای همنشین در یک مقدمۀ نسبتا طولانی و با توضیحات بعدی خود که باید مشروحش را دو باره و مستقیما شنید، تاریخچۀ کوتاه و فشرده‌ای از اقدامات صلح آمیز و ناشی از حسن نیت نیروهای دگرباش خارج از دارودستۀ ملایان مرتجع به رهبری خمینی و در عین حال اقدامات سرکوبگرانه و در واقع فاشیستی رژیم علیه عمدتا مجاهدین و دیگر نیروها به دست می دهد و سپس از قول خود مجاهدین بیان می کند که برای مجاهدین آن گونه که ظاهرا مسعود گفته بود راه دیگری جز قیامی عاشوراگونه‌ باقی نمانده بود. و بعد از آقای یغمایی در تشابه دو واقعۀ / قیام عاشورا و اعلام جنگ مسلحانۀ مجاهدین با رژیم سؤال می کند.
به نظر من هم پرسش و هم پاسخ دارای وجوه ابهام و ناهمزمان‌خوانی‌های سیاسی تاریخی اند. جالب اینجاست که آنچه "قیام عاشورا" خوانده می شود در واقع "امتناع از بیعت و فرار حسین و هفتاد و دونفر از اعضای خاندان و احیانا دوستان و همفکرانش به سوی ایران آن روز (به سوی قادسیه) بود، "نه قیام مسلحانه علیه دستگاه خلافت". آقای رجوی اما مدتها بود که با آقای خمینی "بیعت کرده بود" و او را، همان طور که اشاره کرده‌اید "مجاهد اعظم خوانده بود" و "تصویرش را در کنار نشانگان سازمان مجاهدین قرار داده بود" و ضمن به خطر انداختن حیثیت سازمان، برای یزید زمان احترام فراوانی "ابتیاع" کرده بود و اعتبار سازمان و هواداران خود را حتی از پیش از انقلاب در اختیار مجاهد اعظم قرار داده بود. دوم این که "جنگ بر حسین تحمیل شده بود" و آن هم "هنگامی که حسین در راه خود به سوی ایران و در حال گریز بود". حسین [ظاهرا] خود به یکی از کسان (زُهیربن قین بجلی) گفته بود که "قصد آغاز جنگ ندارد" و اساسا از رویارویی با یزید پرهیز می‌کرد.
اما شاید این نکته ها چندان وافی به مقصود این نوشته نباشند. البته اگرچه قیام مسلحانۀ مجاهدین مطلقا واکنشی به تجاوز و جنایت رژیم به نیروهای خویش بود (دیگر نیروهای اجتماعی مخصوصا نیروهای رادیکال چپ هم هدف این تجاوز خشن و جنایتکارانه قرار گرفته بودند)، در اصل اتخاذ چنان استراتژی و تاکتیکی شکل بروز بدفهمی و شاید نفهمیدن چیزی بود که باید آن را "ویژگی دورۀ اوجگیری انقلاب فاشیستی بر پایۀ ابهام و جهل توده‌ها نسبت به رهبری انقلاب از یک سو و عدم درک تناسب نیروهای سیاسی از سوی دیگر" دانست. اشتباه اخیر را دیگر نیروها هم مرتکب شدند. برخی از نیروهای چپ بعدا به بهانۀ بی پایه و اساس ضد امپریالیست بودن رژیم (هارت و پورتها را نشانۀ مبارزه می پنداشتند) چشمشان را بر واقعیت و اصل مسلم توجه به شرایط درونی و سمتگیری سیاسی اجتماعی داخلی بستند و نیز خود را به شکل دیگری در قربانگاه قادسیه انداختند. نیروهای متعادل‌تر هم همین خطاها را به اشکال دیگری مرتکب شدند تا جایی که دنباله اش بعد از منتظری، و اکنون پس از مهندس موسوی و خاتمی، گریبان رفسنجانی و روحانی را هم دارد می گیرد. مسائل توده ای ها و فدائیان و جبهه ملی و غیره را خود می دانید. این نیروها چیزی را در نمی یاند که باید بدان توجه عمیق کرد. فهم دوره های فرایند شکل گیری، اوجگیری، اوج یا قلعه و نشیب و سقوط سیاسی رژیمهای مستبد و توتالیتر فاشیستی مبتنی بر جهل عمومی توده‌ای و بدتر از آن مبتنی بر نادانی ها و خطاهای روشنفکران و رهبران احزاب مترقی و توهم همۀ آنان نسبت به وضع ایجاد شده و اعتماد به رهبری آن. این اشتباهات مجاهدین را به شکلهای دیگری هم در نزد دیگر گروهها می بینیم.
جای مسألۀ مهم چگونگی مبارزه با رژیمهای صرف استبدادی اینجا نیست که خود بحث بسیار مهم و حساسی است. اما بحث مبارزه با رژیم استبدادی تمامیت خواه مذهبی که با نیروی انقلاب توده های متوهم و در مجموع ناآگاه از ماهیت رهبری و شعارهای آن که به حربۀ دروغ و خدعه و پاشیدن خاک در چشم همه و تزریق سم در خون ملت و خاموش کردن چراغهای روشنش هم روی آورده امر بسیار متفاوت تری است.
حقیقت این است که خمینی و روحانیت همبسته با آن مبارزه اش را از همان پیش از انقلاب با نیروهای دگر اندیش آغاز کرده بود- مبارزه ای که اساسا تئوریک و در پوشش داده های اسلامی بود. همان جدا کردن بند رخت یک نمونه‌اش که خود اشاره کرده اید. اما دروغ گفتن (خدعه) به مردم چیز دیگری بود. در فرانسه آقای خمینی به مردم وعده می داد که در ایران در سیاست دخالت نخواهد کرد و ضمنا [اگر بکند] در ایران حکومتی شبیه به [جمهوری] فرانسه [سکولار و عرفی] ایجاد خواهد کرد.
اما به محض که به ایران برگشت، گفت «من» توی دهن این دولت می زنم و «من» دولت تعیین می کنم. برای رهبران گروهها که در خواب خوش انقلابی بودند و موقعیت را نمی توانستند مورد ارزیابی درست قرار دهند این حرفها بسیار شیرین و پسندیده بود. اگرچه زیر فشار افکار و درخواست عمومی ناگزیر شد ابتدا "جمهوری" را بپذیرد که به هیچ وجه در ذات افکار و افق سیاسی اش به طور واقعی نمی‌توانست بگنجد، اندکی بعد پس از تاراندن همه و کوچاندن رئیس جمهور بنی صدر، نهاد ریاست جمهوری مبدل شد به نهاد پوچ نخست وزیری با عنوان مسخرۀ رئیس جمهور(نخست وزیر حق انتخاب وزرای کلیدی را ندارد)! در حدود روزگاری که آقای بازرگان در مقابل او اظهار گلایه و اشاره به وعده و وعیدهایی می کرد که پیش از قدرت در فرانسه مطرح کرده بود، با "نوعی جسارت" و با خیال و وجدانی آسوده گفت که "خدعه کردیم". "خدعه" تاکتیک اصلی وی قبل از گرفتن قدرت بود. مبارزۀ آقای خمینی که با دروغ شروع شده بود باید فقاهتوار و وقاحتوار ادامه می یافت و کارش به گسترش مساجد و زندانها و استخدام شکنجه گران کارکشتۀ سابقه دار و کارآزموده و کارآموزانشان و غول اعدامها می‌کشید. نه مجاهدین، نه توده ای ها و نه فدائیان چنین چیزی را پیش بینی نمی کردند و از همین رو با این تصور باطل که با چند ماهی افشاگری و مبارزه، می توان آخوندهای بی سواد را به کنار زد، نشان دادند که هیچ درک درستی از فرایند اوجگیری انقلابی ندارند. به نظر من حتی در روسیۀ بعد از انقلاب هم همین وضع ایجاد شده بود.  
مبارزه با آقای خمینی برای هژمونی و کسب قدرت برای ایجاد نظام غیرمذهبی دموکراتیک باید سالها پیش از انقلاب شروع می شد. این نیروها باید پیش از انقلاب آقای خمینی را شکست می دادند نه بعد از انقلاب که دیگر قافیه را باخته بودند – کاری که حتی باید توسط گروههای راست مدافع رژیم پیشین هم می شد، البته اگر واقعا دلشان به حال ایران می سوخت. این نیروها خود را برای خاموش کردن آتشفشانی به کام چنان غول غران و هراسناکی انداختند که خود ایجادش کرده بودند.  آری همچنان که دستگاه مذهبی برای کسب قدرت مذهبی این مبارزه را از پیش از انقلاب شروع کرده بود، دگراندیشان غیر فناتیک و غیر مذهبی نیز باید مبارزه شان را با ارتجاع فقاهتی سالها پیش از انقلاب آغاز و برای شکاندن آن شروع می کردند. به شیوه ها و ابعاد و اشکال آن کاری ندارم. اما نیروهایی که هم فاقد بینش و درونگری و توان تحلیل درست مسائل واقعی سیاسی اجتماعی هستند و هم در هواهای دیگری سیر می کنند باید ظاهرا چشمشان حتی امروز نیز پس نزدیک به چهاردهه هنوز بسته باشد و در نیابند که چگونه باید برای دست کم یک دموکراسی عرفی و غیر مذهبی اقدام و حرکت کرد.
لذا، به نظر من نه آقای رجوی قیام عاشورا را به درستی فهمیده بود- که اگر فهمیده بود به سراغش نمی رفت و از روی موهومات شهادت‌طلبی سازمانش را به دم تیغ و تباهی نمی داد- و نه اصلا روزگار و وضعیت ایجاد شده قابل مقایسه با شرایط آن روز بود که چنان فلسفۀ سیاسی شهادتخواهی را قابل تبلیغ و ترویج کند. کاری که تشیع در خلال دهه ها با مردم ایران کرده همین است. و اگرچه آقای یغمایی به طور غیر مستقیم پاسخی به پرسش داده اند که در قسمتهایی درست است، اما در مجموع پرسش و پاسخ تنها در این حد که بتواند ابعاد درک مجاهدین و رهبری اش را از وضع بیان کند دارای ارزش است.
گروههای اپوزیسیون و مبارز پیش از انقلاب در ایران نقدینه و سرمایۀ سیاسی معنوی خود را با حمایت از خمینی به بانکی سپردند که صاخبش بلافاصله پس از دریافت آن با نیروی نظامی و دادگاههایی که اراذل و اوباش رؤسایشان بودند، نه تنها سرمایه ها که خود سرمایه گذاران را هم درسته کشت و بلعید و زندانی و پراکنده کرد. این است مکافات و ارزش منفی نفهمیدن ارزیابی درست و واقعگرایانه از وضعیت سیاسی زمانه که همچنان نیز ادامه دارد: همچنان بدفهمی و همچنان تفرق.
در مجموع گفتگو مطالب ارزشمند دیگری هم هست که حکایت از مسخ ماهیت سازمان مجاهدین و احتمالا نفوذ عمیق رژیم در سطح رهبری آن دارد. فکر جوانان صفر کیلومتر با مغزهای منزه و تهی از اندیشه و اخراج افراد خوشنام و با سابقه و پراکندنشان، همه نشانه از حقیقت شوم دیگری دارد.
الف. الف.   

سه‌شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۴

حوزه دربرخوردباپادشاهان نویسنده : اسماعیل اسماعیلی ،

شیخ بهائی و شاه عباس
برای شناخت عطش اسلام سیاسی برای به دست گرفتن قدرت در طول تاریخ و ربودن آن از دست هرکس و منجمله شاهان خواندن این مقاله توصیه میشود
حوزه دربرخوردباپادشاهان
  اسماعیل اسماعیلی ،

درباور شیعه، حکومت مطلقه، از آن خداست. پیامبر(ص)، افزون بر مقام رسالت، وظیفه هدایت و... مقام رهبری و امامت را هم، بر عهده دارد. پس از وی، امامان(ع)، یکی، پس از دیگری، امام مردم و خلیفه خدایند در زمین. در این بینش، مقصود از (اولی الامر) در آیه شریفه:

(اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول واولی الامر منکم.)1

امامان(ع) و حکومتهای نشأت گرفته از ولایت آنان است.2
تعبیرهایی چون: (وجوب حق الامام)، (حق السلطان)، (حق الحاکم)، (حق الوالی) و...3که در منابع دینی ما بسیار وجود دارد، همان حکومتِ مشروعی است که از ناحیه امامان(ع) و یا نایبان آنان شکل گرفته باشد. چنین است روایاتی که، لزوم اطاعت از حاکم، جایگاه حکومت و اهمیّت آن را می نمایانند4.
تاکید اسلام بر مشروع نبودن، حکومتهای جائر و طردِ هر نوع سلطه ظالمانه، شاید این تصور را در اذهان پدید آورد که: در عصر غیبت و زمانی که به امامان(ع) دسترسی نباشد، حکومتی نخواهد بود، تا این که امام عصر، ظهور کند8. از پاره ای روایات، برمی آید: هر حرکتی، هر تلاشی برای از بین بردن حکومتهای جور و ایجاد حکومت عدل، فاقد مشروعیت و محکوم به شکست است6.
این تصور، تصوری است باطل و ناسازگار با روح اسلام، زیرا:
1 . در اصل لزوم حکومت برای جوامع انسانی، تردیدی نیست. هم عقل بر آن مهر تأیید می نهد و هم نقل و به پیروی از این دو رکن محکم، تمامی فقه، چه شیعه و چه سنی هم، بر آن اتفاق دارند7.
علی(ع) در پاسخ خوارج نهروان، که نابخردانه منکر این اصل بودند8، فرمود:

(وانه لابد للناس من امیر برّ او فاجر، یعمل فی إمرته المؤمن ویستمتع فیها الکافر ویبلّغ اللّه فیها الاجل...9)

مردم را حاکمی باید، نیکوکار، یا تبه کار، تا در حکومت او، مرد باایمان، کارخویش کند و کافر، بهره خود برد، تا آن گاه که وعده حق، سر رسد و مدت هر دو، در رسد.
2 . بله، در تفکر شیعه، حکومت بر مردم را خداوند، به پیامبر و پس از وی، به امامان معصوم(ع) واگذارده و هر حاکمیتی برون از این دایره، نامشروع و طاغوت است. ولی این سخن، بدان معنی نیست که در زمان غیبت، مردم، به حال خود رها شده اند و یا حکومت تعطیل است.
در عصر غیبت، فقهای جامع الشرایط، وظیفه دارند، حکومت تشکیل دهند. شاید منظور از جملاتی، چون: (سلطان عادل)10، (سلطان مقسط)11 و...12 همین باشد.
در بسیاری از ادوار تاریخ، ناشایستگان، حکومت می کرده اند و شایستگان، بر کنار بوده اند و دستشان کوتاه، ولی، با اصل حکومت، مخالفت نمی کرده اند. یعنی بی حکومتی ر، هیچ گاه نپذیرفته اند. تن به حکومتهای جابر داده اند، ولی به هرج و مرج، هرگز.
این برنامه، در زمان ائمه(ع) پیاده می شده و در دوران پس از غیبت، ادامه داشته است.
فقه، از حکومتها بر کنار بوده اند و آگاهان آنان، در ستیز دائم، ولی اصل نظم و نظام را محترم می شمرده اند و به قوانین و مقررات اجتماعی، پای بند بوده اند13.
آنچه در منابع کهن فقهی، چون: آثار شیخ طوسی (م:361هـ.ق)14 و ابن ادریس15 (م:598هـ.ق) نسبت به پیروی از (سلطان عادل) و توصیه مسلمانان به مراعات آن آمده، اشاره به این معناست16.
پس، امر حکومت لااقل از نظر تئوری معطل نشده است17. با این که فقه، هیچ گاه مجال نیافته اند به تشکیل حکومت، و از این روی، بسیاری ناامید بوده اند از در دست گرفتن زمام امور18، امّا بوده اند کسانی که در تاریکیها درخشیده اند و راه گشوده اند و به پیش رفته اند.
تاریخ خونبار شیعه و شهادت بسیاری از عالمان راستین و مجتهدان بنام، در راه اعتلای کلمه حق و تأسیس دولت حق، گواهی است روشن بر مدعای ما.
علامه امینی، در کتاب (شهد الفضیلة) بیش از چهارصد تن از فقیهان و مجتهدان را نام می برد که در راه حق، به شهادت رسیده اند.
به فرموده امام خمینی:
(از اول تاریخ بشر، تا حالا هر جا دولت جائری بوده انبیاء و علم، در برابرش به مبارزه ایستاده اند.)19
مبارزه علما و پیامبران با حکومتهای جور، در راه زمینه سازی تشکیل دولت حق بوده است و برقراری عدالت، نه این که اصل حکومت را لازم ندانند و بخواهند آن را نفی کنند.
3 . بله، در برخی از روایات، به مسأله ناکام ماندن تلاشها و قیامهای قبل از ظهور حضرت مهدی(ع)، اشاره شده، ولی سند آن روایات ضعیف و دلالت آنها ناروشن است. افزون بر اینها در برابر روایات فراوانی قرار دارند که به صراحت مبارزه با طاغوت و سلطه جائران و تشکیل حکومت را وظیفه عالمان می دانند20.
درفرهنگ شیعه، حکومت شاهان و حاکمان جائر، محکوم و غیر مشروع است. نه تنها اطاعت از آنها واجب نیست که حرام است، مگر در شرایط و مقاطع خاصّی از زمان و به انگیزه دستیابی به اهداف بلند و مصالح عالیه که در این مقال بدان خواهیم پرداخت. اکنون برای روشن تر شدن موضع شیعه نسبت به حاکمان جور و طاغوت، به پاره ای از روایات و دیدگاهها اشاره می کنیم:
سنیان، هر حاکمی را مصداق (اولی الامر)21 می دانند و اطاعت از وی را به حکم این آیه شریفه واجب می شمارند. از این روی آنان حاکمان فاسد بنی امیه و بنی عباس و بعدها حکومتهای ظالمانه پادشاهان عثمانی و در این اواخر، پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی و تشکیل کشورهای کوچک، همه پادشاهان و رؤسای جمهور آن کشورها ر، حاکمان اسلام و لازم الأطاعة می دانند22.
ام، شیعیان، هر حاکمی را مصداق (اولی الامر) نمی دانند. حاکمیت آنانی را که بر شمردیم، حاکمیت طاغوت می دانند و از هرگونه کمک و مساعدت و تقویت دولت آنان نهی کرده اند و می کنند.
در روایتی از پیامبر اکرم(ص)، تراشیدن قلم، و آماده ساختن دوات و ابزار تحریر برای دولتهای ناصالح منع و مصداق کمک به ظلم دانسته شده است:

(اذا کان یوم القیامة نادی مناد این أعوان الظلمة ومَن لاق لهم دواتاً اَوْ ربط کیس، او مدّ لهم مدة قلم، فاحشروهم معهم.)23

در روز قیامت،منادی ندا می دهد: کجایند، کمک کنندگان ستمگران و کسانی که برای ستمگران دوات آماده می ساختند، یا کیسه ای را می بستند و یا قلم به جوهر می زدند! همه را با آنان محشور کنید.
شیخ انصاری در مکاسب محرمه، روایاتی را آورده که به موجب آنه، از کمک کردن به ستمکاران در بنای مسجد، نزدیک شدن به پادشاهان، داخل شدن در تشکیلات آنان و سعی و تلاش در جهت بر طرف ساختن نیازمندیهای آنان، نهی شده و برخی موارد در ردیف کفر شمرده شده است24.
گرچه نهی از کمک به پادشاهان جور و نزدیک شدن به آنها همه مسلمانان را در بر می گیرد و مخصوص گروه خاصی نیست، ولی پرواضح است که حوزه های علمیه و عالمان و مجتهدان، به لحاظ موقعیت ممتازی که در جامعه اسلامی دارند و مسؤولیت و تعهدی که در هدایت و راهبری امت، در عصر غیبت بر عهده دارند، وظیفه ویژه ای دارند. هم در نزدیک شدن به پادشاهان خودکامه، گناه بیشتری را مرتکب شده اند و شدیدتر مورد نکوهش قرار می گیرند و هم در مبارزه با حاکمان جور، وظیفه ای بیشتری دارند و کوتاهی آنان گناهی است بزرگ.
به فرموده پیامبر اسلام(ص):

(الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا. قیل: یا رسول اللّه فما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتّباع السلطان. فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم25)

فقیهان، امینان پیامبرانند، تا هنگامی که در دنیا داخل نگردند.
عرض شد: ای رسول خدا! منظور از داخل شدن آنان در دنیا چیست؟
فرمود: پیروی سلطان. پس هنگامی که چنین کردند، از آنان نسبت به دین خویش برحذر باشید.
یا می فرماید:

(العلماء أحباء اللّه ما أمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر ولم یمیلوا فی الدنیا ولم یختلفوا أبواب السلاطین، فاذا رأیتهم مالوا الی الدنیا وأختلفوا أبواب السلاطین، فلاتحملوا عنهم العلم ولاتصلوا خلفهم ولاتعودوا أمراضهم ولاتشیعوا جنائزهم، فانهم آفة الدین وفساد الإسلام یفسدون الدین کما یفسد الخل العسل26)

عالمان، دوستان خدایند، مادام که: امر به معروف و نهی از منکر کنند و به دنیا دل نبندند و به دربار سلاطین آمد و شد نکنند. پس هرگاه، آنان را دیدید به دنیا روی آورده اند و در دربار پادشاهانند، دیگر، از آنان دانش فرانگیرید و پشت سر آنان نماز نگزارید، به عیادت آنان نروید و جنازه های آنان را تشییع نکنید. زیرا آنان، آفت دین و مایه تباهی اسلامند. و چنانکه سرکه، عسل را فاسد می کند، آنان دین خدا را تباه می سازند.
در روایات دیگری، از تقرب علما به پادشاهان، به عنوان: (دوری از خدا)27، (دین نداشتن)28، (دزد بودن)29، (عالم سوء)30 و... یاد شده است.
به هر اندازه، بنده ای به (حاکمان جور) نزدیک شود، به همان نسبت، از خدای تعالی دور می شود31.
پیامبر اکرم(ص) می فرماید:

(ایاکم وأبواب السلطان وحواشیه، فان أقربکم من ابواب السلطان وحواشیه، أبعدکم من اللّه تعالی، ومن آثر السلطان علی اللّه عزوجل أذهب الله عنه الورع وجعله حیراناً32)

از نزدیک شدن به دربار پادشاهان و درباریان و حاشیه نشینان وی بپرهیزید; زیرا نزدیک ترین شما به سلطان و درباریانش، دورترین شما از خدای تعالی است. و هر که سلطان را بر خدا برگزیند، خداوند پاکدامنی را از وی باز دارد و او را سرگردان و حیران قرار دهد.
امام حسین(ع) در سخنی جامع، خطاب به عالمان زمان خویش می فرماید:

(ثم انتم ایتها العصابة... کانت امور اللّه علیکم ترد، وعنکم تصدر والیکم ترجع، ولکنکم مکنتم الظلمة من منزلکم، واسلمتم امور اللّه فی ایدیهم، یعملون بالشبهات ویسیرون فی الشهوات، سلطهم علی ذلک فرارکم من الموت واعجابکم بالحیاة التی هی مفارقتکم، فأسلمتم الضعفاء فی ایدیهم، فمن بین مستبعد مقهور، وبین مستضعف علی معیشة مغلوب، یتقلّبون فی الملک بآرائهم، ویستشعرون الخزی بأهوائهم اقتداءً بالأشرار وجرأة علی الجبار، فی کل بلد منهم علی منبره خطیب یصقع، فالأرض لهم شاغرة وأیدیهم فیها مبسوطة والناس لهم خول، لایدفعون یَدَ لامس، فمِن بین جبّار عنید وذی سطوة علی الضعفة شدید...33)

پس شما ای جماعت عالمان... امور مربوط به جامعه توحیدی، همه، در دست شما بود. شما بودید که امر و نهی می کردید، امّا اکنون، تسلیم نفوذ ستمگران گشته اید و کار جامعه خدا را به دست آنان سپرده اید، تا با مشوب ساختن ذهنهای مردم، دست به هر کاری بزنند و با برخورداری از امیال و شهوات خویش روزگار بگذرانند، چرا چنین بر شما چیره گشتند؟ چون شما از مرگ در راه آزادی ترسیدید و به این چند روزه باقیمانده ازعمر گذران، دل بستید.ضعیفان و بیچارگان را اسیر چنگ ستمگران دیدید و کاری نکردید، تا یکی را چون برده ای زیردست نگاه دارند و دیگری را درمانده و به نان شب محتاج! شما با کسانی کنار آمدید که کشور را به هرگونه که خواستند، اداره کردند و از هیچ فضیحت و بی آبرویی روگردان نیستند، پیروی از بدکرداران روش این زمامداران است و مخالفت با دین خدای منتقم کارشان.
شگفتا! که در هر شهری، واعظی نیز دارند تا بر منبر رود و در ستایش آنان داد سخن دهد.
از سکوت شماست که بر همه دست انداخته اند و همه جا را زیر نفوذ گرفته اند و مردمان را چنان برده خود ساخته اند که کسی نمی تواند در برابر هیچ ستمی از خود دفاع کند. این جباران بر جان و مال و ناموس مردم مسلّط اند و در برابر مردم ناتوان، اظهار قدرت می کنند و شما ساکتید...34.
فلسفه دین، نجات انسان از ظلم و جور و استبداد و اسارت و بندگی غیرخداست. اگر عالمی با پادشاهان جور و مراکز قدرت ستمگران، به غیر انگیزه الهی، هماهنگ و هم آوا گردد و صرفا برای تقرب به آنان و دست یافتن به مال و منال و یا پست و مقام، با صدور فتوا و اطلاعیه، بر کارهای خلاف آنان صحه گذارد، در حقیقت اهداف دین را زیرپا گذاشته و برای نابودی و اضمحلال آن برخاسته است.
عالم درباری، به جای آن که مردم را از عبودیت غیرخدا برهاند، آنان را به بند طاغوتیان ستمگر می افکند. واژه (اتباع السلطان) که در حدیث نبوی آمده، بیانگر آن است که عالم، توانایی فکری و اندوخته های علمی خویش ر، در اختیار سلطه طاغوتی پادشاهان جور و پیروی از آنان درآورد35.
عالم درباری، نه تنها (امین پیامبر)36 و (مرزدار اسلام)37 نیست که عامل نابودی اسلام و خیانت به پیامبران و بلکه بشر است38.
بنابراین، به موازات تاکید شیعه بر نامشروع بودن حکومتهای جور و ضدبشری، همکاری و همآوایی و هرگونه اقدامی ر، که به نوعی مساعدت و کمک به آنان به حساب آید، مذمت کرده و عالمان شیعی را از نزدیک شدن به حاکمان جور، برحذر داشته است.
به شهادت تاریخ، در تمام قیامها و جنبشهایی که از آغاز غیبت کبری، تا به کنون، علیه ظلم و ستم و سلطه امرای جور، صورت گرفته است، یک یا چند عالم شیعه، یا رهبری قیام را بر عهده داشته اند و یا نقش آفرین بوده اند: در نهضت جنگل، میرزا کوچک خان، در قیام پرشکوه تبریز، محمد خیابانی، در نهضت تحریم تنباکو، میرزای شیرازی، در قیام مشروطه، آخوند خراسانی و... در قیام مردم عراق علیه تجاوز انگلیس، محمد تقی شیرازی، در نهضت ملی نفت، کاشانی، در پانزده خرداد و بیست و دوم بهمن، روح خد، آن مرد بی نظیر تاریخ اسلام. پرداختن به تک تک این نهضتهای عظیم و تاریخ ساز و نمایاندن جایگاه اصلی روحانیان بزرگ، از حوصله بحث م، خارج است39. ولی در این که حوزه های علمیه، پیشاپیش همه، در حرکت بوده اند و بیشترین قربانی را داده اند40، تردیدی نیست.
شهادت، فقها و علمای بزرگواری چون: شیخ شمس الدین محمدبن مکی عاملی، معروف به شهید اول41، شیخ زین الدین جبعی، معروف به شهید ثانی42، شیخ فضل اللّه نوری، ملاحسین یزدی43، مدرس44 و... گواه پیشگاهنگی روحانیت و حاکی از موضع قاطع آنان، علیه پادشاهان و امرای جور است45.
قاطعیّت و دژم چهرگی روحانیت اصیل را علیه پادشاهان ستمگر، در جای جای تاریخ مقدس روحانیت می شود دید.
میرزای شیرازی، در سال 1287هـ.ق. که به مکه مشرف شده بود، شریف عبداللّه حسنی، حاکم مکه، خواستار ملاقات با وی شد.
میرز، رد کرد و در پاسخ گفت:
(اذا رأیتم العلماء علی باب الملوک فقولوا بئس العلماء و بئس الملوک واذا رأیتم الملوک علی باب العلماء فقولوا نعم الملوک...46)
اگر علما را بر سرای پادشاهان یافتید، بگویید: اینان، بدترین علمایند و بدترین پادشاهان و اگر پادشاهان را بر سرای علما دیدید، بگویید: اینان، بهترین علما و پادشاهانند.
یا سید محمد موسوی عاملی (م:1009هـ.ق) معروف به صاحب مدارک و شیخ حسن بن زین الدین، صاحب معالم (م:1101هـ.ق) از فقهای بزرگ شیعه درجبل عامل لبنان، به خاطر اجتناب از ملاقات با شاه عباس اول، ترجیح دادند از آمدن به ایران و زیارت حضرت رضا(ع) که در آرزوی آن بودند، صرف نظر کنند47.
یا سید محمد باقر شفتی، علی رغم فشار حاکم اصفهان، هرگز به دیدن وی نرفت و از هرگونه حمایت و تأیید شاه قاجار خودداری کرد48.
حامد الگار می نویسد:
(فتحعلی شاه، بارها کوشید که سید محمد باقر شفتی را با خود یار کند. پیشتر گفته شد که در آوردن سیّد به تهران، شکست خورد. وقتی به اصفهان آمد، با اصرار از او خواست که تقاضایی از او بکند.امّا عاقبت تنها تقاضای سید موقوف کردن نقاره خانه سلطنتی بود49.)
یا شهید مدرس، سرسختانه از روی کار آمدن رضاخان ممانعت می کرد و در مجلس قهرمانانه، پای می فشرد. تا جایی که رضاخان به وی گفت:
(سید از جان من چه می خواهی؟)
مدرس گفت:
می خواهم که تو نباشی.)50
نمونه بارز دیگر، مواضع تند سید بن طاووس است. او، از جمله فقیهانی به شمار می رود که در اندیشه تشکیل حکومت اسلامی بود51 و اقدامهایی در این راستا به عمل آورد.
در کشف المحجه می نویسد:
(روزی وزیری نامه ای به من نوشت و خواستار آن شد که به دیدار او بروم. در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایی آن دارم که در مورد نیازهای خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مکاتبه کنم، در حالی که خدای تعالی و فرستاده او(ص) و پیشوایان(ع) مرا مکلّف فرمود اند که از باقی ماندن تو بر کرسی فرمانروایی، حتی تا رسیدن نامه من به تو، اکراه داشته باشم، نیز تکلیف من این است که: آرزومند باشم تا زان پیش که نامه من به تو رسد، از مقام خود معزول شده باشی.)52
یا می نویسد:
(یکی از پادشاهان بزرگ دنی، بارها به من نوشت در سرایی از او دیدار کنم که بسیاری از مردم غافل، آرزوی رفتن به آن جا را داشتند. در پاسخ، به او نوشتم در مسکنی که اینک در آن جا ساکنی، بنگر که آیا دیواری یا آجری، یا زمینی یا فرشی یا پرده ای یا چیزی وجود دارد که برای خدا و رضای او، جل جلاله، در آن جا قرار داده باشی، تا در آن جا حضور یابم و بر آن بنشینم و بر آن بنگرم و دیدن آن بر من آسان باشد؟)53
سیدبن طاووس، در بیان صریح و شجاعانه خود، اساس حاکمیت پادشاه زمان خود و همه پادشاهان جور را زیر سؤال می بَرَد. چنان می نماید که با وجود آنان، اقدام مثبت و مشروع ممکن نیست; زیرا اساس مفسده و تباهی، پادشاهان و امرایند.
اتخاذ چنین مواضع صریح، از سوی علمای اسلام، امر صوری و ظاهری نبود، بلکه بر اساس مسائل بنیادی و تفکرات عمیق شیعه استوار بود:
* سیره امامان شیعه و تعلیمات آنان. مبارزه با ظلم و کژیها و ناهنجاریه، رسم و راه آنان بود و در همین راه مقدس، جان خویش را فدا کردند: (ما منّا الاّ مسموم او مقتول54.)
* در تفکر شیعه، در عصر غیبت، استمرار حکومت و ولایت ائمه(ع) بر عهده فقیهان عادل و جامع الشرایط است. از این روی، تلاش، برای دست یابی به چنین حکومتی ناگزیر است.
مبارزه علمای راستین در درازای تاریخ شیعه علیه سفاکان بویژه در نهضت مشروطیت و انقلاب اسلامی ایران، گواه مدعای ماست.
پیشاهنگی و رهبری روحانیان بزرگ در نهضت مشروطیت و قیامهای گونه گون و حرکتهای بنیادی علیه حکومت پهلوی55 و سرانجام قیام سترگ پانزده خرداد و پس از آن و در ادامه آن بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت به رهبری امام خمینی بر کسی پوشیده نیست.
به گفته امام خمینی:
(یکی از خصلتهای ذاتی تشیع، از آغاز تاکنون، مقاومت در برابر دیکتاتوری و ظلم است که در تمامی تاریخ، به چشم می خورد. هر چند که اوج این مبارزات، در بعضی از مقطعهای زمانی بوده است. در صد سال اخیر، حوادثی اتفاق افتاده است که هر کدام در جنبش امروز ملت ایران، تأثیری داشته است: انقلاب مشروطیت، جنبش تنباکو و...56)

سلطان و حاکم، در منابع دینی

شمّه ای از نقش عالمان را علیه طاغوتها و جبّاران نمودیم. اینک، اشاره ای داریم، به مفهوم (سلطان) و موارد استعمال آن، در منابع روایی و فقهی.
سلطان، از ریشه (سلط) و در اصل، به معنای دلیل و برهان است و نیز، به معنای قدرت و چیرگی.
ابن فارس می نویسد:
(سلط... وهو القوة والقهر، من ذلک السلاطه من التسلط وهو القهر ولذلک سمّی السلطان، سـلطاناً والسلطان الحجة57)
(سلط)، یعنی غلبه و قدرت. از همین معناست، (سلاطه)، از ماده (تسلط)، به معنای چیرگی. به همین خاطر، سلطان را سلطان گویند. سلطان، یعنی حجت.
ابن منظور می نویسد:
(السلاطه القهر. والاسم: سُلطه (بالضم)... والسلطان الحجة والبرهان... والسلطان، انما سمی سلطان، لانه حجة اللّه فی أرضه.58)
سلاطه و اسم آن: (سُلطه) یعنی غلبه. سلطان، یعنی دلیل و حجت. سلطان را سلطان گویند، چون حجت خداست در زمین.
بدین معنی آمده، در: مجمع البحرین59، مفردات راغب60، العین61.
در موارد بسیاری از آیات شریفه، این واژه به معنای حجت و قدرت، به کار فته است:

(لقد ارسلنا موسی بآیاتنا وسلطان مبین62)، (فقد جعلنا لولیه سلطاناً)63، (وماکان له علیهم من سلطان.)64،(ولا تنفذون الاّ بسلطان)65، (ونجعل لکما سلطاناً).66، و(ماکان لی علیکم من سلطان)67

علت تسمیه حاکم، به (سلطان) هر یک از وجوه که باشد، می رساند که اِعمال حاکمیت و قدرت برای جاری ساختن حکم خدا و استیفای حقوق مردم، سلطنت است. سلطان، یعنی کسی که بر مردم حکومت می کند.
بر این اساس، واژه (سلطان) به تنهایی بار مثبت و یا منفی ندارد. این که در خارج، همیشه با بدی عجین بوده، به خاطر عملکرد کسانی است که سلطان نامیده می شده اند. ولی از تعبیرهایی که در موردتنسمیه سلطان از آن یاد کردیم استفاده نمی شود که بار منفی داشته باشد. بلکه چه بسا بشود گفت: بار مثبت دارد و وقتی به طور مطلق و بدون قرینه، به کار رود، منظور سلطان حق و حاکم عادل، باشد.

سلطان در منابع روایی و فقهی

در منابع روایی، واژه (سلطان) مرادف با (حاکم) (امام) و... به کار رفته است.
البته گاهی با پسوند (عادل)68، (مقسط)69، (عدل)70، (اسلام)71و... گاهی بدون پسوند و یا با پسوند (جائر)72 و... آمده است. به موازات آن، در کتابهای فقهی، از سلطان و حاکم به تعبیرهای گوناگون یاد شده است.
فقهای شیعه، سلطان ر، یا عادل دانسته اند، یا جائر .
در صلاحیت سلطان عادل دانسته اند، رهبری امت و تصدی اموری چون اجرای حدود و قوانین الهی، جهاد با دشمنان اسلام، جمع آوری زکات و خمس و به مصرف رساندن آنه، سرپرستی اموال یتیمان و غایبان و سفیهان، امور حسبیه و...را.
در مقابل تصرفات سلطان جائر را در موارد یاد شده، غیرمشروع دانسته اند، به گونه ای که اگر مالک، وجوهات شرعیه مالش را به آنان بپردازد. برئ الذمه نخواهد شد. جز در موارد خاص، تصدی امور را از جانب آنان، حرام می دانند.
ابن ادریس در این زمینه می نویسد:
(السلطان علی ضربین، أحدهما سلطان الحق العادل، والاخر سلطان الجور الظالم المتقلب، فامّا الأول فمندوب الی خدمته ومعاونته ومرغب فیه، وربّما وجب ذلک علی المکلف بان یدعوه فیجب امتثال امره... وامّا السلطان الجائر فلایجوز لأحد أن یتولی شیئاً من الأمور مختاراً من قبله، الا من یعلم او یغلب علی ظنه انّه اذا تولی ولایة من جهته، تمکن من الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر وقسمة الأخماس والصدقات الی مستحقها وصلة الإخوان...)73
سلطان، دو قسم است: سلطان حق عادل و دیگری سلطان ستمگر متقلب. همکاری با حاکم عادل خوب و راجح است و چه بسا اگر فرد مکلف را به خدمت فرا خواند، بر وی واجب هم باشد. ولی همکاری و بر عهده گرفتن کاری از ناحیه حاکم جور، جایز نیست، مگر آن که مجبور باشد و یا آن که بداند و یا ظن قوی داشته باشد که هرگاه از ناحیه او متکفل امری گردد، می تواند در پناه آن امر به معروف و نهی از منکر کند و خمس و وجوه شرعی را به مستحقان آن برساند و برادران ایمانی خود را کمک کند....
شیخ طوسی74. محقق75 حلی و...76 نیز، در کتابهای فقهی خود، تعبیرهایی از این قبیل آورده اند. البته در این که مراد آنان از (سلطان عادل) و... امام معصوم(ع) است و یا مطلق حاکم عادل که طبعاً با توجه به شرایطی که گفته اند، جز حکومت فقیهان جامع الشرایط در زمان غیبت نمی تواند باشد، جای بحث و تأمل است.
گر چه از ظاهر عبارت آنان برمی آید که مرادشان از (سلطان عادل) همان امام معصوم(ع) است، ولی این احتمال نیز وجود دارد که منظور مطلق حاکم حق عادل باشد. سلطان عادل را نوعاً در مقابل سلطان جائر آورده اند77 و از برخی روایات نیز همین معنی استفاده می شود.
یادآوری: در گذشته جمله: (السلطان ظل الله) را بسیار متملقان و اطرافیان پادشاهان و نان به نرخ روز خوران در مدح پادشاهان به کار می بردند. از این روی، توضیحی در این باره ارائه می دهیم:
(ظل)، یعنی سایه. (السلطان ظل اللّه)، یعنی حاکم سایه خداست. همان طور که سایه انسان تابع اراده اوست و از خود استقلالی ندارد، سلطان نیز، پرتوئی از حاکمیّت خدا در زمین است و از خود استقلالی ندارد.
حاکم، مجری قانون الهی و نمودی از حاکمیت خداست در زمین.
از این روی، باید در مسیر عدالت و قانون خدا حرکت کند، چنانکه انبیاء الهی این گونه بودند.
به گفته امام خمینی:
(سلطنت اگر ظل اللّه باشد، سلطان اگر ظل اللّه باشد، پذیرفته است. یعنی چه ظل اللّه؟ یعنی این که همین طور که سایه، سایه انسان هیچ از خودش حرکتی ندارد، الاّ به حرکت انسان. اگر چنانچه سلطان، هیچ حرکتی نداشت، الاّ به حرکت و به تحریک خدای تبارک و تعالی، از خودش هیچ نداشت و همه از خدای تبارک و تعالی بود، ظل اللّه است. رسول اللّه ظل اللّه است. غیر رسول خد، آنهایی که نزدیک به رسول اللّه اند، نزدیک به ظل اللّه اند. اصل رسول اللّه است. او، ظل اللّه است. امیرالمؤمنین، سلام اللّه علیه، چون تمام وجودش فانی در رسول اللّه است، ظل اللّه است. سلاطین ظلم، ظل ابلیس اند. میزان در تشخیص سلطان جائر و سلطان عادل همین است.آن که ابلیسی است، آن که جائر است، ظل ابلیس است، نه ظل اللّه. حتی کلمه ظل الله را هم غصب کرده اند. اینها فریب دادند ملتها را78.)
جمله (السلطان ظل الله) در منابع روایی شیعه، علی رغم شهرتی که دارد، در منابع معتبر وجود ندارد.
در نهج البلاغه آمده:

(السلطان وزعة اللّه فی ارضه)79

سلطان نگهبان خدا در روی زمین است.
در منابع روایی اهل سنت از پیغمبر اکرم نقل شده است که فرمود:

(السلطان ظل اللّه فی الأرض، یأوی الیه کل مظلوم من عباده...80)

سلطان سایه خدا در روی زمین است. هر ستمدیده ای از بندگان خدا به او پناه می برد.
اصل این روایت را ابن ابی جمهور احسائی درعوالی آورده است. جمله ذیل آن:
(مظلومان و ستمدیدگان از بندگان خدا از ظلم و ستم به (حاکم) پناه می برند81 و در سایه او در امنیت و آرامش زندگی می کنند)
بیانگر همان نکته ای است که اشاره کردیم. یعنی حاکم در اصل، پرتوی از حاکمیت خداست. با عدالت، به اجرای احکام خدا در میان انسانها و ایجاد امنیت و رفاه برای بندگان و استیفای حقوق آنان می پردازد. مسلم تنها حاکم حق و الهی است که می تواند پناهگاه مؤمنان ستمدیده باشد. سلطان جائر، که خود عامل تباهی ظلم و بی عدالتی است به هیچ روی نمی تواند واجد چنین ویژگی باشد و کسی را در پناه خویش ایمن دارد.
در برخی نقله، در ذیل حدیث این جمله نیز وجود دارد:

(فکما انّ الظل تمنع من أذی الشمس، کذلک السلطان العادل یمنع الناس من الأذی82)

همانطور که سایه از سوزش تابیدن خورشید، ممانعت می کند، سلطان عادل هم، مردم را از اذیت و بی عدالتی و ظلم در امان می دارد و مانع آزار آنان می شود.

علما و پادشاهان

گفتیم: حوزه های علمیه شیعه و روحانیت متعهد، در طول تاریخ، به صورت دژی استوار در برابر حاکمیت طاغوت و ظلم و ستم آنان ایستاده اند. ولی با این همه، در برابر این جریان، جریان دیگری نیز به چشم می خورد و در مقاطعی از تاریخ اسلام مشاهده می کنیم که برخی از عالمان دین که در میان آنان فقیهان ناموری دیده می شوند، به پادشاهان و حاکمان جور نزدیک شده اند و گه گاه حمایت و تأیید نیز کرده اند!
حضور چهره های برجسته ای از عالمان دین، چون علامه حلّی، خواجه نصیرالدین طوسی در دربار حاکمان مغول و علامه مجلسی، محقق کرکی، شیخ بهایی، میرداماد، در تشکیلات صفویان، شیخ جعفر کاشف الغطا و ملاعلی کنی در دستگاه قاجاریان و... این سؤال را به ذهن می آورد که آیا عالمان دین و حوزه های علمیه شیعه، حاکمیت پادشاهان جور را تأیید می کرده اند؟ آیا واقعاً آنان وابسته به دربار و حامی پادشاهان ستمگر و فاسد بوده اند؟
اگر نبوده اند پس حضور آنان در دربار حاکمان جور به چه منظور بوده است؟ آنان چه اهدافی را تعقیب می کرده اند؟
آیا در نظر آنان، حاکمان صفوی و قاجار، صالح بوده اند و بر اساس دین مشی می کرده اند؟ یا این که آنان، خدای نخواسته، برای رسیدن به مال و منال و کسب وجهه و قدرت وجاه به پادشاهان نزدیک می شده اند؟ یا اصلاً هیچ یک از اینها نیست، بلکه، به گونه ای مقطعی و حساب شده، صرفاً برای تأمین مصالح و مقاصد عالیه اسلام و جلوگیری از ظلم و تعدی به مال و ناموس مردم، به پادشاهان نزدیک می شده اند؟
در این باره، دیدگاههای گوناگونی وجود دارد:

1 . سازش با پادشاهان

برخی از نویسندگان ناآگاه و یا مغرض و عده ای از روشنفکران غرب زده تلاش کرده اند بنمایانند که اساساً عالمان شیعه و حوزه های تشیع، حامی پادشاهان جور بوده اند و در تداوم و بقای حکومت، آنان را یاری می رسانده اند.
به تصور اینان، برخی از عالمان شیعه، حامیان اصلی حاکمان و پادشاهان جور و توجیه کننده ستم آنان بوده اند.
از نفوذی که در بین مردم داشته اند، در گرفتن مالیاتهای سنگین به نام: خراج، زکات، درآمد سرانه و... یا در بسیج مردم برای شرکت در جنگهای خانمانسوز، که صرفاً به منظور کسب قدرت بیشتر و کشورگشایی و یا تحکیم پایه های حکومت تدارک می شده است، به سود پادشاهان و حاکمان مستبد، بهره می گرفته اند83.
در باور این گروه، منافع شخصی، کسب وجهه ومقام و رسیدن به مال و مکنت، انگیزه اصلی برای نزدیک شدن و یا همکاری علما با پادشاهان بوده است:
(...علی رغم مفاهیم اصلی اندیشه اساسی شیعه و نتایج اصلی غیبت، که نامشروع بودن هر حکومتی را القا می کرد، و علی رغم آنچه قبلاً به عنوان مقاومت منفی در برابر حکومتها ذکر شد، نمونه های متعدّدی از همکاری، حمایت، همراهی و تأیید و حتی (تجلیل) از حکومتهای جائر در میان فقها وجود داشته است...84.

2 . حمایت از پادشاهان در برخی زمانها.

این گروه، بر این باورند که: بله عالمان شیعه همیشه علیه حکومتها بوده اند، نه بر آنها. ولی این واقعیّت نیز وجود دارد که در برخی مقاطع تاریخی، مثل عصر صفویه و قاجار و... عده ای از عالمان شیعه، که در میان آنان چهره های برجسته ای نیز وجود دارد، به حمایت و توجیه ستم پادشاهان جور پرداخته اند و با حضور خویش در پستهای (شیخ الاسلامی)، (ملاباشی) و... بیش از آن که به فکر اسلام و مسلمانان باشند، به منافع مادی و رسیدن به مال و منال می اندیشیده اند. پادشاهان ستمگر نیز، وجود آنان را برای تحکیم پایه های قدرت خویش و توجیه اقدامات خودسرانه و مستبدانه، ضروری می دیده اند.
دکتر شریعتی، با این که درجای جای نوشته هایش بر تقوا و قداست و ظلم ستیزی روحانیت شیعه و نیز پیشتازی آنان در مقابله با سلطه های جائرانه، بدین گونه یاد می کند:
(... از خصوصیات علماء شیعه یکی درگیر بودن مداوم آنها با نظام حاکم در طول تاریخ بوده است و یک تقوای بارز و آشکارشان که هنوز هم این چهره را حفظ کرده اند. روحانیت شیعه متقی ترین روحانیتی است که امروز در جهان وجود دارد...)85
با این حال، وی از عالمان عهد صفوی و افرادی چون: علامه مجلسی، شیخ بهایی و... انتقاد می کند و عمل آنان را توجیه ستم و حمایت و همدلی با نظام فاسد صفویه می پندارد:
(همان علما و روحانیون شیعه، که همواره جبهه پیشتاز مبارزه با حکومتها بودند و پیوسته سپر و آماج تیرهای نظام حاکم، همانها در عزیزترین، مجلل ترین و مرفّه ترین شرایط زندگی می کنند و دوش به دوش حاکم می نشینند و در حکومت مورد مشورت قدرت سیاسی قرار می گیرند و...86)
یا می نویسد:
(عالم شیعی، که همواره از تماس با قدرتمندان پرهیز داشت و همواره به پیروی از اصطلاح معمول شیعه (که هنوز هم در زبان و فرهنگ ما هست) قدرتمندان و عناصر طبقه حاکم را (ظلمه) می نامید، حالا همین شخصیتی که از تماس با ظلمه پرهیز داشت، به سادگی همکار و همدست و همگام و همنشین این قدرتها می شود...87)
بنابراین نظر، روحانیت شیعه، در برخی از زمانها به دامان حکومتهای جور افتاده و به خدمت آنان درآمده است.

3 . خطای در تشخیص

این احتمال وجود دارد که علمای اسلام، هر چند با انگیزه های الهی و اهداف صحیح و براساس مقتضیات زمان، به حاکمان جور نزدیک شده اند، ولی در تشخیص وظیفه، به خطا افتاده اند و نتیجه عکس گرفته اند88.
چه بسا بر خلاف تصور خود که می خواستند از وجود پادشاهان و قدرت و امکانات آنان در جهت پیشبرد اهداف دین و تثبیت تشیع سود جویند، این پادشاهان جور بودند که از حضور آنان در کنار خویش به حکومت ظالمانه خود، وجهه دینی و معنوی می دانند و از وجود عالمان در جهت تقویت پایه های قدرت خویش و فریفتن مردم و... بهره می بردند.

4 . عمل به وظیفه و ادای تکلیف

بنابراین دیدگاه، روحانیان شیعه و عالمان و فقیهان، هیچ گاه از وظیفه خود تخطی نکرده اند و همواره در برابر حکومتهای جور ایستادگی کرده اند. در مواردی که براساس مقتضیات زمان و موقعیت شیعه، به دستگاه پادشاهان جور نزدیک شده اند، با انگیزه های الهی و برحسب ادای تکلیف و عمل به وظیفه بوده است.
براین اساس، حضور فقیهان و عالمان شیعه، در دربار برخی از پادشاهان را نمی توان به معنای همکاری و تأیید آنان دانست و افرادی چون: خواجه نصیرالدین طوسی، یا علامه حلّی را آخوند درباری به حساب آورد.
عمل و موضع گیری هر یک از آنان را با توجه به ظرف زمانی که حضور داشتند، باید بررسی کرد.
البته تردیدی نیست که در میان روحانیان نیز، چون سایر مردم، افراد ضعیف النفسی که به طمع مال و شهرت و رسیدن به مقام، به دربار شاهان، رفته باشند، وجود دارد، ولی انگشت شمارند و مطرود. نه اکنون که در همان زمانه، رانده از حوزه ها بوده اند.
امام خمینی، به جوانهای غیور، در دوران ستمشاهی دستور داد که عمامه آنان که برای نان به اسلام لطمه می زنند و با دستگاه ظلم، همکاری می کنند، بردارند89.
یا می فرمود: باید این آخوندهای درباری از حوزه ها طرد شوند90.
یا آخوندهای درباری را مورد تأیید آمریک، اسرائیل و شوروی [سابق] می خواند. همانان که به دستور اربابان خود، به نام دین، سردرآخور پادشاه عربستان داشتند و به نام دین، می خواستند مردم مؤمن ایران را از گزاردن حج محروم کنند91.
اکنون که دیدگاههای گوناگون را بر شمردیم و نمایاندیم که آخوند درباری کیست، می پردازیم به عواملی که سبب شده در زمانهایی خاص، عالمان دین به پادشاهان نزدیک شوند. آن هم دیری نپایید92. پیش از پرداخت این مسأله به دو نکته اشاره می کنیم:

1 . شرایط زمان و مکان

در مسأله بررسی دیدگاه حوزه و علمای دین، نسبت به نحوه موضع گیری و عملکرد آنه، ناگزیر باید مسأله مقتضیات زمان و شرایط هر دوره ای را در نظر گرفت; زیرا هر زمان و مکانی وضعیّت و ظرفیت خاص خود را دارد و شیوه های گوناگون مبارزاتی و موضع گیریهای مثبت ومنفی تنها در همان چهارچوب قابل بررسی و تبیین است.
موضع گیری امامان شیعه، در برابر حکومتهای زمان خویش و نحوه برخورد و مقابله آنان در همین راستا قابل تفسیر است. مسلم، شیوه امام حسن مجتبی(ع) در برابر معاویه، با آنچه امام حسین(ع) در برابر یزید، انجام داد، یکسان نیست. اقدام امام رضا(ع) در پذیرش منصب ولایت عهدی از ناحیه مأمون، با مقابله سرسختانه پدر بزرگوارش، امام کاظم(ع)، با دستگاه هارون و تحمل حبسها و شکنجه ها و محرومیّتهای طاقت فرس، در عین این که در یک راستاست و به منظور تحقق یک هدف، ولی مسلم دو شیوه متفاوت است که در دو بستر زمانی و در دو موقعیّت متفاوت انجام می گیرد93.
تردیدی نیست که این تفاوتهای ظاهری، در عرصه عمل و موضع گیری ر، جز در سایه تفاوت اوضاع و شرایط زمان و مکان و احوال اجتماعی، نمی توان تفسیر کرد.
دقت های زیاد و توصیه های فراوان امامان معصوم(ع)، نسبت به لزوم آگاهی به مقتضیات زمان، بیانگر این واقعیت است که اگر فردی، بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان و بدون آگاهی و تصور صحیح از اوضاع اجتماعی و سیاسی زمان خویش، بخواهد در عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی قدم بگذارد، کاری از پیش نخواهد برد، هر چند از نقطه نظر علمی و فقهی، پرمایه باشد.
امام صادق(ع) می فرماید:

(والعالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس94)

دانشمندی که آگاه به زمان خویش باشد، مشکلات و امواج تاریکیها بر وی هجوم نمی آورد.
موضع گیری فقیهان اسلام و حوزه های علمیه در برابر حاکمان زمان خویش، باید با توجه به شرایط زمانی و مکانی آنان بررسی شود.
تنها وقتی برداشت ما از آراء و فتاوا و موضع گیریهای آنان در برابر حکومته، صائب خواهد بود که درک صحیحی و اطلاعات عمیقی از موقعیّت آنان و شرایط حاکم بر زمانی که در آن می زیسته اند و از همه مهم تر موقعیّت اسلام و شیعه در آن عصر، داشته باشیم.
حتی اعمال فردی و مسائل اخلاقی نیز از مسأله مقتضیات زمان برکنار نیست، مثلاً (حسن ظن) و یا (سوء ظن) به مردم و جامعه اسلامی، در هر شرایط و اوضاع و احوالی پسندیده و یا نکوهیده نیست95.
امام خمینی، با همه خشم و نفرتی که از پادشاهان جور داشت و تمام عمر علیه آنان مبارزه کرد و زشتیهای رژیمهای سلطنتی را نمایاند، برای اسلام، هر کسی که با آنان سازش کرده بود و در برابر ستم آنان به توجیه پرداخته بود، درهم کوباند و افشا کرد، امّا در برابر بزرگانی چون: علاّمه حلّی، علامه مجلسی، شیخ بهایی و... خاشع بود و شدیداً احترام می گذارد و به نیکی از آنان یاد می کرد و نزدیک شدن آنان را به پادشاهان، از روی مصلحت و برا ی خدمت به اسلام و مسلمانان می دانست و آنان را مجاهد و ایثارگر می نامید که با سختی و رنج، شیعه را که جز نامی از آن نبود، احیا کردند96.
یا اگر دقت شود در سیر مبارزاتی حضرت امام خمینی، مشاهده خواهد شد که ایشان، مسأله زمان و مکان را دقیقاً مراعات کرده و در شرایطی که مبارزه آشکار، امکان نداشته و زمینه اش مهیا نبوده، به کارهای فرهنگی و تربیت شاگرد و مبارزه منفی پرداخته است و در شرایطی که محیط آماده و فضا مهیّا بوده، به مبارزه علنی پرداخته و قدرتهای بزرگ جهانی و رژیم مخوف سلطنتی را زیر ضربات تازیانه سخن خویش گرفته است.
بسیاری از عالمان خراسان، آذربایجان، اصفهان، در دوران دیکتاتوری رضاخان، برآشفتند و حرکتهایی را سامان دادند، امّا وقتی دیدند زمینه برای حرکت بنیادین آماده نیست و مردم، نیاز به آگاهی بیشتر دارند، سمت و سوی مبارزه را تغییر دادند97.

2 . همکاری صوری

همکاری علمای شیعه، با پادشاهان جور، هیچ گاه پایدار و ناشی از اعتقاد آنان نبوده است98.
هرگز، این ارتباطها و همکاریه، به گونه ای نبوده که به تفکر و دیدگاه ناب شیعه، در مورد حکومتهای ستمکار و ناحق، خدشه ای وارد آورد. حتی، عالمانی که با پادشاهان عصر خویش، نشست و برخاستهایی داشته اند و در پاره ای امور مربوط به دین و مصالح مسلمانان، طرف مشورت قرار گرفته اند و... هیچ گاه پا را فراتر از تأیید صوری نگذارده اند. در سیره آنان، نمی توان موردی را انگشت گذارد که حاکمان جور را به گونه ای جدی و همه جانبه تأیید کنند و اعمال و رفتار آنان را منطبق با تفکر شیعه بدانند.
با این که در دوران صفویان، قاجاریان، بویژه زمان فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه، تلاش بسیار شد که عالمان شیعه، به پیروی از عالمان سنّی، پادشاه را لقب (اولی الامر) بدهند99، ولی علمای شیعه، بویژه قاضی سعید قمی100، در عصر صفویه و میرزای قمی، در عصر فتحعلی شاه، شدیداً با این مسأله به مخالفت برخاستند و تن به چنین کاری ندادند.
محقق قمی در نامه معروف خود به فتحعلی شاه می نویسد:
(... و به هر حال، من نمی دانم چه خاک بر سر کنم. یک جا می شنوم که می خواهند لقب (اولی الامر) به شاه بگذارند که مذهب اهل سنّت است و خلاف مذهب شیعه است101.)
حال که به دو نکته ای که یادآوری آنها ضروری می نمود، اشارت شد، می پردازیم به علل و عوامل نزدیک شدن عالمان شیعه به پادشاهان:

* حفظ اساس و تثبیت تشیع

حفظ اسلام و اساس دین و تفکر ناب تشیّع، واجب ترین واجبهاست. همه تلاشها و پایمردیها و مجاهدتها و ایثاره، برای تحقق این اصل بلند، انجام گرفته است.
از این روی، عالمان دین، تمامی حرکتها و فعالیتها و موضع گیریهای خویش را در این جهت قرار داده اند.
همیشه، دغدغه عالمان شیعه، بقای تفکر بنیادین شیعه و معارف اهل بیت بوده است.
چه در آن روزگار که آواره و بی خانمان بوده اند و در عسرت و تنگنا و چه در روزگاری که تأمین داشته اند و به ظاهر بی واهمه از شحنه و عسس، روزگار می گذرانده اند.
دغدغه نان نداشته اند. دغدغه دین داشته اند. از این روی هرگاه صاحب قدرتی، به هر علّتی: یا برای حفظ موقعیّت، بهره وری از شیعیان بی باک و شجاع و کارآزموده، بهره وری از دانش قوی دانشوران شیعی، یا پیروزی بر رقب، که در پناه مذهب و آیینی، قد برافراشته بودند و... به شیعه متمایل می شد، پس از مشورتها و مطالعات فراوان، به این نتیجه می رسیدند که از موقعیّت بهره برند و بیضه اسلام102 را از شرّ شرور مردان محافظت کنند. نزدیک شدن علم، به پادشاهان، برخلاف پندار برخی، کسب آبرو و جاه و مقامی برای آنان نبود، بلکه به خاطر عملکرد شاهان و اطرافیان آنان، بر حیثیّت دانشوران و عالمانی که عمری در مقام بلند معنوی جای گرفته بودند، لطمه وارد می ساخت. از این روی، به گفته امام خمینی: اینان، ایثار کردند که به سلاطین نزدیک شدند103.
برای نمایاندن نقش علمای شیعه، در تأمین جانی شیعیان و آماده کردن محیط برای نشر و افکار شیعه و نگهداری میراث گرانبهای تشیع از نابودی مطلق، نظری می افکنیم به موقعیت شیعه در برخی از برهه ه، بویژه برهه هایی که علم، از موقعیّتهای پیش آمده، استفاده کرده اند.
در سال 362هـ.ق به هدایت و تحریک دستگاه حکومت، متعصبان اهل سنّت، محله های شیعه نشین بغداد را به آتش کشیدند و بیش از هفده هزار نفر، از شیعیان را در آتش سوختند و اموال آنان را به غارت بردند104. این گونه قتل و غارتها و تعدی و تجاوزه، محدود به بغداد نبود. شیعیان خراسان، ری و... نیز از این تجاوزها مصون نبودند. لشکریان سلطان محمود غزنوی، بسیاری را به تهمت قرمطی از دم تیغ گذراند105 آن قدر در اذیت و آزار شیعیان پیش رفت که کسی جرأت ابراز تشیع نداشت.
ابوبکر خوارزمی، نویسنده بزرگ و نامدار عصر آل بویه (393 ـ 383هـ.ق) در نامه ای به اهالی نیشابور، گوشه هایی از ظلم و ستمی که به تشیّع و شیعیان رفته بر می شمارد.
خوارزمی، در غمنامه خود، پس از ذکر مصیبتها و ستمهایی که بر امامان و اولاد آنان رفته به گوشه هایی، از مظلومیّت شیعه پرداخته است.
(... دهریان و سوفسطاییان، از شرّ ایشان [آل عباس] در امانند، لیکن آنها هر که را شیعه بدانند به قتل می رسانند. هر کس نام پسرش را علی بگذارد، خونش را می ریزند. شاعر شیعه، چون در مناقب وصی و معجزات نبی(ص) شعر بگوید، زبانش را می برند و دیوانش را پاره می کنند. هارون، پسر خیزران106 [واثق خلیفه عباسی] و جعفر متوکل107، در صورتی به کسی عطا می کردند و بخشش می نمودند که به آل ابی طالب دشنام گوید. مانند: عبداللّه بن مُصْعَبْ زبیری108 و وهب بن وهب بختری109 و مروان بن ابی حفصه110 اموی و عبدالملک بن قُرَیْب اصمعی111 و بکار بن عبداللّه زبیری112. مدت هزار ماه در منبرها به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا گفتند. [دوران حکومت بنی امیه] امّ، م، در وصایت او شک به خود راه ندادیم.
علویان را از یک وعده خوراک منع می کنند. در حالی که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف [خنیاگرانی از قبیل]: ابن ابی مریم مدنی و113ابراهیم موصلی114، و ابن جامع سهمی115، وزَلزَل ضارب116و بَرصوما زامر 117 [سرنا زن و نی زن] می رسد.
متوکل عباسی دوازده هزار کنیز داشت. اما سیّدی از سادات اهل بیت. فقط یک کنیز [خدمتکار] زنکی یا سندی دارا بود. اموال خالص و پاکیزه ٌ خراج، به دلقک و مهمانیهای مربوط به ختنه اطفال و به سگ بازان و بوزینه داران و به مخارق و علویه خنیاگر، و به زرزر، و عمروبن بانه بازیگر، منحصر شده است، یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه(ع) دریغ دارند. قومی که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است. و گرامی داشتن و دوستی نسبت به ایشان فریضه است. از فقر، مشرف به هلاک هستند. یکی شمشیر خود را می گذارد، دیگری جامه اش را می فروشد. گناهی ندارند جز این که جدشان نبی و پدرشان وصی و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه و مذهب شان ایمان به خدا و راهنمایی شان قرآن است.
من چه بگویم درباره قومی که تربت و قبر امام حسین(ع) را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند...118).
خوارزمی در این نامه مفصل، که گوشه هایی از آن را آوردیم، به خوبی وضع شیعیان و ظلم و ستمی که از ناحیه حاکمان جور بر آنان رفته، نمایانده، گرچه از ذیل نامه وی بر می آید که هنوز نتوانسته، آن گونه که باید وضع شیعیان آن روز عراق، حجاز، یمن و... را بازگو کند.
در چنین شرایطی، آل بویه باگرایشها و تمایلهای شیعی روی کار می آیند و از محدودیته، کاسته می شود. شیخ مفید، سید مرتضی، سید رضی و... در موقعیّت پیش آمده، حفظ و بقا و تثبیت تشیّع را در نزدیک شدن به حاکمان آل بویه می بینند و از این فرصت به دست آمده در راه تقویت شیعه و جلوگیری از ظلم و ستم به آنان، برقراری اتحاد و اتفاق، احیای حوزه های تشیع و آثار شیعه و... بهره می برند.
یا قزوینی در آثار البلاد می نویسد:
(رضی الدین احمدبن اسماعیل، که اصلاً اهل طالقان و در قزوین اقامت داشت، نسبت به شیعیان بسیار تعصب و عناد می ورزید. در مقابل خانه وی، درخت پرشاخ و برگی بود. روزی مردی را بالای آن درخت دیدند و چون آن مرد از محله شیعه بود، او را متهم به سوء قصد به شیخ کردند. شیخ هم گفت که: من، دیگر در قزوین نمی مانم. و از شهر بیرون رفت. حاکم قزوین، و مردم از وی خواستند که به شهر برگردد. ولی او شرط بازگشتن خویش را این دانست که داغی (مکواة) تهیه کنند و نامهای خلفا را بر آن نقش کنند و با آن، پیشانی جمعی از وجوه شیعه را که وی نام آنها را معین می کند، داغ کنند حاکم پذیرفت و این کار را کرد و عده زیادی از وجوه شیعه را با آهن سرخ داغ کردند119.)
آری در چنین شرایطی، اقدام بزرگانی مانند سید رضی و... در همراهی با حاکمان معتدل و با گرایشهای شیعی اثر خود را نشان می دهد.
یا خواجه نصیرالدین طوسی، در معادله ای دقیق به این نتیجه رسیده بود که اگر از هرم قدرت برکنار باشد و یا به مقابله و مخالفت با حکومت برخیزد، اساس اسلام و تشیع را مغولان، ازبین خواهند برد و مردم مسلمان را بیش ازپیش از دم تیغ خواهند گذراند.از این روی برخود لازم می دید تا در دستگاه حکومت مغول حضور یابد و با برنامه ریزی دقیق و هوشمندانه، به کنترل حاکم بپردازد.به گواهی تاریخ، وجود خواجه نصیرالدین در دربار مغول، چنانکه خود وی پیش بینی می کرد، سلطنت مغول را منقلب کرد و قدرتی را که اساس دیانت را تهدید می کرد، زیرکانه، در خدمت اسلام و در جهت تقویت تشیع به کار گرفت.
امام خمینی با اشاره به همین نکته می گوید:
(کسی خیال نکند که علمای اسلام در این دستگاهها وارد بوده یا هستند. البته بعضی مواقع، برای کنترل یا منقلب ساختن دستگاه وارد می شدند
که اکنون هم اگر چنین کاری از ما ساخته باشد، واجب است که وارد شویم)
خواجه نصیر الدین، چنان سنجیده و دقیق عمل کرد و از دانش و نبوغ خویش بجا بهره برد که هلاکوخان را شدیداً تحت تأثیر قرار داد و در حقیقت، این او بود که بر هلاکو حکم می راند.120
خواجه، از قدرت و شقاوت و بی رحمی حاکمان مغول به خوبی آگاه بود و با روحیات آنان نیز. به خوبی می دانست که اگر این قدرت ویرانگر که به هر شهری وارد می شود، به هیچ موجود زنده ای رحم نمی کند و از شهر، جز تَلّی از خاک باقی نمی گذارد، کنترل نشود ضربه های جبران ناپذیری به پیکر اسلام و تشیّع وارد می آید. البته حکام بنی عباس هم در نابودی اسلام، چیزی از مغولان، کم نداشتند121.
ولی شاید کنترل و رام ساختن مغولان، که هنوز تحت تأثیر فرقه ای خاص قرار نگرفته بودند آسان تر بود.
افزون بر این اینان، خواه ناخواه برهمه چیز و همه کس غلبه می کردند و جایی برای بنی عباس که از درون پوسیده بودند، نبود.
علامه حلّی، نیز، به همین نتیجه رسیده بود. وی، حفظ اساس اسلام و تثبیت شیعه را در گرو همکاری ظاهری با مغول می دید.
علاّمه افزون بر آن که قدرت حاکم مغول را کنترل کرد، توانست با هوشیاری، از قدرت (اولیجاتو) در جهت تأمین اهداف خویش بهره های فراوان ببرد.
وی، در مدت کمی که به تشکیلات حاکم مغول نزدیک شد، با نفوذ کلام و قدرت بیان و وسعت اطلاعات خویش، حاکم مغول را نه تنها مسلمان که پیرو مکتب تشیع ساخت122 و سلطان، نام (خدابنده) را برای خود برگزید.
شیعه شدن حاکم مقتدر مغول در آن روزگار و شیعه شدن بسیاری از ایلخانان، شاهزادگان و... به تبعیت از وی، به حفظ و تثبیت موقعیت شیعه که تا آن زمان، در ضعف بود، کمک فراوانی کرد.
فارس حسون، در مقدمه (ارشاد الاٌذهان)، پس از تشریح و تبین عظمت و اهمیت کار علامه در نزدیک شدن به حاکم مغول و آثار و برکات آن برای شیعه، با اشاره به مناظره علامه در حضور پادشاه مغول، با نظام الدین عبدالملک المراغی وعده ای دیگر از علمای عامه و مغلوب ساختن آنها با دلایل قوی و منطقی، می نویسد:
(نعم، وبعد هذه المناظره، و ببرکة هذا الخریت العلامة، استبصر السلطان وعدد کبیر من الاٌمراء وعلماء العامة، فعمت البرکة فی جمیع الممالک وهدأت الاٌوضاع...123)
آری، پس از این مناظره و به برکت وجود این استاد علامه، حاکم مغول و بسیاری از امیران و دانشمندان سنی، شیعه شدند و برکت تشیّع، در همه ممالک گسترش یافت و اوضاع شیعه، بهبود یافت.
ارزش و اهمیت کار علامه، در اصلاح و هدایت نسبی حاکم مغول، بر کسی پوشیده نیست.
با این حال، بسیاری از دشمنان، به خاطر همین موفقیتهای بزرگ و از روی حسد و تعصب، نابخردانه، نسبتهای ناروایی به علامه و خواجه نصیرالدین طوسی داده اند.
ابن روزبهان124، ابن حجر عسقلانی125، تغری بردی126 و... نسبتهایی به علامه داده اند که حکایت از، کینه توزی آنان می کند وگرنه هرمنصفی که با روح بلند این دو بزرگوار آشنا باشد، می داند که آنان با آن دانش قوی و عزت و شوکتی که در بین مسلمانان، بویژه شیعیان داشتند، برای مال ومنال و رسیدن به مقام، به همکاری با کفار تن درنداده اند.
اگر اینان، عاقبت اندیش نبودند و با کیاست و اگر آشنای به اوضاع و احوال نبودند و انزوا برمی گزیدند، مثل بسیاری از به اصطلاح عالمان دین، اکنون نه از اسلام خبری بود و نه از مسلمانی.
همین برخورد را داشتند عالمان آشنای به زمان، با صفویان.
صفویان، در پناه شیعیان و قدرت آنان، به حکومت رسیدند و بر امپراطوری عثمانی پیروز شدند.
صفویان، شیعه بودند. افزون براین، برای رسیدن به قدرت و پیروزی بر رقیبان و دشمنان، ناگزیر، باید به قدرت عظیم شیعیان متکی می شدند و بر ترویج شیعه و احیای تراث آن، می پرداختند و به بقاع متبرکه شیعه علاقه نشان می دادند و در تعمیر و بازسازی آنه، اقدام می کردند.
از آن طرف، شیعیان پراکنده بودند و بی انسجام و هر روز مورد تهدید متعصبان و جاهلان و دشمنان اسلام.
در این برهه حساس که شیعیان شدیداً نیاز به قدرت و تمرکز داشتند، عالمان عاقبت اندیش و آگاه شیعه، مصلحت دیدند که از این موقعیت بهره برند. هم جلوی ظلمها و حق کشیها را تا جایی که توان دارند، بگیرند و هم به شیعیان، انسجام دهند و آنان را از ضعف برون آورند و بنیه علمی تشیّع را تقویت کنند و... از این روی، به صفویان، که بسیار اظهار علاقه به شیعه می کردند و عملاً نیز، در ترویج شیعه می کوشیدند، نزدیک شدند و از آنان در راه صلاح امت و دین، بهره بردند.
این، بدان معنی نیست که آنان از ظلم و اعمال خلاف صفویان و لشکرکشیهای آنان علیه عثمانی بی اطلاع بودند، یا خدای ناخواسته بر آنها مهر تأیید می زدند. خیر. هم از جریان امور اطلاع داشتند و هم به آن اعمال ناشایست، خرده می گرفتند و در حدّ توان، جلوگیری می کردند. منتهی تمامی تلاش آنان این بود که از فرصت پیش آمده، نهایت بهره را ببرند در: حفظ و ترویج شیعه، سروسامان دادن به شیعیان و جلوگیری از قتل و غارت آنان، تربیت شیعیان، تشکل و انسجام آنان، تألیف و نشر کتابهای شیعی و...
بله، امپراتوری عثمانی، مانعی بود بر سر راه اروپاییان و ظاهر، مظهر قدرت اسلام و به طور طبیعی از تضعیف آن دولتهای اروپایی خشنود شدند و این لشکرکشیها را بسیاری از محققان، ضربه ای دانسته اند بر جهان اسلام.
بله، اتفاق و اتحاد بهتر بود. امّا دولت عثمانی، شیعیان را آزار می داد و متعصبانه شیعیان را در تنگنا قرار داده بود و در انظار شیعیان و محبان اهل بیت، مزدوران عثمانی، روی منابر به لعن علی بن ابی طالب می پرداختند و...
اینها مسائلی نبود که علمای شیعه بتوانند جلوگیری کنند. مسلم است که عالمان شیعه، بر بقای اسلام و تشیع، بیشتر می اندیشیدند، تا بقای دولت عثمانی که از درون پوسیده بود و لاشه ای از آن باقی مانده بود. نه در آن سرزمین، اسلامی بود که بشود به آن دل خوش داشت و نه حکام معقول و منطقی که بشود بر آنان تکیه کرد و متعصبان را به کنترل درآورد.
پس ناگزیر باید به قدرت دیگری اندیشید که شیعه بتواند در پناه آن آرام بگیرد، تا از این راه پایه های اسلام را تقویت کرد و جهانی از صلح و صفا پی ریخت. این چیزی بود که عالمان شیعه، در پی آن بودند. سعه صدر آنان، روح بلند و عملکرد آنان و... گواهی است قوی بر این مطلب.
امام خمینی که خود مظهر مبارزه با پادشاهان بود و رهبر بزرگترین قیام علیه طاغوت، بیشترین و تندترین حملات و مواضع را نسبت به علمای درباری و وعاظ السلاطین داشت، تا آن جا که می گفت:
(اگر بنا باشد به واسطه ورود یک فقیه در دستگاه ظلم، بساط ظلم رواج پیدا کند و اسلام لکه دار گردد، نباید وارد شود، هر چند او را بکشند و هیچ عذری از او پذیرفته نیست127)
ولی با این همه، خود امام خمینی، در شرایط خاص استفاده از مراکز قدرت برای حفظ اسلام و تأمین مصالح عالیه الهی را مجاز می شمرد. از مجموعه فتاوا و سخنان ایشان در کتاب ولایت فقیه، کشف الاٌسرار، بیانیه ه، اطلاعیه ها و سخنرانیهای قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، استفاده می شود که در برخی مقاطع، اگر نزدیک شدن به دستگاه پادشاهان مایه وهن و سبک شدن اسلام و روحانیت نشود، مانعی ندارد.
امام خمینی می گوید:
(... مگر این که معلوم شود و رود او (فقیه و عالم) در آن دستگاه روی پایه و اساس عقلایی بوده است، مثل علی بن یقطین که معلوم است برای چه وارد شده است. خواجه نصیر، رضوان اللّه علیه، که معلوم است در ورود او، چه فوائدی بود...
البته، بعضی مواقع، برای کنترل، یا منقلب ساختن دستگاه وارد می شدند که اکنون هم، اگر چنین کاری از ما ساخته باشد، واجب است که وارد شویم...128).
یادآوری: در رابطه با حفظ اسلام و اساس تشیع، عالمان تشیع، اجازه هایی به برخی از پادشاهان داده اند.براین کار، که نوعاً در شرایط خاص صورت گرفته، برخی، از نویسندگان و روشنفکران، خرده گرفته اند.و این عمل را به رسمیت شناختن حکومت و سلطنت پادشاهان جور دانسته اند.
به نظر اینان، از آن جا که شیعه بر این باور است که ولایت و حکومت امامان(ع) در عصر غیبت، توسط فقیهان جامع الشرایط ادامه می یابد129، در حقیقت، کار اینان، همان تفویض حکومت است. محقق کرکی، آقا حسین خوانساری، در دوره صفویه و شیخ جعفر کاشف الغطاء، در دوره قاجار، که اقدام به صدور اجازه کرده اند، حکومتها را به رسمیت شناخته اند.
حامد الگار می نویسد:
(فتحعلی شاه، در آغاز سلطنت، از مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء، اذن سلطنت گرفت و شیخ جعفر او را نایب خود قرار داد، به گونه ای که فتحعلی شاه، در پاسخ به تقاضای میرزا مهدی مجتهد، برای دفع محاصره مشهد مقدس می نویسد:
سلطنت م، به نیابت مجتهدین عصر و ما را به سعادت خدمت ائمه ها دین مهتدین، سعی و جهد است130.)
بله، اگر فقیه جامع الشرایط، در عصر غیبت، دارای مقام ولایت است و ادامه دهنده ولایت ائمه، می تواند حکومت فردی را که شایسته تشخیص می دهد، تنفیذ کند.
روشن است در این صورت، حاکم، فقیه است نه (سلطان) و تمامی برنامه ها و کارهایی که می خواهد اجرا کند، باید به اذن فقیه جامع الشرایط باشد.
امام خمینی می گوید:
(سلاطین، اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند. در این صورت، حکام حقیقی، همان فقها هستند. پس بایستی، حاکمیت، رسم، به فقها تعلق بگیرد، نه به کسانی که به علت جهل به قانون، مجبورند از فقه، تبعیت کنند131.)
باید توجه داشت که هر فقیهی، چنین نیابتی را ندارد. فقیهی هم که چنین نیابتی را داشته باشد، نمی تواند به هرکسی اذن بدهد. باید به افراد لایق و صالح، اذن بدهد. نه تنها فقیه که پیامبر و امام هم، باید به افراد صالح، اذن بدهند.
امام خمینی می گوید:
(این درست است که فقیه، به آن طور که ذکر شد، می تواند اجازه دهد. بلکه اجازه یک فقیه جامع الشرایط هم، اگر به موقع خود باشد، صحیح است. لکن نمی گویند هرکسی می تواند اجازه دهد. مجتهد، چنین اجازه ای ندارد، بلکه پیغمبر و امام هم از جانب خدا اجازه ندارند به هرکس اجازه بدهند. به کسی آنها می توانند اجازه بدهند که از قانونهای خدا که پایه اش بر اساس خرد و عقل بنا نهاده شده، تخلف نکند132.)
اکنون باید دید آیا فقهای اسلام آن گونه که برخی ادعا کرده اند، به پادشاهان و حاکمان زمان خویش، اجازه سلطنت و نیابت داده اند؟ آیا این اجازه ه، مطلق و در همه امور بوده، یا در برخی امور خاص که ضرورت زمان اقتضا می کرده است؟
البته بررسی مسأله (اجازه علما به پادشاهان) و تحلیل آن از حوصله این مقاله بیرون است و خود رساله مستقلی را می طلبد. ولی در یک نظر اجمالی می توان گفت اجازه ه، دو گونه اند:
1 . اجازه برای حکومت.
2 . اجازه برای جهاد.
1 . اجازه برای حکومت. همان طور که یادآور شدیم، گرچه تحقق آن در صورتی که شرایط وجود داشته باشد، امکان دارد.
و حاکمان و پادشاهان نیز، به منظور تحکیم پایه های قدرت خود و کسب وجهه و مشروعیت، بی گمان چنین تقاضهایی را از علما می کرده اند، ولی، از قراین و اسناد بر می آید که فقهای شیعه، هیچ گاه اجازه حکومت به کسی نداده اند.
در میان فقه، تنها به سه نفر: محقق کرکی، کاشف الغطاء و آقا حسین خوانساری نسبت داده اند که به صدور چنین اجازه ای مبادرت کرده اند133.
در مورد محقق کرکی، گرچه از برخی نوشته ها چنین مطلبی استفاده می شود، ولی سندی که به وضوح نشان دهد که محقق کرکی چنین اجازه ای به شاه صفوی داده باشد، در دست نیست ونکات مبهمی در این زمینه وجود دارد.
محقق خوانساری می نویسد: شاه طهماسب صفوی به محقق کرکی اظهار داشت:
(انت احق بالملک، لاٌنّک النائب عن الإمام، وانما أکون من عمالک، أقوم بأوامرک ونواهیک134)
شما برای حکومت سزاوارترید، زیرا شم، نیابت از امام(ع) دارید. و همان، من از کارگزاران شمایم و فرمانها و دستورهای شما را اطاعت می کنم.
در جای دیگری می نویسد:
(شاه صفوی، به همه جای کشور، بخشنامه کرد که محقق کرکی نائب امام است و حکومت، در اصل، مال اوست و همه باید از وی فرمان برند135).
یا نامه ای را نقل می کند که شاه طهماسب از محقق کرکی، تجلیل و تکریم کرده و او را نائب امام(ع) دانسته و اطاعت او را بر همه واجب شمرده است136.
یا در هنگام مسافرت، امور کشور را به وی محول می ساخته است.
از این عبارات استفاده می شود که شاه صفوی، به مقام و موقعیت ممتاز محقق کرکی اذعان داشته و محقق کرکی، در دستگاه حکومت صفوی، از قدرت و جایگاه ویژه ای برخوردار بوده است و در جمیع امور کشور و عزل و نصبها دخالت می کرده است.
با این همه، از این عبارات نمی توان جزم پیدا کرد که محقق کرکی به عنوان ولایت نیابتی که از امام زمان(ع) دارد به شاه صفوی اجازه حکومت داده باشد.
امّا در مورد اجازه شیخ جعفر کاشف الغطاء به فتحعلی شاه، آنچه از قراین و امارات برمی آید، در خصوص جنگ با کفار روس بوده، نه بیشتر. این که برخی بر این نظرند که شیخ جعفر کاشف الغطاء، در همه امور حکومتی به فتحعلی شاه قاجار نیابت داده، درست نیست، زیرا از نامه وی137، که تنها سند این ادعاست، چنین مطلبی استفاده نمی شود.
علاوه، این احتمال نیز وجود دارد که کاشف الغطاء، در اثر عدم شناخت کافی از زمان و مکان و نیز دوری از مرکز حکومت، دست به چنین کاری زده باشد138.
امّا در مورد نیابت حاج آقا حسین خوانساری از شاه سلیمان، ظاهراً شاه، از وی درخواست می کند که در غیاب وی از اصفهان، به نیابت از وی، به اداره امور بپردازد. نه این که وی139، به شاه صفوی چنین اجازه ای داده باشد.
این امر نشان می دهد که حاج حسین خوانساری قدرتمند بوده است و کاردان140.
البته، پادشاهان صفوی، قاجار و... بر اساس شواهد و قرائن موجود، تلاش فراوان کردند تا از علمای بنام، نیابت بگیرند و به حکومت خود، مشروعیت ببخشند، ولی جز اندک مواردی که به آنها اشارت رفت، توفیقی به دست نیاوردند.
از باب مثال: فتحعلی شاه قاجار، بیش از هر کسی دیگری در این راه تلاش کرد، ولی توفیق چندانی حاصل نکرد.
هنگامی که ساختمان مسجد جمعه تهران، به پایان رسید، وی در نامه ای از فقیه بزرگ شیعه، مرحوم میرزای قمی، درخواست کرد امامت آن را بر عهده گیرد و یا فردی شایسته را معرفی کند.
محقق، به خوبی دریافته بود که شاه قاجار، در پی کسب مشروعیت و وجهه مردمی، چنین تقاضایی را مطرح می کند. لذ، گرچه به لحاظ موقعیت خاص ایران در آن روز، که کشور گرفتار جنگی طولانی با کفار روس و تاخت و تاز آنان به سرحدات بود، به طور صریح مخالفت نگرد، ولی خود امامت مسجد را نپذیرفت و با هوشیاری تمام و پس از مشورت با سید محمدباقر شفتی که از بزرگان آن روز حوزه به شمار می رفت و در یک هماهنگی حساب شده، وی را معرفی کرد و او نیز، عذر آورد و شاه قاجار در اهداف خود ناکام ماند141.
حامد الگار، با اشاره به همین واقعه می نویسد:
(در این جا بی میلی آشکار علما را از این که از برای حکومت، یا به نیابت آن کارکنند، مشاهده می کنیم که این بی میلی نتیجه طبیعی اصل عدم حقـانیت کـل دستگـاه دولت بود142.)
فتحعلی شاه، که با امتناع میرزا و سید از پذیرفتن امامت مسجد سلطانی، خود را در رسیدن به هدف ناکام می دید، در سفری که یک سال پس از آن، به اصفهان رفت، کوشید تا موافقت سید را کسب کند که سیّد نپذیرفت و رد کرد. با اصرار از سید خواست، چیزی از او بخواهد. سید وقتی این طور دید، تقاضا کرد که نقاره خانه سلطنتی، تعطیل شود.
این تقاض، بسیار اهمیت داشت. علامت پادشاهی بود و شاه را به شگفتی واداشت:
تنکابنی می نویسد:
(... آخر الأمر، سید گفت: چون اصرار دارید، مرا استدعا این که فرمایش کنید که نقاره خانه را موقوف کنند.
سلطان سکوت کرد. پس از برخاستن سید سلطان به امین الدوله گفت: عجب سیدی است که از من خواهش می کند که نقاره خانه سلطانی که علامت پادشاهی است، موقوف داریم!143.)
3 . اجازه برای جهاد.
مسأله اجازه جهاد، بیشتر در عصر قاجار مطرح بوده که ایران در حال جنگ به سرمی برده است در زمان صفویه، جنگ ایران با امپراتوری عثمانی، جنگ اسلام و کفر نبود که نیاز به چنین اجازه هایی داشته باشد.ولی در زمان قاجار، جنگ ایران با روس، جنگ اسلام و کفر بود. هر انسان بصیری احساس می کرد که کیان اسلام در خطر است.
فتحعلی شاه، برای تجهیز سپاه و تهیه اسلحه وامکانات و بسیج مردم،دچار مشکل شد. از این روی، به علما متوسل شد. از جمله به محقق قمی. محقق قمی، گرچه از هجوم کفار روسی بر بلاد اسلامی نگران بود و دفاع از اسلام و کشور اسلامی را امری لازم می دید، ولی از صدور اجازه جهاد خودداری کرد و در پاسخ به سؤالهای مکرر در بار، با درایت و تیزهوشی از پاسخ صریح طفره می رفت.
رهبر معظم انقلاب، حضرت آیةاللّه خامنه ای، در این باره می گوید:
(... یک ملای بزرگ دیگری داریم که او، محقق و میرزای قمی صاحب (جامع الشتات) است. در کتاب جهاد جامع الشتات از ایشان سؤالهایی شده که اگر کسی نگاه کند، می فهمد این سؤالها را از دربار فتحعلی شاه از او کرده اند.
مثلاً سؤال می کنند:
(آقا چون شما نایب امام زمان هستید، اجازه می دهید کسی به نیابت از شما این جنگ را اداره کند؟)
از این قبیل سؤاله، مکرر از ایشان شده و این مرد هوشیار زمان شناس و آگاه به تمام اوضاع و احوال، یک ذره و یک لحظه فریب نمی خورد و جوابهای رندانه ای به سؤالها می دهد که به نظر من، از نشانه های هوشیاری یک عالم دینی و یک فقیه بزرگوار است.اگر همه علمای م، در زمان خودشان وحداقل در 200 سال اخیر، مثل میرزای قمی بودند، شاید وضع ما الآن بهتر بود144.)
در میان فقهای شیعه، ظاهراً تنها شیخ جعفر کاشف الغطاء، به صدور اجازه جهاد، مبادرت کرده است.
وی در پایان کتاب جهاد: (کشف الغطاء) به فتحعلی شاه، اجازه می دهد تا به نیابت از وی، امر جهاد را سامان دهد و به تجهیز سپاه و قلع و قمع کفار متجاوز روسی بپردازد. ظاهرا این اقدام شیخ جعفر کاشف الغطاء، در اثر عدم آشنایی کافی وی به شرایط زمان و مکان صورت گرفته است145. بعید نیست دور بودن وی، از محیط ایران و مهجور بودن حوزه نجف در آن زمان، در صدور چنین اجازه ای مؤثر بوده است.
با این همه، کاشف الغطاء، اجازه جهاد را به قدری ظریف وحساب شده نوشته و شرایط و قیودی را در آن گنجانده است که می توان گفت: این اجازه در مورد شاه قاجار، که بسیاری از آن شرایط را نداشت، صدق نمی کرد. از جمله می نویسد:
(... وان یعتمد علی اللّه ویرجع الاُمور الیه ولایکون له تعویل الاّ علیه و الاّ یخالف قول المنوب عنه فی کل امر یطلبه تبعاً لطلب اللّه فیه ولایسند النصر الی نفسه ویقول ذلک من سیفی و رمحی وحربی و ضربی، بل یقول ذلک من خالقی و بارئی و مدبری و مصوری و ربی و ان لایتخذ بطانة الاّ ممن کان ذا دیانة و امانة و ان لایودع شیئاً من الأسرار الاّ عند من یخاف من بطش الملک الجبار...
وان یقیم شعائر الاسلام ویجعل مؤذنین و ائمة جماعة فی عسکر الاسلام وینصب واعظاً عازماً بالفارسیّة والترکیة146...)
... باید برخدا اعتماد کند و همه کارها را به او واگذارد و از خود چیزی را نبیند. و این که با قول منوب عنه [مجتهدی که به وی نیابت داده است] مخالفت نکند و هرامری را که وی طلب کند، به عنوان این که امر خداست، اطاعت کند.و [در صورت پیروزی] پیروزی را از ناحیه خود نداند و بگوید این موفقیت در اثر شمشیر و نیزه و ضربه و قدرت و جنگ من، به دست آمده است، بلکه بگوید این، از ناحیه خداوند است.
و نیز در امر جنگ، جز از صاحبان دیانت و امانت، کمک و مساعدت نخواهد و به غیر آنان تکیه نکند و اسرار نظامی را در پیش نااهلان فاش نگوید و صرفاً با آنان که از خدای جبار می ترسند، در میان گذارد....
و این که شعائر اسلام را برپا دارد و در سپاه اسلام، مؤذنانی را قرار دهد که به موقع، اذان گویند و برای آنان امامان جماعت قرار دهد، تا نماز جماعت اقامه کنند و واعظانی قرار دهد که به فارسی و ترکی برای مردم سخنرانی کنند....
در این اجازه کاشف الغطاء، با قرار دادن شرایط، بویژه شرط اطاعت از (منوب عنه، و عدم مخالفت با دستورات وی و...) شاه قاجار را در تنگنا قرار داد147.
کاشف الغطاء بر این نظر بود که هجوم کفار روسی، به هر نحوی باید دفع شود; زیرا اساس اسلام و کیان اسلامی در خطر است و دفع ومقابله با دشمن، جز از طریق تقویت و حمایت حکومت میسر نیست.
حامد الگار، پس از اشاره به این که صدور این نوع اجازه های محدود و مشروط، در حقیقت، شاه را از سلطنت می انداخت، می نویسد:
(شرایط انتصاب... به تمامی روشن ساخت که مطلوبترین وظیفه شاه، این است که به عنوان عامل اجرایی مجتهدان عمل کند و اطاعت شاه، تنها از آن رو واجب است که مجتهدان به او قدرت داده اند148.)
این معنی از توضیح و تفسیری که محقق قمی از واژه (ظل اللّه) ارائه می دهد، به خوبی استفاده می شود.
وی خطاب به شاه قاجار می نویسد:
(... حکمران، تنها هنگامی تواند مدعی عنوان (ظل) شود که سایه ای از معدلت گستری فراهم آورده باشد، تا ستم رسیدگان، بتوانند از حرارت ستم به آن پناه برند و نیز از صفتهای محبت و مهربانی خداوند تقلید کند، تا این که آن را بر ستمزدگان منعکس کند، همچنان که سایه منعکس کننده شیء صاحب سایه است. حتی اگر حاکم در این راه موفق شود که سایه واقعی خدا شود، هنوز از لحاظ اخلاقی متعهد است که به اشاره و راهنمایی عالمان توجه کند.149)
میرزای قمی، به صورت ضمنی و در عین حال مستدل، به شاه قاجار، می فهماند که سلطنت وی، مشروع نیست و وی، صلاحیت دریافت اجازه، حتی برای تصدی امر جهاد با دشمنان را ندارد.
علامه محمد صالح برغانی (م:1271 هـ .ق.) که از علمای طراز اول حوزه قزوین بود، نه تنها به شاه قاجار چنین اجازه ای نداد که بارها کوشید تا اصل حکومت وی را زیر سؤال ببرد. با صراحت، هرگونه جنگ و صلح و یا ترک مخاصمه با دشمنان را تنها در صلاحیت فقها اعلام کرد و در حضور شاه، که جمع زیادی از علمای شیعه نیز حضور داشتند، به روشنی مسأله) (ولایت فقیه) را مطرح ساخت و علمایی که در مجلس حضور داشتند، رأی مرحوم برغانی را تأیید کردند. تنها شیخ محمدعلی جدلی که از درباریان فتحعلی شاه به حساب می آمد، با نظر وی مخالفت کرد.
اظهار نظر شجاعانه برغانی در مسأله جنگ و حکومت، بر شاه قاجار گران آمد، از این روی، دستور داد وی را تبعید کنند:
(... و این جمله منجر به ناراحتی شدید فتحعلی شاه از برغانیها گردید. متعاقباً شاه قاجار دستور تبعید ملامحمد صالح و دو برادرش: شهید ثالث و ملاعلی برغانی را صادر و آنها را به عراق تبعید کرد. بعدها مرحوم کاشف الغطاء وساطت کرد و شاه قاجار پذیرفت، به شرط آن که در تهران ساکن گردد150.)
بعدها شاه قاجار، برای جلب نظر برغانی، روستایی در نزدیکی قزوین، به عنوان تیول به وی واگذارد.
محمد صالح برغانی، با این استدلال که این تیول، جزء اموال مجهول المالک است و در اختیار مجتهدان و حاکم اسلامی فقط حق دخالت و تصرف در آن دارد، آن را به شخصی به نام ابراهیم فروخت.
حامد الگار کوشیده است، این گونه وانمود کند که فروش روستای مزبور، جنبه اقتصادی داشته است151.
ولی عمل محمد صالح برغانی، عمل حساب شده و جنبه سیاسی داشته است.
وی، با چنین کاری می خواست به شاه و مردم بفهماند که تسلط شاه بر این گونه اموال، غیرقانونی و نامشروع است.اقدام محمدصالح برغانی در تعریض به حکومت شاه قاجار، به قدری روشن بود که بعدها شاه، وی را مورد عتاب قرار داد و در صدد برآمد که آن قریه را پس بگیرد152.
پیشنهاد فتحعلی شاه به سید محمدباقر شفتی مبنی بر بخشودگی قسمتی از مالیات دارائی وی، نیز در همین راستاست، بر خلاف آنچه تصور می رفت، سیّد شفتی، این پیشنهاد را نپذیرفت.
حامد الگار، سبب نپذیرفتن سیّد این پیشنهاد را در این می داند که اگر می پذیرفت، شاه قاجار، به همین مقدار از دیگران، بویژه طبقات فقیر وصول می کرد153.
علاوه بر این، اقدام سید در رد پیشنهاد شاه قاجار، جنبه سیاسی نیز داشته است.
یادآوری: این احتمال نیز وجود دارد که بسیاری از این اجازه ها جنبه تشریفاتی و صوری داشته و غالباً تحت فشار پادشاهان و در شرایط اختناق و خفقان صادر شده است154. حتی بعید نیست عوامل پادشاهان و یا دستهای مرموزی که از هیچ کوششی برای ضربه زدن به اسلام و روحانیت فروگذار نکرده اند، تعداد زیادی از این اجازه ها را به دروغ جعل کرده باشند.

* جلوگیری از انحراف

خطرهایی که اسلام را تهدید می کرد و تشیّع ر، همواره، شکل واحدی نداشته است: گاه هجوم کفار و ظلم و کینه توزی و آزمندی دشمنان، چنین خطری را به وجود می آورد و گاه، گرایشها و تمایلهای شخصی حاکمان جائر و اطرافیان آنان و شیطان و خناسانی که در تشکیلات حکومتی وارد شده بودند.
مثلاً پادشاهان صفوی، که از اعقاب شیخ صفی الدین اردبیلی (م: 735هـ .ق.)155 بودند، گرایش صوفیانه داشتند. در آیین صوفیان، ظاهراً اظهار ارادتی به علی(ع) بود و خاندان عصمت و طهارت، آن هم غلوآمیز و ناهمساز با مبانی اسلام و تشیّع.و علمای دین، بر این نظر بودند که این نوع گرایشه، تهدید می کنند، باورها و عقاید مردم را بویژه آن که علاوه بر دستگاه حکومت، خانه، بزرگ مالکان و حاکمان ولایات و شهرها نیز این نوع تلقی مذهبی ر، سازگار با طبع خویش و متناسب با اقدامهای ظالمانه خود می یافتند و آشکار از آن حمایت می کردند:
محمد ابراهیم خان قاجار، داماد فتحعلی شاه، به شدت از شیخ احمد احسائی، رئیس فرقه شیخیه حمایت می کرد و خود خانقاه و تشکیلاتی برای آنان فراهم ساخت.156
صفا علی میرز، پسر محمد ابراهیم خان، از فرقه دراویش و وزیر تشریفات ناصرالدین شاه و حاکم تهران157 بود.
ظهیرالدوله، از رجال مهم دربار قاجار و حاکم گیلان،مؤسس انجمن اخوت و محوری برای تبلیغ و اشاعه صوفی گری به شمار می رفت158 میرزا عبدالوهاب منشی الممالک، معروف به: (نشاط) که رساله ای نیز در باب صوفیه نوشت و توانست ذهن شاه قاجار را متوجه خود سازد.
میرزای قمی، در پاسخ این رساله نامه ای مستدل و متقن به فتحعلی شاه نوشت و اباطیل آن را رد کرد و اشاعه چنان افکار وعقایدی را خطری برای اسلام و تشیع خواند159.
این که در پرتو قدرت صفویه، شیعه هویت خویش را بازیافته بود، برای عالمان دین بسیار ارزشمند بود. ولی گرایشهای گاه افراطی حاکمان صفویه و درباریان، به تصوف و صوفی گری و دامن زدن به آن توسط عده ای منحرف که به مرکز حکومت راه یافته بودند، چیزی نبود که بتوانند نادیده بگیرند.
مجتهدان و فقیهان دلسوز و وهوشیار، این بار خطر را جدی احساس کردند و جلوگیری از انحراف را وظیفه خویش دانستند.
مبارزه با صوفی گری، در شرایطی که زمینه آن در پادشاهان صفویه مهیا بود و ممکن بود صوفیه و رهبران فرقه قلندریه به گونه جدی به شاه نزدیک شوند و بیش از گذشته، توجه وی را به خود جلب و از حمایت های مادی و معنوی وی برخوردار گردند، امری مشکل بود و در بیرون از چهارچوب حکومت و بدون نزدیک شدن به هرم قدرت و پذیرفتن برخی از مناصب و مشاغل میسر نبود.
از این روی، بزرگان حوزه های شیعه، در آن روز و از جمله: مرحوم علامه مجلسی و شیخ بهایی و میرداماد، به پادشاهان صفویه نزدیک شدند و با هوشیاری خطر را مهار کردند. طبیعی بود که کنترل پادشاهانی که از مقام مرشدی و درویشی به تاج و تخت پادشاهی رسید بودند، کارآسانی نبود. اگر به سرعت خطر انحراف مهار نمی شد، چه بسا به همه جا سرایت می کرد و دامن شیعه را به بی مسؤولیتی و عقاید خرافی و پوچ می آلود .در باره علامه مجلسی نوشته اند:
(در سلطنت آخرین پادشاه صفوی ،میرزا محمدباقر مجلسی که نیروهایش صرف تحکیم امور مذهب تشیع می گردید،سعی کرد تا از بوالهوسیها وامور غریبه عرفانی اوایل زمان صفویه، جلوگیری کند و بدان جهت، با صوفیان سخت درگیری داشت160.)
در همان زمان، ملامحمدطاهر قمی، استاد اجازه علامه مجلسی، که در قم، منصب شیخ الإسلامی را بر عهده داشت، علیه صوفیه مواضع تندی اتخاذ کرد و با نوشتن کتابهایی چون: (ملاذ الأخیار) و (تحفة الأخیار) گامهای جدی در ردّ صوفیه برداشت161.
مجموعه این اقدامه، چنان مؤثر واقع شد که تا سالها بعد و اوائل دوره قاجار، از حضور صوفیان خبری نبود.
در زمان قاجاریه که دگربار، صوفیان سربرآورده بودند، میرزای قمی، به شدت در برابر آنان ایستاد162 و در رد عقاید آنان و رد شبهاتی که در این باب، منشی الممالک نگاشته بود، نامه ای مفصل به شاه قاجار نوشت163.
از نامه میرز، استفاده می شود که وی، شدید، نگران نفوذ دروایش در ارکان حکومت و تسری آن به حاکمان مردم بود.
میرزای قمی، در نامه خود، به صراحت شاه قاجار را عوام و بی اطلاع از مسائل می نامد و از فریب خوردن وی و انحراف حکومت، نگران است. به عقیده وی، این قبیل حرکتها از سوی صوفیه، حساب شده و نقشه دشمنان برای ازبین بردن شیعه و روی کارآمدن مجدد حاکمان سنی مذهب است:
(... و الحال که نوبت و سلطنت به پادشاه ما رسیده که زبده پادشاهان جهان و صاحب عقاید حقه و دین پرور و شریعت گستر است، جمعی از شیاطین انس می خواهند که امر عقاید ایشان را ضایع و به طریق باطله خود مایل کنند، تا مردم هم به مقتضای (الناس علی دین ملوکهم) ضایع و فاسدالعقیده شوند164.)
(... الامان، الأمان، چنین شخصی بر می خیزد و القاء عقاید،به شاه می کند که خود نمی فهمد چه می گوید. پس شاه که مطلقاً ربطی به این مطالب ندارد، از آنها چه چیز بفهمد و چه چیز اعتقاد کند؟ لااقل این معنی باعث حیرت شاه و تشکیک در عقاید صحیحه او می شود و به این سبب، کفر، عالم را فرا می گیرد...165)
از محتوای این نامه، استفاده می شود که منشی الممالک، قصد داشته شاه قاجار را منحرف سازد و عقاید و باورهای غلط جماعت صوفیه را به وی القا کند. نکته جالب این که، محقق قمی، در جای جای نامه خود، فتحعلی شاه را فردی عوام، بی اطلاع و بی سواد می خواند166.
در همان زمان عالمان دیگر شیعه نیز همین نگرانی را احساس می کردند و کم و بیش گامهایی علیه صوفیان و آگاه کردن مردم، برداشتند.
عبدالهادی حائری می نویسد:
(با این همه، این نگرانی در میان مجتهدان وجود داشت که صوفیان در دستگاه دولت رخنه کنند و کار را بر علما سخت سازند، از این روی، چنین می نماید که یکی از علل کوشش علما بر حفظ پیوند دوستانه با فتحعلی شاه آن بوده است که شاه به پشتیبانی مجتهدان بیش ازپیش دلگرم شود و هرگز در اندیشه نیرو بخشیدن به صوفیان، که از دیدگاه علم، بددین و گمراه بودند، نیفتد167.)
علاوه بر افکار صوفیه، افکار انحرافی و التقاطی دیگری چون: وهابی گری، شیخی گری، بابی گری و... در تشکیلات حکومتی، بویژه در عصر صفویه و قاجاریه، راه یافته بودند که حضور عالمان و فقیهان متعهد و بیدار، در مرکز قدرت، توانست جلوی آنها را بگیرد.

*جنگ با کفار متجاوز

از عوامل نزدیک شدن و حمایت برخی از عالمان شیعه و یا موضع گیری مثبت حوزه های علمیه در برابر پادشاهان، جنگ مسلمانان، به سرپرستی پادشاهان، علیه کفار متجاوز بود.
هجوم کفار روسی به سرزمین اسلامی، موجب شده بود که کاشف الغطاء بر اصل اسلام و بقای تشیع احساس خطر کند و در تقویت شاه و اداره جنگ بکوشد.
تردیدی نیست که در آن شرایط که مسلمانان ایران، درگیر جنگ تمام عیار با روس بودند، اگر دولت مرکزی تضعیف می شد و یا از آن حمایت به عمل نمی آمد، چه بسا سرزمین اسلام صحنه تاخت و تاز روسیان و یا دیگر دشمنان قرار می گرفت و همه چیز شیعیان ازبین می رفت.
برخی از علمای اسلام بر این نظر بودند: گرچه به گونه مقطعی، باید دولت مرکزی را در پیشبرد جنگ یاری داد و برای کنترل امور در مرکز قدرت حضور یافت:
(جنگ دراز پای فتحعلی شاه و عباس میرزا با روسیان، از جمله مسائلی بود که، خواه ناخواه، علما را برای حفظ بیضه اسلام، به همکاری و پشتیبانی از شاه و ولیعهدش وامی داشت168.)
فتوای میرزای قمی، به وجوب جهاد با کفار متجاوز روسی و نیز رساله هایی که برخی دیگر از علمای شیعه: ملااحمد نراقی، شیخ جعفر کاشف الغطاء، ملاعلی اکبر اصفهانی، سلطان العلماء امام جمعه اصفهان و...169 گویای این حقیقت است که آنان در هنگام بروز جنگ، برخی حمایتها را لازم می دانسته اند.
البته، این عامل، بیشتر در زمان قاجاریان بویژه در دوران حکومت فتحعلی شاه، که درگیر جنگ با روس بود، صدق می کند. در زمان صفویه، گرچه جنگ و نبردهای طولانی با حکومت عثمانی وجود داشت، ولی به لحاظ این که جنگ با کفار صدق نمی کرد، کمتر این امر مطرح بود.
هرگاه،علم، اصل اسلام را در خطر دیده اند، به میدان آمده اند.چنانکه در مبارزه با هجوم استعمارگران، قبایل غیرمسلمان، از جمله در اشغال عراق توسط استعمار انگلیس، علمای اسلام قیام کردند.
سؤالهای بسیاری که از میرزای قمی در باره جهاد با کفار روس شده، بیانگر آن است که شاه قاجار، علاوه بر این که در صدد بوده برای جنگ با روس، حمایت علما را جلب کند، می خواسته نوعی تأیید از علما برای حکومت خود بگیرد، تا کارهایش مشروع نمایانده شود.
محقق قمی، با هوشیاری تمام، بیش از تأکید بر لزوم دفاع و ایستادگی در برابر هجوم کفار به بلاد اسلامی و بیان ثواب و فضیلت جهاد، مطلبی ابراز نداشته است.
از وی سؤال می شود:
(هرگاه این جهاد و دفاع، محتاج به اذن مجتهد عصر باشد، هرکسی را لایق وقابل دانند مرخص و مأذون نمایند و متصدی شرعی نمایند که مباشر عرف که متصدی جهاد است به اجازت، قیام و اقدام کند، بر واجب مذکور، مسلمین و مجاهدین، اطاعت و انقیاد نمایند و شرع و عرف مطابق و موافق گردد)
در پاسخ می نویسد:
(صاحب این سئولات و کاتب این مقالات معلوم می شود که شخص عالمی است. این لطیفه شما قرض باشد، جواب این سؤال محتاج به (بحر طویل) است که حال، مقام هیچ یک مقتضی این نیست. از ابتلاهای غیرمتناهیه این حقیر، همین باقی مانده که عرف را مطابق با شرع کنم! مجمل آن که پیش اشاره شد که این نوع مدافعه، نه موقوف به اذن امام است و نه حاکم شرع. و برفرض که موقوف باشد، کجاست آن بسط یدی از برای حاکم شرع که خراج را بر وفق شرع بگیرد و بر وفق آن صرف غزات و مدافعین نماید؟ و کجاست آن تمکن که سلطنت و مملکت گیری را نازل منزله غزای فی سبیل اللّه کند؟ مصرع، (نام حلوا بر زبان راندن نه چون حلواستی) عجل اللّه فرجنا به فرج آل محمد(ص) و جعل سلطاننا بسلطانه و سلطان اولاده وجعلنا من اعوانه و انصاره و جعل خاتمة امورنا خیر، بحق محمد و آله اجمعین، و صلی اللّه علی خیر خلقه و آله الطیبین الطاهرین المعصومین170.)
از طرح رندانه سؤال به خوبی استفاده می شود که پرسنده یا پرسندگان، نمایندگان فتحعلی شاه بوده اند و در پی کسب مشروعیت و گرفتن تأیید از سوی میرزا برای کارهای شاه. این که نوشته اند:
(در صورتی که متصدی و مباشر جهاد مأذون و مجاز از ناحیه مجتهد باشند، مسلمین و مجاهدین اطاعت و انقیاد نمایند و شرع و عرف مطابق و موافق گردد).
نشان می دهد که آنان، علاوه بر فتوای لزوم جهاد و دفاع، در پی کسب وجهه برای حکومت نیز، بوده اند. ولی میرز، با صراحت اعلام کرده است که (سلطنت و کشور گشایی را نمی توان نازل منزله (غزای فی سبیل اللّه) دانست و به طور مطلق آن را تأیید کرد.
با این همه، محقق قمی، در موارد مختلف، لزوم مقابله با دشمنان و دفع تجاوز کفار را بر همگان لازم می داند.
تأکید می کند اگر در این مسأله کوتاهی شود، اساس اسلام و تشیع به خطر می افتد. بنابراین، از عواملی که موجب شده، برخی از علمای اسلام، به پادشاهان نزدیک شوند یا در مواردی، از آنان حمایت کنند، وجود جنگ با متجاوزان بوده است. این حمایته، هیچ گاه به معنای مشروع دانستن حکومت این پادشاهان نبوده است.
در طول جنگ ایران و روس (1218 ـ 1228هـ . ق.) که فرجامی ذلت بار داشت و ایران به خاطر نالیاقتیهای حکومت گران، شکست خورد و قرارداد ننگین گلستان را امضا شد، میزای قمی، در تنگنای شدیدی بود.
از طرفی، نمی توانست حکومت فتحعلی شاه قاجار را یک حکومت مشروع بداند، از طرف دیگر، تضعیف شاه قاجار را در مقابل تزار روس، که به قصد هدم اسلام، به کشور اسلامی هجوم آورده بود، به مصلحت نمی دانست و به خوبی به پیامدهای استیلای روس بر مسلمانان، وقوف داشت.
میرز، جهاد با نیروهای متجاوز را واجب می دانست، ولی سعی می کرد که فتوای به وجوب جهاد ر، جدای از مشروعیت شاه قاجار، قلمداد کند:
(به نظر میرز، شاه قاجار، یک طاغوت به تمام معنی بود. طاغوتی که نباید تضعیفش کرد. موضع گیریهای مکتبی میرزا در این مورد، در لابه لای همین کتاب [جامع الشتات] مشخص است171.)
در سال 1223.هـ .ق . درست پنج سال پس از جنگ روس و ایران، شاه قاجار احساس ناتوانی کرد و برای جلب حمایت حوزه های علمیه، دست به دامان علما شد. پیکهای ویژه ای را به حوزه علمیه: قم، اصفهان، نجف، کاشان، کربل، سامرا و... فرستاد و از علم، استمداد جست.
نتیجه این اقدام، چیزی بیشتر از حمایت از اصل جهاد با کفار روس و لزوم دفاع از جان و مال مسلمانان نبود. حتی در تمام نامه ها و رساله هایی که در باب جهاد و در پاسخ به درخواست شاه نگاشته شد، کوچک ترین اشاره ای به تأیید اصل حکومت و رسمیت دادن به آن نبود.
البته میرزای قمی، به لحاظ موقعیت ممتازی که در میان علمای آن عصر و در حوزه علمیه قم داشت، بیش از دیگران تحت فشار قرار می گرفت:
(میزای قمی، بیش از دیگران مطمح نظر درباریان بوده است. ملامحمدباقر سلماسی و صدرالدین تبریزی، اصرار اکید داشته اند تا میرزا را وادار کنند که اساس و پایه حکومت فتحعلی شاه را شرعاً به رسمیت شناسد. شاه را به شاه طهماسب صفوی و میرزا را به مرحوم محقق ثانی (شیخ علی کرکی) قیاس می کردند. خودداری میرزا از اعطای چنین سند و تنفیذ حکومت شاه، موجب گردید که قاجاریان تا آخرین روزشان در تحقیر میرزا بکوشند172.)
از میرز، در باره اراضی خراجیه و مصرف منافع آنها و سهم سلطان، پرسش می شود.وی در پاسخ، پس از توضیح زیاد در باره اراضی خراجیه و تصریح به این نکته که ولایت و مباشرت و تصرف در آنه، به تقدیر و تدبیر امام عادل است، می نویسد:
(هرگاه این دانسته شد، بر می گردم به صورت سؤال و می گوییم که معنی حصه سلطان، نفهمیدم چه چیز است. سلطان حصه ندارد، به غیر این که او هم، چون از مصالح عامه مسلمین است، به جهت جنگ و جدال و حراست دین اسلام و دفع فساد، پس او هم حصه دارد از این مال، نه این که همه آن مال او باشد و حلیت آن هم بر او باید به اذن حاکم شرع باشد و بعد از آن که بر وجه شرعی حصه او باشد، دیگری را در آن حقی نیست173…).
در مورد این که آیا وجوه شرعی را می توان به شاه داد و اگر فردی بدهد، بریٌ الذمه می شود یا نه؟ محقق قمی تصریح می کند که وجوه شرعی را در زمان غیبت، تنها به مجتهدان عادل می توان داد و تنها آنها حق مصرف دارند. در مورد منافع اراضی خراجیه، پاسخ می دهد:
(در کتاب مناهج الأحکام، این مسأله را مبسوط نوشته ام و اظهر در نظر حقیر این است که آنچه را سلاطین جور شیعه می گیرند از خراج اراضی خراجیه، حلال نیست، مگر آن که به اذن مجتهد عادل باشد و گیرنده هم، از مصالح عامه باشد، مثل طلبه علوم و ائمه جماعة و امثال اینها174.)
میرزا در این فتو، حلیت تصرف در وجوه شرعی و درآمد خراج ر، مشروط به دو شرط می داند:
1 . به اذن مجتهد عادل باشد.
2 . مورد مصرف از مصالح عامه باشد و صلاحیتش محرز.
از وی می پرسند: آیا می شود وجوه شرعی را از مردم گرفت و در جنگ روس به مصرف رساند و اگر نپرداختند، به زور ستاند؟
(آنچه وظیفه ماست در جواب این مسائل این است که هرگاه، کفار خواهند تسخیر مسلمین کنند و اذیت به ایشان برسانند و بلاد و اموال آنها را متصرف شوند، دفاع آنها واجب است. الأقرب فالأقرب. و خراج اراضی خراجیه در مذهب موضوع است، از برای مصالح عامه مسلمین و از اعظم آنها مجاهدت است. و مدافعین از اسلام نوعی هستند از مجاهدین و به مصرف ایشان رسانیدن جایز است و آن موکول است به نظر امام عادل و بعد از غیبت امام عادل، حاکم شرع، یعنی مجتهد عادل، نایب امام است، در تعیین مقدار و رسانیدن به آن مصرف. و حقیر، به قدر حصه خود، راضیم که به قدر دفع حاجت مجاهدین و مدافعین به ایشان داده شود175.)
تردیدی نیست که جهاد و دفاع از جان و مال و ناموس مسلمانان از مهم ترین مصالح اسلام است و اموال عمومی و خراج و زکوات و... را می توان به مصرف مجاهدان و تهیه ساز و برگ نظامی و اسلحه و مهمات رساند، ولی باید دید اخذ و صرف آن، به عهده کیست؟
میرز، در این جا و در موارد متعدد دیگر، تأکید می ورزد که در دوران غیبت، بر عهده مجتهدان عادل است.
تصریح محقق قمی به این که این وجوه شرعی را نمی توان به سلطان پرداخت و وجوهی را که سلطان به عنوان خراج می گیرد حلال نیست، در آن موقعیت و شرایط، بسیار مخاطره آمیز و پرمعناست.یا از وی، سؤال می شود آیا می توان وجوه شرعی را در تهیه سازوبرگ نظامی به مصرف رساند و از مصالح مسلمانان است؟
پاسخ می دهد:
(بلی، این هم از مصالح مسلمین است، امّا سخن در این است که تصرف در آن اموال و به مصرف رساندن آن کار کیست.
و امّا بدون اطلاع حاکم شرع در زمان غیبت، می توان تصرف کرد یا نه و تحقیق آن بعد از این می آید...176)
بالآخره، شاه قاجار، از تلاشهایی که برای گرفتن مشروعیت از علم، بویژه میرزای قمی، کرد، طرفی نبست. از این روی، نقشه ای دیگری طرح کرد و از راه دیگر، میرزا را در تنگنا قرار داد:
(شاه قاجار، در مجلسی رسمی، در حضور عده ای، به محقق قمی پیشنهاد کرد که دخترش را به عقد پسر میرزا درآورد.
میرزا که از مقاصد شوم شاه قاجار به خوبی آگاه بود و می دانست که اگر پیوند خویشاوندی با وی برقرار گردد، کار بسیار مشکل تر خواهد شد،به شدت از این پیشنهاد، ناراحت و دلتنگ می شود به گونه ای که از خداوند مرگ پسر را می طلبد!
(پس از انقضای مجلس، میرزا از خدای تعالی خواست که اگر باید شاهزاده به مزاوجت پسر من درآید، پسر مرا مرگ ده! پس از انجام دع، پسر میرزا در میان حوض خانه غرق شد و وفات یافت!177)
فتحعلی شاه، علاوه بر میرز، چنین مطلبی را به علمای دیگر، چون: آخوند ملاحسین یزدی، صاحب (مهج الأحزان)، سید محمدمهدی، پسر آقا سید علی طباطبائی، صاحب (ریاض)، شیخ محمدحسین صاحب (فصول)، آقا سید ابراهیم موسوی قزوینی، صاحب کتاب (ضوابط) پیشنهادکرد. ولی هیچ یک از آنان، حاضر به قبول آن نشدند و به بهانه های مختلف، از انجام چنین وصلتی سرباز زدند178.
محمدتقی سپهر مورخ و نویسنده عصر قاجار، در حوادث سال 1223هـ . ق. در یک جمع بندی از تلاش فرستادگان فتحعلی شاه برای گرفتن تأیید و کسب مشروعیت می نویسد:
(وبالجمله، جناب حاجی ملااحمد نراقی کاشانی، که فحل فضلای ایران بود و شیخ جعفر نجفی و آقا سید علی و میرزا ابوالقاسم و حاجی میرزا محمدحسین سلطان العلم، امام جمعه اصفهان و ملاعلی اکبر اصفهانی و دیگر علماء و فقهای ممالک محروسه، هر یک رساله ای نگاشتند و خاتم گذاشتند که مجادله با روسیه، جهاد فی سبیل اللّه است و خُرد و بزرگ را واجب افتاده است که برای رواج دین مبین و حفظ ثغور خویشتن داری نکنند و روسیان را از مداخلت در حدود ایران دفع دهند179.)
سپهر، با این که خود از نزدیکان شاه و از نویسندگان درباری بود، ولی نمی نویسد که علماء اصل حکومت را تأیید کرده اند.
علی رغم فشار حکومت و تلاش فرستادگان شاه، آنان آنچه را وظیفه شرعی و مکتبی خویش می دانستند، انجام دادند. به این معنی که دفاع از جان، مال و ناموس مسلمانان را امری واجب و لازم دانستند و در همان محدوده، نزدیک شدن به شاه قاجار را مجاز می شمردند. زیرا در نظر آنان، تضعیف فتحعلی شاه، در آن شرایط حساس، به منزله کمک به روسیه تزاری بود.
پیداست که طبق مصالح جامعه عمل کردن و از نیروی مخالف، در شرایطی خاص، کمک گرفتن و حتی فرد نالایق را در عملی که به سود فرد و جامعه و در راه خیر و صلاح مردم است، تشویق و تأیید کردن، عملی است، مورد رضایت خدا.
اگر عالمان دین، در برهه ای، به پادشاهان ستمکار نزدیک شده اند، آن هم، نه برای دنیا و مقام و جاه و هواهای نفسانی و کار علیه فرد، یا افرادی، بلکه در جهت خیر و صلاح جامعه و دفع دشمنان دین و دفاع از مرزهای کشور و... به معنای همکاری با پادشاهان نیست، اینها دو مقوله اند، کامل، جدای ازهم.
یادآوری: شاید این پندار که عالمان دین، با دستگاههای حاکمه ساخته اند و در سلک درباریان درآمدند، از مقدمه نامه ها و کتابهای آنان، نشأت گرفته باشد. نامه هایی که علما به پادشاهان نوشته اند و اکنون در دسترس است، به گونه ای مقدمه آنها آمده و القاب و عناوین پادشاه مورد خطاب، خلاف واقع است که چاپلوسانه می نماد. از جمله: مقدمه (زاد المعاد)، علامه مجلسی، نامه میرزای قمی به فتحعلی شاه، اذن جهاد کاشف الغطاء به فتحعلی شاه، مقدمه کتاب معراج السعاده نراقی و...180
در باره این نامه ها و مقدمه ه، می شود، چند نکته را متذکر شد:
1 . این القاب و عناوین، در گذشته، بویژه در عصر صفویه و قاجاریه، امری معمول بوده و بار معنایی جدی نداشته است.
به کاربردن این القاب و عناوین، در برخی از دوران، از جمله درعصر قاجار، به قدری متداول بوده که نه تنها برای پادشاه و درباریان و... که برای رعایا نیز، گاه به کار می برده اند181.
2 . از آن جا که کار نوشتن و تنظیم نامه ها ر، بیشتر، منشیان و محرران برعهده داشته اند و اینان، همیشه این القاب و عناوین از پیش آماده شده را در صدر نامه می آورده اند. از این روی، در بسیاری از این نامه ه، القاب و عناوین، یکسانند182.
3 . برخی براین نظر بودند که حفظ تشیع و مهار کردن پادشاهان ستمگر، جز با ردیف کردن القاب و عناوین، میسر نیست183.
4 . چه بس، جوّ خفقان و دیکتاتوری و خشونت پادشاهان، به گونه ای عرصه را بر مردان خدا و عالمان متعهد تنگ کرده بوده که ناگزیر در مواقع اضطرار، برای دفاع از حق و حقیقت و نجات مظلوم از چنگال ظالم و گسترش فرهنگ ناب، می باید در نامه ها و یا در مقدمه کتابه، یک سری مسائل، مراعات می شد، تا به نامه وقعی بنهند و کتاب، اجازه نشر بیابد:
(سیره و قانون عموم نویسندگان، در تمام ادوار بر این بوده است که در مقدمه کتاب، نامی از پادشاه زمان ببرند و کتاب خود را به او و یا یکی از بزرگان دیگر، اهدا کنند و این عمل، منحصر، به خاطر حفظ و بقای اثر علمی و انتشار آن بوده که به این وسیله، از فنا و زوال، محفوظ بماند و ضمن، موجب تنبه و بیداری او نیز، بوده باشد184.)

* بقا و امنیت شیعیان

دیکتاتوری شدید و مرگبار و بدون کمترین انعطاف، تا مرز کشتار و سلاخی فردی و جمعی، از مشخصه های حکومتهای خودکامه و پادشاهان جور است. دقت در زندگی آنان نشان می دهد که همه آنان، حتی کسانی که به دینداری و علاقه به اسلام و عالمان دین تظاهر می کردند و نسبت به مراکز دینی و حوزه های علمیه، حسن ظن نشان می دادند، دستشان تا مرفق به خون هزاران زن و مرد و کودک بی گناه آلوده است. در حکومتهای خودکامه قتل و غارت و تجاوز به ناموس مردم و سلب آسایش و امنیت از آنان، امری است معمول.
در آوردن بیست هزار جفت چشم از مردم شهر کرمان، توسط آقا محمدخان قاجار و میل کشیدن و کور کردن و اخته کردن هزاران انسان توسط نادر شاه و قتل وغارتهای بسیار و فساد در بار قاجار و صفویه و نظایر آن، چیزی نیست که فراموش شدنی باشد185.
سپهر، در مقام توجیه ظلم و ستم پادشاهان قاجار و سر بریدن و کور کردن و اسیر کردن زنها و دختران و پسران و برده ساختن آنان می نویسد:
(قلع و قمع آنها در شریعت ملک واجب افتاد.186)
به عقیده سپهر، اساساً لازمه حکومت پادشاهان جور و مقتضای کشورداری مستبدانه آنان، زورگویی و تجاوز و قتل و غارت است.
خاطره تلخ حکومتهایی چون حکومت: سلطان محمود غزنوی، که جلادان وی، می گشتند تا در گوشه و کنار، هرکه از شیعیان و یا به اصطلاح قرمطیان را بیابند، به دار بزنند187.
یا آقا محمدخان قاجار که:
(خسّت و قساوت و عقده نامردی را با نامردمی ذاتی در آمیخته داشت188.
یا رضا خان که خفقان و قلدری را که در اسلاف او، ازحدود کوچه و بازار فراتر نرفته بود، تا دورترین زوایای خانه ها و خانواده ها گستراند.
یا محمدرضا خان که آنچه شاهان و امیران تنها داشتند، او، یک جا داشت، هم قساوت آغامحمد خان و هم بی کفایتی سلطان حسین و هم عیاشی و زن بارگی و نهادینه کردن چاپلوسی، ناصرالدین شاه و... هنوز در خاطره ها باقی است.
در چنین شرایطی، طبیعی بود که بقا و امنیت شیعیان و جلوگیری از تارومار شدن آنان بر هر کار دیگری مقدم باشد. لذا در سلسله عوامل و موجبات نزدیکی برخی از عالمان و فقیهان به پادشاهان، این عامل را نیز باید به حساب آورد.
شهید ثانی، در منیةالمرید، پس از آن که ازعلمای درباری مذمت می کند، یادآور می شود:
(در هرشرایط و اوضاع و احوالی، نمی توان از نزدیک شدن علما به پادشاهان، بدگویی و مذمت کرد189).
برخی از علمای اسلام در آن دوران اختناق و دیکتاتوری، تنها راه حفظ و بقای شیعیان و تأمین امنیت آنان ر، در نزدیک شدن به مراکز قدرت و کنترل حاکمان می دیدند.
در میان عالمان و فقیهان، وجود دارند افرادی که در ایمان و تعهد و ظلم ستیزی آنان ذره ای تردید نیست، ولی به انگیزه حمایت از شیعیان و خدمت به آنان به دستگاه پادشاهان نزدیک شدند. ابو القاسم حسین بن روح نوبختی سفیر و نائب امام زمان(ع) که از سال 305هـ . ق. تا سال 326هـ . ق. عهده دار نیابت بود، در دستگاه خلافت عباسی وارد شد و توانست با جلب نظر بسیاری از مخالفان و اقدامهای هوشمندانه خود، خدمات ارزنده و سودمندی را در جهت حفظ و صیانت شیعیان انجام دهد و آنان را از حوادث ناگوار در امان دارد190.
عبداللّه نجاشی، به توصیه امام صادق(ع) و به انگیزه گره گشایی از بینوایان و مستضعفان و رسیدگی به کار شیعیان و حفظ وحمایت از آنان، در پست استانداری اهواز از ناحیه خلیفه عباسی، باقی ماند. نامه وی، به امام صادق(ع) و پاسخ امام(ع) به وی، بیانگر همین معناست191.
نوح بن دراج، برادر جمیل بن دراج، از اصحاب اجماع، با پذیرفتن منصب قضا در شهرهای کوفه و بصره، از جانب هارون الرشید، توانست در جهت استیفای حق ستمدیدگان و حمایت از شیعیان مظلوم، قدمهای بلندی بردارد و آنان را از تجاوز دشمنان تا حدودی مصون دارد192.
علی بن یقطین، وزیر هارون الرشید، به توصیه امام موسی بن جعفر(ع) در آن سمت ماند و امام(ع) در پاسخ وی که اجازه خواسته بود از حکومت کناره گیری کند، فرمود:

(عسی اللّه ان یجبّر بک کسراً و یکسر بک نائرة المخالفین من اولیائه، یاعلی، کفّارة اعمالکم الإحسان الی اخوانکم...193)

... ممکن است خداوند، به وسیله تو در این دستگاه، شکستی را جبران کند و لهیب آتش مخالفان ما را درهم بشکند. ای علی بن یقطین! کفاره نزدیک شدن تو به سلطان، این است که به برادران ایمانی خود احسان کنی.
در این روایت، امام(ع) به روشنی یاد آور می شود که مصلحت حفظ شیعیان از ظلم و ستم طاغوتیان و خدمت به آنان، ایجاب می کند که چنین منصبی را بپذیرد و به دربار هارون خلیفه مستبد عباسی، نزدیک شود و در پوشش آن، از غارت و چپاول اموال و دارایی شیعیان و سلب امنیت آنان، جلوگیری کند.194
محمد بن اسماعیل بن بزیع، از راویان موثق و شخصیتهای برجسته و صالح شیعه، با تصدی پست وزارت در دربار عباسی واداشتن موقعیت در نزد خلیفه عباسی، در جهت حفظ شیعه و بقای پیروان اهل بیت، خدمات ارزنده ای کرد. وی، از امام رضا(ع) نقل می کند که فرمود:

(انّ للّه تعالی بأبواب الظالمین مَن نوّر اللّه به البرهان ومکنّ له فی البلاد، لیدفع بهم عن اولیائه ویُصلح اللّه به امور المسلمین، لاُنه مَلجاُ المؤمنین من الضّرر، والیه یفَزَعُ ذوالحاجة من شیعتن، بهم یؤمن اللّه رَوُعَة المؤمن فی دارالظلمة، اولئک المؤمنون حق، اولئک اٌمناء اللّه فی اٌرضه، اولئک نوراللّه تعالی فی رعیتهم یوم القیامة، ویَزْهَرُ نورهم لأهل السماوات... قال قلت: بماذا جعلنی اللّه فداک؟ قال: تکون معهم فَسرّنا بادخال السرور علی المؤمنین من شیعتن، فکن منهم یا محمد.)195

خداوند، در دستگاه ستمکاران کسانی را دارد که برهان خویش را به وسیله آنان نورانی می سازد. و چنین کسانی را در بلاد، از چنان تمکنی برخوردار می سازد که بتوانند شرّ و ستم ظالمان را از اولیای خدا آنان دفع کنند و امور مسلمانان را به صلاح آورند. زیرا این گونه اشخاص، پناهگاه مسلمانان در برابر عوامل زیانبارند و همه شیعیان نیازمند، به آنان روی می آورند و در سایه مساعی و مراقبتها و حمایتهای آنان، قلبهای مؤمنان از بیم و هراس و وحشت، ایمن می گردد. چنین افراد، مؤمنان واقعی و نمایندگان و سر سپردگان الهی در زمین و نور خدا در میان مردم اند.
محمدبن اسماعیل عرض کرد: قربانت گردم، راه وصول به این مقام چیست؟
فرمود: با آنان، رابطه خود را حفظ کنی و از رهگذر آن قلوب شیعیان ما را شاد سازی و در نتیجه سرور خاطر ما را فراهم آوری. ای محمد! از آنان باش196.
در این سخن، امام(ع) به صراحت تاکید می کند که مسأله حفظ شیعیان و خدمت به آنان، در شرایطی که حکومت و قدرت در دست پادشاهان جور باشد و آنان به صورت گروهی اندک و مظلوم زندگی می کنند، بسیار مهم و با ارزش است. شاد ساختن دلهای پیروان اهل بیت(ع) و ایجاد محیط امن برای آنان، به منزله شاد ساختن امام(ع) است.
بر همین اساس، برخی از علمای شیعه، علی رغم آن که حاکمیت پادشاهان جور را مشروع نمی دانستند، ولی به انگیزه حفظ شیعیان، به دستگاه حکومت نزدیک می شدند و کار و یا سمتی را از ناحیه حاکم بر عهده می گرفتند.
دکتر حمید عنایت، پس از بیان موضع عالمان و فقیهان شیعه، در برخورد با پادشاهان جور و مشروع ندانستن حکومت آنان، می نویسد:
(آنچه گفتیم، به این معنی نیست که تشیع هرگز با قدرتهایی که بر سر کار بوده اند، کنار نمی آمده است. بر عکس، متکلمان و فقهای شیعه، در بهترین بخش از تاریخش، هوشیاری سنجیده ای دریافتن راههای عملی، هماهنگی باحکام وقت به خرج داده اند تا امنیت و بقای پیروان خود را تضمین کنند...
این هماهنگی نشان دادنه، غالباً ماهیت معافیتی و مستعجل و موقت داشته و هرگز موضع عقیدتی اساسی شیعه را که همه قدرتها و دولتهای دنیوی را در غیبت امام غایب(ع) نامشروع می داند، تهدید یا تصعیف نمی کرده است.197)
روشن است که اگر همین اقدامهای هوشیارانه نبود، معلوم نبود اقلیت شیعه در آتش کشمکشها و استبداد حکام، چه می شد.
چه کسی می تواند ارزش و اهمیت کار خواجه نصیر الدین طوسی را در مورد حفظ شیعه در آن روزگار سیاه، ندیده بگیرد. افرادی، دانسته و ندانسته به خواجه نصیرالدین طوسی در پذیرفتن پست وزارت هلاکوخان مغول خرد گرفته اند198، ولی اگر دقت کنیم، در عصری که مغول همه چیز را ویران می ساخت وبیم آن بود که درگیر و دار حمله مغولان خون آشام و منازعاتی که با بقایای حاکمان مستبد بنی عباس، رخ می داد، شیعیان به کلی قربانی شوند و در آتش فتنه بسوزند. خواجه نصیرالدین، در چنین شرایطی توانست، در اندک مدتی، امور را قبضه کند و هلاکو را از شرارت و خون ریزیهای بی حد و حصر باز دارد و در حرکت وی تا حدی تعدیل ایجاد کند.
استاد مدرس رضوی می نویسد:
(... شکی نیست که در واقعه بغداد وجود خواجه در جلوگیری از کشتن و غارت کردن مردم، بسیار مؤثر بوده و جماعت کثیری از علما و اهل فضل و هنر را حمایت کرده و جان آنها را از شمشیر آن گروه خونخوار حفظ نموده و از مرگ رهانیده است...199)
در این میان، تعصبهای کور فرقه ای را که حتی حاضر نبودند شیعه را در ردیف مسلمانان به حساب آورند، نباید نادیده گرفت. تیز هوشی و حضور شخصیت بزرگ و صاحب نفوذی چون: خواجه نصیرالدین طوسی، تا حدود زیادی آتش فتنه را فرونشاند و شیعیان را و بلکه اسلام و مسلمانان را حفظ کرد200.
نزدیک شدن فیلسوف و متکلم و شخصیت کم نظیری چون: خواجه نصیرالدین طوسی، به دستگاه هلاکوخان، ارتباط شخصیتهای شناخته شده ای چون: علامه حلّی، سیّد رضی، شیخ بهایی، محقق کرکی، علامه مجلسی، کاشف الغطاء، حاج ملاعلی کنی، میرزای قمی و... با محاسبه و مصلحت سنجیهای دقیق، با پادشاهان، توانست، شیعه را در طی قرون متمادی، از استیلای طواغیت، حفظ کند و علاوه بر جلوگیری از کشتار وسیع شیعیان، مشکلات آنان را نیز، چاره جوید201 و بسیاری را از مرگ حتمی نجات دهد و یا از زندانهای مخوف، برهاند202.
کاردانی، عاقبت اندیشی، زمان شناسی و بخردانه عمل کردن خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلّی، سدیدالدین حلّی و سیدبن طاووس که حوزه بزرگ حلّه را اداره می کردند، عموم مسلمانان، بویژه شیعیان را از مهلکه بزرگ، نجات داد.
اینان، توانستند، با هوش و استعداد خدادادی خود، لجام گسیختگان مغول و آن لشکریان جرار مغولان را مهار زنند و شیعه را و عموم مسلمانان را از تباه شدن در زیر سم ستوران رهایی بخشند.
وقتی، لشکر جرار مغول، به نزدیکی شهر حلّه رسید، مردمان را هراس فرا گرفت. ترس از مرگ با خفت، ترس از دست اندازی مغولان به پرده نشینان و... در جانشان فتاد. از این روی، بی درنگ، بسیاری از آنان، به کوه ها و غارها پناه بردند.
شهر خالی از سکنه شد و سه عالم بزرگ در فکر چاره. پس از فکرها و تبادل نظرها به این نتیجه رسیدند که این آتشفشان خشماگین را آبی باید سرد و آن کلام مولاست که باید بر او فشاند،تا به خدمت گردن نهد و بر شیعیان رام گردد. چنین شد. کلام مولا کارساز شد و آتش فرونشست203.
شمه ای از ما وقع چنین است:
(سه عالم شیعی، به مقر هلاکوخان مغول، پیک فرستادند و اعلام همکاری کردند. هلاکو در پاسخ گفت: اگر قلب و زبانتان یکی است، به نزد من آیید.
سدالدین حلّی، به نزد هلاکو رفت.
هلاکو گفت: چگونه جرأت کردی به نزد من آیی.
سدیدالدین حلّی به کلام مول، معروف به خطبه (زوراء) استناد جست.
علی (ع) مولا و سرور م، آمدن شما را پیش بینی کرده است.
م، این اوصاف را از تو یافتیم و بدان امید، سوی تو آمده ایم.204)
بی شک، سدیدالدین حلّی وسیّدبن طاووس، بهتر از هر کسی می دانستند که هلاکوخان، چه جرثومه ای است و چه تباهی آفرین، امّا ناگزیر، باید طوری با وی راه می آمدند که مسلمانان، از تیغ براّی وی محفوظ بمانند و بتوانند در کنار این قدرت تخریب گر، به راه خویش ادامه دهند، تا روزنی به روشنایی گشوده شود.
الحمدللّه، این نیتهای پاک به بار نشست و تشیّع پا گرفت و از کران تا به کران سایه گسترد.

* توسعه و نشر فرهنگ

استیلای قدرتهای فاسد و ضد شیعه، در سده های نخستین و مبارزات شیعه، با قدرتهای حاکم، موجب شده بود که فرهنگ و اندیشه تشیّع، توسعه و گسترش لازم را نیابد و مهجور بماند. عالمان بزرگ شیعه، این خطر را احساس می کردند. از این روی، هرگاه فرصتی پیش می آمد و حاکمی متعادل و متمایل به شیعه روی کار می آمد، دست به کار شدند و به احیای تراث و تربیت شاگرد و زدودن خرافات می پرداختند و قوت شیعه در عرصه های گوناگون:کلام، فقه، فلسفه، نجوم و... را می نمایاندند.
نزدیک شدن عالمان شیعه، به حاکمان، برخاسته از درک آنان از مقتضیات زمان و مصلحت اسلام بود.
آنان، به این نتیجه رسیده بودند که دستگاه حکومت می تواند امنیت کافی و فرصتی برای آنان فراهم سازد، تا در پرتو آن و با استفاده از ابزار مؤثر و کارآمدی که در مراکز قدرت به آسانی در دسترس بود، به تألیف، تصنیف، ترجمه و نشر و آموزش معارف اهل بیت بپردازند.
برخی فقیهان شیعه، توانستند در همان فواصل اندک، بهترین استفاده را ببرند و کارهای عظیمی را سامان دهند. مباحثات کلامی و فقهی را رواج دهند و قوت تفکر و استدلال شیعه را به اثبات رسانند، مصادر روایی را گردآورند، فروع فقهی را تبیین کنند، به تشریح مسأله امامت بپردازند و...
نزدیک شدن فقیهان و متکلمان بزرگی همچون شیخ مفید، سید رضی و سید مرتضی به حکومت آل بویه در قرن چهارم، سودهای فراوانی برای شیعه در پی داشت. فقه و دیگر علوم اسلامی شکوفایی شگرفی پیدا کرد و در همان زمان، جوامع حدیثی و فقهی شکل گرفت و کلام و فلسفه و فقه و دیگر دانشهای اسلامی، موافق باآرای شیعه به جهان اسلام عرضه شد.
در اثر همین حرکتهای علمی و عملی برای اولین بار در سالهای 334 تا 389 هـ . ق. معزّالدوله، حاکم شیعی مذهب آل بویه، به مراسم سوگواری عاشورا و برگزاری مراسم جشن و سرور روز عید غدیرخم و دیگر شعائر شیعه، رسمیت داد و به گونه آشکارا برگزار گردید205.
سید رضی، سید مرتضی با استفاده از موقعیت پیش آمده و در اختیار گرفتن منصب نقابت علویان، به ترویج و توسعه فرهنگ اهل بیت، خدمات و کمکهای فراوانی کردند:
به تشکیل مدارس دینی و حوزه های علمیه شیعه همت گماشتند و با استفاده از اموال فراوانی که خود داشتند و موقوفات و وجوهاتی که در اختیار آنان بود، به پرورش طلاب و بسط معارف اسلامی پرداختند و حوزه ای پر رونق در بغداد به وجود آوردند206.
آقای فارس حسّون، در مقدمه ارشادالاذهان می نویسد:
(کان ائمة الحق وشیعتهم فی اکثر الأعصار مختفین فی زاویة التقیه، متوقعین من ملوک اعصارهم نزول البلیة، الاّ فی بعض الأزمنة القلیلة التی اتیحت لهم الفرصة، لبث علومهم ونشرها.
و من تلک الأزمنة زمن العلامة الحلّی، فاستطاع العلماء ان یأخذوا حریّتهم لنشر المعارف وترویجه، وذلک لوجود السلطان محمد خدابنده...207)
پیشوایان حقیقی شیعه و شیعیان آنان در بیشتر زمانه، در زوایای تقیه پنهان و مهجور بودند. و هر لحظه منتظر رسیدن بلاها و خطرات از ناحیه حاکمان جور بودند. مگر در مدت کمی از زمانها که برای آنان فرصت انتشار دانشهایشان پیش می آمد.
از آن جمله است، عصر علامه حلی که عالمان توانستند تا حدود زیادی آزادی خویش رابرای ترویج معارف و فرهنگ شیعه به دست آورند. و این نبود مگر به خاطر حاکم شیعی محمد خدابنده.
در اثر تلاش علامه حلّی و حضور وی در مرکز قدرت، حوزه های علمیه شیعه و علوم اسلامی بسیار رونق گرفت، به گونه ای که به گفته آقا بزرگ تهرانی، در عصر علامه، در حوزه حلّه بیش از چهارصد مجتهد وجود داشت208 و به گفته افندی، بالغ بر چهارصد و چهل نفر 209 و به گفته صدر، پانصد نفر210.
علامه حلّی، با اطلاعات وسیع از علوم اسلامی و احاطه ای که بر مسائل گوناگون علمی داشت، در دستگاه سلطان محمد خدابنده، نفوذ فراوان یافت و در امور مهم، نظر وی رعایت می شد.
محمد خدابنده، به ارشادات علامه، اسلام را برگزید و پس از آن، به گونه رسمی، به مذهب شیعه گروید211.
علاّمه، به خاطر دانش قوی، تسلط بر فن مناظره، حضور ذهن، از همه مهم تر، حقانیت راهی که برگزیده بود، در مناظره سرنوشت سازی که با رقیبان خود، از علمای اهل سنت، در حضور حاکم مغول داشت، پیروز شد و این پیروزی، ورق را برگرداند و اوضاع را به سود شیعه، دگرگون کرد. وی و دیگر عالمان شیعه، از این فرصت، بهره بردند و به ترویج فرهنگ اهل بیت پرداختند212.
عمل وی، دانش عمیق و گسترده و ابتکارات وی، نه تنها حاکم مغول را رام ساخت و جلو قتل و غارت و نسل کشی بی حدّ و حصر را گرفت، بلکه سبب شد، امکانات و قدرت مغول، در خدمت اهداف شیعه و توسعه فرهنگ اسلام در آید.
(من حبه الشدید للعلم والعلماء، لم یرض مفارقة العلامة وبقیة العلماء عنه، لذا اٌسّس المدرسة السیارة فی معسکرة لتجوب لبلاد الاٌسلامیه، لنشر العلم.213).
علاقه شدید حاکم به علم و عالمان، سبب شد که خود را از علاّمه و دیگر عالمان، جدا نسازد.
برای این منظور، دستور داد مدرسه سیّاری در اردوگاه وی، برقرار سازند، تا دانشهای اسلامی همه بلاد اسلامی را بهره مند گرداند.
با استفاده از امکانات حکومت، علاّمه به تشکیل کتابخانه و رونق حوزه علمیه پرداخت و تألیفات فراوانی پدید آورد، تا آن جا که از شخص علاّمه حلّی، بیش از پانصد اثر ارزنده به جای مانده است214.
در کتابهای، رجال و تراجم، بیش از یکصد و سی عنوان از کتابهای وی را نام برده اند215 که بخشی از آن، اینک، به عنوان مهم ترین آثار فقهی در حوزه های علمیه موجود و مورد استفاده محققان و مجتهدان است216.
خواجه نصیرطوسی، چه آن مدتی که در دژهای محتشمان اسماعیلی به سر می برد و چه وقتی که از دست آنان، با طرح و نقشه دقیق و حساب شده، رهایی یافت217 و به هلاکوخان مغول پیوست، خدمات ارزنده ای به دانش مسلمانان کرد.
اسماعیلیان، به فلسفه علاقه داشتند و مغولان، به نجوم. خواجه در هر دو دانش و دانشهای دیگر، سرآمد بود و توانست از این علاقه ه، در اعتلای اسلام و شیعه، بهره گیرد و ملتی را از نابودی برهاند و دین و آیین ر، حیاتی دوباره بخشد.
در مراغه، رصدخانه ای عظیم، بنیان نهاد و در کنار آن، حوزه علمیه و کتابخانه بزرگی بنا نهاد و فقیهان و طالب علمان رااز اطراف و اکناف، بدان جا فراخواند و برای آنان، براساس رتبه های علمی، شهریه و مقرری برقرار ساخت218.
از دیگر نقشهای برجسته خواجه، نجات دانشمندان، در یکی از تیره و تارترین روزگار ایلغار مغول است.
پس از سقوط بغداد، توسط ایلغار مغول، عده ای از دانشمندان، به دست آنان گرفتار آمده بودند.
از جمله: ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه، که با وساطت خواجه، پیش هلاکو، از مرگ، نجات یافت219.
پس از عصر خواجه و علامه حلّی، در فاصله بین این عصر و عصر صفویه، روحانیت شیعه، از مرکز قدرت به دور بوده است و منزوی. پس از آن که در عصر صفوی، زمینه مناسب شده است، به کارهای بزرگ فرهنگی دست زده و آثار عظیمی از خود، به یادگار گذارده است.

جمع بندی

1 . اصل ضرورت حکومت در اسلام امری روشن و مورد اتفاق علمای اسلام است.
2 . از دیدگاه شیعه، در دوره غیبت، وظیفه تشکیل حکومت و رهبری مردم بر عهده اسلام شناسان متعهد و فقیهان عادل و جامع الشرایط است.
3 . عالمان شیعه، براساس این دیدگاه، هیچ گاه حاکمیت حاکمان جور را به رسمیت نشناخته و مشروع ندانسته اند، بلکه همواره برای نفی ظلم و سلطه حکومتهای جور، مبارزه کرده اند.
4 . این تصور که شیعه همه حکومتها را نفی می کند و در عصر غیبت امر حکومت را معطل گذاشته، تصوری پوچ و نادرست است.
5 . علمای شیعه، پادشاهان عادل و صالح را تقویت کرده اند و در برخی مقاطع تاریخی، برای تأمین مصالح اسلام و دست یافتن به اهداف اسلامی خویش، در تشکیلات حاکمان جور وارد شده اند.
6 . مهم ترین عواملی که سبب شده برخی ازعلم، به پادشاهان جور نزدیک شوند، از این قرارند:
الف . حفظ اصل اسلام و دفاع از کیان تشیع.
ب . دفع کفار و متجاوزان به سرزمینهای اسلامی و حفظ اسلام.
ج . جلوگیری از کشتار و قتل و غارت مسلمانان و شیعیان.
د . جلوگیری از انحرافها و بدعتها.
هـ . بسط و گسترش فرهنگ اسلامی و احیای مواریث فرهنگی اهل بیت(ع).

1 . سوره (نساء) آیه 59.
2 . تفسیر (المیزان)، علامه طباطبائی، ج4/398.
3 . (اصول کافی)، محمدبن یعقوب کلینی، ج1/405، دار صعب، بیروت; (شرح رسالة الحقوق للأمام علی بن الحسین(ع))، حسن السید علی قبانچی،
ج1/373 ـ 406، اسماعیلیان، قم; (کنزالعمال)، علاء الدین هندی ج6/49 ـ 67 مؤسسة الرسالة; (بحارالانوار)، علامه مجلسی ج71/4 مؤسسة الوفاء بیروت; (نهج البلاغة)، خطبه 216 و نامه های: 50 و 53.
4 . (اصول کافی)، ج1/185.
5 . مجلّه (احیاء)، شماره 5/42 ـ 47.
6 . (وسایل الشیعة)، شیخ حر عاملی، تصحیح عبدالرحیم ربانی شیرازی، ج11/36، داراحیاء التراث العربی، بیروت (دراسات فی ولایة الفقیه)، حسینعلی منتظری، ج1/205 ـ 255، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه.
7 . (البدر الزاهر فی صلوة الجمعه والمسافر)، تقریرات درس آیة اللّه بروجردی، مقرر: حسینعلی منتظری /52; (دراسات فی ولایة الفقیه)، ج1/86.
8 . (نهج البلاغه)، صبحی صالح، خطبه 40.
9 . (نهج البلاغه)، خطبه 40. جمله (لاحکم الاللّه) از آیه شریفه: (ان الحکم الاّللّه) که در سوره (یوسف)، آیه 40، 67; سوره (انعام) آیه، 57، آمده أخذ شده است.
10 . (کنز العمال)، علاءالدین هندی، ج6/6، شماره 14589 مؤسسة الرساله، بیروت.
11 . (مکارم الأخلاق)، حسن بن فضل طبرسی، 467 مؤسسه اعلمی، بیروت.
12 . (کنزالعمال)، ج6/4 ـ 49; (میزان الحکمة) محمدری شهری ج4/510 ـ 515، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم; (بحارالأنوار)، علامه مجلسی، ج72/335 ـ 367.
13 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر شانزدهم/147.
14 . (نهایة) شیخ طوسی /356، دارالکتاب العربی، بیروت.
15 . (سرائر)، ابن ادریس حلی، ج2/202، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
16 . (اندیشه سیاسی در اسلام معاصر)، حمید عنایت، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، /32. خوارزمی.
17 . (نهایة)، شیخ طوسی، 356. وی می نویسد:
(تولی الأمرمن قبل السلطان الآمر بالمعروف والناهی عن المنکر الواضع الأشیاء مواضعه، جائز مرغّب فیه، وربّمابلغ حدّ الوجوب لما فی ذلک من التمکن من الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر ووضع الأشیاء مواضعها وامّا سلطان الجور، فمتی علم الأنسان او غلب علی ظنّه انه متی تولی الأمرمن قبله، امکنه التوصل الی اقامة الحدود والأمر بالمعروف والنهی عن المنکر وقسم الأخماس والصدقات فی اربابها... فانه یستحب له ان یتعرض لتولی الأمرمن قبلهم)
ابن ادریس هم بر همین نظر است: (سرائر) ج2/202.
18 . رهبر معظم انقلاب حضرت آیة اللّه خامنه ای در جمع روحانیان استان چهار محال بختیاری (15/7/71) در این زمینه اظهار می دارد:
(... تصور این که ممکن است دولت حقی براساس این مکتب تشکیل بشود وجود نداشت...
در بین علمای گذشته م، شاید بتوان دو سه نفر را پیداکرد که انسان احساس می کند در ذهن آنها امکان حاکمیت مکتب اهل بیت(ع) در عالم خارج مطرح بوده است. مثلاً یکی ازآنها مرحوم سیدبن طاووس (ره) است که به ذهن شریفشان رسید که حکومت اسلامی بر مبنای تشیع امکان دارد و وجود شریف خودشان را در همان زمان، اولی و احق از دیگران می دانستند.
مثال دیگر سید رضی(ره) است که از بعضی از اشعار و کلماتشان این طور استفاده می شود. لکن بقیه، اصلاً به ذهنشان هم نمی آمد. امّا امام(ره) این رؤیای بی تعبیر را در عالم خارج و واقعیت محقق کرد...)
در جمع روحانیون استاد چهار محال و بختیاری، آذر ماه 1272.
19 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر شانزدهم/159، امیرکبیر.
20 . (دراسات فی ولایة الفقیه)، ج1/205 ـ 256; (وسایل الشیعه)، ج11/36.
21 . (نساء)، آیه 59.
22 . (کنزالعمال)، ج6/49.
23 . (وسایل الشیعة)، ج12/130.
24 . (مکاسب) شیخ انصاری /54 ـ 55، چاپ تبریز.
25 . (الحیاة)، حکیمی، ج2/296، دفتر نشر فرهنگ.
26 . (الخراجیات)، فاضل قطیفی /23، انتشارات اسلامی، قم. روشن نیست مرحوم فاضل قطیفی، این روایت را از کجا گرفته است.
27 . (محجة البیضاء فی تهذیب الأحیاء)، مولی محسن فیض کاشانی، ج1/144، انتشارات اسلامی.
28 . (اصول کافی)، ج1/184; (مستدرک الوسایل)، محدث نوری، ج3/245، چاپ قدیم.
29 . (کنز العمال)، ج10/186.
30 . (میزان الحکمة)، ج6/518; (بحارالأنوار)، ج2/88; (مجموعه ورام)، ج1/84.
31 . (الحیاة)، حکیمی ج2/309.
32 . (همان مدرک) /296.
33 . (تحف العقول)، ابن شعبه حرانی /172، مؤسسة الاعلمی، بیروت.
34 . (تفسیر آفتاب) محمد رضا حکیمی/79، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران.
35 . (تحف العقول) /221.
36 . (میزان الحکمة)، ج6/494.
37 . (الحیاة)، ج2/308; (احتجاج)، طبرسی ج2/155.
38 . (بحارالانوار)، ج92/184; (الحیاة)، ج2/311.
39 . (نهضت های اسلامی در صدساله اخیر)، شهید مرتضی مطهری; (شهداء الفضیله) علامه امینی، (تفسیر آفتاب)، محمد رضا حکیمی.
40 . روزنامه (جمهوری اسلامی)، شماره 475/14، 2/11/1359. مقاله آقای دکتر علی اکبر ولایتی.
41 . (القواعد والفوائد)، شهید اول، مقدمه و تحقیق به قلم آقای سید عبدالهادی حکیم /23، مفید، قم; (لمعه دمشقیه)، شهید اول، تحقیق سید محمد کلانتر، ج1/137 ـ 148، مقدمه، دارالعالم الاسلامی، بیروت.
42 . (لمعه دمشقیه)، ج1/188 ـ 194، مقدمه.
43 . (قصص العلماء)، میرزا محمد تنکابنی/110، علمیه اسلامیه، تهران.
44 . (مدرس قهرمان آزادی، حسین مکی) ج1 و 2 بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.
45 . (شهداء الفضیله)، علامه امینی.
46 . (میرزای شیرازی) ، شیخ آقا بزرگ تهرانی، ترجمه هدیة الرازی، شیخ آقا بزرگ تهرانی، /39، چاپ ارشاد.
47 . (ریحانة الأدب) میرزا محمد علی مدرسی، ج3/392، خیام.
48 . (قصص العلماء) /145.
49 . (دین و دولت در ایران)، حامدالگار، ترجمه ابوالقاسم سرّی /112، توس.
50 . (صحیفه نور)، مجموعه رهنمودها و سخنرانیهای امام خمینی ج16/268، ارشاد اسلامی.
51 . از سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع روحانیان استان چهار محال و بختیاری در تاریخ 15/7/71.
52 . (کشف المحجة)، سیدبن طاووس ترجمه اسداللّه مبشری/163، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
53 . (همان مدرک) /164.
54 . (بحارالأنوار)، ج27/217.
55 . (تشیع و مشروطیت)، عبدالهادی حائری; (نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر)، شهید مطهری; (بیدارگران اقالیم قبله)، محمد رضا حکیمی.
56 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر شانزدهم /37، امیر کبیر.
57 . (معجم مقاییس اللغة)، ج 3/95.
58 . (لسان العرب)، ابن منظور، ج 7/320 نشر ادب الحوزه.
59 . (مجمع البحرین)، طریحی، ج4/255، المکتبة المرتضویه.
60 . (المفردات فی غریب القرآن)، راغب اصفهانی/238، دارالمعرفه، بیروت.
61 . (العین) خلیل بن احمد، ج7/213، دارالهجره، قم.
62 . سوره (غافر) آیه23.
63 . سوره (اسراء) آیه 33.
64 .سوره (سباء) آیه 21.
65 . سوره (الرحمن) آیه 34.
66 . سوره (قصص) آیه 35.
67 . سوره (ابراهیم) آیه 22.
68 . (کنزالعمال)، ج6/11 حدیث 14615; (بحارالأنوار)، ج72/369.
69 . (مکارم الأخلاق)، طبرسی /467.
70 . (بحارالأنوار)، ج72/369; (کنزالعمال) ج6/10. با تعبیر (الأمام العدل).
71 . (نهج البلاغة)، خطبه 169.
72 . (بحارالأنوار)، ج72/372.
73 . (سرائر)، ج2/202.
74 . (نهایه)/357، 356، 305، 367.
75 . (شرایع)، محقق حلّی، ج1/336; ج3/275، دارالاضواء، بیروت.
76 . (ارشاد الأذهان)، علامه حلّی ج1/353، انتشارات اسلامی; (دراسات فی ولایة الفقیه)، ج1/151.
77 . (دراسات فی ولایة الفقیه)، ج1/118; (وسایل الشیعه) ج11/60.
78 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر 16/172.
79 . (نهج البلاغة) صبحی صالح، حکمت 332.
80 . (کنزالعمال)، ج 6/5 حدیث 14585. در (عوالی اللئالی) ابن ابی جمهور از منابع روایی شیعه نیز آمده که ظاهراً ابن ابی جمهور از منابع اهل سنت گرفته است. سید علی قبانچی در (شرح رسالة الحقوق) امام سجاد، ج1/382، بدون ذکر مدرک مضمون حدیث را آورده است. مرحوم علامه مجلسی هم در (بحارالأنوار)، ج72/354 به نقل از (امالی)، آورده است.
81 .(عوالی اللئالی)، ابن ابی جمهور، تحقیق، شیخ مجتبی عراقی، ج1/293. پاورقی، مطبعه سیدالشهداء.
82 . (همان مدرک).
83 . (تاریخ ادبیات در ایران)، ذبیح اللّه صف، ج 1/5/170 ـ 418، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران; (زندگی نامه علامه مجلسی)، علی دوانی /490، امیرکبیر.
84 . مجله (احیاء) شماره 5/47.
85 . (تشیع صفوی و تشیع علوی)، علی شریعتی /219.
86 . (همان مدرک) /47.
87 . (همان مدرک) /221، 222.
88 . (فضیلتهای فراموش شده)، حسینعلی راشد، مقدمه، به قلم جلال رفیع /54، روزنامه اطلاعات.
89 . (همان مدرک) /376.
90 . (همان مدرک) /370.
91 . (صحیفه نور)، ج18/42.
92 . (فضیلتهای فراموش شده)، حسینعلی راشد /47.
93 . (همان مدرک) /53.
94 . (تحف العقول)/261.
95 . (نهج البلاغة)، حکمت 114.
96 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر 8/207.
97 . (فضیلتهای فراموش شده) /53.
98 . (اندیشه سیاسی در اسلام معاصر)، حمید عنایت، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی/55، خوارزمی، تهران.
99 . (کیهان فرهنگی)، سال 11، شماره 1/17، فروردین 1373، نامه میرزای قمی، به کوشش رضا استادی.
100 . (اندیشه سیاسی در اسلام معاصر)، حمید عنایت /54 ـ 55.
101 . (کیهان فرهنگی)، سال یازدهم شماره 1/17، فروردین 1373.
102 . در مورد معنای (بیضه اسلام)، ر . ک: (جامع الشتات) میرزای قمی، ج1/376، کیهان.
103 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر هشتم/207.
104 . (الکامل)، ابن اثیر، ج8/628، دارصادر، بیروت.
105 . (تهران در گذشته و حال)، دکتر حسین کریمان /74، دانشگاه تهران; مجله (حوزه)، شماره 54/6.
107 . (الاعلام)، زرکلی، ج8/62، دارالعلم للملایین، بیروت.
107 . (وفیات الاعیان)، ابن خلکان، ج1/350، شریف رضی، قم.
108 . ((الوافی بالوفیات)، صلاح الدین صفری، ج17/918، شماره 522، جهان، تهران.
109 . (الاعلام)، ج18/126; (تاریخ بغداد)، خطیب بغدادی، ج13/418، دارالکتب العلمیه، بیروت.
110 . (الاغانی)، ابوالفرج اصفهانی ج9/34، داراحیاء التراث العربی، بیروت; (تاریخ بغداد)، ج13/142; (الاعلام)، ج7/207.
111 . (تاریخ بغداد)، ج10/410; (الاعلام)، ج4/162.
112 . (الوافی بالوفیات)، ج10/187. شماره 4671، جهان، تهران.
113 . (لغت نامه دهخدا).
114 . (الوافی بالوفیات)، ج6/99، شماره 2529.
115 . (لغت نامه دهخدا)، (سیراعلام النبداء)، احمدبن عثمان الذهبی، ج15/539; ج 16/24 مؤسسة الرساله.
116 . (لغت نامه دهخدا)، حرف ز /412.
117 . (همان مدرک)، حرف ب، ج/900.
118 . (آل بویه)، علی اصغر فقیهی، انتشارات صبا /453، به نقل از: (رسائل ابوبکر خوارزمی)، /160 ـ 172.
119 . (همان مدرک) /455، به نقل از: (آثارالبلاد) قزوینی /402.
120 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر 8/376.
121 . (آل بویه) /452.
122 . (ارشاد الأذهان) علامه حلّی، تحقیق شیخ فارس حسون، ج1/128. مقدمه.
123 . (همان مدرک) /140.
124 . (همان مدرک) /141، به نقل از: (نهج الحق)، ج1/27، 31.
125 . (همان مدرک)/ 144، به نقل از. (الدرر الکامنة)، ج2/72.
126 . (همان مدرک)، مدرک به نقل از: (النجوم الزاهرة)، ج9/267.
127 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر 8/376.
128 . (همان مدرک).
129 . مجله (احیاء)، شماره 5/50.
130 . دین و دولت در ایران)، /103.
131 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر هشتم /240.
132 . (همان مدرک)، دفتر 16/151.
133 .مجله( احیاء) شماره 5/50.
134 . (روضات الجنات)، محمدباقر موسوی خوانساری، ج4/361، اسماعیلیان.
135 . (همان مدرک) /363.
136 . (همان مدرک).
137 . (کشف الغطاء) شیخ جعفر کاشف الغطاء /394، انتشارات مهدوی، اصفهان.
138 . مقام معظم رهبری، آیة اللّه خامنه ای، این احتمال را تقویت فرموده اند. 15/7/71.
139 . (روضات الجنات)، ج2/351.
140 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر 8/207.
141 . (قصص العلماء)/143.
142 . (دین و دولت در ایران) /93.
143 . (قصص العلماء)/143.
144 . سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با روحانیان استان چهارمحال و بختیاری، 15/7/71.
145 . (همان مدرک).
146 . (کشف الغطاء) /394.
147 . (قصص العلماء) /191.
148 . (دین و دولت در ایران) /103.
149 . (همان مدرک).
150 . (دائرة المعارف تشیع)، ج3/180; مجله (شماره 56 ـ 57 /390.
151 . (دین و دولت در ایران) /93.
152 . (قصص العلماء) /27.
153 . (دین و دولت در ایران) /93.
154 . (در جستجوی راه از کلام امام)، دفتر 16/147.
155 . (فرهنگ معین).
156 . (همان مدرک).
157 . (همان مدرک).
158 . (همان مدرک).
159 . مجله کیهان (فرهنگی)، سال 11 شماره 1/15، فروردین 73.
160 . (زندگی نامه علامه مجلسی)، مصلح الدین مهدوی ج1/20، حسینیه عمادزاده، به نقل از: (سازمان اداری و حکومت صفویه) /106.
161 . (علامه مجلسی)، علی دوانی /407.
162 . (جامع الشتات)، ج2/760، چاپ قدیم.
163 . مجله (کیهان فرهنگی)، سال 11 شماره 1/15.
164 . (نخستین رویاروئیهای اندیشه گران ایران)، عبدالهادی حائری /359، امیرکبیر.
165 . (کیهان فرهنگی)، سال 11 شماره 1/15.
166 . (همان مدرک).
167 . (نخستین رویاروئیهای اندیشه گران ایران) /360.
168 . (همان مدرک) /394.
169 . (جامع الشتات)، ج1/24، مقدمه، به قلم مرتضی رضوی.
170 . (همان مدرک) /400.
171 . (همان مدرک) /15.
172 . (همان مدرک) /25.
173 . (همان مدرک) /378.
174 . (همان مدرک) /178.
175 . (همان مدرک) /348.
176 . (همان مدرک) /382.
177 . (قصص العلماء) /10.
17 . (همان مدرک). شاه قاجار به طرق دیگر نیز کوشید تا نظرآنان را جلب کند. مثل ساختن مسجد، تعمیر بقاع متبرکه... ر . ک: (دین و دولت در ایران) /113.
179 . (جامع الشتات)، ج1/24، کیهان.
180 . (کشف الغطاء) /394.
181 . (شرح زندگانی من)، عبداللّه مستوفی، ج1/441.
182 .
183 . (ارشادالأذهان) علامه حلی، تحقیق: شیخ فارس حسّون ج1/32، مقدمه محقق.
184 . (زندگی نامه علامه مجلسی)، سید مصلح الدین مهدوی، ج1/258.
185 . (تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران)، دکتر سید جلال الدین مدنی، ج1/30. انتشارات اسلامی.
186 . (جامع الشتات)، ج1/23، کیهان.
187 . (ری باستان)، دکتر حسین کریمان، ج1/174، دانشگاه شهید بهشتی.
188 . (کاغذ اخبار)، نشریه نخستین جشنواره مطبوعات، 8/2/73.
189 . (منیة المرید) شهید ثانی، تحقیق رضا مختاری /164، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
190 . (بحارالأنوار)، ج51/352; (رسائل الشریف المرتضی)، المجموعة الثانیه/89، دارالقرآن الکریم.
191 . (مکاسب) شیخ انصاری /60.
192 . (سفینة البحار)، محدث قمی، ج2/615، دارالتعارف، بیروت.
193 . (همان مدرک)/252; (آداب تعلیم و تعلیم در اسلام)، محمد باقر حجتی /198، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران.
194 . مرحوم سید مرتضی در معنای حدیث: (کفاره العمل مع السلطان قضاء حاجات الأخوان) دو احتمال را ذکر کرده است:
1 . این که با بر آوردن نیازهای مؤمنان در حقیقت، قبح و زشتی نزدیک شدن به پادشاهان از بین می رود.
2 . کسی که با پادشاهان جور، به نیت نادرستی نزدیک شود و از جانب آنان ولایتی را بپذیرد، مرتکب گناهی شده است که کفاره آن برطرف کردن نیازهای برادران دینی است. ر. ک (رسائل الشریف المرتضی)، المجموعة الثانیه /96.
195 . (منیة المرید)/164.
196 . (آداب تعلیم و تعلم دراسلام)، محمد باقر حجتی /200.
197 . (اندیشه سیاسی در اسلام معاصر)، حمید عنایت، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی /55.
198 . (احوال و آثار خواجه نصیر الدین طوسی) /81 ـ 87. (زندگی نامه علامه مجلسی)، ج1/256.
199 . (همان مدرک)، /27.
200 . (آداب تعلیم و تعلم در اسلام)، محمد باقر حجتی 200; (احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی)/81 ـ 87.
201 . (احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی)/102.
202 . (همان مدرک) /105 به نقل از (فوات الوفیات) ج2/187، (الوافی بالوفیات) ج1/179.
203 . (ارشاد الأذهان)، ج1/32، مقدمه.
204 . (همان مدرک).
205 . (الکامل) ابن اثیر، 8/580.
206 . (سفینة البحار)، ج1/525; ج2/327.
207 . (ارشاد الأذهان)، ج1/51.
208 . (طبقات اعلام الشیعه)، /53.
209 . (ریاض العلماء وحیاز الفضلاء)، میرزا عبداللّه افندی اصفهانی، ترجمه محمد باقر ساعدی، ج1/361، آستان قدس.
210 . (تأسیس الشیعه) سید حسن صدر /270، اعلمی.
211 . (اعیان الشیعه)، ج3/396; (ارشاد الأذهان) ج1/52.
212 . (آداب تعلیم و تعلیم در اسلام) /200; (سفینة البحار)، ج2/227.
213 . (ارشاد الأذهان)، ج1/129.
214 . (همان مدرک)، (قصص العلماء) /361.
215 . (لغت نامه دهخدا); (مجمع البحرین).
216 . در مورد تألیفات مرحوم علامه، مطالب زیادی نوشته اند که برخی از آنها اغراق است.
مرحوم تنکابنی می نویسد: مشهور است که کثرت آثار علامه، به حدی است که اگر آنها را به شماره آورند و به روزهای عمر او تقسیم کنند در برابر هر روزی از عمر او هزار بیت از مصنفاتش قرار خواهد گرفت.) ر . ک. (قصص العلماء) /360.
217 . (احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی)/7 ـ 16.
218 . (همان مدرک) /40; (حبیب السیر)، امیر خواند، به کوشش دبیر سیاقی، ج3/103 ـ 108، خیام.
219 . (احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی) /27.